بازگشت به خانه

دوشنبه 1 اسفند 1390 ـ  20 فوريه 2011

 

 راستگویی مشکل است

ایرج

زمانی‌ که من بسیار جوان ‌بودم و هیچ تجربه‌ای در امور اجتماعی نداشتم و فقط با خودم زندگی‌ می‌کردم، در این فکر بودم چرا بزرگ ترها راست نمی گویند یا، مثلاً، فلان قضیه را یک جورایی کج و معوج و باز پروری‌ کرده و تحویل دیگران می دهند. کمی‌ که به قولی‌ جوانک شدم با واژهء "سیاست" آشنا شدم و کم کم فهمیدم سیّاس کسی‌ است که بهتر از همه توانایی‌ تغییر در اصل و فرع یک واقعیت را دارد. بدیهی ست که سال ها گذشت تا توانستم بفهمم وقتی‌ در اجتماع کس یا کسانی‌ را خیلی‌ «با تجربه» قلمداد می کنند یعنی‌ چه. اما بسیار خوشحالم که هنوز هیچ کس از اطرافیان من نمی‌تواند مرا در معیار اجتماعی با تجربه قلمداد کند. اگر هم کسی‌ یا کسانی‌ بر این باور هستند که من اندکی‌ از توشهء زندگی‌ در کوله بارم اندوخته‌ام فقط بخاطر سالیان دراز پرسه زنی در این کره خاکی است که باعث شده وقایع گوناگونی را دیده‌ یا اینکه شنیده باشم تا سیاه را از سفید کمی‌ تشخیص دهم.

ذاتاً انسان باید راستگو باشد، ولی‌ چه کششی در ناراستگویی است که در هر اجتماعی که دقیق می‌شویم این وجه تمایز نمایان است ـ اعم از جهان اولی‌، دومی‌، سومی‌، پیشرفته یا پس مانده؟ چه عاملی باعث شده که بعد از این همه رشد تکنیکی‌، اقتصادی، علمی‌، تحقیقاتی‌، فرهنگی‌ و حتی‌ تکاملی نتوانسته ايم این معضل اجتماعی را، چه در درون افراد، چه در خانواده ها و چه در سطح جامعه تغییر دهيم؟ و آنچه مرا روز به روز نگران تر می‌کند بودجه هائی ست که دولتمردان هر دولتی در هر کشور صرف پیچیده‌تر شدن تشکیلات سیستم های پلیسی‌ و امنیتی خود می کنند تا قادر باشند مثلاً جامعه را کنترل کنند.

براستی ما انسان ها از کجا منحرف شده ایم و تا کجا ادامه خواهیم داد و تا کی این دولتمردان ما چنین سیاسی کاری هائی را دنبال خواهند کرد؟ کی در مسیر درست باید قدم بردارند، و براستی چه موقع اعتراف می کنند که به پایان خط رسیده ایم و این مسیر بن بستی بیش راه نبرده است؟ چه کسی‌ یا چه دولتی پیشقدم در این اعتراف خواهد شد؟ و این مسابقه سیاسی کاری، یا به نوعی دیگر ناراستگویی یا زبانم لال دروغ گویی، تحصیل کرده‌ها (تافتگان جدا بافته) تا کجا می تواند امتداد پیدا کند؟ آيا بايد صبر کرد که این رقابت به جنگی سراسری مبدل گردد و در این میان ۹۹% از انسان ها بخاطر این کمتر از ۱%‌ها جان خود را از دست بدهند؟ چرا این متفکرین جدا بافته نمی توانند بپذیرند که تمامی این مشکلات جهانی‌، بومی، یا منطقه‌ای فقط بخاطر ناراستگویی هاست.

آیا در میان این همه نخبگانی که به خیال باطل خود در تولید تفکر و تک خال برنده کشی‌ دست شیطان را هم از پشت دستبند بدون کلید زده‌اند کسی‌ نیست اصل شفافیت را عریان کند که این بیراهه پایانی گره خورده با پایان جامعه دارد نه بخشی یا گروهی!! در عجبم واقعا در عجبم که مگر را ستگویی چقدر کار مشکلی‌ است که این همه هزینه برای ناراستگویی و اتاق های فکری اش هزینه می‌کنیم تا واقعیتی را باز تولید کرده و به این بشریت تحمیل نماییم.

بلند داستان را کوتاه کنم که ریشهء تمام این معضلات اجتماعی، دولتی، سیاسی و خانوادگی در تک تک افراد همان جامعه و بطور کلی‌ در سطح جهانی‌ تنها در این است که اساساً راستگویی برای ما انسان ها بسیار مشکل است و به محض اینکه وارد گود زورخانهء اجتماعی می‌شویم اولین صفت برتر را در این میجوییم که ببينيم باتجربگان و تافتگان جدابافته، چه در چنته دارند تا ما هم همان را کپی کنیم، و نتیجه این می شود که شده است؛ تسلسل ناراستگویی تا نهایت و انهدام واقعیت و سلام به ناپاکی ها، تزویر ها، زشتی‌ها و....

برای یک بار هم که شده تلاش کنیم راستگو شویم، راستگو دوست داشته باشیم، راستگو حق را بشناسیم، راستگو حرف بزنیم، راستگو عمل کنیم، راستگو بمانیم و راستگو زندگی‌ کنیم.

براستی راستگو بودن چقدر مشکل است، که اکثریت با آن بیگانه اند؟

فوریه، ۲۰۱۲

 

محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه