|
ایران را دریابید، نظام رفتنی است!
الاهه بقراط
روز شنبه 21 آبان انفجار مهیبی در یکی از پادگانهای سپاه پاسداران در نزدیکی تهران که گویا به گفته خود مقامات رژیم، محل آزمایشهای موشکی است، سبب واکنشهای رسمی و غیررسمی و برانگیختن احساسات مختلفی در مردم شد. جمهوری اسلامی خیلی زود زخمیها را تحت نظر، به بیمارستانی که کسی به آنها دسترسی نداشته باشد، منتقل کرد و به سرعت کشتهشدگان را که به گفته مسؤلان، «پدر موشکی» جمهوری اسلامی نیز در میان آنها بود، طی مراسمی که خامنهای نیز در آن حضور یافت، به خاک سپرد. اما حدس و گمان و خبر و شایعه و شاخ و شانه کشیدنهای سیاسی را نمیشود به این آسانی جمع و جور کرد و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده و همه چیز آرام است.
به شما وابستگان رژیم!
به عکسهایی نگاه میکنم که خبرگزاریهای جمهوری اسلامی از بدرقه کشته شدگان انفجار مهیب «زاغه مهمات» در پادگان سپاه پاسداران منتشر کردهاند. حتما نزدیکان و دوستانشان هستند که این گونه ضجه میزنند و چهرههایشان از غم و درد در هم پیچیده شده است. من نیز، بدون آنکه بخواهم، خود به خود، مانند بسیاری از ایرانیان بی درنگ به یاد جانباختگانی میافتم که توسط جمهوری اسلامی در زندان و خیابان به خاک و خون کشیده شدند و چهره بازماندگان آنان را به یاد میآورم که از عزیزانشان که گاه شمارشان در یک خانواده به چند نفر میرسد، پس از مدتها بی خبری تنها یک ساک و نشانی نامعلوم یک گور و یا پیکر خونین آنها را در سردخانه و گورستان تحویل گرفتند.
من از کشته شدن این پاسداران و مأمورانی که خدمتگزار رژیمی بودند (هستند) که نه تنها از خود آنان نیز سوء استفاده کرده بلکه همواره آنها را علیه مردم نیز به کار گرفته و میگیرد، خوشحال نشدم، و با وجود در نظر آوردن خیل عظیم خانوادههایی که این رژیم عزیزانشان را از آنان ربوده و سبب تغییر غمانگیز و دردناک سرنوشت میلیونها ایرانی شده است، حس تلافیجویی در من نبود. ولی اعتراف میکنم که از مرگ آنان در این حادثه مرگبار، غمگین نیز نشدم! مانند بسیاری از ایرانیان، که کاملا نیز قابل درک است، نگفتم «حقشان بود!» ولی مانند قربانیان بسیاری از رویدادهای دیگر در سراسر جهان که آدم بدون آنکه بشناسدشان برای سرنوشت غمانگیزشان غمگین میشود، دلم برای کشته شدگان «زاغه مهمات» نسوخت! من مچ خودم را در این احساس که «همدردی» با سرنوشت و خانوادههای این افراد در آن جایی نداشت، گرفتم و باید به خودم پاسخ میدادم. و این پاسخ را تنها در مسؤلیت انسانها و نقشی که آنان در سرنوشت خود و پیرامونیان و نهایتا سرزمینشان بر عهده میگیرند میتوانستم بیابم.
چرا باید برای کسانی غمگین شوم که برای حفظ یک نظام کمر به نابودی میهنشان بستهاند؟! اینکه آنها «فکر میکنند» به نظام و کشور، هر دو، خدمت میکنند، تغییری در این واقعیت آشکار نمیدهد که به گفته دوست و دشمن هیچ حکومتی به اندازه جمهوری اسلامی، ایران را به ورطه نابودی نکشانده است.
این بار نخست نیست که وابستگان رژیم که از برکت ارتباطات شغلی و خانوادگی در امنیت و آسایش و عمدتا رفاه زندگی میکنند، طعم «جنگ» را میچشند. در جنگ هشت ساله نیز به غیر از یک دایره کاملا «عالیرتبه» که نه خودش به جنگ میرفت و نه نام کسی از فک و فامیل آنها را میتوان در میان به جنگ رفتگان، زخمیها، معلولان، آوارگان و یا کشتهشدگان جنگی یافت (عکسهای تزیینی در مناطق امن جبهه و به همراه محافظ به درد تبلیغ و عوامفریبی میخورند) کم نبودند افرادی که وابسته به رژیم بودند و برای دفاع از کشور جان خود را از دست دادند و خانوادههای داغدار به جای گذاشتند. اگر دو سال نخست جنگ، دفاع از خاک میهن به شمار میرفت و رژیم مانند همیشه (درست مانند رأیگیریها) آن را به حساب دفاع از خود مینوشت (و درباره شرکت در هر جنگ دیگری نیز جز این نخواهد کرد) شش سال بعدی را جمهوری اسلامی با هدایت بنیانگذارش و مشاورانی که میدانستند از پس حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی پس از انقلاب و جنگ، هر دو، بر نخواهند آمد، صرف از یک سو تار و مار مخالفان و از سوی دیگر تلاش برای رسیدن به «قدس» از راه «کربلا» کرد.
جنگ «نعمت» بود. جنگ «نعمت» ماند. و رژیم تلاش کرد با نهادهایی مانند «بنیاد مستضعفان» و «بنیاد شهید» و تدابیری چون سهمیههای ویژه برای خانوادههای آنان و هم چنین وابستگان و مزدبگیران خود در سپاه و بسیج، بخشی از این «نعمت» را در جیب آنان بریزد و بدین سان پایههای اجتماعی خویش را مستحکم نگاه دارد. ولی به راستی چند خانواده را میتوان یافت که وجوه دریافتی و امکانات این جهانی را با جان فرزندان و همسران و پدرانی که به جنگ فرستاده میشوند و یا در راه تولید ابزار جنگی رژیم در انفجارهایی که آغاز شده و ادامه نیز خواهد یافت تاخت بزند؟! آن هم تنها در صورتی که این انفجارها، به هر دلیلی که روی دهند، در پادگانهای نظامی محدود بمانند و به تأسیسات اتمی کشیده نشوند. وگرنه دامنه ویرانگری آن بر کسی روشن نیست و کمترین آن این است که هر آنچه از ثروت کشور به پای آنها ریخته شد، بر باد خواهد رفت. تلفات انسانی و پیامدهای بیولوژیک و محیط زیستی به جای خود که دامنه نابودکنندهاش بسی بیش از آن ثروت از دست رفته است.
به شما دلبستگان رژیم!
در نخستین واکنشها نسبت به انفجار «زاغه مهمات» سپاه پاسداران، جمهوری اسلامی هم شایعه «آزمایش اتمی» و هم شایعه «خرابکاری» را رد کرد و ناشیانه مدعی شد که این انفجار هنگام «جابجایی مهمات» روی داده است! این ادعا از سوی رژیمی که ادعای اقتدار دارد و زمامدارانش هر روز مشغول حواله مشت و لگد و سیلی به «استکبار جهانی» هستند، بیش از هر چیز سبب تمسخر شد. حکومتی که در جابجایی مهماتش چنین انفجار عظیمی رخ دهد که حتا سبب کشته شدن طراح و پیشبرنده برنامه موشکیاش شود، سرنوشتاش در یک حمله نظامی بهتر از رژیم صدام و قذافی نخواهد بود.
در خبرهای بعدی به ویژه پس از ابراز خوشحالی مقامات اسراییل، گمان دخالت موساد در این انفجار قوت گرفت. در آخرین خبر از سوی مسئولان خود رژیم اما اعلام شد که این انفجار به هنگام «آزمایش» ابزاری روی داده است که قرار است «اسراییل» را از میان بردارد! این «موضع» نه تنها بیشتر پیامی است با این مضمون: بیا منو بزن! بلکه حتا اگر واقعا اسراییل نقشی در این انفجار داشته باشد، آن را به تمامی توجیه میکند و اصلا لازم نیست مسؤلان آن کشور به خود زحمت بدهند که دیگران را درباره درستی اقدام خود قانع کنند! به هر روی، به نظر میرسد پرونده این حادثه نیز به سرنوشت آن پروندههایی دچار شود که هرگز چند و چون آنها معلوم نشد و تنها شاید در آینده بتوان به واقعیت آن دست یافت.
درست بر زمینه چنین واقعیاتی است که نقش دلبستگان رژیم که اصلاحطلبان و مدافعان آنان نیز جزو آنان به شمار میروند، برجسته میشود. نمیتوان تصور کرد که آنان سی و اندی سال است در رژیم هستند و دست کم هشت سال نهادهای تعیین کننده رژیم را در دست داشتند و مهمتر از همه نسبت به همه آن احزاب و گروههایی که تار و مار شدند، بیشترین امکانات تشکیلاتی و هنوز رسانهای را دارند، ولی دست روی دست گذاشتهاند و مانند کسانی که هیچ کدام از این پیشینهها و امکانات را ندارند، حرفی میزنند و بیانیهای میدهند و فلان و بهمان را «محکوم» میکنند!
من هراس دلبستگان رژیم را درک میکنم. آنها بنا به تجربه درست مانند دوران «اصلاحات» و شکلگیری «جنبش سبز» از اینکه سر نخ جریانات از دستشان در برود هراس دارند. آنها از اینکه جمهوری اسلامی دچار فروپاشی شود هراس دارند. آنها میخواهند اطمینان داشته باشند (از کجا؟! از طرف کی؟!) وقتی از خود و امکاناتشان مایه میگذارند، آنچه روی خواهد داد، به تقویت آنها و نگهداری نظام جمهوری اسلامی، اما به سرکردگی آنها، بیانجامد. تنها دلیل اینکه هربار این دلبستگان رژیم، چه در جنبش دانشجویی، چه در جنبش زنان، هم در دوره «اصلاحات» و هم در روزهای «جنبش سبز» نه تنها از پشتیبانی و آرای بیست میلیونی مردم استفاده نکردند بلکه هر بار آنان را به خانههایشان باز گرداندند، همین بود.
اینک اما کمتر کسی است که به این نتیجه نرسیده باشد که «نظام» و ایران به لحظه سرنوشتساز نزدیک میشوند. اگر تا کنون یا جامعه جهانی و یا زمامداران جمهوری اسلامی، و یا همزمان هر دو، مورد خطاب قرار میگرفتند، حال زمان آن رسیده است وابستگان و دلبستگان رژیم را خطاب قرار داد، تجربه تاریخ و رویدادهای اخیر کشورهای منطقه را به آنان گوشزد کرد، روح و ضرورت زمان را به آنان یادآوری نمود که حکومتهایی مانند جمهوری اسلامی دیگر در آن جایی ندارند، آتش زیر خاکستر اعتراض و عصیان جامعه را به آنها نشان داد که اگر شعلهور شود، دامان آنان را نیز خواهد گرفت، و این حقیقت انکارناپذیر را برایشان تصویر کرد که دست در دست یکدیگر باید به داد ایران رسید وگرنه این نظام رفتنی است و انفجار «زاغه مهمات» حتا اگر ادعاهای رژیم درباره دلیل آن درست باشد، تنها یکی از نشانههایی است که باید آن را جدی گرفت.
با وجود این، هنوز یک هفته از انفجار مهیب «زاغه مهمات» سپاه پاسداران نگذشته، ظاهرا همه چیز آرام شده و خبرش زیر انبوه تولیدات گفتاری و نوشتاری و تصویری گم شده است. ولی آیا رژیم به همراه وابستگان و دلبستگانش میتواند نفس راحتی بکشد و دل را به این خوش کند که این انفجار «آزمایش» را «فقط دو هفته» عقب انداخت؟! آیا این طعم تلخ و مرگبار جنگ نبود که بار دیگر به آنها نیز چشانده شد؟ آیا جنگ با آن ویرانی و آوارگی و مرگی که بار اول به همراه داشت، این بار هم «نعمت» خواهد بود؟ برای کی؟!
17 نوامبر 2011
برگرفته از کیهان لندن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |