|
دوشنبه 29 اسفند 1390 ـ 19 مارس 2011 |
ذات پنداری دراندیشه های کسروی
و نگاه او به زنان و حقوق آن ها
حمید حمیدی
می گویند «تاریخ یک متن خنثی نیست، سرشار از مبادلات قدرت است. حتی در تاریخ به یادگار مانده از فریدون آدمیت میبینیم که انباشت تاریخی زنان به طور کلی حذف شده است.»
اگر بپذیریم که از مفهوم روشنفکری در ایران توافقی نزدیک به همگرائی وجود نداشته و ندارد، و اگر بپذیریم روشنفکر در روند تاریخی خود تبین می گردد، می توانیم بگوئیم که یکی از بنیادی ترین برآمد کار روشنفکران، اندیشیدن و تفکر است. به همین دلیل می توان گفت روشنفکر هم می تواند اشتباه نماید.
در ایران، از زمانی که "منورالفکران " به "روشنفکران" تغییر نام دادند، همواره با مفهومي تقليل يافته روبرو بوده ایم. اگر در غرب روشنفکر يعني توليد کنندهء انديشه، در ايران به کسي روشنفکر اطلاق می گردد که مصرف کنندهء انديشه است. حتي از مشروطه به بعد جامعهء ما با يک سير نزولي مواجه گردید و از 1320 به بعد روشنفکر ما در دام ايدئولوژي گرفتار آمد. بعد از آن بود که در ایران به صرف مخالفت یک فرد، به وی لقب روشنفکرداده می شود.
وظيفهء روشنفکر و هر فردی که کار فکري مي کند، پرسش انگيزي، نقد و ايجاد گفت وگوي فرهنگي است. اما در ايران، اين پديدهء تاريخي بيشتر سياسي بوده و کمتر پرسش انگيزي مي کرده است.از این زاویه است که برخورد روشنفکران که با دیدگاه های سیاسی آغشته گردیده، مبنای قضاوت در تائید و یا نقدایشان قرار گرفته است.
احمد كسروى از نمونهء این روشنفکران است که بیشتر بر "خردگرائی" و "سکولار"بودن وی تاکید گردیده است. وی در انقلاب مشروطه حضورى فعال داشت و چون ديگر روشنفكران آن روزگار به آرمان هاى اين انقلاب چون استقلال، آزادى، صنعتى كردن، پيشرفت و ترقى و تجدد، ارتقاء فرهنگى جامعه و مبارزه با خرافات سنتى دل بسته بود. دل بستگی های کسروی به آرمان ها، نافی افراط و تفریط نگاه او به زمانهء خویش نبوده است. وی، از سوئی، رها شدن زنان از بند سنت هايى كه زن ايرانى آن روزگار را به اندرونى نشينى محكوم مى كرد، دل بسته بود و از سوی دیگر با حقوق زنان مخالفت می ورزید.
«مثلاً کسروي در دام اين افراط و تفريط و با ابزار نقد خردگراي مدرن، در نقد فرهنگ اشراقي ما به جايي مي رود که مي گويد اگر حافظ، خشت زني مي کرد بهتر بود تا اين غزل ها را به وجود مي آورد. مي گويد غزل هاي حافظ درس بي ناموسي و باده پرستي مي دهد. اين تجدد بيمار ماست که سنت ما را يا مثل شريعتي، اينگونه باد در آستين اش مي کند يا مثل کسروي اينگونه از هويت و معنويت خالي اش مي کند.» (ماشالله آجودانی، در گفتگو با روزنامهء شرق شماره 869 به تاریخ 8 خرداد 1386)
كسروي در سال هاي پس از سوم اسفند 1299 از برنامههاي رضاخان سردارسپه و بعداً رضاشاه حمايت كرد. كسروي رضاخان و سپس رضاشاه را راه گذار ايران از پسافتادگي به دوران تجدد ميشناسد. این دوره را باید اوج فعالیت های کسروی دانست . وی در سایهء فرصتی که رضاشاه به منظور مبارزه با عقاید و باورهای مذهبی و دینی ایجاد کرده بود، با تأثیرپذیری از اندیشه های وهابی گری و ناسیونالیسم افراطی، به انتقاد از باورها و عقاید مذهبی پرداخت. در واقع از سال 1312 به بعد، تغییر کلی در دید و دریافت او پدید آمد. او دیگر یک مورخ و محقق و دانشمند زبانشناس نبود، بلکه داعیهء اصلاح جامعه و، به قول خودش، برانداختن ”پندارها“، را در سر داشت. در همین سال دو جلد کتاب «آیین» را منتشر کرد و با انتشار این کتاب شهرت فوقالعاده یافت. و در همین سال، ماهنامهء پیمان را بنیاد نهاد.
بعد از حوادث شهریور 1320، به جای مجلهء پیمان، روزنامهء «پرچم» را، که بیشتر جنبهئ سیاسی داشت، انتشار داد. نشريهء «پرچم» كه كسروى مسئوليت آن را بر عهده داشت و از 1321 تا 1324 منتشر شد، بر مخاطبان خود نفوذى كارساز داشت و زمينهء مناسبى را براى شكل گيرى انجمن هايى كه به «انجمن پاك دينان» يا «باهماد آزادگان» مشهور شدند، فراهم كرد.
كسروى، چون اغلب روشنفكران هم دوران خویش، به دوران سلطنت بنيان گذار سلسلهء پهلوى از اصلاحات فرهنگى و اجتماعى او حمايت و به عقب نشينى هاى دولت هاى پس از رضا شاه در برابر سنت گرايان و روحانيون محافظه كار اعتراض كرد. کسروی از نظريه پردازان معتقد به «تماميت ارضي ايران» در حوادث و اتفاقات بعد از انقلاب مشروطه و به ويژه دراثنای جنگ جهاني دوم بود.
کسروی دریافت های خود دربارهء گرفتاری های ایران را در ماهنامهء پیمان و روزنامهء پرچم و برخی از آثارش باز نموده است. از نظر سیاسی سامانی را که کسروی بر نابسامانی های سیاسی و عقب ماندگی تاریخی ایران جستجو می کرد، وحدت ملی و یگانگی ملی ایران بود. در آن دورهء زمانی از تاریخ ایران، کشور درگیر وابستگی های دینی، مذهبی، قومی، زبانی و غیره بود؛ و کسروی برای برون رفت از گسست و وابستگی که منجر به تزلزل و تعصب در میان اقوام مختلف می گردد، اندیشهء یکپارچگی ملی را مطرح نمود و دولت- ملت سازی مدرن را موجب از بین رفتن این مشکلات می دانست.
منظور کسروی از "شکل اروپایی و بی خردانه"ی ناسیونالیسم، ناسیونالیسمی شبه فاشیستی بود کهنمونه اش در ایران آن روز، می توان در روزنامهء «ایران باستان»، که تقریباً یک سال قبل از مجله پیمان منتشر می شد، مشاهده کرد.
مشخصه های اساسی ناسیونالیسم فاشیستی عبارتند از: عدم اعتقاد به دموکراسی پارلمانی، تاکید شدید بر نژاد گرایی، نخبه گرایی، بیزاری از دولت دموکراتیک و لیبرال و به ویژه نظام چند حزبی، به رسمیت نشناختن برابری بنیادین مردم و تحقیر آنها، دولت محوری، توسعه طلبی، تحقیر توده ها، تاکید بر قدرت، تنازع و سلطه طلبی.
کسروی بر سركوب قيام هائی چون قيام جنگل توسط رضاخان صحّه گذاشته و آن را به چوب «شورش هاي كور» (نظير فتنهء سيميتقو) مي راند:
«در مدت دو سال، شورش امير مؤيّد را در مازندران و آشوب [!] جنگليان را در گيلان و فتنه اسماعيل آقاي سمتقو در آذربايجان و كردستان كه هر كدام از سال ها مايهء گرفتاري ايران [!] بود فرو نشاندند. و پس از اين فيروزي ها، به سركوب عشاير كه از آغاز مشروطه سر به خودسري آورده و جز تاخت و تاز و راهزني [!] كاري نداشتند، پرداختند» (در بارهء تقبيح نهضت جنگل توسط كسروي و نقد آن، نگاه کنيد به «سردار جنگل»، ابراهيم فخرايي، ص4)
او چون ساير روشنفكران بعد از انقالب مشروطه به شدت به ايدئولوژی ناسيوناليسم آلمانی گرايش داشته و به ستايش رضا شاه می پردازد. وی در ديداری با رضا شاه به عنوان رئيس عدليه خوزستان در حادثه شيخ خزئل می گويد:
«من.... بخوبی می دانستم كه بازوی نيرومندی را خدا برای سركوبی گردنكشان اين مملكت و نجات رعايا آماده گردانيده است و اين انتظار مرا می كشت كه كی آن دست خدايی و آن بازوی نيرومند به سوی خوزستان نيز دراز خواهد شد؟ صد شكر خدا را كه عاقبت نوبت نجات خوزستان هم رسيد... بايد همگی شاد باشيم و جشن بگيريم... و فاتح آن، سردار با عظمت ايرانی را كه امروز شخصاً به خوزستان آمده از درون جان و بن دندان دعا گفته و ثنا خوانيم.» (باستانی پاریزی- تالش آزادی- ج سوم.سال 1354 ص 401)
کسروی درحوزهء انديشه های اجتماعی، خود را به عنوان رفرماتور يا مصلح معرفی و كتاب آئين را منتشر می كند. او در اين كتاب مدعی است: «سخنان او همه از اسلام است و گفته های او جز قرآن نيست و هر گونه بدعت دينی و پراكندگی دينی را مايهء بدبختی مردم می داند. بنياد دين نوين پس از اسلام جز هوس و نادانی نيست... من پراكندگی دينی را مايهء بدبختی مردم دانسته بر آن كسانی كه راه های جدا جدا به روی مردم بازكرده اند نفرين ها می فرستم. پس چگونه رواست كه خويشتن راه جدای ديگری بازكنم؟» (پیمان،سال اول شماره 13،ص10-13)
وی معتقد است: «دينی كه پیامبر مسلمانان حضرت محمد بنياد نهاد دو رويه دارد، يكی هدايت باورها و ديگری پی ريزی بنياد سیاسی. آن پاك مرد از يكسو باورهای مردم را پاك گردانيده به آنان خداشناسی و يگانه پرستی ياد داد، و يك رشته آميغ های (حقیقت ها) زندگی را آموخت. از يكسو نيز كشور بزرگی بنام اسلام بنياد نهاد كه همهء مسلمانان در يكجا و با هم می زيستند و از يك خليفه فرمان می بردند و در همه جا قانون های اسلامی بكار می بستند.» (در پیرامون اسلام - احمد کسروی- ص5)
و به همین استدلال وی با حمله به اسلام دوم، مدعی پاك دينی می شود و تنها خود را سزاوار چنين اقدامی می داند و به مخالفان و منتقدين خود در اين زمينه می تازد و می نويسد: «آنان چنانچه معنی دين را نمی دانند از معنی بازگردانيدن دين به گوهرش نيز آگاه نمی باشند. وی با اين رويكرد به اكثر مذاهب و اعتقادات جامعه می تازد و همهء آنان را در زمره گمراهان بر می شمارد.» (همان، صص 50-51)
كسروی با همين ادعای پاك دينی است كه خود را بر كرسی سنجش حقانيت گذاشته و با تفسيری ذات گرا با بسياری از مقوله ها سر ستيز دارد. او با" ذات پنداری" در پی يوتوپيايی در آينده است و با اين«يوتوپيا گرايی» گفتمانی را رقم می زند كه كتابسوزان آغاز آن است.
معيارهای پاك دينی وی، بر اصول اخلاقی خشكی استوار است كه هيچ گونه تساهل و مدارائی را بر نمی تابد. و قتل او در واقع سوختن در آتشی است كه خود افروخته است. رضا شيخ الا سلامی در نقدی بر كتاب" قتل كسروی" (اثر ناصر پاكدامن)، كسروی را كشته ناشكيبايی همگانی می داند و مرگ او را زاييده فرهنگ دوگانگی برمی شمارد. فرهنگ گناه كار و بی گناه، فرهنگ بدی و خوبی، فرهنگی كه در آن بسياری تصور می كنند كه به سرچشمهء حقيقت دست يافته اند و آنان كه از آب چشمه ننوشيده اند درونشان از اهريمن شسته نشده است؛ فرهنگی كه بزرگان تاريخ اش از ديد برخی كسان جز بدی چيزی ندارند و از ديد برخی ديگر فراسوی هر پرسش اند.
كسروي اگر چه از پذيرش لقب پيامبری اكراه دارد اما پيامبر گونه می گويد:
«بايد كشنده را كشت. كسی كه با پسری به كاری زشت برخاسته بايد او را كشت. به بد آموز و گمراه گردان و همچنان به فالگير و جادوگر و هر كس از كارهای نبودنی دم می زند كه اگر بازنگشتند بايد كشت. به جامه گويی كه به هجو پرداخته و به نويسنده بايد كهرائيد (هشدار) ای كه دشنام نوشته و به نگارنده ای كه كسی را به حالی زشت نگاشته بايد كيفر داد و در بار دوم كشت. بايد به دشنام گوی كيفری سخت داد بايد دروغ و دغل از هرگونه كه باشد و در هر كاری كه باشد بزه شناخت و بی كيفر نگذاشت. (کسروی، ورجاوند بنیاد ص200)
كسروی درحوزه های مختلف تحت تأثير متفكرين نوانديش يا اصلاح طلب پيش از خود قراردارد. از يكسو، بدون اينكه چون آقاخان كرمانی و يا آخوندزاده رويكردی مشخص اتخاذ كند، در مباحث تاريخی، مفاهيم مدرن، نقد شعر و... از آنان الهام می گيرد و، از سويی، آشنايی او با زبان عربی ويژگي هاي مشتركی با سيد جمال الدين اسد آبادی در فراگيری دروس مذهبی دارد و خود را به عنوان مصلحی مذهبی معرفی می كند. او اگرچه در آغاز كار با گرايش های مدرن راه نجات و رستگاری ايران را در بكارگيری ابزار و دانش و روش های اروپايی می دانست اما، برخلاف تقی زاده، به شدت با اروپايی گرايی «مخالفت ورزيده» و در پی پيرايش و اصلاح دين و آئين است و لذا به سيد جمال از يکسو، و مبارزان مذهبی و روحانيون نوانديش دههء 40 و 50 شمسی، از سوی ديگر، نزدیک می شود.
وسواس افراطي کسروي در مورد نظم و همبستگي اجتماعي، که به گمان وي به بهترين وجه در دين متجلي مي شود، به تدوين يک نوع خردگرايي مذهب وار و بنيادگرايانه انجاميد که درآن «خرد» به معني نظم، اهميت و اعتباري فراوان مي يابد. از همين رو، سبب اصلي مقابله و دشمني کسروي با برخي موضوعات از ديدگاه وي از تضاد با اين «خردگرايي» ناشی می گردد. در چنين دنياي "افسون زدايي" شده اي که کسروي خواهان برپايي آن بود، حتي جايي براي نيروي تصور و يا آنچه او «پندار» مي ناميد وجود نداشت:
«پندار يکي از نيروهاي پست آدميان است، يکي از آسيب هاي جهان است. اين همه گمراهي ها بيش از همه از پندار برخاسته. بايد هيچگاه پي آن را نگرفت. هيچگاه چيزي را از پندار خود به مردم نياموخت... گفته ايم و باز مي گوييم: دانش ها بهر کجا رفت بايد از پي اش رفت و بهر هوده اي رسيد بايد پذيرفت... اينها -- اين پيروي از پندار و گمان و سخنراني از چيزهاي راه بسته مردم را به گمراهي کشانيدن است. باخدا دشمني ورزيدن است. به کساني که ازاين راه مي آيند بايد کهراييد [نهي کرد] که اگر بازنگشتند و پافشاردند سزاشان کشتن خواهد بود. (فرزین وحدت)
***
از کتاب «کسروی و بهائیگری» چند پاراگراف برایتان نقل میکنم که خود نیز به نقل از کتاب «خواهران و دختران ما» آورده شده است. جالب است بدانیم که وی ابتدا افکاری موافق برابری زن و مرد نشان میدهد اما ناگهان در چند سطر بعد، مخالف شرکت فعال زنان در امور اجتمایی می شود.
ولی از نظر او آزادی و برابری زن و مرد در همین جا ـ یعنی به برداشتن حجاب و تساوی در کسب دانش ـ پایان مییابد. از آن پس بحثی از روابط اجتماعی زن و مرد پیش میکشد که به احتمال زیاد حاصل برداشت او از مقام زن در اسلام، و نیز حال و هوا و محیط اجتماعی و سیاسی آن روز ایران است. به نظر کسروی اساس روابط زن و مرد نه بر احترام متقابل به عنوان دو انسان با حقوق مساوی، بلکه به هدف فریب دادن زنان توسط مردان و بدبخت نمودن ایشان است.
با آنکه میگوید زن را نباید کوتاه خرد (ناقص عقل) دانست، اما بحثی پیش میکشد که در آن، از دید او، زن موجودی ضعیف و کم عقل است. در مقابل مردان به آسانی توان خود را از دست میدهد، فریب میخورد، میلغزد و دیگران را نیز میلغزاند. مینویسد:
«زن ها باید به دو چیز پابستگی نمایند: یکی اینکه به کوچه و خیابان و هم چنین به انجمن ها و بزمها بی آرایش و ساده درآیند. آرایش و خودنمایی را به خانه برای شوهران خود نگه دارند. دیگری آنکه با مردان بیگانه در نیامیزند و به بزم ها [میهمانیها] جز همراه شوهران و خویشان نزدیک خود نروند… زنی که به کوچه و خیابان با آرایش میآید، آن معنایش نگاه مردان را به سوی خود کشیدن است. اگر این نیست پس چیست؟!. چنین زنی چه شگفت است که خود بلغزد و دیگران را نیز بلغزاند. زنی که آزادانه با مردان در میآمیزد به دشواری خواهد توانست خود را نگه دارد، به دشواری خواهد توانست فریب مردان را نخورد. این چیزی است بسیار آزموده: زن از بازار آمیزش ِ آزادانه سرمایه باخته بیرون آید. آمیزشِ آزادانه، زن را لغزشگاهی است که خود بلغزد و دیگران را نیز بلغزاند. (احمد کسروی- خواهران و دختران ما)
و چون معتقد است که با دو چیز، یعنی لباس آراسته و آرایش صورت، به میان مردان در آمدن و با مردان آزادانه در آمیختن و به بزمها خودسرانه رفتن سوغات اروپاست، زنان را هشدار میدهد که:
«…بانوان ایران باید بدانند که زن در اروپا ارجمند نیست. اروپاییان زن را گرامی نمیدارند. باید فریب آن سخنانی که در روزنامههاست نخورند. اروپاییان در بسیار چیزها گمراهند و یکی هم داستان زن هاست. بیشتر اروپاییان زن ها را افزاری برای خوشگذرانی و کامگزاری مردان شناختهاند و بیش از این معنایی به زنان نمیدهند. اینست آنها را به بزم ها میکشند، پردههاشان میدرند و از جایگاه خود پایین میآورند (خواهران و دختران ما).
کسروی با آنکه یک جا زنان را در استعداد آموختن با مردان مساوی میداند، در جای دیگرِ همان کتاب، حرف خود را عوض میکند. زنان را «در ساختمان تنی و مغزی» از مردان جدا میداند و بر پایهء این باور میگوید که در امور اجتماعی نیز باید وظایف شان جدا باشد. مینویسد:
«…خدا زنان را برای کارهایی آفریده و مردان را برای کارهایی. زنان برای خانه آراستن و بچه پروردن و دوختن و پختن و اینگونه کارهایند… نمایندگی پارلمان و داوری در دادگاه و وزیری و فرماندهی سپاه و اینگونه چیزها کار زنها نیست، به دو شَوَند [دلیل]: یکی آنکه اینها به دوراندیشی و رازداری و خونسردی و تاب و شکیب بسیار نیازمند است و اینها در زن ها کم است. زنها چنانکه از ساختمان تنی نازک و زود رنجند، در سهشها [احساس درونی] نیز چنان میباشند». (همان، پیشین)
و باز افسانهء فریب خوردن زنان و فریفتن دیگران را تکرار میکند:
«درآمدن در سیاست و کوشش در راه نمایندگی از زنان آنان را به آمیزشها [معاشرت، رفت و آمد] خواهد کشانید و چه بسا ناستودگیها که رخ خواهد نمود. اگر این در را باز نماییم زنان خودآرا و خودنما میدان خواهند یافت. رویهمرفته کاری ناپسندیده است. زنان زود توانند فریفت و زود توانند فریفته گردند. پای ایشان از کارهای کشورداری هر چه دورتر بهتر». (پیشین)
به اعتقاد کسروی علومی که شایستهء زنان است میتواند پزشکی، قابلگی، جراحی، داروسازی، دندانپزشکی، چشم پزشکی و اینگونه دانشها باشد. ولی چون از آمیزش زن و مرد هراسناک است و آن را بد و ناپسند میداند، به احتمال زیاد خواهان آنست که در دانشگاه ها همراه با پسران تحصیل نکنند و پس از گرفتن تخصص در بیمارستان از مردان دور و جدا باشند (تفکیک جنسیتی).
مقدمهای که کسروی برای حرام بودن آمیزش زن و مرد مینویسد، زمینهای برای جدا کردن وسایل نقلیه عمومی، کارگاها و یا آسانسورهاست که آن را امروزه در جمهوری اسلامی تجربه میکنیم. زیرا بار دیگر در همان کتاب تاکید میکند:
«…اینان [زنان] در میان مردان، همان آمیزش است که گفتیم نباید باشد، همان آمیزش است که مایه لغزش زن ها و مردها هر دو تواند بود».
در همین کتاب ِ «خواهران و دختران ما»، کسروی دستوراتی راجع به اسم گذاری دختران، خطبهء عقد، جشن ازدواج و نیز طلاق داده است.
در خصوص زنان، كسروی تحت تأثير سوسيال ناسيوناليسم آلمان و سياست های هيتلر زنان را به عنوان شهروندان درجه دو محسوب می كند كه: «وظيفهء آنان جز كارهای زنانه نيست و اگر زمانی مرد- نان آور ندارند، ناگزير از گرفتن پيشه ای می باشند، برای آنان چه بهتر كه پيشه هايی از خياطی و جوراب بافی و پيراهن دوزی و مانند اين ها بگيرند... اگر ناگزيری در كار نباشد، كار مردانه كردن زنانه از يكسو مايهء تباهی خود زنان گرديده از سوی ديگر خانه ها را بی آرايش و بی سامان خواهد گذارد. بدتر از اين ها آن كه عرصه را بر مردان تنگ خواهد ساخت.» (فاطمه صادقی، جنسيت، ناسيوناليسم و تجدد در ايران، انتشارات قصیده، تهران، ص96)
كارهايی را به زنان محول می كند كه نيازی به انديشه ندارد و كار مردانه كردنِ وی با تفكيك جنسيتی زنان را نشانهء بی خردی آنان می داند.
کسروی این کتاب را در دههء ۱۹۴۰م/ ۱۳۲۰ ش. نگاشت. آیا اگر اکنون حیات داشت و پیشرفت زنان را با تمامی تبعیضاتی که بر آنها روا می گردد، میدید، چنین مطالبی از قلمش جاری میشد؟
***
اگر چه در انديشهء كسروی در آغاز و نقش او در انقلاب مشروطه نشانه هايی از ليبراليسم به چشم می آيد و تأكيداتی بر حقوق و آزادی های دموكراتيك می شود و در نوع حكومتی دموكراتيك بنام مشروطه تبلور می يابد، اما رويكرد او در زندگی عملی و سياسی در مواجه با رضا شاه و در ساحت انديشه با تأكيد بر پاك دينی و حمله به ساير عقايد و رويكرد او به زنان، تأكيد او بر نظم و همبستگی اجتماعی بنيادگرايانه او را به شدت از مدرنيته دور می كند.
وی با تأكيدی كه بر جمع گرايی دارد و معتقد است چون آدميان با هم می زيند و سود و زيان شان به هم بستگی دارد، بايد راهی وجود داشته باشد كه همگی پيروی كنند. مردم خود قادر به طرح راهی نيستند:
«مردمان اگر نيك و بد و سود و زيان را شناختندی به راه چه نيازی افتادی، و چون نمی شناسند پيداست كه خود راهی را نيز نتوانند گذاشت.» (ورجاوند بنیاد، ص 76)
و در خصوص هويت جمعی نيز از ايرانيان خواستار پرستش سرزمين پدری می شود. فرزين وحدت در مقاله ای تحت عنوان «بن بست تجدد در انديشه كسروی» به اين نكته اشاره دارد كه با همه ی تأكيدی كه كسروی برحقوق دموكراتيك دارد اما منظور او مصلحت و ذهنيت جمع است. و به تصريح يا تلويح اصرار می ورزد كه ذهنيت فردی نقشی در نظام دموكراتيك و حقوق شهروندی ندارد، گرايش كسروی به محروم كردن فرد از حقوق شهروندی ريشه در فلسفهء او دربارهء جامعه دارد. وی بنيان جامعه را همسان بنياد خانواده می انگارد كه در آن ذهنيت فرد محكوم به شكست و تسليم در برابر ذهنيت جمع است. (ایران نامه، شمارهء 2-3، سال بیستم)
خانواده برای او آنچنان اهميت می يابد كه حكم می كند:
«زناشويی ناچار می باشد و مردی كه به سال زناشويی رسيده زن گيرد، و گرنه بزهكار شناخته گردد و كيفر ببيند.» (احمد کسروی-خواهران و دختران ما)
نگارنده نیز، همچون فرزين وحدت، بر اين نظر است كه: «گفتمان كسروی و همچنين آن گروه نظريه پردازانی كه خواسته يا ناخواسته راه کسروی را دنبال می كنند، به احتمال بسيار، تنها راه گشا به سويی خودكامگی و فرد تك بعدی و تكنوكرات خواهد بود و، به سخن ديگر، اين راه به ايجاد شرايط مساعد به پيدايش ميان ذهنيتی نخواهد انجاميد كه بر بنيادش بتوان حقوق شهروندی را برای مردم ايران در يك جامعهء مدنی استوار ساخت.» (فرزین وحدت- همان)
بر اساس نظرات كسروي، نميتوان وي را مدافع افكار مدرن دانست. بعنوان نمونه، از نظرات وي در مورد آزادي هاي زنان و نقش اجتماعي آنان بعنوان پيشتاز انديشههاي مدرن نميتوان ياد كرد. ديدگاه هاي كسروي در مورد زنان در برابر افكار افرادی چون فتحعلي آخوندزاده در صدر مشروطه يعني چندين دهه پيش از زمانهء وي بشدت رنگ باخته و بسيار عقب مانده و سنتی مينماياند.
در خصوص علت اين تناقض دراندیشهء كسروي، ميتوان به مبانی نظرات کسروی رجوع نمود. او، از يكسو، برخاسته از سنت ديني است و اين سنت او را در هيچ برههاي رها نميكند و، از سوي ديگر، انديشه ورزي موشكاف و انتقادگر است. آگاهي او با فلسفهء مدرن سدههاي هفدهم تا نوزدهم، دست دوم است؛ تمدن مدرن را از نمودهاي آن كه در دوره او ناسيوناليسم- فاشیسم آلمان جنبهء عمده اش است، ميشناسد و از سازوكار دروني اين نظام مدرن ناآگاه است. او “دانش هاي اروپائي” را ارج مينهد ولي مبانی نظري اين دانش ها را نميشناسد.
از سوي ديگر، از آنجا که سرشار از دينانديشي است، حتي در اوج انتقاد از اديان و مذاهب نيز به پديد آوردن بنياد مقدس "ورجاوند بنياد" همت می گمارد. استدلال هاي او در بارهء "گوهر خرد و روان" بيش از آنكه يافتههاي استدلالي شمرده شوند، مصلحتگرائي بیش نیستند. كسروي وجود اين پديدهها را براي" نو دين خود" لازم ميشمارد و زياد در پرواي استدلالي بودن آنها نيست.
موضع كسروي در باره زنان (خواهران و دختران ما)، موضعي “خردگرايانه” و “زاهدانه” است و نميتواند عين موضع دنياي مدرن باشد كه تن و انديشه هر فرد را از هر گونه تعرض مصون و محفوظ ميخواهد. بررسی اندیشه ها و نظرات کسروی نشان می دهد که با تأکید بر یک وجه از اندیشه افراد نمی توان برابر حقوقی انسان ها را استنتاج نمود.
به باور من، اگر سکولاریزم و دمکراسی و یا عدالت، بر مبنای برابری حقوقی زنان با مردان تبین و معرفی نگردد، به سکولاریزم استبدادی منجر خواهد گردید که نمونه های آن در تاریخ فراوان بوده اند.
کسروی اگر چه بدليل ماديگرايی غرب و خشونت رايج در اروپا به نقد مدرنيته می پردازد و تمام عمر خود را در اين راه صرف می كند اما به خاطر حملات اش به مذهب شيعه در نهايت در سال 1324 توسط فدائيان اسلام به قتل می رسد.
اسفند1391 ـ مارس2012
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.