بازگشت به خانه

چهارشنبه 23 آذر 1390 ـ  14 دسامبر 2011

 

 نامهء سرگشاده به آقای اسماعیل خویی

مازیار تپوری

آقای اسماعیل خویی عزیز!

امضای تان را در پای «بیانیهء جمعی ازشاعران، نویسندگان و کوشندگان سیاسی برای دفاع از آزادی بیان” (1) دیدم. گرچه، چندان تعجب نکردم 1*. اما سخت متأسف شدم.

نمی دانم چرا، با دیدن نام تان در آن بیانیه (بی اختیار) به یاد «نیما» افتادم و امضایی که بر پای «یکی از اعلامیه های هواداران حزب توده ایرا” نهاده بود. همانی که سر و صدای آل احمد را در آورد تا در خطاب به نیما بنویسد:

 «...من هرچه فکر می کنم تا ببینم بین شما و... امضاء کنندگان آن ورقه، چه وجه تشابهی هست به جایی نرسیدم. در میان امضاء کنندگان، گذشته از... " آن دسته" ای که راه خودشان را می روند و حَرَجی بر آن ها نیست، کسان دیگری هم هستند که نه می توان گفت "آن دسته" ای هستند و نه می توان گفت بچه هایی هستند که... عنان کار خویش را به دیگری بسپارند. و شما نیز یکی از آن ها هستید...»(2)

 

جناب خویی عزیز!

بر آن نبودم که وارد این معرکه شوم.

شنیده اید که سرِ درد نکرده را دستمال نمی بندند. به لیست امضاء کنندگان نامه (صرفنظر از برخی نام ها) نظری بیندازید، تا دلایل این «پرهیز» بر شما معلوم شود. آخر، وقتی که نه پشت ِ تان به جایی گرم باشد، نه زیر چتر حمایتی حزب و گروه و دسته ای قرار داشته باشید و نه سینه چاکانی زیر فرمان تان باشند (تا  «گُذرِ» سایت های اینترنتی را، به حمایت از شما  «قُرُق” کنند) ورود به چنین «ماجرا» یی، مصداق عینی ِ با شاخ کرگدن طرف شدن نیست؟ 

به رغم این، می بینید که، آگاهانه وارد معرکه شده ام. یعنی، پیه هر آن چه پیش آید را به تنم مالیده ام.

آن «بیانیه» (ظاهرآ) دلنگران ِ تعرض به «آزادی اندیشه و بیان» است. اما، گمان می کنید واقعیت همان است که می نماید؟ یعنی، «نویسنده» ای، به گناه «دگر اندیشی»، به دار  «تفتیش عقاید» و «اختناق» آویخته شده است؟! و یا...؟

بگذارید، ببینیم ماجرا از چه قرار است.

آقای علی میرفطروس (حدود چهار هفته ی قبل) در «نامه ای»، (خطاب به لیندسی گراهام، سناتور جمهوری خواه آمریکا) دولت آمریکا و متحدینش را، به «حمله ی نظامی به ایران» تشویق کرد.

این نامه، با عنوان ِ «چرا با حملهء نظامی به رژیم ایران موافق هستم؟”، در بسیاری از سایت ها و وبلاگ های فارسی زبان درج شده است.(3)

 

علی میرفطروس، با انتخاب عنوان ِ «چرا با حملهء نظامی به رژیم ایران موافق هستم؟»، نه تنها، به دولتمردان آمریکا فراخوان حمله ی نظامی به ایران می دهد، بلکه، با برشمردن ِ دلایلی کاملاً انسانی! [یعنی، ذکر آمار تصادفات، مرگ و میر ناشی از آلودگی هوا و... در ایران] مشکل وجدانی و اخلاقی ژنرال های امریکایی (در مواجهه با ضایعات انسانی و زیستی چنین حمله ای) را نیز حل می کند! 

 «نامه ی فراخوانِ جنگ»، با واکنش اعتراضی وجدان های بیدار ِجامعه روشنفکری ایران رو به رو می شود.

از جمله، اقای ناصر زراعتی، در یادداشتی (تحت عنوانِ  «حمله نظامی؟ یا جنگ؟”) نقدی انتقادی (و در عین حال، متین و معتدل) بر  «فراخوان حمله نظامی به ایران» قلمی می کند.(4)

متعاقب ِ اعتراضات و افشاگری های اهل قلم ، بوی عَفَن ِ جنگ طلبی ِ نویسنده ی مقاله ی «چرا با حملهء نظامی به رژیم ایران موافق هستم؟»، آن چنان در فضای روشنفکری ایران می پیچد، که حتی مشام نویسنده ی مقاله را نیز (ظاهراً) می آزارد. از این رو، در عملیاتی محیر العقول (و البته شتابزده) عنوان آن «نامه» را، از «چرا با حملهء نظامی به رژیم ایران موافق هستم؟» به «چرا حمله ی نظامی به رژیم ایران؟» تغییر می دهد؛ تا (به گمان خود) آثار جرم را پاک کند.(5)

علی میرفطروس، آن گاه، نوشته ی دیگری (با نام «بودن»؟ یا «نبودن» ِ جمهوری اسلامی؟ مسئله این است!» * 6) در پاسخ به منتقدینش قلمی می کند؛ تا، هم خَلط مبحث کند و (از این رهگذر) از بارِ آن «رسوایی” بکاهد و هم (با  «سبک ـ سنگین» کردن ِ واکنش ِ جامعه ی روشنفکری ایران) نوع، لحن و آهنگ نوشته های بعدی اش (در یورش ِ به منتقدینش) را سامان دهد.

سهم آقای ناصر زراعتی (تا این جای ماجرا) عبارتی (به صورت یک ترفند نوشتاری) است، که در زیر نویس شماره ی 2 مقاله ی مذکور (به شرح زیر) آمده است :

میرفطروس: «از جمله نویسنده ی ناکامی در«زراعتی» بی حاصل- کوشیده است تا تعبیری وارونه از مقاله ام بدست دهد!»   

می بینیم، آدمی که (در حرف) آن همه، از «آزادگی» و  «فضیلت” و  «اخلاق»  دم می زند (در عمل) حتی نقدی معتدل و متین، بر نوشته اش را تاب نمی آورد، که سهل است، کینه توزانه به ناسزاگویی دست می یازد.

فراز دیگری از مقاله ی ِ مذکور ِ علی میرفطروس را، بازنویسی می کنم، تا ببینید، به جای روشنفکرِ ِ اهل قلم، با چه کسی طرف هستیم:

 میرفطروس: «مقالهء من... باعث گردیده تا نقاب ازچهرهء ترفندها و سفسطه بازی های کسانی بر افتد که در پس ِ پُشت ِ «صلح طلبی» و شعار ِ «وا وطنا!»، شعارها و منافع رژیم جمهوری اسلامی را به پیش می برند.»

یعنی (به یقین علی میرفطروس) کسانی که به نقد انتقادی ِ مقاله ی «چرا با حملهء نظامی به رژیم ایران موافق هستم؟” نشسته اند، نه تنها  «سفسطه باز» و اهل «ترفند» هستند، بلکه  «منافع رژیم جمهوری اسلامی را [ نیز] به پیش می برند»!

چشم ِ امضاء کنندگان ِ «بیانیه جمعی ازشاعران و...»، روشن!

بگذریم و به دنباله ی ماجرا بپردازیم:

 در همین اوضاع و احوال، نامه ی دکتر صمدانی (مسئول دانشگاه آمریکایی گلوبال) در ربط ِ با باز پس گیری دکترای افتخاری علی میرفطروس، در بسیاری ازسامانه های اینترنتی و وبلاگ ها، درج می شود.(7)

نشر عمومی این نامه کافی بود، تا علی میرفطروس همه ی توانمندی های قدمی و قلمی اش را، علیه دکتر صمدانی به کار گیرد.

گرچه، نامه ی علی میرفطروس، به سناتور جمهوری خواه آمریکا و فراخوان حمله ی نظامی به ایران، سپس تغییر عنوان نامه و، به دنبالش، انکار ِ (از بیخ و بن ِ) این فراخوان و حتی طلبکار شدن، از منتقدین آن نامه ی رسوا و... از اهمیتی ویژه برخوردار است و جا دارد که (به منظور نشان دان چشمه ی دیگری از شعبده ی فرهنگی ـ ادبی! آقای محقق تاریخ!) به آن پرداخته شود؛ اما، مورد مهمتر، موضوع ِ «نفس کش» طلبی و «باج خواهی» قلمی ِ علی میرفطروس، در فضای فکری و فرهنگی ایرانیان خارج کشور است.

پس از درج نامه ی دکتر صمدانی، علی میرفطروس، مقاله ای تحت عنوان (دربارهء اطلاعیّهء «روزنامهء انقلاب اسلامی ِ» آقای «ابوالحسن بنی صدر»! 8) در سامانه ی اینترنتی اش درج می کند و در آن، نشر ِ نامه ی دکتر صمدانی را، «توطئه و فشار انکیزیسیون ِکلیسائی”! می خواند.

 این که، انعکاس یک اطلاعیه، در یک سامانه ی اینترنتی (که علت وجود ی اش، گردش آزاد اطلاعات است) چه ربطی به «توطئه و انکیزیسیون»، دارد ـ دست کم ـ بر من معلوم نیست! شما را، نمی دانم.

میرفطروس، در همین مقاله (با بهره گرفتن از شعرِ شاملو) می نویسد :

 «هر گاو گند چاله [کذا] دهانی، آتشفشان روشن خشمی شد».(8)

می پرسم، تقابلی از این دست با منتقدین، در کجای  «اصل آزادی بی حد و حصربیان و اندیشه» قرار دارد؟!

 اگر نویسنده ای، نسبت به دیدگاه های علی میرفطروس، نگاهی انتقادی داشته باشد، «گاو گند چال دهان” است؟!

جناب محقق تاریخ! که از نشر گسترده ی اطلاعیه ی باز پس گیری دکترای افتخاری اش، سخت کلافه می شود، (به هم ریخته و عصبی) زبان هتاک اش را، علیه دکتر صمدانی نیز فعال می کند. از جمله (به نقل از دوستان دانشگاهی اش!) می نویسد:

 «گلوبال یونیورسیتی اساساً دانشگاه نیست بلکه دکّانی است... توسط فردی بنام "دکترصمدانی" که فاقد صلاحیّت علمی و اخلاقی است و در آمریکا"شُهرهء آفاق" است».

البته، پس از آن که طوفان خشم آقای محقق تاریخ! فرو کش کرد (احتمالاً به توصیه ی عقلای قوم!) آن الفاظ توهین آمیز را (که در مورد دکتر صمدانی نوشته بود) از متن مقاله ی فوق الذکر حذف می کند و به جایش چند نقطه می گذارد و متن جدید را، در تارنما یش منعکس می کند. 

میرفطروس (در بخش دیگری از مقاله اش) در مورد دکتر صمدانی می نویسد:

  «با آنکه نشانی مکاتباتی  من در تارنمای نگارنده موجود و مشهود است، امّا، من، هنوز از طرف مسئول آن "دانشگاه؟"، کتباً و رسماً هیچ نامه ای دریافت نکرده ام، بنابراین :بسیار سئوآل انگیز است که «حُکم» مزبور، ابتداء، در روزنامهء «انقلاب اسلامی» آقای بنی صدر منتشرشده که نشانهء نوعی تبانی و توطئه و خصوصاً کژفهمی آقای صمدانی در درک درست مقاله ام و همدستی وی با "خمینی آوران ِایرانسوز" می تواندباشد، لذا، من، پیشاپیش، این «دکترای افتخاری» راپاره کرده و به" زباله دانی تاریخ"  ریحته ام!»

1ـ علی میرفطروس، راست نمی گوید. آقای صمدانی، متن انگلیسی نامه ی سلب ِ دکترای افتخاری میرفطروس را، طی ای ـ میل ی برایش ارسال کرده است. «فوروارد» این ای ـ میل (توسط   یکی از فعالان سیاسی) به آدرس اینترنتی من و بسیاری دیگر، فرستاده شده است. 

2ـ می بینیم که رویداد بازپس گیری دکترای افتخاری، برای علی میرفطروس آن چنان فاجعه بار آمده است که، درج آن مقاله (در سامانه اینترنتی انقلاب اسلامی) را  «نوعی توطئه و تبانی»! بین دکتر صمدانی و مسئولین سایت انقلاب اسلامی، ارزیابی می کند. در حالی که، متن نامه مورد گفتگو، در بسیاری از سامانه های اینترنتی دیگر نیز درج شده است.

در واقع، نشر نامه ی دکتر صمدانی (در سامانه ی اینترنتی انقلاب اسلامی) فرصت طلایی و بهانه ی مناسب را، در اختیار میرفطروس می گذارد، تا آن را توطئه ی دکتر بنی صدر و اصلاح طلبان، علیه خود وانمود کند و (از این رهگذر) با مظلوم نمایی، بخشی از روشنفکران سکولار را، با خود همراه سازد. (نگاهی به متن  «بیانیه ی جمعی...» و دو ـ سه مقاله اخیر میرفطروس بیندازید، تا به عرضم برسید.)

 

جناب اسماعیل خویی عزیز!

انگیزه شما و کسانی که  «بیانیهء جمعی ازشاعران، نویسندگان و...» را امضاء کرده اند(ظاهراً) دفاع از «اصل آزادی بی‌حد و حصر بیان» است. بسیار خوب! من هم، تا این جا (بی«اما» و «چرا») با شما موافقم.

اما ـ می پرسم ـ جز این است که نقدِ دیدگاه ها و نوشته های دیگران (از جمله علی میرفطروس) نیز، مشمول «اصل آزادی بی‌حد و حصر بیان» می شود؟ (شما که استاد فلسفه هستید، باید بهتر بدانید که مهمترین ویژگی جامعه ی مدرن، «خرد نقاد” است.)

 به بیان دیگر (عطف به  «اصل آزادی بی حد و حصر بیان») نویسندگان دیگر هم  «آزاد» اند، دیدگاه های آقای میرفطروس را نقد کنند و در مخالفت با آن بنویسند.

 در سطور بالا نشان دادم که، علی میرفطروس، به چه راحتی و فارغ البالی، قلم هتاک اش را، علیه منتقدین اش (در این جا، آقای ناصر زراعتی) فعال می کند. و دیدیم که تنها جرم آقای ناصر زراعتی، نقدِ انتقادی ِآن نامه ی رسوا بود.

 می پرسم: چه گونه است که توهین علی میرفطروس، به ناصر زراعتی، از سوی شما و امضاء کنندگان «بیانیه»، مسکوت می مانَد؛ اما، نقد ِ «نامه ی فراخوان حملهء نظامی به ایران» (از سوی منتقدین علی میرفطروس) خدشه دار شدن ِ «اصل آزادی بی‌حد و حصر بیان» ارزیابی می شود؟!

این را به حساب،  «یک شهر و دو نرخ» بگذاریم؟ یا بپذیریم که، شما و برخی دیگر از امضاء کنندگان ِ آن  «بیانیه”، بازی خورده اید؟!

 

حیرت آور این که، در آن «بیانیه»، اقدام ِ معترضان ِعلی میرفطروس (در نقد مواضع جنگ طلبانه ی او)، به «چماق ‌کشی برای تهدید دگراندیشان و بستن دهان‌ها” تعبیر شده است!

می پرسم : گمان نمی کنید،  « «چماق‌کشی برای تهدید دگراندیشان و بستن دهان‌ها»، هدفی است که  «بیانیه»ی امضاء شده از سوی شما و دیگران، تعقیب اش می کند؟!

 

جناب خویی عزیز !

دکترای افتخاری مورد گفتگو  (چند سال پیش) از سوی «دانشگاه آمریکایی گلوبال»، به علی میرفطروس ارزانی شد. امروز این عنوان، بنا به دلائلی (در ربط با پرنسیپ های دانشگاه) از ایشان پس گرفته شد.

می پرسم : کجای این قضیه ی بسیار ساده، بوی «تبانی و توطئه و فشار انکیزیسیون ِکلیسائی» می دهد؟!

نمی دانم، شما  «بیانیه ی جمعی از شاعران و...” خوانده اید؟ یا، تنها به اعتبار دوستی و سابقه ی اُلفت و ملاحظاتی از این دست (ناخوانده) امضایش کرده اید؟! و، باز، نمی دانم که آیا (اساساً) در جریان ماوقع قرارگرفته اید، یا نه؟

در بیانیه ای که امضاء شما، در صدر آن دیده می شود، دکتر صمدانی (تنها، به جرم بازپس گرفتن دکترای افتخاری، از علی میرفطروس)، هم در عداد  «مُفتشان‌ و لابی های‌ حکومت اسلامی» در آمده است و هم در شمار  «بازجویان امنیتی رژیم”!

 می گویید نه؟ متن زیر را (که بخشی از اعلامیه امضاء شده از سوی شماست) از نظر بگذرانید:

 «ایرانیانی همچون نبوی‌ها، گنجی‌ها و صمدانی‌ها که در کشورهای غربی می‌کوشند به صورت مُفتش‌ و لابی‌ حکومت اسلامی عمل کنند و جلوی ابراز نظر و کوشش‌های مخالفان جدی رژیم را بگیرند، چه تفاوتی با بازجویان امنیتی رژیم در درون ایران دارند؟ یکی فتوا به قتل سلمان رشدی می‌دهد و این دیگری از یک پژوهشگر خلع دکترای افتخاری می‌کند!”

 

جناب اسماعیل خویی!

 بگذارید ماوَقَع را کمی بشکافم. دکتر صمدانی (چند سال پیش) بر اساس ضوابط دانشگاه آمریکایی گلوبال، به آقای میرفطروس، دکترای افتخاری ارزانی می دارد. آقای میرفطروس، در تمام این چند سال، از آن «دکترای افتخاری» برای خود شأن علمی و ادبی می سازد و (از زبان و قلم ابوابجمعی اش) با عنوان  «دکتر علی میرفطروس»، در مطبوعات و رسانه های همگانی حضور می یابد. تا این جای ماجرا (ناگفته پیداست که) دکتر صمدانی، نه تنها  «مفتش  و لابی جمهوری اسلامی و همسنگ بازجوهای امنیتی رژیم” نیست؛ که سهل است، از فرهیختگان و فرزانگان است و دانشگاه گلوبال نیز، از معتبرترین دانشگاه های آمریکا به شمار می آید!

پس از نشر ِ مقاله ی «چرا با حملهء نظامی به رژیم ایران موافق هستم؟”، دکتر صمدانی (که این مقاله و اهداف اش را، در تخالف با ضوابط و معیارهای دانشگاه گلوبال می بیند) طی نامه ای، دکترای افتخاری اهداء شده را، از آقای میرفطروس، پس می گیرد.

 درست از همین لحظه است که، دکتر صمدانی، هم «مفتش» می شود، هم «لابی جمهوری اسلامی» و هم، همسنگ ِ  «بازجویان امنیتی رزیم”!!

و البته، کسی (از امضاء کنندگان «بیانیه جمعی از شاعران و...”) از آقای میرفطروس نپرسید : شما که مدعی هستید، «این تیتر ِ دکتری است که باید به من افتخار کند نه برعکس!»، چرا، به خاطر از دست دادن تیترِ ناقابلِ! دکترای افتخاری، این همه خود را به «در» و «دیوار» می زنید و علیه منتقدان تان پرونده سازی می کنید؟ و (تأمل برانگیزتر، این که) چرا، از سال های دور [یعنی، پیش از دریافت دکترای افتخاری از دانشگاه گلوبال ] در هر فرصتی این توهم را در خواننده به وجود می آورید که، از دانشگاه  «سوربن پاریس” دکترا گرفته اید!

(نمونه بدهم : علی میرفطروس، در صفحهء 26 کتاب «رو در رو با تاریخ، چاپ اول، 1999، نشر نیما” می نویسد: «از جمله کارهایی که در دست دارم... رسالهء مفصل "جنبش حروفیه " است، که در واقع رساله ی دکترای بنده، در دانشگاه سوربن است.”)

من نمی دانم، عنوان  «دکتر»، برای دارندگانش چه معجزه ای کرد، که  «نداشته اش» برای آقای میرفطروس بکند!

 

جناب خویی عزیز!

حکایت ِ «بیانیه» ی امضاء شده از سوی شما، همچنان باقی است. اما بگذارید، نکته دیگری را هم، با شما در میان بگذارم و زحمت را کم کنم.

نویسندگان «بیانیه»، بیهوده و از سر ِ بازیچه، نام شما (و چند اهل قلم ِدیگر) را در آن به نمایش نگذاشته اند. آن ها، به درستی می دانند که نام اسماعیل خویی، با خود حرمت و اعتبار می آورد و اگر پای «بیانیه» ای نهاده شود، دست و دل خواننده را، در  «چون» و «چرا” کردن بر مدعیات آن «بیانیه» می لرزاند.

و درست، در همین جاست که مسئولیت شما (در برابرِ جامعه ی روشنفکری ایران) دو چندان می شود.                   

 با احترام

مازیار تپوری ـ 16 آذر  1390

 

ارجاعات:

1ـ نامه های جلال آل، به کوشش علی دهباشی، مؤسسه انتشارات پیک، پائیز 64، صص 39ـ48»

در اواخر بهار 1332، اعلامیه ای (با عنوان دعوت برای تهیه ی مقدمات مسافرت به فستیوال بوخارست) منتشر شد، که امضای  «نیما” را هم بر خود داشت. حزب توده ی ایران، پشت این دعوت و اعلامیه قرار داشت.

این دو اعلامیه ـ به لحاظ مضمون ـ هیچ سنخیتی با هم ندارند.

 

1 *ـ حسن نیت ِ جناب خویی، گاه، برایشان مسئله ساز می شود. آقای برقعی ـ در نوشته ای ـ به یکی از این موارد اشاره دارد: «همين چند سال پيش آقای اميرعباس فخر آور سازمانی را با همين نام کنفدراسيون جهانی دانشجويان ايجاد کردند که هنوز هم به همين نام فعال است و سمينار مي گذارد و بيانيه مي دهد. چند سال پيش شاعر نامدارمان آقای اسماعيل خويی به دعوت همين سازمان در کنفراسی در آلمان شرکت کردند با شناختی که از ايشا ن داشتم بسيار بعيد مي دانستم که ايشان آگاهانه دعوت کسی را پذيرفته باشد که وابسته به راست ترين جناح سياسی نو محافظه کاران آمريکا و مدافعان سر سخت اسراييل است و اين موضع خود را هم بی ريا و آشکارا اعلام مي کند. از اين روی با ايشان تماس گرفتم و همان گونه که حدس مي زدم ايشان از هويت مدعوين خود بی اطلاع بود و گفتند اين کار بر خطايی بوده و چون در سطح عام انجام شده توضيح عمومی هم لازم دارد که طی اعلاميه ای چنين کردند.»

http://news.gooya.com/politics/archives/2011/12/132576.php

2ـ   http://mirfetros.com/fa/?p=2715  

http://greensecularsca.blogspot.com/2011/12/blog-post_05.html#more

3ـ   http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=41552 

4ـ   http://news.gooya.com/politics/archives/2011/11/131210.php   

5ـ    http://mirfetros.com/fa/?p=2322         

6ـ   http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=41797

7ـ    http://iranglobal.info/I-G.php?mid=2-71775       

http://mirfetros.com/fa/?p=2474

 

 

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com