|
دوشنبه 17 بهمن 1390 ـ 6 فوريه 2011 |
فرانسيس فوکوياما
فرانسیس فوکویاما،
پروفسور علوم سیاسی در دانشگاه استنفورد آمریکا و از نظریهپردازان سرشناس
تاریخ تحولات سیاسی جهان، در مطلبی که مرکز پژوهشی «شورای روابط خارجی» در
آمریکا منتشر کرده این پرسش را مطرح میکند که «آیا در پی زوال طبقه متوسط
آینده دموکراسی لیبرالی در جهان به خطر خواهد افتاد؟»
وی در مقدمه تحلیل خود با اشاره به بحران اقتصادی جهان در سالهای اخیر
مینویسد که وقوع این بحران در درجه اول محصول نظارت بسیار ضعیف بر سیستم
اقتصادی سرمایهداری بود. اما نکته عجیب این است که در واکنش به این بحران به
جای جنبشهای مردمی چپگرا، نیروهای پوپولیستی دست راستی در آمریکا و اروپا
تقویت شدهاند.
به اعتقاد فوکویاما، دلیل اصلی ضعف نیروهای چپ ضعف اندیشه و فقدان ایدههای
روشن برای جلب و بسیج مردم است. در دهههای اخیر نظریههای دست راستی که
طرفدار کاستن از نظارت بر کارکرد نظام سرمایهداری هستند ابتکار عمل را در
دست داشته و طیف چپ در کشورهای پیشرفته به غیر از بازگشت به نظریههای کهنه
سوسیال دموکراسی نتوانستهاند گزینه دیگری ارائه دهد.
وی هشدار میدهد که ضعف نیروهای چپ پلورالیسم و رقابت سیاسی در این جوامع را
به خطر انداخته و تشدید روند جهانی شدن سرمایهداری نیز به شکل چشمگیری طبقه
متوسط را تضعیف میکند. این طبقات پایگاه اجتماعی لیبرال دموکراسی هستند و در
صورت تضعیف آنها آینده دموکراسی نیز به خطر خواهد افتاد.
موج دموکراسیخواهی در طول تاریخ
فرانسیس فوکویاما با نقل
قول از کارل مارکس مینویسد که نظریههای سیاسی – اجتماعی فقط در صورت بیان
نگرانیها و مطالبات جمعیت وسیعی از مردم به یک نیروی موثر بدل میشوند. در
عین حال تاریخ نشان میدهد که تا حدود سه قرن پیش تمام نظریههای نیرومند به
نوعی مذهبی یا تاثیر گرفته از مذهب بودند. اولین جهانبینی غیرمذهبی که به «لیبرالیسم»
مشهور شد حدود سه قرن پیش و با اتکا به حمایت و جنبشهای سیاسی طبقه متوسط پا
گرفت.
در آغاز این جنبش عناصر دموکراتیک نداشت و چهرههای اصلی و رهبران آن طرفدار
نوعی مصالحه با نظامهای پادشاهی یا حداکثر استقرار نظام مشروطه سلطنتی بودند.
به مرور در اوایل و اواسط قرن نوزدهم میلادی برخی از عناصر متعلق به جنبش
لیبرالی ایدههایی نظیر حق رای برای طبقه متوسط و کاستن از حقوق و قدرت اشراف
را مطرح کردند.
از سال ۱۸۴۸ و با آغاز اولین جنبشهای نیرومند سوسیالیستی که تحت تاثیر
اندیشههای مارکس در اروپا به وقوع پیوست یک رقابت شدید بین دو جهانبینی
غیرمذهبی در جهان مدرن شروع شد. مارکسیستها در مجموع از این جهتگیری
طرفداری میکردند که در راه رسیدن به «دموکراسی واقعی» یعنی تقسیم برابر و
عادلانه منابع ثروت، میتوان از دموکراسی سیاسی و پلورالیسم در قدرت حاکم صرف
نظر کرد. اما لیبرالها در مقابل به شدت از مالکیت خصوصی بر ثروت و ابزار
تولید دفاع کرده و در عین حال به مرور حاضر شدند که مشارکت سیاسی فعال و
گستردهتر سایر اقشار از جمله طبقه متوسط را در سرنوشت جوامع بپذیرند.
فرانسیس فوکویاما در ادامه میافزاید که روند تحولات صد سال گذشته نشان داد
که نظریه یا جهانبینی سیاسی لیبرالی به اتکا عوامل گوناگون از جمله افزایش
قدرت خرید و بهرهمندی مردم از دستاوردهای پیشرفت سرمایهداری توانست قطب
متمایل به مارکسیسم را تضعیف کند. لیبرالیسم برای کسب این برتری خود در مقابل
اتکای مارکسیستها به طبقه کارگر صنعتی و اقشار کمدرآمد، به جلب حمایت طبقه
متوسط پرداخت.
در دهههای آخر قرن بیستم گسترش نظامهای دموکراتیک به نقاط دیگر جهان از
جمله اروپای شرقی و آمریکای جنوبی و آسیای شرقی باعث شده است که در این کشورها
نیز طبقه متوسط رشد کرده و قدرت سیاسی و اجتماعی بیشتری پیدا کند. این طبقه
مثل هر طبقه دیگری ذاتا طالب و مدافع دموکراسی نیست، اما برای دفاع از
موجودیت و منافع خود به شدت محتاج دموکراسی است. از طرف دیگر نظامهای
دموکراتیک لزوما پاسخگوی تمام مطالبات و حافظ منافع طبقات متوسط نیستند. در
یک چنین حالتی است که طبقه متوسط ناآرام و گاه شورشی میشود.
گزینش مطلوب نسبی
فرانسیس فوکویاما در بخش
دیگری از تحلیل خود که توسط مرکز پژوهشی «شورای روابط خارجی» در آمریکا منتشر
شده مینویسد که امروزه تقریبا در سراسر جهان بر سر مشروعیت اصول «لیبرالیسم»
توافق وجود دارد.
با وجود آن که موازین دموکراسی در بسیاری از جوامع دموکراتیک کاملا رعایت نمیشود
یا درک یکسانی از دموکراسی وجود ندارد، در اکثریت جوامع جهان که به آن حدی از
پیشرفت مادی رسیدهاند که میتوانند زمینههای شکلگیری طبقه متوسط را فراهم
کنند، دموکراسی بیش از هر شکل دیگری از اداره جامعه مورد پذیرش است. به همین
خاطر همواره ثبات دموکراسی با سطح رشد مادی جوامع ارتباطی تنگاتنگ داشته است.
برخی حکومتها مثل ایران یا عربستان سعودی با تکیه بر مذهب نظام سیاسی
دموکراتیک را رد میکنند، ولی دلیل واقعی تداوم چنین حکومتهایی نه موفقیت
نظام سیاسی آنها، بلکه بهرهمندی از ثروتهایی نظیر درآمد نفت است. حوادث یک
سال اخیر نشان داد که مردم جوامع عربی همچون شهروندان اروپای شرقی یا آمریکای
لاتین در دهههای گذشته، آمادگی آن را دارند که رژیمهای استبدادی خود را
سرنگون کرده و به سمت دموکراسی حرکت کنند. هر چند باید به یاد داشت که در
چنین جوامعی حرکت به سوی دموکراسی نه ساده است و نه سریع صورت خواهد گرفت.
به اعتقاد فوکویاما، بزرگترین چالش برای گسترش دموکراسی در سراسر جهان نمونه
چین است که یک نظام سیاسی خودکامه را با سیستم اقتصادی مبتنی بر بازار آزاد
آمیخته است. چین صاحب سابقهای طولانی از نظام اداری و حکومتی کارآمد است و
باید اعتراف کرد که رهبران آن کشور فرضا در مقایسه با آمریکا در دوره اخیر
برای مدیریت رشد اقتصاد خود بسیار بهتر عمل کردهاند. از زمان وقوع بحران
اقتصادی عمیق در اروپا و آمریکا، چینیها مدل خود را به عنوان گزینه بهتری از
لیبرال دموکراسی معرفی میکنند.
بعید است که «مدل چینی» در خارج از آسیا یا خاورمیانه به رقیب جدی «لیبرال
دموکراسی» بدل شود. کشورهایی نظیر کره جنوبی یا سنگاپور که تا حدی از مدل
چینی تاثیر گرفتهاند از گذشتههای دور تحت تاثیر فرهنگ و نظام اداری چین
بودهاند. سایر کشورهای جهان از سنتها و قابلیتهای موجود در چین برخوردار
نیستند تا بتوانند یک چنین آمیختهای را به شکل موفقیتآمیز اجرا کنند.
بنابراین هنوز هم در میان رهبران چین جمله حساس «مقابله با نفود غرب» است، نه
شادمانی از تسلط چین بر جهان.
در عین حال مدل اقتصادی چین در دل خود تضادهای عمیقی را میپروراند و اتکا
مطلق به صادرات یا توزیع امکانات از بالا به لایههای پایین جامعه، برای
همیشه قابل حفظ نیست. مشکل دیگر نحوه اداره امور توسط دستگاههای حکومتی است
که به ناگزیر در طول زمان فساد مالی در آنها افزایش یافته و در غیاب نظام
دموکراتیک باعث خشم و اعتراض مردم میشود. بنابراین ثبات فعلی در چین برای
همیشه ادامه نخواهد یافت و بعید است که در ۴ یا ۵ دهه آینده بخش عمدهای از
کشورهای جهان مسیر چین را در پیش بگیرند.
آینده دموکراسی
فرانسیس فوکویاما تاکید
میکند که بین رشد اقتصادی، تحولات اجتماعی و برتری جهانبینی «لیبرال
دمکراسی» یک ارتباط و پیوند درونی وجود دارد. در حال حاضر هیچ جهانبینی
نیرومند دیگری نمیتواند با «لیبرال دموکراسی» رقابت کند. اما اگر برخی از
روندهای اقتصادی و اجتماعی اخیر، که بسیار نگرانکننده هستند ادامه پیدا کند،
هم ثبات دموکراسیهای لیبرالی موجود و هم جهانبینی که امروزه به عنوان «لیبرال
دموکراسی» شناخته میشود به خطر خواهد افتاد.
یکی از این روندهای نگرانکننده تداوم پرشتاب جهانی شدن سرمایهداری و پیشرفتهای
سریع در عرصه فناوری است که باعث شده در اکثر جوامع پیشرفته فقط بخش محدودی
از شهروندان بتوانند به موقعیتی دست یابند که میتوان آن را طبقه متوسط نامید.
یکی از نشانههای واضح این وضعیت کاهش درآمد بسیاری از خانوادههای متوسط
آمریکایی طی چهار دهه اخیر است.
یکی از روشهایی که در آمریکا برای کمک اقتصادی به لایههای متوسط انجام شده
دادن تسهیلات بانکی بهتر در سالهای گذشته بود. این روش جایگزینی بود برای
توزیع عادلانهتر ثروت در میان لایههای پایینتر جامعه. اما در عمل باعث شد
که سیل سرمایههای نقدی از چین و سایر کشورهای ثروتمند به نظام بانکی آمریکا
سرازیر شود و خود به یکی از عوامل بروز بحران اقتصادی اخیر بدل شود.
فرانسیس فوکویاما میافزاید که عامل دیگر در زوال طبقه متوسط این است که بخش
اعظم امتیاز و ثروت ناشی از آخرین پیشرفتهای نظام سرمایهداری، بهخصوص در
عرصه فناوریهای جدید و موسسات مالی، فقط نصیب شمار بسیار اندکی از افراد
متخصص میشود. برای مثال، در دهه ۱۹۷۰ ثروت یک درصد از لایههای فوقانی جامعه
آمریکا فقط معادل ۹ درصد از تولید ناخالص ملی کشور بود، ولی در سال ۲۰۰۷ این
رقم به حدود ۲۴ درصد افزایش یافته است.
عامل دیگری که موقعیت اقتصادی طبقات متوسط را تهدید میکند سیاستهای مالیاتی
است. اکثر دولتهای دست راستی به جای صاحبان ثروتهای بزرگ از طبقه متوسط
مالیات بیشتری اخذ میکنند. و بالاخره عامل رشد کشورهای در حال توسعه و ظهور
قدرتهای اقتصادی جدید را باید در نظر گرفت. تحت تاثیر روند پرشتاب جهانی شدن
سرمایهداری و در حالتی که کسب سود بیشتر برای شرکتهای بزرگ به اولویتی مطلق
و بدون کنترل بدل میشود، بسیاری از فعالیتهای تولیدی به خارج از کشورهای
پیشرفته منتقل شدهاند و نیروی کار این کشورها یا بیکار شده یا ناگزیر است
دستمزد کمتری دریافت کند.
غیبت نیروهای چپ
فرانسیس فوکویاما در بخش
دیگری از تحلیل خود که توسط موسسه پژوهشی «شورای روابط خارجی» در آمریکا
منتشر شده مینویسد که عجیبترین موضوع در این شرایط این است که به جای
نیروهای سیاسی چپگرا که همیشه از روند پرشتاب و بیمهار نظام سرمایهداری
جهانی انتقاد کردهاند، اکنون نیروهای پوپولیستی دست راستی دارند قدرت
میگیرند.
برای مثال، در آمریکا جنبش موسوم به «تی پارتی» [حزب چای] در شعارهای خود به
شدت با اقشار صاحب قدرت مخالف به نظر میرسد، اما در واقعیت جهتگیری سیاسی
آن دقیقا در راستای منافع همان سرمایهداران بزرگ است. البته در مورد مشخص
این جنبش عوامل فرهنگی و اجتماعی مثل محافظهکار بودن و مخالفت آن با مسائلی
مثل حق سقط جنین، دفاع از حق حمل اسلحه برای شهروندان یا اعتقاد به برابری
فرصتها و نه برابری در توزیع ثروت موثر است.
به اعتقاد فوکویاما، دلیل اصلی ضعف نیروهای چپگرا ضعف اندیشه است. در چند
دهه گذشته هیچ نظریهپردازی از قطب چپ نتوانسته است اولا: تحلیل جامعی از
تغییرات ساختاری در جوامع پیشرفته تحت تاثیر تحولات اقتصادی اخیر ارائه دهد،
ثانیا: یک راه حل یا برنامه سیاسی موثر و واقعبینانه برای دفاع از طبقات
متوسط ارائه کند.
به دنبال زوال مارکسیسم به عنوان سرچشمه اصلی ایدههای چپ، طی چند دهه اخیر
اندیشمندان چپ به مکاتب و نظریههای دیگری مثل پسامدرنیسم، فمینیسم و یا
چندگانگی فرهنگی پرداختهاند که همگی در حقیقت بر مسائل فرهنگی و روبنایی
جامعه تمرکز دارند و نه مسئله زیرساختی که اقتصاد است.
مشکل اصلی قطب چپ فقدان اعتبار در عرصه اندیشهورزی است. طی دو نسل اخیر
نیروهای سیاسی چپ هنوز هم الگوهای قدیمی شده سوسیال دموکراسی را دنبال
کردهاند، مثل دفاع از خدمات اجتماعی نظیر حق بازنشستگی، حق بیکاری یا آموزش
و بهداشت رایگان. اما این الگوی اداره جوامع اکنون به بنبست رسیده است.
نظامهای موسوم به «دولت رفاه» که پس از جنگ جهانی دوم در کشورهای پیشرفته
بسط و توسعه یافت به خاطر هزینههای سنگین، دیوانسالاری لخت و بزرگ و کسری
بودجهای که به کشورهای ثروتمند تحمیل کردهاند دیگر اعتبار خود را از دست
داده است.
جهانبینی آینده
فرانسیس فوکویاما در بخش
پایانی مطلب خود این سوال را مطرح میکند که چه جهانبینی در آینده میتواند
هم ضامن بقای دموکراسی باشد و هم از موجودیت و منافع طبقات متوسط دفاع کند؟
یک چنین جهانبینی حداقل باید دو عنصر سیاسی و اقتصادی را شامل شود. از منظر
سیاسی این جهانبینی باید سیاستهای دموکراتیک را بر اقتصاد ترجیح دهد و با
انعکاس منافع عمومی در نظام سیاسی و حکومت مشروعیت مردمی خود را به دست آورد.
بخشهای مربوط به خدمات عمومی و حمایت از شهروندان نمیتوانند به شیوه قدیمی
کار کنند. باید آنها را با استفاده از فناوریهای جدید متحول کرد. و بالاخره
کنترل اداره امور جامعه و سیاست باید از دست گروههای خاصی که فقط حافظ منافع
اقشار یا شرکتهای مشخصی هستند خارج شود.
از نظر اقتصادی این جهانبینی نباید نظام سرمایهداری را منسوخ اعلام کند.
راه حل در ترویج اشکال و انواع گوناگون سرمایهداری و دخالت حکومتها در سرعت
و چگونگی پیشرفت روند جهانی شدن است. روند جهانی شدن تقدیری نیست که باید به
آن گردن گذاشت، بلکه فرصتی است که با هوشیاری، دقت و رعایت منافع همه
شهروندان از نظر سیاسی باید آن را کنترل کرد. در این جهانبینی جدید نظام
مبتنی بر بازار آزاد و الزامات آن هدف نهایی نیست، بلکه ابزاری است برای رشد
و شکوفایی جوامع به صورتی که بخش اعظم مردم از آن بهرهمند شوند، نه این که
صرفا ثروت ملی یک کشور افزایش یابد.
فرانسیس فوکویاما در پایان مطلب خود هشدار میدهد که جنبشهای «پوپولیستی»
موجود در آمریکا، چه آنها که به قطب راست و محافظهکاران تمایل دارند و چه
آنها که ایدههای چپ دارند، پیچیدگیهای چند دهه اخیر را در نظر نگرفته و در
راه حلهای خود الگویی را ارائه میدهند که در نهایت به نوعی تضعیف و
انزوای اقتصادی آمریکا منجر میشود. با یک چنین راه حلهایی نمیتوان مطالبات
اقشار متوسط را که طی دهههای اخیر به حاشیه رانده شدهاند برآورده کرد.
در عین حال ادامه وضعیت موجود به معنای دوام سلطه گروههای مدافع اقشار بسیار
ثروتمند و لابیهای مالی بر عرصه سیاستگذاری در آمریکاست. تحت تاثیر این
وضعیت اختلاف ثروت در سطح جامعه و تشدید فقر اقشار متوسط افزایش خواهد یافت.
در همه جای دنیا از جمله آمریکا صاحبان ثروت از امتیاز و موقعیت ویژه خود
برای تاثیرگذاری بر سیاست بهره میجویند.
تا زمانی که اقشار متوسط در جوامع پیشرفته هنوز هم در توهم دهههای اخیر به
سر ببرند که گویا منافع آنها در گروی سیستم سرمایهداری آزادتر و دولتی کوچکتر
است، هیچ جنبشی برای تغییرات ساختاری در وضعیت موجود شکل نخواهد گرفت.
جهانبینی و نظریه سیاسی اقتصادی که میتواند جایگزین شرایط فعلی باشد هم
اکنون در دسترس و منتظر ظهور است.
محل ارسال نظر در مورد اين مقاله: