|
چهارشنبه 3 اسفند 1390 ـ 22 فوريه 2011 |
با جوانان طبقهء متوسط و فرودست
فرهاد جعفری ـ مشهد
1)
پس از سالها بیکاری و خانهنشینی؛ چندهفتهایست که در یک موسسه خیریه [که کارش آموزش جوانان افغان به منظور ترغیب به بازگشت به کشورشان است و در یکی از مناطق محروم مشهد دفتر دارد] مشغول بهکار شدهام. و به چند جوان افغان، به روش تجربی، روزنامهنگاری آموزش میدهم. هفتهای سهروز، هرروز دوساعت و در قبال دریافت هرساعت پانزدههزارتومان.
چند روز پیش؛ راننده موسسه پیغام داد که نمیرسد دنبالم بیاید. این بود که مجبور شدم خودم از میدان تقیآباد تاکسی دربست بگیرم. بدون اینکه قبلش چانه بزنم. چون تاکسیمتر داشت و دلیلی ندیدم که قبلش با راننده طی کنم. ضمن اینکه هزینهی این قبیل موارد، به عهدهی آن موسسهی خیریه است.
همینکه نشستم توی ماشین و کمربند ایمنی را بستم؛ راننده [که مرد شصتسالهی لاغراندامی بود] برای اینکه زمینهسازی کند و کرایهی بیشتری بگیرد، شروع کرد به نکونال و نالیدن از زندگی و اینکه هر روز صبح که میخواهد از خانه بیاید بیرون، زنش کلی بهش سرکوفت میزند که بیلیاقت و بیعرضه است و ...آخرش هم گفت: «خوش بهحال شما پولدارها» که گرفتاریهای ما فقیر بیچارهها را ندارید و اقلکن، زنتان بهتان سرکوفت نمیزند و سر صبحب اعصابتان را بههم نمیریزد!
منکه عصبانی شده بودم؛ بدون اینکه چیزی بگویم؛ کمربند ایمنیام را باز کردم و پولیورم را دادم بالا و پرسیدم: «شکم من فرورفتهتر است یا تو؟!» راننده که جا خورده بود، نگاهی به شکمم انداخت و گفت: شکم شما.
بعد یقهی کتم را دادم عقب و پرسیدم: «گردن من نازکتر است یا گردن تو؟!» با تعجب (از حرکات من) نگاهی هم به گردنم انداخت و گفت: گردن شما. آنوقت ازش پرسیدم: صورت من رنگپریدهتر و چروکیدهتر است یا صورت تو؟! گفت: صورت شما.
گفتم: پس چرا از روی ظاهر آدمها قضاوت میکنی؟! اگر کسی مثل من، با سیلی صورت خودش را سرخ نگه دارد و از مال خدا فقط یکیدودست لباس تمیز و مرتب داشته باشد و هروقت از خانه بیرون می رود استحمام کند و ریشی اصلاح کند و به خودش عطری بزند دلیل میشود که طرف "پولدار" است؟!... و بعد هم اضافه کردم: لابد علتالعلل بدبختی و فلاکتِ تو و خانوادهی تو و همهی بدبختبیچارههای این کشور هم منم. نه؟!
که راننده با خجالت گفت: نه!... آخر دیدم بدون چک و چانه تاکسی گرفتید؛ گفتم لابد وضعتان خدا را شکر، خیلی خوب است!... خب "ظاهرتان هم که غلطانداز است دیگر"!
که بهش گفتم: نه عزیز دلم! «من و مانند من»، باعث «فقر و فلاکتِ تو و مانند تو» نیستیم. و هرکس در این سیوچند ساله چنین نشانی غلطی بهت داده؛ بدان که همان آدم، «هم باعث فلاکتِ من» و «هم موجب فلاکتِ تو»ست. میگوئی نه؛ یک نگاهی به عکس چندتاشان بینداز. دور شکمشان را ببین که بالای صد و چهل است و دور گردنشان که با دور شکم من و تو یکیست! لپهاشان هم از فرط "غمخواری برای مستضعفین و کوخنشینان که قرار بود وارثان زمینشان کنند" چنان گل انداخته که بیا و ببین!
بعد رو کردم بهش و ازش پرسیدم: «ببینم! سهمالارث تو را دادند از زمین؟!... چهقدری شد؟! آنقدر بود که زنت هرروز صبح بهت سرکوفت نزند که بیعرضه و بیلیاقتی؟!». که بندهی خدا [که هم خجالتزده شده بود و هم از لحن تند و بهشدت عصبیام حسابی ترسیده بود] هیچ نگفت و به خندهی کمرنگی اکتفا کرد!
2)
«انسانهای انقلابی» [ترکیبی از: «تودهایها»، «تودهایهای نمازخوان»، و ...] همینکه بهقدرت رسیدند؛ نخستین کاری که کردند همین بود. رفتند بین «طبقهی محروم و فرودست» ایستادند، با انگشت "یکی از ما طبقهی متوسط ها" را [که حقیقتاً دزد و وطنفروش و مالمردمخور و بیدین بود] نشان فرودستان دادند و گفتند: هرکس که این شکلی بود، اینطوری لباس پوشید، اینجور کفشی پایش بود، ریشش را تراشید یا چندلاخ مویش پیدا بود یا چکمه داشت؛ بدانید که آن آدم «بیدین» است، «بیاخلاق» است، «وطنفروش» است، «دشمن خدا و پیغمبر» است، «غربزده» است، «مرفه بیدرد» است، «دزد» است، «مال مردمخور» است. اگر «دزد و مالمردمخور» و «مرفه بیدرد» نبود که ظاهرش این نبود. بود؟!... اگر اینها «مال و اموال شما وارثان زمین» را بالا نکشیده بودند، وضع شما امروز این بود؟! یا همهتان توی شمال چالوس و رامسر ویلا داشتید و بهترین ماشینها زیر پاتان بود؟!
و بعد این جملهی کلیدی را اضافه کردند: «اینها همهشان همیناند»!
آن بندگانخدا؛ هم؛ باورشان شد! که "همه ما طبقهی متوسطها" دین نداریم، انسان نیستیم، دزدیم، اموالشان را بالا کشیدهایم، وطنفروش و غرب زدهایم، و هرچه فلاکت و بدبختی که آنها دارند؛ نتیجهی موجودیتِ «ما طبقهی متوسط» است!
حال آنکه "ما متوسط ها"، جانمان در میرفت که بتوانیم به کشورمان خدمت کنیم؛ جانمان درمیرفت که همهی هوش و استعدامان را بهکار بگیریم تا کشورمان را به جلو برانیم؛ جانمان درمیرفت که هرچه میتوانیم کار کنیم تا فقیر و محروم کمتری داشته باشیم و اکثریت قریب بهاتفاق ایرانیها مرفه و برخوردار باشند. اگرچه که راهکارمان برای آبادانی و رفاه کشور و مردم، این نبود که «لزوماً فرودستان را بر کشور حاکم کنیم». بلکه معتقد بودیم «هرکس شایستهتر است، هرکس هوش و خلاقیتی اضافه بر دیگران دارد میبایست حکومت کند. فارغ از آنکه به چه صنف و طبقهای تعلق دارد».
3)
از آنطرف؛ از شمار همان «انسانهای انقلابی» [اما فرورفته در ظاهر "ما طبقهی متوسط ها" و در لباس دوست]؛ چندتایی هم به جمع "ما متوسطها" آمدند. یکی از همان «فرودستان» را [که حقیقتاً هم پلشت و لمپن و بیسواد بود و سر سفرهی پدر و مادرش بزرگ نشده و از نجابت بیبهره بود] نشانمان دادند و گفتند: نگاهش کنید مردهشور برده را! «بوی گند» میدهد، دست چپ و راستش را نمیشناسد، «به اندازهی بز نمیفهمد»، «سواد خواندن و نوشتن هم ندارد» اما حالا شده همهکاره. سرنوشت من و تو را، همین آدم «نانجیبِ لمپن بیسواد» تعیین میکند.
و بعد مثل همیشه، این جملهی کلیدی را اضافه کرد: «اینها همهشان همیناند»!
حال آنکه "فرودستان" همهشان این نبودند. جانشان در میرفت که بتوانند به کشورشان خدمت کنند؛ جانشان در میرفت که همهی تاب و توانشان را بهکار بگیرند تا خطری کشورشان را تهدید نکند؛ جانشان درمیرفت که هرچه میتوانند کار کنند تا عقبماندگیهای چندصدسالهی کشورشان را مرتفع کنند. و اگرچه لباس درست و درمانی نداشتند، اگرچه کفش چرم تبریز پایشان نبود؛ اما «انسانهای پاک و شریفی بودند». و اگرچه به اصولی اعتقاد داشتند و (بههرعلت) سرسختانه بر سرش ایستاده بودند؛ اما «دشمنی و عداوتی با آزادی دیگران هم نداشتند».
4)
به این ترتیب بود که:
«ما متوسط ها» و «ما فرودستان» را برای چنددهه بهجان هم انداختند. آنچنانکه طی یکی از دردناکترین وقایع تاریخی میهنمان؛ اولاً: «بیش از شش میلیون ایرانی طبقهی متوسط» را [که از زمرهی باهوشترینها و مستعدترینها بودند] از کشور خود فراری دادند و در جای جای این جهان پهناور آواره ساختند [آنچنانکه اگر روزی اصضلاح «یهودی سرگردان» مصداق داشت، امروزه «ایرانی آواره» مصداق دارد!].
و ثانیاً چنان بر کشور حکمرانی کردند که «نرخ شکاف طبقاتی یک به سی» را به ارمغان آوردند که در کاپیتالیستیترین اقتصادهای دنیا نیز نمونه و مشابهی ندارد. درحقیقت: «بر فقر و محرومیت و شمار فرودستان، چندین و چندبرابر افزودند» و «بیش از پنجاهمیلیون ایرانی را به زیر خط فقر کشاندند».
اما خود، درفاصلهی شکاف و نفرتِ «متوسط ها از فرودستان» و «فرودستان از متوسط ها» ایستادند و «در پشت نقاب دین» تا میتوانستد خوردند و بردند و «بر ما متوسط ها» و «بر ما فرودستان» پوزخند زدند که جاهلانه، یکدیگر را یا به «بیدینی و لاابالیگری» و یا به «بیسوادی و حماقت و... » متهم کردیم و توی سر و کول هم زدیم! [میگوئید نه؛ بروید شجرهی خانوادگی و سیاسی چهلپنجاه ثروتمند تراز نخست ایران امروز را دربیاورید و بررسی کنید و ببینید یک کدام شان بوده که از میان ما متوسط ها باشد، یا لیبرال بوده باشد؟!].
5)
همهی زیبایی و قشنگی «جدایی نادر از سیمین» به همین بود. به اینکه همزمان، به «طبقهی متوسط» و «طبقهی فرودست» میگفت و نشان میداد که:
همهی درماندگی و استیصالِ «تویِ متوسط» که به این در و آن در میزنی تا از این جهنمدره فرار کنی؛ و همهی فقر و فلاکتِ «تویِ فرودست» که در منجلابی از گرفتاریها و تنگناها دست و پا میزنی؛ از اینجا ناشی میشود که «همهی این سالها بازی خوردهاید» و هرکدامتان فکر میکردید عامل بدبختی و فلاکتتان، آن دیگریست! حال آنکه هردوی شما، دشمن مشترکی دارید و آنهم کسی نیست جز «طبقهی اشراف». که یکبار مذهبیاند، یکبار غیرمذهبی!
همانکه یکبار آمد «میان شما فرودستان» ایستاد و «یک انسان فاسد و بیاخلاق موجود در بین متوسطها» را نشانتان داد و گفت: «هرکس لباسش اینطوری بود، هرکس ماشینش این مدلی بود، هرکس ریش نداشت، هرکس از "بالاشهر" آمده بود دشمنتان است»!... اما یکبار دیگر هم آمد میان شما متوسط ها ایستاد و «یک انسان فرومایه و بیاخلاق موجود در بین فرودستان» را نشانتان داد و گفت: «هرکس شکل و شمایلش اینطوری بود، هرکس شلوارش روی پیراهنش بود، هرکس ریش داشت، هرکس از "پایینشهر" آمده بود؛ دشمنتان است»!... حال آنکه «هردوی شما» قربانی وضعیتی هستید که «کسانی دیگر» برایتان ساختهاند.
6)
واقعیت این است که:
نه «فلان نوحهخوان بیادب و گستاخ» نماینده و معرف مناسبی برای «جوانان مذهبی» (و طبقهی فرودست) است و نه «فلان خوانندهی بیاخلاق»، نماینده و معرف مناسبی برای «جوانان سکولار» (و طبقهی متوسط) محسوب میشود.
انسانهای «بزرگوار و آزادیخواهِ بسیار»ی در میان «جوانان مسلمان» وجود دارند که انصافاً از «برخی بهظاهر سکولارها» که میشناسم «سعهی صدر» بیشتری دارند و به «اخلاق رقابت جوانمردانهی سیاسی» متعهدترند و درک موسعتری از «آزادی و برابری حقوقی برای همگان» دارند. کمااینکه متقابلاً؛ انسانهای «اخلاقی و شرافتمندِ بسیار»ی در میان «جوانان سکولار» وجود دارند که بارها و بارها از «برخی بهظاهر اسلامگرایان» مسلمانتر و به اصول اخلاقی و مذهبی متعهدترند و کمترین مشکلی هم با «دین و دینداری دیگران» ندارند.
7)
نمیخواهم به اسم کسانی اشاره کنم. نه نویسندگان این دو مطلب و نه انسانهایی که نویسندگان مزبور در مطالبشان نشانتان دادهاند. چون آنوقت برخی تعابیر در بخش بالای مطلب؛ سریعاً به آن نویسندگان و آن اشخاص نامبردهشده در مطالب آنها برمیگردد و مطلب من هم توهینآمیز میشود. که نمیخواهم چنین شود.
اما ظرف چندروز گذشته؛ دو مطلب از دو نویسنده خواندم که بازتابدهندهی بسیار دقیقی از این «نیرنگ قدیمی اشرافسالاران» (مذهبی یا غیرمذهبی) بهمنظور «تعمیق شکافهای موجود میان متوسطها و فرودستان» یا دستکم «پیشگیری از ترمیم شکاف میان این دو طبقه» هستند.
انتشار چنین مطالبی در چنین موقعیتی که در آن قرار داریم؛ بیش از هرچیز نشاندهندهی آن است که تاچه میزان، «اشرافسالاران جامعهی ایرانی» [و وابستگانشان در میان اپوزیسیون] از «آمیختگی و همگرایی طبقهی متوسط و طبقهی فرودست» در خوف و وحشت بهسر میبرند و تاچه اندازه «اتفاقنظر و اتحاد عمل متوسط ها و فرودستان» منافع آنان را تهدید میکند.
جوانان ایرانی؛ اعم از «سبز سکولار»، «پرچمی مسلمان» و «پرچمی سکولار» بدانند که:
راه رهایی ایران از چنگ «طایفه سالاران»ی که «ایران» و «طبقات مختلف جامعهی ایرانی» را به قهقرا بردند و هرکدام از طبقات مختلف را در منجلابی از بحرانها و تنگناهای گوناگون گرفتار ساختند آن است که با شناختِ دقیق از نیرنگها و دسیسههایی که با هدفِ «تعمیق شکاف میان طبقهی متوسط و فرودست» به جامعهی ایرانی تحمیل میشود مقابله کرده و هرچه دسیسهگران میکوشند بر این شکاف بیفزایند؛ خودِ مردمان بکوشند تا از آن بکاهند.
8)
در همهی سهدههی گذشته؛ «انداختن طبقهی فرودست به جان طبقهی متوسط» [با سوءاستفاده از اعتقادات مذهبی فرودستان یا سوءاستفاده از شکاف درآمدی و فرهنگی میان این دوطبقه که به هرکدام ظاهر و پسندِ متفاوتی با آن دیگری میداد] تاکتیکِ طایفهسالاران مذهبی و غیرمذهبی «علیه طبقهی متوسط و فرهیخته» بود.
اکنون که «طبقهی فرودست» [با فهم این واقعیت که «وضعیت اسفبارش نه نتیجهی عملکرد طبقهی متوسط بلکه نتیجهی عملکرد طایفه سالاران است»] دیگر از آنان فرمان نمیبرد بلکه علیه جریان مزبور وارد عمل شده:
ـ «مسئولیت طبقهی متوسط» است که در این کشاکش تاریخی و سرنوشتساز برای کشور و آیندهی فرزندانِ ما متوسط ها و فرودستان، در کنار «همسرنوشتان خود» قرار گیرد. نه آنکه در کنار «طایفه سالاران» بایستد.
ـ همچنانکه «مسئولیت طبقات فرودست» آن است که بدبینی خود نسبت به طبقهی متوسط را کنار گذاشته و از هوش و خلاقیتِ طبقهی متوسط برای «غلبه بر طایفهسالاری» و «پیریزیِ یک جمهوری ناب و شایستهسالار» که «تضمینکنندهی حقوق و منافع تمامی طبقات اجتماعی»ست بهره برد.
خلاصه اینکه:
مطمئن باشید آنکس که شما متوسط ها و شما فرودستان را با یکدیگر دشمن میخواهد، دوستِ هیچکدامتان نیست. چه در هیات «ما متوسط ها» و «مثلاً روشنفکر» باشد [و «شما را تحقیر کند»] و چه در هیاتِ «شما فرودستان» و «مثلاً بچهمذهبی» باشد [و «بر سر ما متوسط ها بکوبد»]؛ در هر دو حال یقین بدانید که «دست در دستِ طایفهسالاران» دارد و در جهت تداوم طایقهسالاریست که میکوشد یا قلم میزند.
یکایک تان باید باور کنید که: شما فرزندان ایران، همهتان «نجیب»، «منصف»، «آزادیخواه» و «برابریطلب» هستید. فارغ از آنکه به کدام طبقه تعلق دارید.*
*توضیح: این جملهی آخر، با الهام از یک دیالوگِ محوری فیلم «هلپ» نوشته شده است. در آن چندصحنهای که دایهی سیاهپوست خطاب به کودکِ سفیدپوست میگفت: «تو بزرگی، تو باهوشی، تو مهمی» و از کودک سفیدپوست میخواست که تکرار کند «من بزرگ هستم، من باهوش هستم، من مهم هستم».
محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.