|
مهمتر از جنگ!
الاهه بقراط
خانمها، آقایان! لطفا ننه من غریبم بازی در نیاورید! شما خودتان نیز میدانید اگر قرار باشد جنگی در گیرد، هیچ کس به موافقت یا مخالفت شما در نامه و اعلامیه و مقاله و گفتگو و شعار و حتا تظاهرات میلیونی، همان گونه که در مورد جنگ عراق شاهد بودیم، اعتنایی نمیکند چه برسد به جنگی که نه تنها افکار عمومی جهان بلکه بخشی از مردم خود ایران نیز آن را تنها راه نجات خویش از جمهوری اسلامی میشمارد و معلوم نیست چرا کسی میل ندارد این واقعیت دردناک را ببیند و به جای از هول هلیم در دیگ افتادن و اعلام موافقت با آن و یا تکرار محکوم کردن توخالی «جنگ» راه چارهای برای این کارزار واقعی بیندیشد.
همهء این نوشتههای «بیخطر» که در فضای مجازی و غیرمجازی صادر میشوند و مجموعه آن مثنوی هفتاد من کاغذ میشود، جز به درد «آرامش وجدان» و ثبت در کارنامه افراد و گروههایی که آن را «فعالیت» و نقش آفرینی میپندارند نمی خورد که آن هم در آینده، بنا بر اقتضای آنچه پیش خواهد آمد یا به آن استناد میکنند، یا پنهانش مینمایند و یا خود به تحریف آن میپردازند تا با واقعیتی که بعداً حاصل شده است همخوانی بیابد بدون آنکه به مخاطبانی که این روزها را تجربه نکردهاند، توضیح دهند که این «سند» در عمل هیچ نقشی بازی نکرد و خیلی زود زیر تولیدات انبوه اعلامیه و نامه و نوشته مشابه به فراموشی سپرده شد! اگر راست میگویید، کاری کنید!
صالح و طالح متاع خویش نمایند
این مقاله به پایان نرسیده بود که بیانیهء رضا پهلوی زیر عنوان «اقدام ملی برای اجتناب از حمله نظامی به کشورمان» خطاب به «نیروهای مسلح» و «همهء نیروهای سیاسی و مدنی» ایرانی در داخل و خارج کشور منتشر شد. چندی پیش نیز رضا پهلوی همگان را به تلاش برای آزادی «همه» ی زندانیان سیاسی فرا خواند.
آزادی همهء زندانیان سیاسی و نجات ایران از شرایط کنونی، بدون جنگ و خونریزی، هر دو خواستهایی ملّی و فراحزبی هستند. با این همه بسیاری از رسانههای فارسی زبان و مثلاً ایرانی، چه آنهایی که از سوی دولتهای خارجی تأمین میشوند چه آنهایی که ادعای خبررسانی مستقل و بی غرض و بی طرف دارند، آن را نادیده گرفتند، اگرچه پیش پا افتاده ترین خبر مربوط به خویشاوندان و خاله و عمه برخی افراد سیاسی را که هیچ نقشی در هیچ زمینهای بازی نمیکند، در صدر اخبار خود قرار می دهند!
رضا پهلوی، چه کسی را خوش بیاید یا نیاید، شناخته شده ترین شخصیت سیاسی ایران است که مانند همهء مدعیان دمکراسی و حقوق بشر هر جا که فرصتی یابد به دفاع از آن و روشنگری درباره وضعیت کنونی ایران میپردازد با این تفاوت بزرگ که هر آنچه را بتوان به مثابه «خطا و خیانت» (جنایت سیاسی و اقتصادی بماند!) در کارنامهء سیاسی دیگران، اعم از اپوزیسیون قانونی و غیرقانونی و اخیراً «منحله» یافت، او تا کنون از آنها نه تنها بری است بلکه مسئولانهتر و روشن بینتر از همه آنها رفتار کرده است. از همین رو، تاریخ در کمین اشتباهات رضا پهلوی در زمان حال و آینده احتمالی وی نشسته است.
این است که در شرایطی که حتا جنگ طلبان و جنگ افروزان نیز آن را نکوهش و از آن اعلام برائت میکنند، برای اثبات صلح دوستی خود و جلوگیری از حمله نظامی به ایران باید یک راه واقعی و عملی در پیش گرفت: نخست باید بین خود صلح کرد! این صلح و آشتی بر زمینهء دو عرصهء مهم، اهمیت تاریخی در شرایط کنونی و هم چنین دوران پیش و پس از یک جنگ احتمالی دارد: یکی تلاش رژیم برای انحصار بیشتر قدرت در دست ولایت مطلقه فقیه و نهادهای زیر فرمان آن که با رسانهای شدن بحث تغییر قانون اساسی پا به مرحلهء تدارکات عملی و زورآزمایی سیاسی گذاشت. دیگری فضای تیرهای که از دود و دَم اسناد و مدارکی حاصل شده است که هر کدام از آنها میتواند به یک برخورد نظامی بیانجامد. حتا اگر این یک جوّسازی تبلیغاتی باشد و تنها درصد اندکی امکان به واقعیت پیوستن آن باشد، باید آن راجدی گرفت زیرا هیچ تضمینی وجود ندارد که همان احتمال اندک به وقوع نپیوندد به ویژه در شرایطی که زمامداران جمهوری اسلامی نیز با آن همصدایی میکنند.
بر درِ ارباب بیمروت دنیا
با وجود همه آنچه در رسانهها منتشر میشود و با وجود همه ادعاهایی که سیاستمداران کشورهای قدرتمند در رابطه با کشورهای خاورمیانه از جمله ایران مطرح میکنند، هنوز کسی نمیداند آنها در مقابل سوریه و ایران چه سیاستی را دنبال میکنند. بی تردید کسانی از درون و پیرامون هر دو رژیم به مراوده پنهان مشغول هستند. بی تردید اعتراضات پایدار مردم در سیاست این کشورها نسبت به دو رژیم نقش تعیین کننده بازی میکند. اما اگر سرکوب اعتراضات مردم ایران از سوی جمهوری اسلامی آنها را به خاموشی کشانده است، پس رابطه کج دار و مریز سیاست جهانی با پایداری مردم سوریه را چگونه میتوان توضیح داد؟! در شرایطی که جهان، از جمله جهان عرب و هم چنین «صلح دوستان» جهان، آسوده خیال جنگ لیبی و حمله ناتو را به نظاره نشستند (سیاست قوادانهء روسیه و چین را جدی نگیرید!) چرا همان جهان و همان افراد «حرف رمز» منطقهء «پرواز ممنوع» از سوی مخالفان سوری را در کشتاری که همانند کشتار مردم لیبی توسط قذافی است، به روی خود نمی آورند؟!
گاه نه پاسخ بلکه پرسش میتواند تصویر روشنتری درباره مسائل ارائه کند. با همین پرسشها میتوان به این نتیجه رسید که بسیاری از افراد و گروههای سیاسی ایران، از جمله آنها که به نیروهایی از خود جمهوری اسلامی دخیل بستهاند و هم چنین آنان که در رؤیای انتصاب از سوی اربابان دنیا بسر میبرند، درست مانند خود حکومت ایران یا سادهاندیش هستند یا متوهم، و یا چه بسا هر دو!
صحبتِ حکام، ظلمتِ شبِ یلداست
در شرایطی که هنوز باید به «بهار عربی» فرصت داد که چه به بار خواهد آورد، برخی از ایرانیان نیز همدیگر را از سرنوشت افغانستان و عراق میترسانند و انگشت اتهام را بیش از همه به سوی «غرب» و «آمریکا» بلند میکنند بدون آنکه به عاملان اصلی، یعنی حکومتهای پیشین این کشورها اشاره کنند که سرنوشت این کشورها را رقم زدند. جای انکار نیست که جنگ اگرچه آن دو کشور را، در شرایطی که طالبان را با رژیم صدام نمیتوان مقایسه کرد، از رژیمهای آنها نجات داد، لیکن خسارات جبران ناپذیر نیز بر آنها وارد آورد. مهمترین خسارت همین که تروریسم اسلامی را که قرار بود «جهان غرب» را مورد حمله قرار دهد، به درون خود این کشورها هدایت نمود. قربانیان اسلامیستها امروز در افغانستان و عراق عمدتاً کسی جز هموطنان خودشان نیستند!
در مقایسه با این دو، به جرأت میتوان گفت جمهوری اسلامی برای مصالحه با غرب و آمریکا بسی بیش از آنها بخت و فرصت داشته است. از همان آغاز انقلاب اسلامی که غرب برای سفت کردن «کمربند سبز» در برابر «خطر سرخ» به خمینی یاری رساند تا علیه شاه که ادعای «تمدن بزرگ» داشت وارد میدان شود و سر تاریخ و سرنوشت ایران را به سوی «توحش بزرگ» کج کند، تا هنگامی که وی همچون ماری در آستین (درست مانند بن لادن و طالبان و حماس) به عمد و آگاهانه پایههای آن رابطه را تخریب کرد و تا دوران «سازندگی» رفسنجانی و «اصلاحات» خاتمی و حتا در بدترین دوران جمهوری اسلامی که احمدینژاد به چنان نمادی در آن تبدیل شده است که پیامد ریاست جمهوریاش به تصمیم برای حذف این نهاد انجامید، باری، در تمام این دورهها، سران جمهوری اسلامی حاضر به مصالحه نشدند مگر آنکه غرب دست آنها را در قدرقدرتی باز بگذارد. برنامه اتمی و تلاش برای دستیابی به تسلیحات هستهای برای تحمیل این موضع به کشورهای منطقه و غرب است: برای زندگی در صلح لازم نیست با هم دوست باشیم. دشمنیم و صلح بین ما را توازن اتمی تأمین میکند!
دست به کاری زنیم که غصه سر آید
اینک ما سال هاست در فاصله بین آن توهم دو جانبهء بین حکومت و مخالفانش، و این توازن اتمی بسر میبریم که رژیم ایران برای رسیدن به آن، و جامعهء جهانی برای جلوگیری از آن تلاش میکنند. جمهوری اسلامی ابزاری را که برای رسیدن به این توازن لازم داشته است به اشکال مختلف، از بازار سیاه و قاچاق تا خرید دانشمندان فراری بلوک شرق به کار گرفته است. جامعه جهانی نیز پس از سالها «دیالوگ» و «چماق و هویج» و «شیرینی و شلاق» و «بسته پیشنهادی» سرانجام به تحریم و آنگاه گزارشی رسید که البرادعی از ارائه آن امتناع داشت. در چنین موقعیتی نمیتوان به امکان یک برخورد نظامی، به ویژه پس از تجربه «بهار عربی»، نیندیشید.
در این موقعیت اما دو مشکل وجود دارد:
یکی اینکه برخورد نظامی با چه هدف خواهد بود؟ نابودی یا ناکار کردن تأسیسات اتمی و بقای رژیم، مانند آنچه یک بار عراق و سوریه از سر گذراندند و رژیمهایشان پس از آن بیشتر مردم را تار و مار کردند، یا حمله نظامی با هدف از میان برداشتن رژیم، مانند آنچه بعدا عراق و افغانستان و سپس لیبی تجربه کردند؟ چه این باشد و چه آن، درست است که رژیم ایران در اولی ضربه خواهد خورد و در دومی از میان برداشته خواهد شد، ولی آیا سودش برای مردم ایران بیش از آن خواهد بود که نیروهای سیاسی کشور در یک اتحاد عمل هدفمند، راه را برای آزادی مردم به دست خودشان باز کنند؟
مشکل دوم اما کلاف سر در گم رویدادهای اخیر کشورهای منطقه است. «بهار عربی» در پی جایگزین ساختن «اسلام گرایان میانهرو» به جای رژیمهایی است که اسلام گرایان در آن جایی نداشتند. غرب میخواهد با سیاست دوستی خاله خرسه، هم دهان مسلمانان مدعی حکومت و هم دهان مثلا دمکراسی خواهان را ببندد و نمیداند (یا نمیخواهد بداند) برای پراندن دیکتاتورهایی که عمرشان دیر یا زود به پایان میرسید، سنگ را بر مغز جوامع آنها میکوبد. ولی در ایران با بیش از سه دهه حکومت دینی و یک جمهوری اسلامی که جامعهاش برعکس «بهار عربی» حاضر نیست «به آسانی» به یک آزمایش اسلامی دیگر تن دهد، چه باید کرد؟!
آنچه مسلم است، شرایط خطیر کشور هنوز و همچنان از نیروهای سیاسی و مدنی ایران یک وظیفه و مسئولیت تاریخی میطلبد: صلح و آشتی و توافق و اتحاد عمل برای هدفی که مخرج مشترک آن دمکراسی و حقوق بشر است. واقعیتی که نادیده گرفتن تلاشهای رضا پهلوی را به مسئولیت و خطایی سنگین تبدیل میکند، همان خطایی که با امتناع از سیاست و اقدامات شاپور بختیار، سرنوشت سیاه ایران را رقم زد، و من تلاش کردم با وام گرفتن از غزل حافظ، اهمیت نقشی را که رضا پهلوی میتواند در سرنوشت ایران بازی کند، یک بار دیگر یادآوری کنم.
در پایان، توصیه میکنم غزل معروف «بر سر آنم که گر ز دست بر آید» را مرور کنید چرا که اگر ملتهای دیگر اندیشه و راه خود را در متون فلسفی و سیاسی و تاریخی و اجتماعی یافتهاند ما ایرانیان همچنان چارهای جز مراجعه به شاعران بزرگمان نداریم، اگرچه گاه آنها را سر و ته فهمیدهایم از جمله در مصرع معروف همین غزل، دیو چو بیرون رود فرشته در آید! و مبادا در آن مسیری که از چاله به چاه در افتادیم، این بار به دنبال سادهاندیشی و توهماتی دیگر، از چاه جمکران که به هر حال میتوان پُرَش کرد، به چاه ویل فرو افتیم!
10 نوامبر 2011
برگرفته از کیهان لندن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |