بازگشت به خانه

چهارشنبه 16 آذر 1390 ـ  7 دسامبر 2011

 

يک نامهء عاشورائی به امام حسين!

ف.م.سخن

امام حسین جان

با سلام؛ می خواستم بعد از نام شما، حرف "(ع)" را بیاورم چون فکر کردم ممکن است شما هم مثل بعضی ها - که تا تهِ اسم شان کلمه ی "معظم" نگذاری شما را آدم حساب نمی کنند - ما را آدم حساب نکنی؛ ولی نه که جان ام به لب رسیده و انسان موقعی که جان اش به لب می رسد دیگر عین و مِین و جان و مان حالی اش نمی شود، به خودم گفتم بابا، این امام حسین آدم با حالی ست و مثل بعضی ها گَنده دماغ نیست پس با او همان طور حرف می زنم که می خواهم و هر کس هر چه می خواهد بگوید بگوید...

 

امام حسین جان

این خاصیت بشر است که وقتی به سختی مبتلا می شود و زورش به مصائب نمی رسد رو به آسمان می کند و از نیروهای غیبی کمک می خواهد. ما هم که الان دست به دامن حضرت ات شده ایم از سرِ همین بیچارگی ست والّا کجا در جشن عروسی یا در زمان خوشی یادِ شما می افتیم و مثلا می گوییم امام جان بفرما عروسی! شام در خدمت ات باشیم! به سلامتی امام حسین عزیز که افتخار دادند مجلس ما را نورانی کردند... گوارای وجود، بفرما از این اُرْدُوْر... ملاحظه می فرمایی که ما با شما صادقیم و صاف و پوست‌کنده می گوییم که آمده ایم از شما کمک بگیریم...

 

قربانت گردم

ما زورمان به این هیولاها و دایناسورها نمی رسد. چی کار کنیم؟! چه خاکی بر سرمان کنیم؟ می گویند شما الگوی بدبخت-بیچاره‌ها و ظلم دیده ها هستی. می گویند در مبارزه با ظلم شما را باید الگو قرار دهیم. عزیز جان مگر می شود؟ چه جوری شما را الگو قرار دهیم؟ آخر این ها که این حرف ها را می زنند، شمشیر به آن بلندی و تیزی را دست حضرت‌عالی نمی بینند؟ تیر و کمان را مشاهده نمی نمایند؟ نعره هایی را که سر یزید و یزیدیان می کشیدید نمی شنوند؟ ما یک هزارم نَه، یک ده هزارم این کارها را بکنیم می شویم خشونت طلب و برانداز و طرفدار مجاهدین خلق و سلطنت طلب های سرنگونی‌خواه که باید برویم کتاب جین شارپ بخوانیم. شمشیر بخورد توی سرمان، یک ذره که صدای مان بالا می رود و عصبانی می شویم، نچ نچ ها از اطراف و اکناف شروع می شود که این کارْ کارِ بدی ست و نباید عصبانی شد و صدا را بالا برد و باید مبارزات بدون خشونت کرد و آن گاه شما از یاد می روی و نلسون ماندلا و مهاتما گاندی می شوند الگو. شما بفرمایید ما از دست این آدم های دم دمی مزاج و مذبذب که یک روز شما الگوی‌شانی و یک روز یکی دیگر چه خاکی بر سرمان بریزیم؟

 

امام حسین جان

در عاشورای بعد از انتخابات یک عده شما را الگو قرار دادند و در صحرای کالجِ تهران به مبارزه ی تن به تن و نابرابر -از نظر سلاح- با یزیدیان زمان برخاستند. یزیدیان طبق خصلت یزیدی شان -که نامردی و قساوت قلب است- با گلوله زدند مغز الگوقراردهندگان شما را متلاشی کردند و چش و چارشان را در آوردند و محشری بر پا شد آن سرش ناپیدا. صحرای کربلا در مقابل صحرای کالج اصلا هیچ است چرا که زنان و مردان ما با دستان خالی به جنگ سربازان خونخوار و تا بن دندان مسلح رفتند و اگر بگویم که ظلم‌ستیزان، به جای زدن و کشتن اسرای یزیدی به حفاظت از جانِ آنان پرداختند باور نخواهید کرد. یعنی کردند کاری را که شما هم نمی کردید و اگر یزیدیان را اسیر می گرفتید می زدید پدر صاب بچه شان را در می آوردید. تا یادم نرفته بگویم که شما برو خدا را شکر کن که با یزید طرف بودی و خواهرمان زینب هم با او طرف بود چرا که اگر ایشان در زمان ما زندگی می کرد جلوی مردم کوفه و سران حکومت که هیچ، جلوی سرباز صفر یزید هم نمی توانست از شما و ظلمی که بر شما و خودش رفته سخن بگوید. خانواده های شهدا و مجروحان زمان ما، تا یکی دو سال هم جرئت این که بگویند شهید داده اند یا بچه شان مجروح شده نداشتند و بعضی ها هنوز هم ندارند. می دانید چرا؟ چون شما با یک شمر بن ذی الجوشن طرف بودید، ما در حکومت آقایان ده ها شمر بن ذی الجوشن و بدتر از او داریم که آقای شمر باید بیاید پیش آن ها درس بی رحمی و شقاوت بیاموزد. من اصلا می خواهم پیشنهاد کنم به جای این که از این به بعد و در دوران های تاریخی بعدی، به ظالمان، یزید زمان بگوییم، بگوییم "خامنه ای زمان". آری این طور بهتر است و نقش بی رحمی و خونخواری، این جوری بهتر آشکار می شود.

اما امام حسین جان چه بگویم که این ملت نجیب حتی به همین قاتلان بی رحم و خونخوار هم رحم می کنند و هنوز هیچی نشده و قدرت به دست نگرفته شعار ببخش و فراموش نکن سر می دهند. کاری که حضرت ات نیز نمی کرد چنان که پدر بزرگوارت نیز نکرد و زد سر هر چی دشمن اسلام بود از بیخ کند.

های های های امام حسین عزیز. آقا کجایی. در تکیه ها و حسینیه ها که نیستی. آن‌جا یک مشت مفت‌خور جمع شده اند تا شکم های شان را با قیمه های نذری پر کنند. میان نذری‌دهندگان هم که نیستی. آن ها هم یک مشت ثروتمند فرصت‌طلب‌اند که با دادن نذری می خواهند از رانت هایی که به خاطر مذهبی‌نمایی به دست می آورند استفاده کنند و جیب های شان را پُرتر از پیش نمایند. میان سینه زنان و توسَرزنان نیز که نیستی که این ها هم اغلب آمده اند خودی به دخترهای محل نشان بدهند یا حاج آقای رئیس مسجد محله، آن ها را ببیند یا با بچه محل ها دور هم جمع شوند و هرّه کرّه کنند. پس قربانت گردم کجایی؟ این ها که به نام حسینیان و طرفدار شما توی سر و سینه شان می کوبند همه یک مشت دزد و شکم‌باره و دو رو و فریب‌کارند که کارشان همان نقش‌آفرینی مانند تعزیه هاست.

نچ!

فکر کنم شما در همان صحرای کربلا باشی و زور شما هم به این ها نرسد. همان‌جا بمان قربانت گردم که خوب جایی هستی. این ها را ببینی به غیر از عذاب یزید، باید عذاب این هواداران دروغین ات را هم تحمل کنی. ما هم با بدبختی هایمان یک فرمی می سازیم.

همان طور که گفتم آدم، بی چاره و درمانده که می شود، از قدرت های ماورائی کمک می خواهد. فقط ما میان سنتی که شما با خود حمل می کنی و مدرنیته ای که اسم گاندی و ماندلا از دهان اش نمی افتد گیر کرده ایم. هیچی دیگه. بگذار برویم یکی تو سرِ خودمان بزنیم یکی تو سر زندگی سگی. اگر قرار بود شما کاری کنی، هزار و خرده ای سال است مردم به خاطر شما تو سر و سینه شان می زنند، حتما تا حالا کاری می کردی. شما هم بدتر از ما کاری از دست ات بر نمی آید. پس فعلا خداحافظ تا ببینیم بعدها چه می شود...

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com