بازگشت به خانه

دوشنبه 21 آذر 1390 ـ  12 دسامبر 2011

 

آدرس اشتباهی که به دفاع از نظام می رسد!

حسن زارع زاده اردشیر

جنبش های سیاسی اجتماعی که پس از سقوط سلطنت بدلیل نداشتن سازمان های مدنی نیرومند بهمراه سایر گروه های چپ و مخالف دیگر، توسط جمهوری اسلامی بشدت سرکوب شدند، اما هیچ زمان اعتراضات متوقف نشدند. پس از پایان جنگ، جنبش های سیاسی اجتماعی از جمله دانشجویان، کارگران، معلمان، زنان، اقوام و سایرین تلاش کردند که ضمن فعالیت های صنفی خود، نشان دهند که ریشهء مشکلات در دیکتاتوری حاکمیتی است که مذهب را نیز ابزار سیاست قرار داده است.

یکی از حرکتهای مهمی که در درون کشور اتفاق افتاد ظهور «جبههء متحد دانشجویی» و سپس «جبههء دمکراتیک ایران» پس از دوم خرداد 1376 توسط کوشندگانی چون مهندس طبرزدی بود که توسط همهء جناح های حکومتی، اعم از اصلاح طلب و اصولگرا، مورد سرکوب قرار گرفت.

از سویی ديگر هم نیروهای سرشناسی بودند که برای تقویت مبارزات مدنی مردم ایران تلاش می کردند که از جمله می توان به زنده یاد داریوش فروهر، مهندس امیر انتظام، دکتر ملکی و دیگران اشاره کرد که مورد غضب همهء وابستگان نظام قرار گرفتند. چرا که از دید اينها بقای نظام بر منافع مردم اولویت داشت و هرگونه تلاشی در راستای برقراری حکومت دمکراتیک و غیرمذهبی با مانع روبرو می شد؛ به همین سبب حتی انتقاد از خاتمی نیز در زمرهء خط قرمز ها قرار داشت و هرگونه تحرکی با تهاجم وحشیانه مزدوران سپاه و بسیج و عوامل امنیتی حکومت روبرو می شد.

آقای گنجی و سایر اصلاح طلبان در آن زمان نه تنها جدایی دین از حکومت را، که اصل اول از منشور 12 گانهء "جبههء دموکراتیک ایران" بود، قبول نداشته بلکه حمایتی هم از کوشندگان مدنی از جمله فعالان این جبهه نکردند و از زندانی شدن شان نیز استقبال بعمل آوردند! اگرچه اجتماعات سیاسی از سوی طرفداران دولت اصلاح طلب نیز در دانشگاه ها و برخی مراکز انجام می گرفت اما در مدح و ستایش آنها بود و اصلاح طلبان تلاش می کردند دانشجویان را به عنوان ابزار سیاسی قدرتمند در خدمت خود داشته باشند؛ تا اینکه صبر دانشجو لبریز شد.

سران اصلاح طلب هیچگاه علیه خمینی، بنیانگذار ولایت فقیهی جمهوری اسلامی، قرار نداشتند، در حالیکه نظام سلطانی خامنه ای (تکیه کلام آقای گنجی) در ادامهء همان سیر نظامی بود که 32 سال قبل پی ریزی شده بود. در اصل دعوای اصلی آقای گنجی، حجاریان، و دوستان شان در سازمان هایی مانند مجاهدین انقلاب، که ابتدا در برابر رفسنجانی قرار گرفتند و سپس خامنه ای، برسر این بود که خود را از مدعیان و سازندگان اصلی نظام می پنداشتند و حکومت را حق خود می دانستند. گنجی و حجاریان ایدئولوگ ایجاد سپاه و سازمان امنیتی کشور بودند، نبوی و یاران مجاهدین انقلاب اسلامی، بهمراه رضایی و صفوی، از گروه های تروریستی برخاسته بودند که سرکوب اندیشه های مخالف نظام در دانشگاه ها و غیره را رواج داده و سازمان های موافق نظام را تثبیت نمودند و این مجموعه، با همراهی روحانیون که در ابتدا قادر به اداره کشور نبودند، بقای خود را در حذف فیزیکی مخالفین می دیدند. پس از مرگ خمینی بود که درگیری مابین جناح های حاکم افزایش یافت و این امر موجب شد قدرت بین آنها دست بدست گردد و زمانی که خامنه ای و رفسنجانی و سایرین توانستند حجاریان و گنجی و انقلاب اسلامی ها و سایر شرکا را به سهم کمتری از قدرت محدود کنند، آنها مدعی اصلاح طلبی در نظام شدند. مخالفت سران اصلاح طلب با بخش دیگر حاکمیت بر سر قدرت زمانی شدت یافت که خامنه ای بهمراه اصولگرایان و سپاه و سایرین نه تنها دست اصلاح طلبان بلکه حتی دست رفسنجانی را نیز از قدرت کوتاه کرد.

هدف از گفتن مطالب فشردهء بالا، تنها رساندن این موضوع است که سران اصلاح طلب بیان مواضع شبه دموکراتیک خود را زمانی رواج داده و از قانون اساسی و کرامت! اسلامی داد سخن دادند که به جناحی که قدرت را در دست دارند یادآوری کنند که حفظ نظام تنها با تقسیم قدرت بین همه آنهایی است که در بقای نظام یاور یکدیگر بودند. بهمین دلیل، در حالیکه خمینی خود عامل جنگ و سرکوب و دیکتاتوری ولایت فقیهی بوده است، سران اصلاح طلب از دوران انقلاب و خمینی و یا اصلاح قانون اساسی یاد می کنند و انحصار قدرت و تند روی ها و اتفاقات غیر قابل کنترل را موجب سرنگونی نظام می دانند. اگر آنان امروزه زندانی سیاسی و اعدام را نفی و یا با توسعهء انرژی هسته ای و یا اتمی مخالفت می کنند، اگر موافق درگیری با قدرت های بزرگ نبوده و گفتگوی تمدن ها را پیش می کشند، با جنگ مخالفت می ورزند، با گسترش تروریسم مخالفند و موارد فراوان دیگر، باید بیادشان آورد که خود در زندانی کردن و اعدام مخالفان شرکت داشته و یا با سکوت آنها را تایید می کردند. از ابتدا در توسعهء پروژهء هسته ای نقش داشته اند، در بردن حکومت به سمت شوروی، چین و کره شمالی تلاش کرده، پایه گذار جنگ با عراق و گسترش آن بوده و تماس با تروریست های لبنان و فلسطین را انجام داده اند و در واقع در همهء آنچه که امروز شاهد هستیم پایه گذار و شریک بوده اند.

از سران و نمایندگان طیف اصلاح طلب در خارج، از جمله آقایان گنجی و سروش که پیشتر مخالفت خود را سکولاریسم اعلام کرده اند و تنها به پذیرش سکولاریسم فلسفی (تخیلی) تن داده اند گرفته(*)، تا آقای خاتمی در داخل که مخالفت صریح خود را با حکومت سکولار بیان کرده، مخالفت با حکومتی غیرمذهبی به صراحت بیان شده است. بدلیل پشتیبانی ایدئولوژیکی و پایه گذاری ستون های نظام جمهوری اسلامی و شرکت در سرکوب جنبش های دموکراتیک و مخالف، با توجه به تلاشی که همچنان برای حفظ نظام انجام می دهند، نمی توان امیدی داشت که آنها تمایلی به برقراری دموکراسی داشته باشند. ضمن آنکه این میزان فساد اداری مالی، کشتار زندانی سیاسی، اعدام ها، محدودیت برای هر کار صنفی، اجتماعی و سیاسی در 32 سال گذشته در دولت های مختلف نظام به روشنی نشان می دهد که نه قانون اساسی و نه اصلاح آن و بطور کلی دین و مذهب قادر نیستند که رفع تبعیض نمایند، و نمی توان نمایندگان آنها را در پروسهء جنبش دموکراتیک در رأس جنبش قرار داد.

با نگاهی گذرا به بخش هایی از سخنان و مقالات متعدد آنها می توان به راحتی درک کرد که سران اصلاح طلب چگونه برای گرفتن حتی بخش ناچیز قدرت به بازی هایی حول انتخابات، جنگ و ترفندهای دیگر روی آورده اند تا کاسه گدایی را جلوی حاکمیت فعلی بلند کنند.

آقای گنجی، بعنوان شاگرد راستین آقای حجاریان، پس از اینکه با نوشتن مقالاتی در مورد قتل های زنجیره ای سروصدایی کرد و در زندان مقاومت خوبی نشان داد، به غرب کوچ کرده و در سایه همفکرانی همچون آقای دباشی، که الحق یک اصلاح طلب اصیل بوده و در گفتگوها از اسلام ناب! دفاع می کند که اگر در داخل کشور بود، همچون یاران همفکرش جنبش های دموکراتیک را جاسوس و ستون پنجم دانسته و سرکوب می کرد، دست به تحصن و اجتماعاتی انحصاری زد که مخالفین دموکرات و سکولار و نیروهای مستقل اپوزیسیون در آن حضور نداشته نباشند. سپس همچون دوست فیلسوف اسلامی خود آقای سروش به تدریس اسلام کرامتی و فقاهتی مشغول شده و چون با این تعاریف نمی توانست جایی در اپوزیسیون ایرانیان مقیم خارج پیدا نماید، به سکولاریسم روی آورده و مخالف جدی نظام شد، منتهی این سکولاریسم همیشه جایی را برای برگشت اصلاح طلبی و حکومت دینی (اخلاقی که تنها زیر سایهء درخت سیب معنی پیدا می کند ) باقی گذاشته است.

سپس آقای گنجی و همفکرانش که بوی سقوط نظام را شنیدند، بسوی مقالات سیاسی و روزمره که مورد توجه اپوزیسیون مخالف نظام بود، روی آوردند، درحالیکه در کشور های آزاد غربی همه انتظار داشتند بالاخره اطلاعات قتلهای زنجیره ای که در مقالات آقای گنجی پیش از به زندان افتادن در روزنامه های اصلاح طلب منتشر شده بود، در ابعاد روشن تری بازگو و مطرح شوند تا مشخص شود که عالیجنابان مورد نظر ایشان که در قتل ها سیاسی دست داشته اند چه کسانی هستند. همچنین انتظار می رفت ایشان به فساد درون نظام و سرکوب هایی که مطلع است و البته در برخی از آنها اصلاح طلبان نیز نقش داشتند، بپردازد و مسائل زیادی را افشا کند تا روشن شود که از نظام بریده است. اما آقای گنجی بجای روکردن دست خود و اصلاح طلبان و نقشی که در تثبیت نظام داشتند، بهتر دانست همچون گذشته افکار را بسمتی انحرافی ببرد که به نوعی اصل نظام باقی بماند. به همین دلیل بحث جنگ با اسرائیل را پیش کشیده و از دفاع مردم در مقابل دشمن خارجی! سخن می گوید تا دشمن اصلی داخلی ایمن بماند. ایشان می گوید علت عدم وجود جنبش سیاسی (بگذریم که تظاهرات میلیونی با شعارهای سیاسی ضد رژیم را جنبش سیاسی نمی داند) موجب بقای نظام است، منتهی یادش رفته که خود و همفکرانش اجازه ایجاد جنبش سیاسی را با انقلاب فرهنگی و سرکوب ها نداده و سپس همواره با دستگاه تبلیغاتی که داشتند، اصلاحات را چاره کار می دانستند و تظاهرات توده ها را تا زمانی که حجاریان ها امکان چانه زنی داشته باشند، تایید می نمودند. ایشان با تردستی موضوع جنگ بین اسراییل و جمهوری اسلامی (که مدام آن را ایران میخواند تا همه را تهيیج نموده و حاکمیت را فعلاً نمایندهء حفظ کشور بخواند) را در محور قرار داده و به نوعی توده ها را از ترس جنگ به حمایت از نظام وادار می کند و بروی خود نمی آورد که اسراییل بدون هماهنگی با امریکا و در نبود شرایط لازم و کافی دست به کاری نمی زند؛ که گنجی فعلاً خیال جنگ طلبی با امریکا را ندارد تا شورای هماهنگی راه سبز با رانت لابی های جمهوری اسلامی رابطهء حمایتی امریکا را برقرار کنند. سپس خیال می کند که مخالفت ایشان و همفکرانش با جنگ یک حرکت انقلابی است، و البته نگران است در پایان جنگ امکان سقوط نظام نیز فراهم شود، در حالیکه اکثریت اپوزیسیون در خارج کشور از این جهت با جنگ مخالفند که هم ویرانی و کشتار مردم خود را در آن دیده، هم کند شدن جنبش دموکراتیک و مدنی مردم ایران را پیش بینی کرده و در نهایت دخالت قدرت خارجی را به سود کشور نمی دانند. ایشان که خود و همفکرانش را که با کلمه ما مشخص می کند اپوزیسیون واقعی دانسته و سایر مخالفان را یکجا رد می کند و از "بمباران دموکراسی" حرف می زند که خود هیچگاه عمیقا مدافع دموکراسی نبوده است.

آقای علی مزروعی عضو مرکزیت مجاهدین انقلاب اسلامی می گوید: باید تا لحظه ایکه هنوز کورسوی امیدی برای بازگشت حاکمیت از این راه خطرساز و معطوف به سقوطی که در پیش گرفته باقیست، تلاش کرد. آقای خاتمی که خود را تدارک چی نظام می دانست همچنان برای گرفتن بخشی از قدرت تدارکاتی تلاش می کند چنین می گوید ؛ ایستادگی و اتحاد مشترک اصلاح طلبان و اصولگرایان در برابر هر نوع حمله خارجی ضروری است. آقای عبدی می گوید: اگر اصلاح طلبان وضعیت خود را به گونه ای ترسیم کنند که بتوانند همیشه خلا موجود در سیستم را پر کنند، سیستم هم حاضر می شود در جاهایی با آنها همراهی کند و اگر اصلاح طلبان خود را به گونه ای تعریف کنند که حاضر نباشند به این جریان وارد شوند، این جریان در نهایت به راهی خواهد رفت که به نفع کشور و نظام نخواهد بود. و جان کلام را هم آقای علی شکوری می گوید: اصلاح طلبان اپوزیسیون نظام نیستند، بلکه اپوزیسیون دولت هستند و آن نظامی که در قانون اساسی ما ذکر شده اگر بمعنای واقعی برقرار باشد تمام اصلاح طلبان در درون آن نظام هستند، ما اصلاح طلبان مدعی حفظ و احیای نظام هستیم. در این راستا آقای ابراهیم نبوی بروشنی دخالت امریکا را طلب می کند، آقای دباشی و همکاران سمینار تخصصی اسلامی برقرار نموده تا ثابت کنند اسلام قادر به حکومت کرامتی و از روی عدالت است، گرچه از گفتن دموکراسی پرهیز می کنند.

سران اصلاح طلب به کمک بودجه های کلان و سایت های خود چنان فضای اینترنتی و رسانه ها را در دست گرفته اند، که گویی تنها آنها منافع کشور را درست تشخیص داده و چون فکر می کنند حمایت داخل را دارند، لذا حکومت آینده با تکیه بر انتخابات با آنها خواهد بود. بخشی از سران اصلاح طلب که حتی تعدادی از آنان در زندان هستند و هنوز بر اصلاح قانون اساسی و حفظ نظام اصرار دارند و درک نکرده اند که پشتیبانی اکثریت مردم از آنها بدلیل ضدیت با جناح دیگر حکومت بوده است.

البته بخشی از اصلاح طلبان که اعتقاد به اصلاح رژیم داشته، اما جوهر آزادی و دموکراسی در آنها نیرومندتر است، در زندانها حماسه آفریده و پیامهای انرژی بخش آنها نشان از مقاومتی دارد که رژیم را مستاصل کرده است و نشان داده که سر آشتی با حکومت را ندارند. آنان باید که کورسوی امید به رسیدن به دموکراسی با حفظ نظام را کنار گذاشته و از حمایت راه اصلاح طلبی دست برداشته و بهمراه سایر مخالفین که تغییر نظام را فریاد می زنند، یک صدا شوند تا تردید در انتخاب استراتژی درست که جدایی دین از حکومت بر مبنای اصول حقوق بشر است در بین فعالان مدنی سیاسی پایان پذیرفته و جنبش دموکراتیک سراسری و یکپارچه شود. آنچه انتظار می رود عکس العمل و تغییر جهتی است که از زندانیان مقاومی همچون عیسی سحرخیز و سایرین برآید تا به روشنی همچون آقای طبرزدی تایید کنند که دموکراسی با دخالت دین در حکومت امکان پذیر نیست. به این ترتیب کسانی که چشم به راه آنها دارند نیز امید خود را به حکومتی سکولار دموکرات پیوند خواهند زد. آقای واحدی که جبهه گیری شان در مقالات اخیر بسیار امیدوار کننده بوده و نشان از تمایز ایشان با شورای هماهنگی سبز و امثال مهاجرانی و گنجی و کدیور و سایرین دارد، نیز اگر با جملاتی چون عده ای خمینی را برتر از خامنه ای دانسته و قبول دارند را کنار بگذارد، آخرین گامهایش را برای جدایی از اصلاح طلبان خواهد برداشت. البته بخشی دیگر از افراد و گروه ها در خارج کشور هستند که با وجود بریدن از تفکر اصلاح طلبی و تایید جدایی دین از حکومت، همچنان گوشه چشمی بر اصلاح طلبان داشته و راه خود را از آنها کاملا جدا نکرده اند، که اگر بر جنبش دموکراتیک اعتقاد دارند باید که خط خود را مشخص نمایند. هستند کسان دیگری که مهر سکولار دموکرات و یا چپ را بر پیشانی داشته و ضمن نقد جنگ طلبی و رانت خواهی اصلاح طلبان، خود بدلیل اینکه هنوز اپوزیسیون مورد تاییدی برای مذاکره نشده اند، برضد دخالت قدرتهای بزرگ موضع نگرفته اند. بهرحال بیش از 32 سال تجربه حکومت مذهبی باید کافی باشد تا نتیجه گرفت که مذهب و دین امری فردی بوده و به محض ورودش به قدرت، منشا فساد و سرکوب خواهد بود و اینکه جدایی دین از حکومت تنها راه رسیدن به دموکراسی است.

آری ضروری است که جنبش های دموکراتیک داخل کشور درک نمایند حکومت فعلی قدرت را واگذار نمی کند، انتخابات آزاد برگزار نخواهد شد، اصلاح طلبی حتی اگر بقدرت برسد وضعیت نه تنها تغيیر نمیکند بلکه مبارزه برای دموکراسی را سال ها به عقب می اندازد، هر نوع جنگی تنها حکومت را تثبیت می کند، بحران ها ادامه داشته و وضعیت اقتصادی بدتر خواهد شد، سرکوب کاهش نخواهد یافت، قدرت های بزرگ تنها برای سود خود مداخله خواهند کرد و زمانی که با چراغ سبز تعدادی داخل کارزار شدند دیگر قابل کنترل نخواهند بود. به همین سبب جنبش های مدنی و دموکراتیک باید هشیار باشند تا مبارزه ای که آغاز کرده اند، توسط فریبی که با اصلاح قانون اساسی و یا اخلاق دینی رواج می یابد، متوقف نگردد.

کسی منکر این نیست که در بین اصلاح طلبان افراد خوبی وجود دارند که واقعا باور دارند دین قادر به ایجاد عدالت بوده و اصلاح قانون اساسی کارساز خواهد بود، اما در این زمینه بهتر است به باور آقای بروجردی که هنوز لباس روحانیت را بر تن داشته و از جدایی دین از حکومت فریاد بر می آورد، یقین نمایند. طبیعی است که بخش میانی اصلاح طلبان و مخصوصا بدنه و هواداران آنها که بیشتر جذب مقابله آنها با جناح فعلی حکومت گشته و هنوز بر واقعیت هدفی که پشت این تفکر است واقف نشده اند، بتدریج به صف جدایی دین از حکومت و محور اصول حقوق بشر خواهند پیوست. مبارزه راه روشنی داشته و چنانچه تجربه کشورهای عربی نشان داده حتی با سقوط دیکتاتوری، دموکراسی ایجاد نخواهد شد، کما اینکه در سال 57 خود نیز بهای گرانی برای خوش باوری خود پرداخت کردیم.

دیگر نباید فریب حرف های شیرین سران اصلاح طلبی را خورد که تلاش دارند به غلط نشان دهند مبارزه بی خشونت راه آنهاست، در حالی که برای کسب قدرت حاضرند با سلطان خامنه ای هم کنار بیایند. دیگر ملت ایران دخالت خارجی را اجازه نخواهد داد و تنها به حمایت هایی دلگرم می شود که موجب آزادی زندانیان سیاسی و رعایت اصول حقوق بشر را امکان پذیر می نماید. دیگر ملت ایران برای حفظ نظام با کشورهای دیگر نخواهد جنگید و تنها هدف خود را سرنگونی نظام جمهوری اسلامی خواهد دانست و این کار را با ایجاد جنبش های دموکراتیک و مدنی در داخل کشور و با پشتیبانی ایرانیان مقیم خارج انجام خواهد داد.

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com