بازگشت به خانه

چهارشنبه 9 آذر 1390 ـ  30 نوامبر 2011

 

دو تبريک نامتجانس:

تبريک به مناسبت پنجمين سال انتشار سکولاريسم نو

می گويند اتحاد؛ می گويند همکاری؛ می گويند مشارکت؛ می گويند تشکيل کنگره ملی؛ ولی دريغ از يک تبريک به مناسبت انتشار يک نشريه ی اينترنتی، دريغ از يک خسته نباشيد و دست تان درد نکند. آن هم به نشريه ای که تا کنون سعی کرده است صداهای مختلف را انعکاس دهد؛ چه موافق، چه مخالف. در مجموع هر آنچه به سکولاريسم مربوط بوده، از هر قلم و زبانی بوده، از هر انديشه و مرامی بوده در اين نشريه انتشار يافته. آن هم طی يک مدت طولانی چهار ساله، که خيلی ها در همان سال اول اش از پای افتاده اند و توانايی ادامه ی راه نداشته اند.

قدم اول برای اتحاد و همکاری و مشارکت و غيره رعايت اصولی ست که ابتدايی ترين آن ها اصول اخلاقی ست. آداب اجتماعی ست. لازم نيست از موضعی که هستيم يک‌ديگر را در آغوش بگيريم و دست گرم همکاری بفشاريم. همين که يک لبخند به هم بزنيم، يک سلام و احوالپرسی مختصر بکنيم، در غم ها تسليت و در جشن ها تبريک بگوييم شروع خوبی می تواند باشد. ولی برای چنين کار ساده ای هم ظاهرا بايد راهی دراز و چند ده ساله را طی کنيم...

باری، من به عنوان خواننده ی سکولاريسم نو، به جناب دکتر نوری علا و همکاران ايشان تبريک می گويم که چنين پايدار و استوار، نشريه را با نظمی قابل تحسين به روز نگه داشته اند و با گزينش و دست‌چين مطالب خواندنی، مجموعه ای مفيد فراهم آورده اند. به عنوان نويسنده نيز از لطف ايشان برای انتشار مطالب خودم تشکر می کنم و آرزومندم نشريه روز به روز رشد کمّی و کيفی داشته باشد و انتشارش سال های سال ادامه يابد.

 

تبریک و تهنیت به مناسبت اجرای حکم ارتداد رافق تقی‌اف

همه جورش را دیده بودیم این جورش را ندیده بودیم. ابتدا سلمان رشدی را دیدیم و حکم حضرت امام در بارهء قتل او را. چون مدت ها گذشت و حکم قتل اجرا نشد، به خودمان گفتیم که صدور چنین حکم هایی از آن روست که حساب دست امثال رشدی بیاید و در عالم دمکراسی و جهان آزاد زیاد نتازانند که هر چند در ممالک غرب مثلا دمکراسی و آزادی هست، ولی اشباحی هم هستند که شب یا روز یکهو جلوی آدم ظاهر می شوند چاقویی ماقویی چیزی را تا دسته توی شکم آدم می چپانند. خلاصه بگیرید پیام ما را و بترسید و بلرزید از این اشباح.

گذشت و گذشت تا شش هفت سال پیش که یک دفعه یکی از این اشباح که مراکشی‌الاصل بود و بزرگ شده ی هلند بود و حتی بلد نبود به عربی بنویسد جلوی تئو ون گوگ فیلم‌ساز ظاهر شد و نه تنها او را با گلوله زد بل که سرش را هم برید. اوخ اوخ اوخ. این جا دیگر صحبت تهدید و ارعاب نبود. طرف راس راستی زده بود یکی را کشته بود.

اما آن فتوا و این قتل و موارد مشابه این ها باعث نشد آن هایی که در جهان آزاد زندگی می کردند جلوی زبان صاب‌مرده‌شان را بگیرند و قلم شان را محدود کنند. یکی –زبان ام لال- قرآن آتش زد، یکی –باز هم زبان ام لال- کاریکاتور پیامبر اسلام را کشید، یکی –زبان ام خیلی لال- به دین اسلام بد و بیراه گفت، یکی –زبان ام نه لال ولی چشم ام کور- جلوی دوربین لخت شد و احکام آسمانی را به بازی گرفت...

مشکل چه بود ما نمی دانیم. چرا در گذشته، مثلا پیش از سال 1357 از این خبرها نبود، یا اگر بود صدایش به گوش کسی نمی رسید، ولی با رشد ایده های آیت الله خمینی این موارد، روز به روز زیاد تر شد طوری که ما هر روز در گوشه ای از جهان شاهد اسلام ستیزی -آن هم از نوع وخیم اش- هستیم و از سر لج کفار و آقای کورت وسترگارد –که کاریکاتور حضرت محمد را کشید- به جای شیرینی دانمارکی شیرینی محمدی نوش جان می کنیم.

اصلا به ما چه. می ترسم زیاد در این باره حرف بزنم در مورد ما هم فتوایی صادر شود. من فقط اگر آن پیرزن خاکستر ریز را که هر روز صبح سر پیامبر اسلام خاکستر می ریخت پیدا می کردم بدون در نظر گرفتن سن و سال اش یقه اش را می گرفتم که تو با ایشان دست به یکی کرده بودی؟! موضوع چه بود؟! فیلم بازی می کردید؟! ایشان با آمدن به عیادت تو می خواست بگوید خیلی مهربان است ولی در دل اش حکم قتل تو را صادر می کرد؟! آره؟! اینطوریاست؟! پس چه جوریاست؟ چرا آن حضرت مخالفان و فحاشان را نمی گرفت و نمی زد و نمی کشت، ولی این ها به اسم حضرت می گیرند و می زنند و می کشند. عجب گیری کرده ایم! آقای عبدالعلی بازرگان! کجائید که جواب ما را بدهید؟ (حالا می بینیم فردا آقای بازرگان شوخی شوخی در سایت جرس ده صفحه در مهر و محبت پیامبر و رابطه ی گرمای این محبت با دانش ترمودینامیک نوشت و این که امثال آیت الله های قم و نجف اشرف، اسلام واقعی را نمی فهمند چرا که به جای دانش ترمودینامیک دنبال دانش ترمودینامیت هستند).

آقا باز هم به ما چه! چرا جلوی این زبان بی صاحاب را نمی توانیم بگیریم. حتی اشاره به این جور چیزها خطرناک است. شاگردان نواب صفوی و سید احمد کسروی را از یاد نبرده ایم... به ما چه این آقای رافق تقی اف را کشتند. اصلا از اسم این مرحوم پیداست که مرتد فطری ست چرا که اول اسم اش یادآور "رفیق" کمونیستی، و "اُف"ِ آخر اسم اش یادآور ماده‌گرایانی چون پلخانف و ژدانف است. حالا یک مقاله نوشته و یک اظهار نظر کرده، و این به نظر شما شایسته ی کشته شدن نیست، این نظر شماست، و از دیدگاه آقایان حوزه ی علمیه ی قم و نجف، کسی که مقاله می نویسد و در مورد اسلام عزیز اظهار نظرِ این‌جوری می کند، باید کشته شود؛ بدجوری هم کشته شود؛ یعنی همچین کشته شود که شما اگر مامور سی.اس.آی میامی هم باشید حال تان از دیدن جنازه به هم بخورد. امثال صادق هدایت و اینها شانس آوردند در عصر ما زندگی نمی کنند که اگر می کردند، آقایان دستور قتل آن ها را هم صادر می کردند.

حالا چی شد که این ها را نوشتیم؟ (خدا بگویم این آقای مهدی اصلانی را چه بکند. ما عادت کرده ایم موقع گفتن و نوشتن، خودمان را ما خطاب کنیم در حالی که یک نفر بیش‌تر نیستیم و هیچ منظوری هم از این ما خطاب کردن خودمان نداریم، ولی بعد از خواندن مقاله ی آقای مهدی اصلانی، وسط "من" و "ما" گیر کرده ایم و نمی دانیم چه جوری از خودمان نام ببریم. اصلا شما فکر کن من جزو نوادگان لویی چهاردهم هستم و مایی که می گویم مایِ شاهانه است. خوب شد؟!...) بله، خواستیم بگوییم تا حالا ندیده بودیم حضرت آیت اللهی کشته شدن یک مرتد را رسما و علنا به مردم "مرتد‌کُش" تبریک و تهنیت بگوید که آخر عمری این را هم دیدیم (آخر این ها بر خلاف شعارهای‌شان معمولا جیگر ندارند و مثلا در همان زمان صدور حکم قتل سلمان رشدی وقتی نمایندگان شان در تلویزیون های خارجی مناظره می کردند در مقابل این سوال که اگر شما سلمان رشدی را ببینید با او چه می کنید، سکوت می کردند و پاسخی به این سوال نمی دادند). باری، "تبریک گفتن"ِ پسر آیت الله العظمی فاضل لنکرانی را به مسلمین جهان بخصوص مسلمین ایران، تبریک و تهنیت عرض می نماییم و خوشحالیم که ایشان با سرافرازیِ تمام، خود و اسلام عزیز را قاتل دگراندیشان می نامند. تا این زبان سرخ سرِ سبز ما را بر باد نداده، خداحافظ...

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com