|
دوشنبه 11 ارديبهشت 1391 ـ 30 آوريل 2011 |
انشا نويسی و انديشهء سياسی
مازيار سميعی
در بخش نخست اين مقاله به ويژگیهای انشا به عنوان يک نوع متن پرداخته میشود. پس از آن شيوع اين شکل به خصوص در گفتار سياسی ايران به عنوان يکی از آسيبهای انديشه سياسی معرفی میگردد. و در انتها ادعاهای مقاله با بررسی موردی يکی از انشاهای حميد دباشی سنجيده میشود.
انشا چيست؟
۱- انشا شکل ندارد: تابستان خود را چگونه گذرانديد؟
فرم بيانی انشا عمدتا توصيفی است و بنا به نيازش قالب روايي، تفسيری و جدلی هم به خود میگيرد. اما انشا ترکيبی از اين اشکال مختلف بيان نيست. انشا علاقهای به موضوع مورد توصيفش ندارد و در گزارشی که به دست میدهد نه جزييات پنهانی را آشکار میکند و نه از چشماندازی تازه به ترسيم کليت موضوع میپردازد. اطلاعات احتمالی مندرج در آن حتی اگر پايهای در عالم واقع داشته باشند مطلقاً اهميتی ندارند. روايت انشا فراز و فرود يا آغاز و انجامی ندارد. شايد حکايتی هم نقل کند اما قصه نيست. وقتی امری را تفسير میکند استدلالی برای توضيحات خود نمیآورد. بدون استدلال تفسير به توصيف بدل میشود، که توضيح خود را بدون اين که توضيحی بدهد پيش مینهد. انشا اگر هم شکل جدلی به خود بگيرد عملا به نقدی نمیانجامد، چرا که از فاصلهای مطمئن به موضوع میپردازد و از چنان فاصلهای نقد، شکافتن موضوع و سنجش اجزای آن ممکن نيست. به اين ترتيب انشا زبانهای مختلف را با يکديگر مخلوط میکند و از يکی به ديگری میپرد. تکهای شعر میخواند، خاطرهای میگويد و بعد قضاوتی میکند. انشا متنی خبري، علمی و يا ادبی نيست. چهارچوب بيانی مشخصی ندارد.
۲- انشا محتوا ندارد: شجاعت چيست؟
انشا عمدتا میخواهد حرف بزند، بی آن که چيزی بگويد. صفحه را سياه کند و نمره بگيرد. در حالی که هر برشی از انشا(ی خوب) به لحاظ شکلی منسجم است و چفت و بست دارد، دست کم به اين معنی که سر و ته جملهها با هم میخواند، چنين نوشتهای از نظر محتوايی آشفته و شلخته است. میتوان هر بخشی از آن را حذف کرد يا بسياری چيزها به آن افزود بی آن که ضربهای به کليتش بخورد. چرا که اساسا کليتی در کار نيست. انشا عالمنما است، حرفهای قلنبه سلنبه میزند. نکتهسنجی میکند، مچ میگيرد، مشتی نمونه خروار نشان میدهد، اما چيزی به آگاهی مخاطب نمیافزايد. انشا سعی میکند جالب و جذاب باشد، اما حرف جديدی نمیزند. حتی بيانی تازه از افکار نويسندهاش هم نيست. اصلا میتواند ربطی هم به «فکر»های نويسنده نداشته باشد؛ فکر عرصه تجزيه و ترکيب مفاهيم است و مفهوم به دشواری به انشا راهی بيابد. انشا سرهمبندی کليشههای تکراری است. حرفهای بديهی میزند: «اين پديده زوايای مختلف و گوناگونی دارد». در انشا واژهها لفظند و نه معني؛ پس میتوانيد در يک جمله يا پاراگراف لفظ را به معانی گوناگون به کار ببريد بی آن که نگران اشتباه، متناقض و يا مهمل بودن گفتهتان باشيد. «متن جامعه حاشيهاش را سرکوب کرده است، از هم پاشانده، باز کرده، وا نموده است. و مازاد زنده اين متن وانموده، که همان حاشيهاش باشد، همچون کار زنده و کار مازاد به تملک مولفش در میآيد تا مرگ مولف به تعويق بيفتد». انشا خلاصهپذير نيست. چرا که به هنگام خلاصه کردنش بايد همه آن را حذف نمود؛ به غير از يک مورد که در بند ۵ میآيد، انشا يا چيز معنیداری نمیگويد يا به تکرار بديهيات و اينهمانگويی «خوبی خوب است» و نظاير آن میپردازد.
۳- انشا تنش ندارد: فصل بهار را توصيف کنيد.
انشا در انتخاب موضوع، شکل پرداختن به آن و توصيف و تحليلش محافظهکارانه عمل میکند. شايد از جنجال خوشش بيايد اما با دشواري، خصوصا دشواری نظري، ميانهای ندارد. انشا سوالی نمیپرسد، شايد فرم موضوع سوالی باشد، اما از آن دست سوالهای به اصطلاح رندانهای که جواب را به درشتی در خود مستتر دارند. در انشا مواجههای صورت نمیگيرد. «همچنان که به صدای پرندگان گوش سپرده بودم قلم بر کاغذ گذاشتم و...» برخوردی با دنيای بيرون يا درون نويسنده نيست؛ انفعال است، قلمی به کاغذ گذاشته میشود، بی جنبشي، همچون فرو افتادن برگی از درخت. اگر انشا را همان طور که خودش میخواهد بخوانيم بيشترين هماهنگی ممکن را با خود و با جهان دارد. به فرض محال که در ميانه زخمی سر باز کند، تا انتهای انشا بايد آن را بست. در آن اثری از تناقض، بحران، عصيان و شوريدگی نيست. همه چيز انشا مطابق آنچه انتظارش را کشيدهايم پيش میرود، چيزی به اسم انشای خلاق نداريم. به اين ترتيب انشا نمیتواند از شور و احساس، که ماهيتا تنشآميزند، بهرهای ببرد، پس ادا و اطوار درمیآورد و از کيسه تاثرات و احساسات رقيق خود ولخرجی میکند. انشا میخواهد قطعهای ادبی باشد، اما بدون بار دراماتيک، بدون در هم ريختن زبان و بدون نوآوری در بيان اين امر تنها از طريق افراط در صناعات ادبی و استفاده از واژگان فاخر ممکن میشود.
۴- انشا دستور دارد: میخواهيد در آينده چه کاره شويد؟
انشا به تمامی گرفتار سفارشي، اجباری و مصنوعی بودن است. موضوع، واژگان و گفتههای آن همه صوری و دستوری هستند. پس از «بيم» بايد بنويسد «اميد»، پس از «مادر» هم «مهربان». منطق پيشبرنده آن همين مفصلهای از پيش تعيين شده کليشهها هستند. انشا قابل پيشبينی است؛ در هر خطی آن چيزی را میآورد که خط قبل مجبورش میکند. انشا موضوع دارد، اما لزوما درباره آن حرف نمیزند. از هر دری سخني، طوری که تمايز موضوع مشخصش با ديگر موضوعات از بين میرود. البته در همه اين موضوعات درهمريخته به يک اندازه، و به خوبي، از پس انجام دستور برمیآيد. انشا به مناسبت نوشته میشود. پس زمان را میکشد. در تاريخ قرار نمیگيرد. و در تقويم مینشيند. انشا به ظاهر متنی شخصی است، اما هيچ چيز شخصی در آن نيست. تجربه منحصر به فرد نويسنده، بيان خاص او و از اين دست در انشا حضوری ندارند. متنی است منتسب به فردی شخصيتزدوده. به کار حديث نفس میآيد، بی آن که به خود نفس نزديک شود. انشا به زبانی به جز از زبان نويسندهاش سخن میگويد، جهانی جدای از جهان او دارد. جهان و زبان خود را تحميل میکند. جهان آرامی که در آن تکليف همه چيز روشن است و زبانی که از قبل کلماتش را جويده و برای گوينده لقمه گرفته است. زبان و جهان انشا تحميلی است. نويسنده را به ژستهای کليشهای همدردي، برادري، ستايش طبيعت، ستايش ميهن و... وامیدارد. واژههايی نفيس در دهان او میگذارد، واژههايی که نه برای بيان منظور و معني، که از سر خوشخدمتی و انجام درست وظيفه انشانويسی به کار میروند. از همه مهمتر انشا دستورکاری دارد که در بند بعدی به آن پرداخته میشود.
۵- انشا پيام دارد: علم بهتر است يا ثروت؟
انشا موعظه میکند، اندرز میدهد و راوی حکايتهای پندآموز است. انشا پيام دارد و اين تنها دستورکارش است. اجرای دستور پيام دادن تنها چيزی است يک متن بیشکل و بیمحتوا را از ياوه محض به قالبی مشخص و متمايز بدل میسازد. پيام نقطه شروع و نقطه پايان است. انشا از جايی به جايی نمیرود. دور میزند. پيام را به پيام وصل میکند. آغاز آن: «البته واضح و مبرهن است که...» پيام! پايان آن:«پس ما نتيجه میگيريم که...» پيام! انشا برای همين کش میآيد که پيام خود را لابهلای پرگويیهای بیدر و پيکرش گم کند. انشا موضع میگيرد و عقيدهاش را اعلام میکند. موضع و عقيدهای بی تنش، همان چه انتظارش میرفته است: «البته واضح و مبرهن است که هر شغلی برای جامعه لازم است»، «ما نتيجه میگيريم که اين همراهی با خانواده است که باعث میشود در سفر به ما خوش بگذرد» و... همين آموزههای اخلاقی موجب میشود که انشا در نهايت سياسی باشد. متنی که به واسطه ظاهر بیآزار و منفعل خود بهخزندگی دستاندرکار بازتوليد ايدئولوژی است. مثلا: « البته همه میدانند که علم برتر از ثروت است. با علم میتوان به ثروت رسيد اما با ثروت نمیتوان علم را خريد.» اين نتيجه کليشهای انشا عصاره همه تبليغات ايدئولوژيکی است که میشود در محيطی با چاشنی زهد درباره نظام دانش و اقتصاد به کار گرفت.
به اين ترتيب پيام نقطه آژيدن انشا است، آنچه همه شلختگیها را میپوشاند و پراکندگیها را بازمیپيوندد.
شيوع انشانويسی در گفتار سياسی ايران
گفتار سياسی قالبهايی چون مانيفست، اعلاميه، خطابه، خبر، گزارش، و مقاله به خود میگيرد. اينها ابزار پيشبرد روزمرهء مبارزهای مشخصند؛ انتشار گزارشی از فقر در حاشيهء شهر برای حمله به رييسجمهور حامی فرودستان، خبر فساد مالی يکی از بستگان فلان مقام قضايي، بيانيهای در حمايت از يک بازداشتی و از اين دست. اما گفتار سياسی به متون اين چنينی خلاصه نمیشود. چارچوبهای کلانتر و پايههای استوارتری نياز است. به عنوان نمونه بررسی تاريخي، تحليل اقتصادي، تفسير متون مذهبی و نظريه سياسی چنين چارچوب و پايهای را فراهم میآورند. پس انديشه سياسی در تلاقی نظريه و عمل، مبارزه و بازانديشي، و ضرورت و خلاقيت شکل میگيرد. نقد مشخصی از موضوعی مشخص به دست میدهد. منسجم است تا ضربه را درست بر نقطهای که میخواهد وارد آورد. در پی بحرانی کردن وضعيتی است که خود را طبيعی مینماياند. اين سه ويژگي، يعنی نقد انضمامي، انسجام شکلی و تنش، موجب میشوند که انشانويسی قالب مناسبی برای بيان انديشه سياسی نباشد. اما دستور و پيام، که به ويژه به کار سياست حزبی و حزب دم و دستگاهی (dispositif) میآيند راه انشا را به گفتار سياسی باز میکنند.
با توجه به ويژگیهايی که در بخش نخست برای انشا برشمرده شد، میتوان در ميان متون سياسی که اين روزها نوشته میشوند انشاهای بسياری يافت. البته میتوان با مثالهايی نشان داد که انشانويسی تنها زبان گفتار سياسی ايران نبوده است. از ستارخان، دهخدا و کسروی گرفته تا جزني، شريعتی و خمينی متون برجستهای دارند که نمیتوان آنان را انشا ناميد. کمی بعدتر در ميان نوشتههای کسانی چون مختاري، سحابی و گنجی هم میتوان نمونههايی از متن سياسی را سراغ گرفت که در پيوند با مبارزه مشخص، انديشه سياسی را پيش بردهاند. پس نمیتوان توجيهات فرهنگی از اين دست آورد که: «ما ايرانیها فقط حرف میزنيم بدون اين که گوش کنيم، اين است که به جای فکر انشا مینويسيم» يا «ذهنيت ايرانی استبدادی است و زبان فارسی زبان شعر. پس نمیتوان از چنين ذهن و زبانی انتظاری جز انشانويسی داشت».
يکی از نشانههای محبوبيت انشانويسی در گفتار سياسی کنونی ايران، رواج يادداشتهايی است که با عنوان «دلنوشته» منتشر میشوند. اين قالبی است که به کرات در جنبش سبز برای معناسازی و بيان خود به کار میرود. جستجوی کوتاهی در سايتهای سبز نمونههای زيادی از «دلنوشته» را به همراه خواهد داشت، که عمدتاً ترکيبی است از بيان خاطرات و احساسات، آمال شبه سياسي، هشدار مشفقانه و پيامبرانه به حاکم و نصايحی در باب ضرورت صبر و رعايت اخلاق به دوستان. در بسياری از موارد بنا است که اين قالب رنگی زنانه داشته باشد، چرا که توسط مادر، همسر و يا دختر زندانی يا جانباختهای نوشته میشود. اما با نشاندن زنان در اين نقشهای سنتی و تعريف شان در نسبت با پسر، همسر و يا پدر قهرمانشان به دشواری میتوان قالبی زنانه (به معنای فمينيستی آن) دانستش. دلنوشته به حديث نفس میماند، اما حرفها در نمونههای مختلف آن چنان تکراری است که میتوان با دستکاری نامها، تاريخها و اماکن دلنوشته يکی را از آن ديگری جا زد، و اين يعنی خبری از نفس نيست. نوشتهای بی شکل است و محتوايی جز «بدی بد است» و «بايد خوبی کرد» ندارد. تنها تنش آن رنج دوری عزيزی است که البته حتی همين تنش هم زير روکشی از آرزو و خيالهای دور و دراز پنهان میشود. دستور و پيام آن روشن است: اصلاحات.
در ميان نويسندگان نامآشنا، که يادداشتهايشان را لزوما با عنوان دلنوشته منتشر نمیکنند، مسعود بهنود، ابراهيم نبوی و محمد نوریزاد از جمله پرکارترين انشانويسان هستند. بهنود کسی است که به معنی واقعی کلمه آسمان و ريسمان به هم میبافد. مثلا در يادداشتی با عنوان «فقط رام کنندگان حيوانات می دانند» از نرخ بالای بيمه کارکنان سيرک، قتل قذافی به دست ليبيايیها، نکتهسنجی منتسب به قوامالسلطنه که «خانه آبريزگاه هم میخواهد و حزب هم آدمهای چون فلانی را لازم دارد» شروع میکند و بعد به طبع خردهبورژوايی لمپنها، تلقی حکام شرقی از مفهوم مردم و سرانجام تيزبينی هاشمی رفسنجانی در لزوم ميانهروی میرسد تا به حاکم اين هشدار عبرتآموز را بدهد که «روزی نوبت تو هم میشود». بهنود قصه نويس است، اما نمیتوان فرم داستانی را به يادداشتهای سياسی او نسبت داد. هرچند گاهی در يک پاراگراف ماجرايی از خودش در میآورد و به فلان شخصيت تاريخی منتسب میکند، اما کل يادداشت قصه نيست. پس نمیتوان شکل ادبی را به نوشتههای او نسبت داد. محتوايی هم در کار نيست؛ به جز پيام کذايی در ستايش خوبی و لزوم عبرت گرفتن از گذشتگان میتوان هر بخشی از هر نوشته بهنود را حذف کرد و چيز ديگری جايش گذاشت و يادداشتش همان باشد که بود. بهنود متين و لبخند به لب است و آشفته نمیشود. در نوشته او تنشی نيست.
نمونه ديگر ابراهيم نبوی است. کسی که به مرور در يادداشتهايش جای شوخی و فکاهه را با تدريس ايدئولوژي، تدوين استراتژی و تبيين تاکتيک برای مبارزه عوض کرده است. هرچند يادداشتهای کنونی او هنوز لحنی غيرجدی دارند که به کار مسئوليتگريزی میآيند، اما اساسا يادداشتهايی با دستورکار و پيام مشخصند. به عنوان نمونه او در جايی خود را در قامت سخنگوی جنبشی مردمی نشانده و میگويد:«خانم کلينتون! ما کمک می خواهيم» اما اين درخواست کمک در قالب يک مقاله سياسی متعارف انجام نمیشود. بيش از يک سوم مطلب شوخی درباره عادت تعارف ايرانيان، ضربالمثل «با سيلی صورتت رو سرخ نگه دار»، ايهامگويی ايرانیها و نظاير آن است. سپس قصههايی درباره مشکلات رابطه ايران و آمريکا، عاقلتر بودن ايرانیها نسبت به اعراب و شعار «مرگ بر شوروي» مردم در روز قدس ۸۸ تعريف میشود. استدلالی در کار نيست. تمثيل و شوخی کار را پيش میبرد، تا در نهايت نبوی پيام خود را بگويد:«خانم کلينتون کمک کنيد تا طرفداران دموکراسی دينی به حکومت برسند». البته نمیتوان نوشتههای نبوی را با معيارهای بخش نخست اين مقاله به تمامی انشا ناميد. چرا که از کولاژ آگاهانه فرمهای بيانی مختلف استفاده میکند. اما ۴ ويژگی ديگر، يعنی نبود محتوا و تنش و وجود دستور و پيام را اغلب میتوان در نوشتههای او ديد.
عبدالکريم سروش نيز از جمله انشانويسان چيرهدست است. او درانشاهايش به منبر رفتن و لفاظی علاقه وافری دارد و شيفته واژگان و نحوی لابد وزين است. عناوين بعضی از يادداشتهايش، نظير «قلب و قالب دموکراسي»، «راز و ناز علوم انساني» و «از دولت احمدی تا دولت محمودي» نشان میدهند که برای او لفظ اصل است و معنا اهميتی فرعی دارد. يکی از شگردهای اصلی او بيان جملات بديهی يا بیمعنا در قالبی عالمانه است: «امروز در نظامهای دمکراتيک، برهنهترين آدميان، پوششی از قانون و قضا در بردارند». دلمشغولی بازی با «برهنگي» آدميان و «پوشش» قانون چنان بوده که سروش از ديدن محروميتهای واقعی که زير پوشش آزادی و برابری قانونی و صوری جريان دارند غافل میشود. اين ستايشگر پوپر (معلم سادهگويی و دشمن فلسفهبافي) بی هيچ شرمی از او نثر مسجع و منشيانه قاجاری را با لعاب عرفان به خورد مخاطب میدهد؛ آن هم در جايی که قرار است يک موضع سياسی ساده بگيرد. در متنی واحد از قول حافظ جواب «سياست شناسی بدنام» يعنی «آقاي» کارل اشميت را میدهد، با سعدی استراتژی سياسی جنبش سبز را تدوين میکند و با نقل خاطرهای از «جامعهشناس و مردم شناس چک اوسلواکی که در بريتانيا بود» و «خيلی طالب سوسيال دموکراسی بود» اين مطلوب آخری را رد میکند. در انشاهای مطول سروش که ملغمهای از درس اخلاق، شعرخواني، نقل تاريخ معاصر ايران با چاشنی تحريفهای دلخواه او، ستايش ليبراليسم و حمله به چپگرايان هستند، اصل حرف (منهای دستور کار و پيام ايدئولوژيک، يعنی اين که خلاصه حرف اين يادداشت چيست و چه چيز نسبتا تازهای میگويد؟) اغلب روشن نيست. باغ وحشی است که از «طاووس دلربای آزادي» و «اژدهای جرار استبداد» تا «جامعهای پست سکولار و پست تئوکراتيک» در آن پيدا میشوند.
هر سه نمونهای که برشمرده شد از چهرههای سياسی اصلاحطلب هستند (البته ممکن است هيچ کدامشان زير بار اين برچسب نروند و به ترتيب خود را روزنامهنگار، طنزنويس و معلم معرفی کنند، انکار خود از ترفندهای ايدئولوژی غالب برای بازتوليد خود است) اما انشانويسی محدود به اينان نيست، در ميان ديگر گروهها و گرايشها نيز به کرات انشا نوشته میشود. جايی که از سر احساس تکليف، زورزورکی چيزکی برای فلان زندانی سياسی نوشته میشود، جايی که به مناسبت گراميداشت اين واقعه و آن درگذشته قلمفرسايی میشود. و يا آنجا که واقعهای مهم جلوه میکند، وقايعی مهم از جنس آببازی جوانان در پارک و برهنه شدن بازيگری ايرانی در فيلمی تبليغاتي، انشا برای نوشتن تحليل به کمک میآيد. محبوبيت سنت پستمدرن و پساساختارگرايی در ايران عرصهای فراخ را برای اين قسم آخر انشا گشوده است. و در همه اين موارد باز فرم پراکنده و محتوا شلخته است. واژهبازی اولويت دارد و نه معنا. نويسنده گرفتار تنشی نمیشود و در استفاده از فلان ترمينولوژی در بهمان زمينه بیربط به دستاندازی نمیافتد. به اجبار مینويسد و پيام را میرساند. «امپرياليسم بد است»، «زن مساوی مرد است» و «دموکراسی خوب است» پيامهايی کليشهای هستند که تکرار و تکرار میشوند تا سنگر خالی نماند.
به اين ترتيب نويسنده انشا دلخوش تکرار پيامش است. به مناسبتهايی مینويسد که خوانده شود. واقعيت را نمیشکافد و گاه حتی به آن نزديک هم نمیشود. معنايی نيست و در بهترين حالت ممکن با قطعات ادبی نه چندان درخشان سر و کار خواهيم داشت. انشا نقد نمیکند. انشا نمیآشوبد، ضربهای نمیزند. انشا معنايی ندارد. انشا زبان نينديشيدن است.
انشانويسی دباشی و {نا}انديشة سياسی او
حميد دباشی در يادداشت «ايرانيان و سينمايشان: ماجرايی عاشقانه» که به مناسبت جايزه اسکار اصغر فرهادی در سايت الجزيره نوشته است به خوبی نشان میدهد که انشانويسی به فارسی محدود نمیماند. از آن جا که يادداشت اصلی به زبان انگليسی است نمیتوان با قاطعيت واژهگزينی او را در چارچوب لفاظیهای انشای پارسی دانست. اما به جز اين، ساير ويژگیهای انشا در يادداشتش حاضر است. او از شبنشينی ايرانيان گرداگرد جهان و يا بيداری بامدادی زودهنگامشان برای تماشای اوجی ديگر در سينمای ايران میگويد، و از توهم توطئه حکومت ايران درباره ماهيت اين جايزه. در فرازی خيرهکننده مینويسد:«ميان ايرانيان و سينمايشان ماجرايی عاشقانه جريان دارد. هر فيلمی که يک فيلمساز خوشقريحه ايرانی میسازد نامهای عاشقانه است به مردمش». او ادامه میدهد که تکنيک و ميزانسن اين فيلمها برای خارجیها مهم است، اما خود ايرانیها پيامی در آن مستتر میبينند، پيام اين که ما هنوز به رغم استبداد سر جايمان هستيم و زندگی زيبا است. او سپس تاريخچهای از سينمای ايران به دست میدهد و آن را به واقعه سينما رکس میرساند. در بخش پايانی هم با ارائه توضيحاتی درباره اصغر فرهادي، به ستايش اين پيامآور صلح و اميد میپردازد و میگويد:«به هنگام اين پيروزی ميليونها ايرانی به فکر فيلمسازان چيرهدستشان بودند. کسانی چون سهراب شهيد ثالث که در تبعيد مرد، امير نادری و بهرام بيضايی که بيرون از ميهنشان هستند و يا جعفر پناهی که از فيلمسازی منع شده است».
يادداشت با پيام شروع میشود و پايان میيابد:«رژيم ايران بد است ولی ايرانيان خوب هستند». بافتن درباره سينمای ايران قرار است اين ادعا را ثابت کند. اما معلوم نيست يادداشت چه حرفی درباره سينمای ايران دارد، چرا که در واقع حرفی در کار نيست و هر آنچه جذاب به نظر رسيده سر هم سوار شده است. مثلا به اين بند توجه کنيد:«در شبی که اصغر فرهادی به فتح قله اورست سينما دست میيافت، فروغ فرخزاد، شاعر و فيلمسازی که جايگاهی ممتاز در سينمای ايران دارد، همچون ستارهای خندان و درخشان بر اين فرزند خويش میتابيد». معنا: صفر. دباشی در هيچ کجا نمیگويد که قصدش از به هم چسباندن فرخزاد و فرهادي، مخملباف، بيضايي، امير نادری و... چيست. اين که ميرزا خان عکاس باشی برای سينما چه کرده يا نکرده و دختر لر اولين فيلم ناطق سينمای ايران بوده است يا نه، اينجا چه اهميتی دارند که دباشی بايد به آنها اشاره کند؟ آتشسوزی رکس آبادان کجای ماجرای عاشقانه ايرانيان و سينمايشان مینشيند و اين چه جور عاشقی است که معشوق را به آتش میکشد؟ اهميتی ندارد. معنا و محتوا فرع است، بايد جالب بود. و چه چيزی جالبتر از حکايت سوختن يک سينما؟ يا به رخ کشيدن اين که يک زن ايرانی آن طورها هم که فکر میکنيد زير چادر حبس نشده، بلکه شعر میگويد، فيلم هم میسازد و تازه در شب اسکار هم مثل ستارهای بر فرزند قهرمانش میدرخشد.
دباشی هيچ کجای اين انشا به واقعيت سينمای ايران نزديک نمیشود. او نمیگويد که فيلمهايی چون «گنج قارون»، «با معرفتها» و «آبشار طلا» و يا «اخراجیهای ۱»، «فيتيله و ماه پيشوني» و «مادرزن سلام» چه جايی در ماجرای عاشقانه ايرانيان دارند. يا در ميان همان سينماگران لابد مولفی که برشمرده، ماجرای عاشقانه داشتن با فيلمهايی چون «بايکوت»، «ضيافت»، «خاک آشنا» و... چه جای مباهاتی دارد. اينها همه يادداشتش را به دردسر میاندازند و انشا دنبال شر نمیگردد. از طرف ديگر روشن نيست که او چگونه کليت «ايرانيان» را جعل میکند و در پيوندی با سينمای ايران مینهد. ايرانيان: ميليونها شيفته سينما که شب اسکار به ياد سهراب شهيد ثالث میافتند و ساعت را کوک کردهاند تا جشن اورست سينما را تماشا کنند. برای دباشی مضحک نمینمايد که دوستداران سينماگری چون شهيدثالث مشتاقانه به جشن سينمای تجاری و جريان اصلی چشم بدوزند. چند ويديويی که بعضی ايرانيان مهاجر حين تماشای اسکار از خود گرفتهاند را آب و تاب میدهد و آنان را بدل به ميليونها میسازد، و سپس در گام بعدی اين ميليونها را با ايرانيان يکی میکند. اما از اين که بگذريم، او درباره اهميت اسکار برای بخش زيادی از ايرانيان درست میگويد. و اين درست جايی است که انشانويسی از انديشه سياسی بازمیداردش.
اهميت دباشی در انديشه سياسی از حيث سهم او در نظريه پسااستعماری است و اين نقطهای است که بايد او را جدی گرفت. موردی که البته به کلی از اين انشايش غايب است. او از رابطه قدرتی که جايزهدهنده آمريکايی به واسطه اسکار با خارجی برنده برقرار میکند غافل میشود. حکومت ايران را ريشخند میکند که درباره اين جايزه توهم توطئه دارد، و خود هم فراموش کرده که هاليوود و اسکار ابزارهای ايدئولوژيکی در خدمت بازتوليد سروری آمريکا هستند. دباشی مثل بسياری ديگر از اسکار فرهادی ذوقزده شده و به همين خاطر نمیتواند ببيند که چه طور در پس اين ذوقزدگی بازشناسی شرقی از چشم غربی نهفته است؛ اين که شرقی در نسبت با غربی احساس تشخص يافته و وقتی غربی او را به رسميت شناخته، هويتش به خودش ثابت شده است. به اين ترتيب او متنی در هم ريخته و حاوی پيام خوبی ايرانيان به دست میدهد که حتی از وفاداری به سنتی که از آن میآيد هم عاجز است. لحظه امکان انديشه سياسی به خاطر انشانويسی از دست میرود.
برگرفته از سايت نيلگون
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.