بازگشت به خانه

جمعه 14 بهمن 1390 ـ  3 فوريه 2011

 

سخنی با امام مقوائی

شعری از م. سحر

ای مقوا رسیده ای از راه
نکند بازگشته ای از ماه؟

اگر از ماه می رسی به وطن
ای مقوا بیا دمی به سخن

اهل ایران در انتظار تو اند
کُشتهء جام ِ زهر مار تو اند

به طرفدار عام یا خاصت
بگو این لحظه چیست احساست؟

ای مقوا بیا بجنبان لب
بیست سال است و شیعیان هرشب ،

چشم برماه و مرقدت دارند
یک کلام از لبت طلبکارند

ای سفرکردهء مقوایی
با چه رویی ز ماه می آیی؟

خانه خوب و تمیز می بینی؟
اهل ِ دین را عزیز می بینی؟

همدمانت هنوز برکارند
یا به قعر لجن گرفتارند؟

عاشقانت هنوز در شوقند
یا سر و دست و پای در طوقند؟

تیغ اسلام آبداده شدَه ؟
دولتش بر زمین پیاده شدهَ ؟

سگ و گرگی در این حوالی نیست؟
دست سگ ها به عکس عالی نیست؟

با ولی فقیه روحانی
شده است آب و برق مجانی؟

معنویت نشسته در دلها؟
نیست اسلام شغل قاتل ها؟

دین به انسانیت کمک کردهَ؟
آرد اسلام را الک کردَه؟

خر محروم و گاو مستضعف
خوش از آن آخور تو خورده علف؟

ای مقوا چرا شدی کر و لال؟
نظم اسلامی ات ز بیت المال،

راه بسته ست عیب و علت را؟
ریشه کن کرده فقر و ذلت را؟

خاکِ اُم ّالُقرات پاک شده
فسق و فحشا به زیر خاک شده؟

ای مقوا امام این شهری
نکند گنگ و لال از آن زهری؟

جام تلخی که جنگ نوشاندت ؟
کفن از جنس ِ ننگ پوشاندت ؟

ای مقوا زبان به کام نگیر
به ریا راه بر کلام نگیر

توامامی و راحلی بودی
رهبر پیر و عاقلی بودی

راه بردی به رستگاریمان؟
تا نگیرد کسی سواریمان؟

اُمتت را به سبک امت لوط
دادی آخر نجات از طاغوت؟

مسلمین را به عرش آوردی
آب کوثر به جامشان کردی؟

ای مقوا امام ماه نشین
که فقیهی به تخت شاه نشین؛

به مریدان عام یا خاصت
بگو این لحظه چیست احساست؟

لیک لب بستهء مقوایی
غیر هیچش نبود آوایی

کار اسلام ، پیچ در پیچ است
اولش هیچ و آخرش هیچ است

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:

 

بازگشت به خانه