جمعه گردی ها

يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

جمعه 22 ارديبهشت 1391 ـ  11 ماه مه 2012

esmail@nooriala.com

بازگشت به خانه

پيوند به نظر خوانندگان

حاکميت ملت و معمای نوع حکومت

شايد لازم باشد که در همين آغاز توضيح دهم که من مطلب اين هفته را بعنوان يک جمهوريخواه می نويسم و اميدم آن است که پس از فروپاشی رژيم اسلامی جمهوريخواهان بتوانند در يک فضای باز و آزاد، و با استفاده از استدلال هائی قابل اتکاء (که واقعاً وجود دارند)، رای مردم را برای رژیمی که به آن اعتقاد دارند به دست آورند. اما اعتقاد من به جمهوری خواهی نمی تواند مانع از آن شود که حق دیگران را برای خواستاری انواع دیگر حکومت ندیده بگیرم و یا چشم بر واقعيت های جاری در سپهر سياسی اپوزيسيون ببندم؛ چرا که چشم برگرفتن از يک پدیدهء قابل دید و لمس آن را از بین نمی برد و تنها ما را از روبرو شدن درست و منطقی با آن محروم می سازد.

باری، از نظر من، واقعيت کنونی آن است که با برخاستن ندای آلترناتيو سازی در دو سه سالهء اخير و پیوستن اخير شاهزاده رضا پهلوی به اين جریان، شرکت فعال او برای ايجاد وفاق و ائتلاف در بين اپوزیسیون سکولار ـ دموکرات و انحلال طلب حکومت اسلامی، و استقبال بسياری از جوانان ايران از اين پیوستن از يکسو، و گسترش بی عملی و دست روی دست گذاشتن و نق زدن و کارشکنی در ميان نيروهائی که جز خود هیچ فرد یا گروهی را نه تنها صاحب حق برای شرکت در ساختن ایران فردا نمی بینند بلکه حتی حاضر نیستند که مخالف عقیدهء خود را بميان اپوزیسیون حکومت اسلامی راه دهند، از سوی ديگر، اکنون دره ای بزرگ بين سياستورزان خارج کشور بوجود آمده است که در بستر آن جز نهال تفرقه و نوميدی چيزی رشد نمی کند.

بر اين اساس، بر هر کس که نگران آيندهء ايران است و چاره را در ايجاد يک آلترناتيو سکولار دموکرات در خارج کشور می داند، واجب می شود که راه حلی برای اين شکاف دلشکن پيدا کند. اين هفته، من نيز می خواهم، به سهم کوچک خويش، در اين جستجو شرکت کرده و عقايدم را در راستای رفع اختلاف و هموار کردن راه ائتلاف بيان کنم.

***

اما برای اين کار در نظر گرفتن چند واقعيت ضروری است:

1. صرفنظر از گروه های کمونيستی و چپ افراطی که جز به انقلاب و برقراری حکومت شورائی با شکل ديکتاتوری پرولتاريا نمی انديشند، در بين ديگر گروه های «غير پادشاهی خواه»، که همگی آرمان جمهوری خواهی را تعقيب می کنند، در برابر مسئلهء ائتلاف «همهء نيروهای انحلال طلب» نوعی انعطاف ناپذيری برقرار است. جمهوری خواهان گوناگون ما، که لااقل هم اکنون در پنج نهاد جمهوری خواهی (شاخه های چند گانهء جبههء ملی ايران، اتحاد جمهوری خواهان ايران، سازمان جمهوری خواهان ايران، جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائيک ايران، و همبستگی جمهوری خواهان ايران) متشکل هستند، در زمينهء ائتلاف با پادشاهی خواهان عليه حکومت اسلامی دارای انعطاف پذيری چندانی نيستند و همگی بر اين قول متفق اند که «اگر بخواهد ائتلافی عليه حکومت اسلامی شکل بگيرد اين ائتلاف بايد بين جمهوری خواهان و عليه پادشاهی خواهان باشد». مثلاً، دوست ارجمند من، آقای دکتر فرهنگ قاسمی، با درآميختن آرمان پادشاهی خواهی و شخص آقای رضا پهلوی می نويسد: «اگر قرار باشد رژیم سلطنتی در ایران روی کار آید از آنجا  که برای سلطنت رقابتی وجود ندارد، همواره این خطر وجود دارد که  او [رضا پهلوی] بدون کوچک ‌ترین رقابتی، شانس پادشاه شدن را خواهد داشته باشد. نباید فراموش کرد که در اثر روی کار آمدن رژیم پادشاهی یکی از ستون‌های حاکمیت ملت یعنی حق آزادی مردم در انتخاب رهبری از بین خواهد رفت» و « امروز ما در دوران تحول اجتماعی و فرهنگی سیاسی تازه ای یعنی در مرحله گذار از حاکمیت مذهب و دین به حاکمیت ملت هستیم تنها همراهی شفاف آقای رضا پهلوی با جمهوری‌خواهان و دفاع او از جمهوریت می‌تواند یکی از شکاف‌های موجود بین اپوزیسیون را از بین ببرد و به پیروزی مردم ایران کمک کند»(1).

2. بدين سان، دليل اين انعطاف ناپذيری نيز کاملاً روشن است: جمهوری خواهان می پندارند که، از يکسو، بين سلطنت و پادشاهی تفاوتی نيست و، از سوی ديگر، هر مقام مادام العمری و توارثی می تواند کانونی برای توليد استبداد و سلب حق حاکميت از ملت باشد. آنها، در عين حال، معتقدند که انقلاب 57 يک انقلاب ضد سلطنتی بوده و ملت ايران پروندهء چنان رژيمی را برای هميشه بسته است و حق نيست که ماشين براندازی حکومت اسلامی را تبديل به جاده صاف کن ِ بازگشت سلطنت کنيم.

3. توجه کنيم که اين موضع گيری به ناچار موجب می شود که جمهوری خواهان رنگارنگ ما، عليرغم اعلام وفاداری مؤکد به مفاد اعلاميهء جهانی حقوق بشر، خود دست به سلب حق ملت برای گزينش نوع حکومت آينده اش بزنند و از هم اکنون، با انکار آزادی مردم برای انتخاب نوع حکومت، نوعی ديکتاتور مآبی را نمايان سازند.

4. چرا چنين است؟ براستی اگر جمهوری خواهان واقعاً پذيرفته باشند که ملت ايران تصميم خود را گرفته و طی يک انقلاب «شکوهمند» با سلطنت / پادشاهی خداحافظی کرده و رژيم جمهوری را بجان خريده است و از اين موضع عدول نخواهد کرد، چرا و چگونه است که با مطرح شدن «پادشاهی بعنوان يک گزينه» مخالفت کرده و با طرح آن در يک رفراندوم پس از انقراض حکومت اسلامی موافقتی ندارند؟ آيا اين موضع گيری خود از عدم اعتماد به نفس، و عدم يقين بر منطقی بودن استدلال خود، و بالاخره شک نسبت به شعور مردم در مورد برتری بلامنازع جمهوری بر پادشاهی نشان ندارد؟ آيا به همين دليل نيست که برخی از جمهوريخواهان حتی اين مخالفت را به حد اين تصميم هراسنده رسانده اند که برای جلوگيری از رأی احتمالی مردم به رژيم پادشاهی در دوران پس از فروپاشی حکومت اسلامی، صلاح در اين است که به همين «جمهوری ِ» اسلامی فعلی چسبيده و سعی کنيم آن را «اصلاح» کنيم؟

5. اما در ديد و درک من، و پس از بازبينی های تجربه های چندین سال گذشته بوسيلهء همهء نيروها، جز در نزد قشر باريک «سلطنت» طلبان (که خواستار سلطهء سلطانی مقتدر و چکمه پوش و بزن بهادر بر کشور و ملت هستند)، ديگر در ميان گروه های مختلف «پادشاهی» خواه کمتر کسی را می توان يافت که برای ايران آينده خواستار به تخت نشستن پادشاهی مستبد و مقتدر باشد؛ پادشاهی که بتواند همهء نهادهای مدنی را تعطيل کرده و به سلطان تبديل شود.

6. بنظر من، آنچه در نزد اکثريت گروه های پادشاهی طلب (که از آن بعنوان پادشاهی مشروطه يا پارلمانی ياد می کنند) مورد توافق است به برقراری پادشاهی از نوع سوئد و هلند بر می گردد که در آن شاه (يا ملکه) صرفاً نماد وحدت ملی و وسيله ای برای عبور از بحران های روزمرهء سياسی محسوب می شود؛ نه «فرمانده کل قوای نظامی و انتظامی» است و نه بر فراز قوای سه گانه نشسته و کار آنها را کنترل می کند.

7. در اين مورد نگاهی به اساسنامهء «حزب مشروطهء ايران»، بعنوان معتبر ترين تشکل پادشاهی خواه، و بخصوص مفاد چهار مادهء آن، برای شناخت اينگونه تفکر حائز اهميت است: «حاکميت مردم و حکومت قانون پايهء نظام سياسی ايران است. رأی آزادانهء مردم بايد سرنوشت کشور و نوع حکومت و سياست‌های آن را تعيين کند / ما پادشاهی مشروطه را بهترين و مناسب ترين رژيم و شکل حکومت برای ايران می‌دانيم و از هيچ گونه تلاش قانونی و دمکراتيک برای برقراری نظام پادشاهی مشروطه به پادشاهی رضاشاه دوم پهلوی فروگزار نخواهيم کرد. / هيچ قانون و اکثريتی نمی‌تواند حقوق طبيعی و جدا نشدنی افراد را از آنها بگيرد. اين حقوق که در اعلاميهء جهانی حقوق بشر و ميثاق های حقوق سياسی، مدنی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تعريف شده از جمله شامل مصون بودن جان و آزادی و مال مردم در پناه قانون و وظايف دولت در تأمين حداقل شرايط زندگی منطبق با شئون انسانی برای همهء مردم است. / همهء افراد در برابر قانون برابرند و هيچ امتياز قومی، دينی، جنسی يا طبقاتی به کسی داده نمی‌شود و هيچ کس حق ندارد به نمايندگی خدا يا به موهبت الهی سرنوشت مردم را در دست گيرد. دين و مذهب از حکومت جدا است. هيچ مقامی حق ندارد مذهب افراد را بپرسد. ما اقليتی جز در رای‌گيری‌ها، آن هم موقتاً، نمی‌شناسيم».

8. چنانکه مشاهده می شود، اين حزب «پادشاهی» را ـ آن هم بصورتی دموکراتيک و متکی بر ارادهء ملت، «بهترين و مناسب ترين رژيم و شکل حکومت برای ايران» می داند و در اين راستا آقای پهلوی را بعنوان «کانديدا»ی خود معرفی می کند و حق تعيين «سرنوشت کشور و نوع حکومت و سياست‌های آن» را به مردم وا می گذارد.

9. در عين حال، پادشاهی خواهان، و شخص رضا پهلوی، تا آنجا پيش رفته اند که اعلام می کنند که چون تصميم گيرندهء نهائی ملت ايران است که پس از فروپاشی حکومت اسلامی در انتخاباتی آزاد تصميم می گيرد و اعلام می دارد که جمهوری می خواهد يا پادشاهی، آنها آماده اند تا در فردای ايران انتخاب محتمل جمهوری را بپذيرند چرا که «حتی در يک جمهوری سکولار ـ دموکرات نود در صد از آرزوهای سياسی خود را متحقق خواهند ديد».

10. اين موضع گيری ها توان انعطاف پذيری اين حزب را، هم در امروز و هم در فردائی که به احتمال قوی رژيم جمهوری در ايران برقرار می شود، سخت بالا می برد. و اينگونه است که موضع گيری های فوق به پادشاهی خواهان در شرايط کنونی اين توانائی را داده است که حاضر باشند با هرکس که انحلال حکومت اسلامی و برقراری حکومتی سکولار دموکرات را عليه حکومت اسلامی بخواهد ائتلاف کنند.

***

اين نکات که گفتم فقط بخشی از ملاحظات مربوط به مشکل کنونی ما در راه ائتلاف عليه حکومت اسلامی است. حال، بی آنکه بخواهم به تفصيل بيشتری بپردازم، قصد دارم، همچون يک پيشنهاد، نشان دهم که در اين ميانه چه درس هائی برای حل مسئله می توان استخراج کرد:

در نخستين قدم، اندکی دقت در تجربه های معاصر نشان مان می دهد که، از نظر «استبدادی يا تشريفاتی بودن»، رژيم های جمهوری و پادشاهی با هم فرقی ندارند. مثلاً، پادشاهی سوئد تشريفاتی است و پادشاهی پهلوی ها به استبداد کشيده است. رياست جمهوری هند نيز مقامی تشريفاتی است اما رياست جمهوری در عراق و مصر و لييبی (الحماهيريه!) ـ قبل از «بهار عربی!» ـ کلاً استبدادی بوده است.

نتيجه ای که می خواهم بگيريم آن است که راه مبارزه با بازتوليد استبداد تنها به مبارزه با پادشاهی و تأکيد بر جمهوری نمی گذرد و، در واقع، لازمهء کار آن است که ساختار حکومت و دولت و مديريت کشور چنان تنظيم شود که نه جمهوريت و نه پادشاهی، هيچ کدام، به بازتوليد استبداد نينجامند. بعبارت ديگر، تأکيد را بايد بر ساز و کارهای يک قانون اساسی سکولار ـ دموکرات گذاشت که بر بنياد جلوگيری از بازتوليد استبداد، بهر شکل آن، نوشته شده باشد.

در اين زمينه، از نظر من، ما بايد مشکل اصلی خود را در ذهنيت مان جستجو کنيم؛ ذهنيتی که تعيين نوع حکومت را بر نوشتن قانون اساسی و طرح ريزی ساختار حکومت آيندهء کشور اولويت می دهد. به کلامی ديگر، ما می انديشيم که اول بايد نوع حکومت روشن و مسجل شده باشد تا بتوانيم در مادهء اول قانون اساسی جديد بنويسيم که «حکومت ايران رژيم پادشاهی يا جمهوری است» و سپس به بقيهء قضايا بپردازيم.

بنظر من، اين تصور بايد معکوس شود. ما بايد بحث نوع حکومت را از دستور کار خارج ساخته و کلاً به نحوهء تشکل حاکميت و دولت و دستگاه مديريت جديد کشور، که بر شالودهء تفکيک قوای سه گانه و انتخابی بودن صاحب منصبان و نامتمرکز کردن قدرت استوار است، بپردازيم. در اين صورت می توان قانون اساسی جديدی داشت که بر رأس دستگاه حاکمهء آن «نخست وزير» يا «صدراعظم» نشسته باشد و او، که دارای سمتی انتخابی و ادواری است، کل قوای نظامی و انتظامی را در اختيار خود داشته و بر دولت و کابينه رياست کند. آنگاه اين قانون اساسی می تواند، تنها در يک بند، به اين نکته اشاره کند که «نوع حکومت کشور، و منصب رياست نمادين و بی مسئوليت و بی دخالت بر کشور، بوسيلهء آئين نامه ای که از جانب مجلس شورای ملی تهيه می گردد معين شده و در يک همه پرسی به تصويب می رسد و مجلس همواره می تواند در اين آئين نامه تجديد نظر کرده و نوع حکومت جديدی را به همه پرسی بگذارد»(2).

اين امر موجب می شود که کل بحث «پادشاهی يا جمهوری» تبديل به بحثی فرعی در مورد ايجاد منصبی تشريفاتی و نمادين شود؛ منصبی که ـ چه انتخابی و چه توارثی باشد ـ منبعث از قانون اساسی نيست و، در نتيجه، همواره می توان، به صلاح ملک و ملت، در آن تجديد نظر کرد.

باری، بنطر من، در موقعيت کنونی صلاح کشور ما بطور کلی، و اپوزيسيون حکومت اسلامی بطور اخص، در آن است که بپذيرد در آيندهء ايران هر که در «رأس» می نشيند ـ چه شاه باشد و چه رئيس جمهور ـ صرفاً جنبه ای نمادين داشته و اين دو نوع حکومت قابل جابجائی هستند. چرا که اگر پادشاهی خواهان و جمهوری طلبان بر اين اصل توافق کنند که «در حکومت آيندهء ايران، چه جمهوری باشد و چه پادشاهی، رياست کشور منصبی تشريفاتی و فاقد مسئوليت خواهد بود و قدرت واقعی در دست نمايندگان مردم و مسئولان قوای سه گانه قرار خواهد داشت» آنگاه راه برای ايجاد ائتلاف وسيعی از مخالفان انحلال طلب حکومت اسلامی باز می شود، اميد رسيدن به روزگاری بهتر در سايهء يک حکومت سکولار ـ دموکرات در مردم ستمديده و نگران ما بالا می رود، و مخالفان حکومت اسلامی هم موفق خواهند شد تا آلترناتيو سکولار ـ دموکراتی را بوجود آورند که ما را در مسير رسيدن به آزادی، استقرار حاکميت ملت، و انجام انتخابات آزاد و منصفانهء راستين مدد کند.

برای من چنين چشم اندازی چندان دور نيست؛ البته اگر منطقی باشيم و ايران و ايرانی را بيشتر از خود و منافع گروهی خويش دوست بداريم. من هميشه به اين شعار ايمان داشته ام که «ايران از همهء ما مهمتر است».

------------------------------------------------------------

1. http://www.newsecularism.com/2012/05/02.Wednesday/050212.Farhang-Ghassemi-A-republican-independant-front.htm

2. من، در پی گفتگوهای اخيرم با آقای دکتر اميرعلی فصيحی، مدير بنياد نوروز در لوس آنجلس، در مورد قانون اساسی جدید به نتایج روشن تری رسیده ام و بابت پیشنهاد جالب و دقیق ایشان، در مورد خارج کردن مبحث نوع حکومت از قانون اساسی، از ایشان سپاسگزارم.

 

با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:

NewSecularism@gmail.com

مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:

http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm

 

نظر خوانندگان

امیر ابراهیمی (در يک ای ميل عمومی): خواندن این مقاله را به همه دوستان توصیه می کنم ضمن اینکه اگر بواقع بخواهیم منصفانه نظر دهیم آقای نوری علاء و دیگر همفکران شان تقریباً همان نظرات و نکات اساسی را به نگارش در آورده که شاهزاده رضا پهلوی در سال های پیشین بیان کرده است و بنوعی مانیفست سیاسی ایشان گردیده اما بهر حال ما ایرانیان با هر گونه عقاید سیاسی و مسلکی، و بویژه پادشاهی خواهانی که با روش های! سیاسی شاهزاده با ارائهء دلایل خود موافق و یا مخالف هستند، راهی بغیر از قوه بفعل در آوردن مطالب نوشته شده نداریم. من بعنوان یک مشروطه خواه طالب براندازی و نه "انحلال طلب!" برخلاف نوشتهء نویسنده محترم، افرادی را نمی شناسم که بقول ایشان "سلطنت طلب هایی" باشند که کماکان استبداد و دیکتاتوری و بزن بهادری را طالب باشند؟! و شوربختانه طرح اینگونه مطالب غیر منطقی و نادرست همواره از سوی کسانی مطرح می شود که بهر حال دارای برخی عناد با پادشاهی هستند! ضمنآً نمی تواند این اصل مورد باور من باشد که "هر آن لازم باشد بر اساس یک رفراندم نوع حکومت تغییر یابد!" که از نگاه من تبیین چنین اصلی در ایران همانا هرج و مرج سیاسی و اجتماعی و فروپاشیدگی اقتصادی و فرهنگی را باعث خواهد شد و ضمن اینکه برخلاف پندار آقای نوری علاء من بهیچ عنوان در شرائط فعلی شانس جمهوری بر پادشاهی را بیشتر و محتمل تر نمی دانم و نمی بینم و اگر هم بفرض چنین باشد بخود اجازه تحمیل آن را بدیگران نمی دهم و باید اضافه نمایم که این دگر اندیشان پادشاهی خواهی بوده و هستند که بسیار کمتر دارای تولرانس گفتگو و نشست بوده و کما بیش در محیط بسته صرفاً جمهوری طلبی خود بسر می برند.

 

مانی: وقتی به گفتهء خود شما بیشترین گروه های جمهوری خواه اپوزیسیون هخالف ائتلاف با سلطنت طلبان اند شما چرا اصرار بر این دارید که بایست با آنان ائتلاف کرد؟ این کار شما خود ضد دموکراتیک نیست؟ جاده صاف کنی برای به قدرت رسیدن یک گروه و یک خانواده نیست؟ مخالفت با اکثریت نیست؟ یا اینکه شما در گفتار خود در آغاز نوشته تان که یک جمهوری خواه هستید صادق نیستید. هیچ گروهی به اندازهء شما یک نفر برای سلطنت طلبان تبلیغ نمی کند.در انقلاب ایران مردم بیش از آنکه به جمهوری اسلامی رای دهند به سرنگونی سلطنت رای دادند. نمی دانستیم چه می خواهیم اما خوب می دانستیم که چه نمی خواهیم. سلطنت نمی خواستیم و هنوز هم نمی خواهیم. شاهدش هم همین گروهایی که نام بردید که از ائتلاف با سلطنت طلبان خودداری می کنند. اگر نظرتان این است که این گروه ها اکثریت یا نمایندهء اکثریت مردم ایران نیستند چرا می کوشید با آنان ائتلاف کنید؟ با همان گروه پهلوی ها که می گویید جوانان ازشان (این جوانان که می گویید گروهای فیس بوکی و بالاترینی اند؟) استقبال می کنند ائتلاف کنید و کار حکومت اسلامی را بسازید؟

 

سیروس ملکوتی: این نوشته نقطهء عزیمت ما را برای تبیین دمکراسی در فردای نه چندان دور سرزمین مان شفاف می سازد. نازایی دمکراسی را می توان از تمکین به اندیشهء حذف گزینه های اجتماعی -سیاسی آغازید. تاریخ سرزمین مان تاریخ سلطه و استبداد بوده و هست. برای نخستین بار نیاز و امکان پدیداری بستری دمکراتیک در صحنهء اجتماعی و سپهر سیاسی سرزمین مان همهء قوای جمعی ما را وا می دارد که بیاندیشیم و یافته های خود را برای تبیین چنین برپایی تاریخی به داوری بگذاریم. هراس از شکست در چنین برآمدی بی شک بخشی از داوری ما را به خود مشغول می دارد. اما این هراس نمی بایست مرزهای طبیعی خود را به حذف دگر اندیشان برساند. اتفاقاً در جوامعی که استبداد ذهنیت تاریخی و اجتماعی را در انباشت خود دارد هر گونه حذف دادخواهی و گزینهء سیاسی می تواند بازگشت استبداد را بیافریند. کافی نیست که ما در ادبیات سیاسی خود احترام دگراندیشان را مشق نماییم و بجای تدقیق حقوقی آن به انشای سیاسی بسنده نماییم. لازمهء حقیقی چنین احترامی پذیرش و اعتبار بخشی به هستی حقیقی و حقوقی دگراندیشان مان می باشد. حال اگر این مهم را پذیرا گردیدیم نمی توان دیواری در تمیز حق و حقوق انسانی و سیاسی خود با آنان برپا داریم. من نیز یک جمهوری خواهم ، اما پیش از آن یک سوسیالیست و معتقد به رهایی انسان از زندان های عدیدهء برپا شدهء ساختاری و تاریخی انسانی هستم. اما بر خلاف بسیاری از ایدئولوژی سازان از این اندیشه رهایی بشری هرگز سوسیالیزم را حادثه و هنگامه یک کودتا، و یا تصرف قدرت توسط وکلای سیاسی این و آن طبقه اجتماعی نمی نگرم. آن را فرایندی از سازماندهی آگاهی اجتماعی آن هم نه در سطح یک واحد ملی بلکه جهان بشری می نگرم. اما امروز در واحد ملی کشورم بیش از هر چیز خود را ملزم بدین مهم می دانم که بستری از مدیریت و سازماندهی اجتماعی فراهم آورم تا حرمت انسانی ساکنین اش برای نخستین بار پاس داشته شود، تا ما ایرانیان قادر گردیم با بدست آوردن چنین حرمتی نقش آفرینش های تاریخی و اجتماعی خود را به مثابه انسان هایی رها شده از استبداد ایفا نماییم. ما باید در میدان زندگی و هستی اجتماعی بیاموزیم که واحد انسانی می تواند معرف اندیشهء واحدی نباشد و این پذیرش را تنها قادریم در تجربهء زندگی تصویر سازیم. پافشاری من و دوستانی چون دکتر نوری علا در درک این مهم که گزینهء پادشاهی را از صحنهء رقابت های حقوقی نمی بایست حذف نمود، تنها در پاسداری از چنین درکی است که دمکراسی و تمیز از استبداد را پیشا روی خود می نگرد.

 

فرامرز مستعار: هیاهو بر سر سیستم رقیب حکومتی اینده، یعنی نهادهای جمهوری و پادشاهی، بندرت از جر وبحثهای بی نتیجه فراتر رفته و به سطح گفتمان سیاسی مستدل ارتقا می یابد. بخشی از علاقمندان به این دو گرایش همزمان با تعارفات اغراق امیز با خود، مخالفانشان را انسانهائی واپسگرا معرفی مینمایند. در فضای رسانه ای شاهد هستیم، که جمهوریخواهان نام این نظام ارسطوئی را دستاویزی برای مخالف ستیزی کرده اند! بی انکه تا کنون تلاشی ارزنده در توجیه و تبیین دیدگاه و برنامه های عینی خود برای اینده کشور انجام داده باشند. بهمین سبب اهداف مشروطه خواهان ملموستر از توجیهات جمهوریخواهانی بنظر میرسند، که بر دستاورد بزرگ " انقلاب شکوهمند " تکیه تاریخی میزنند. در نقطه مقابل مشروطه خواهان ارمان ملی میهنی من ایرانی، که همانا کشف و احیا و گسترش ارزشهای حوزه های فرهنگی متنوع میهن پهناور ماست را انگیزه اصلی خویش قرارداده اند. راهی که هدف قرار گرفتن ملت ایران بر جایگاه شایسته خویش، در جهان متمدن امروزی را دنبال میکنند. علاوه برین با عنایت به نقطه نظرهای زنده یاد بختیار، که رهتوشه اش فرهنگ اصیل ایرانی و محور ان اقتدار ملی و حفظ تمامیت ارضی و وحدت ملی ایرانیان است، دلیل هیچگونه مخالفتی با استقرار نهاد مشروطه پادشاهی، در یک جامعه قانونمند متکی بر سیستم دموکراسی پارلمانی نمیتوان یافت. هر الگوئی ملت ایران و یا نمایندگان ان با استفاده از حق حاکمیت ملی خود برگزینند برای من قابل احترام، پذیرش و دفاعست. اگر هدف ترور شخصیت و ریختن اب به اسیاب استبداد حاکم نباشد، گلاویز شدن حریفان و ربودن توپی که در میان میدان نیست، در حهت خواست حکام مستبد است.

 

نادر: وجود ديكتاتوري در يك كشور تصادفي نيست. نظام حكومتي يك كشور آئينهء سطح فكر، فرهنگ و رشد سياسي مردم هر سرزميني است. اگر اكثريت يك ملت به فرهنگ دموكراسي رسيده باشند، ديكتاتوري ديگر شانسي ندارد. دليل سانسور شديد و كاهش عمدي سطح اموزش و مجبور كردن آگاهان به مهاجرت در كشورهاي نيز همين است كه ديكتاتورها از آگاهي مردم و آشنا شدن انها با حقوق شان در هراسند. در كشور ما هم متاسفانه تلاش هاي ديكتاتورها نتايج خود را داشته و مي بينيم كه حتي اپوزيسيون درس خوانده ما نيز به حد كافي دموكرات نيست. يك دانش آموز ده سالهء اروپايي مي داند و برايش بسيار طبيعي و منطقي است كه انتخاب نوع حكومت و روش حاكميت با مردم است. ولي اكثر سياسيون مخالف ما با اينكه مي دانند تمام مصيبت هاي ملت ما از ديكتاتوري است باز خودشان هم نمي توانند به حد كافي دموكرات باشند و براي مردم ما از الان تصميم مي گيرند. يك نگاه به اروپا و جهان نشان مي دهد كه آنچه كه براي خوشبختي، آزادي، رفاه و سربلندي مردم مهم است نوع حكومت نيست بلكه ماهيت ان است كه دموكراتيك است ياخير. ما هم در زمرهء حكومت هاي دموكراتيك و هم در زمرهء كشورهاي غيردموكراتيك هر دو نوع حكومت را مي بينيم. پس نمي فهمم اين بحث فرساينده و غيرسازنده نوع حكومت چرا انقدر در بين ايراني ها در گرفته و چرا نمي فهمند كه چارهء بدبختي در آمدن از شرايط ديكتاتوري است و براي اين كار همه بايد با هم با ديكتاتور و ديكتاتوري بجنگند تا مردم در شرايطي قرار بگيرند كه بتوانند خودشان چيزي را كه مي خواهند انتخاب كنند. من بعنوان جمهوريخواه صد درصد با ميل فراوان خواست اكثريت مردم را اگر نظام سلطنتي باشد خواهم پذيرفت. چون اولاً مي دانم من يك راي بيشتر ندارم و دوماً يك پادشاهی دموكراتيك هزار بار از يك جمهوري ديكتاتوري بهتر است. بعنوان جمهوريخواه مي گويم زنده باد رضا پهلوي كه مي گويد تعيين نوع نظام آينده با مردم است و همه بايد خواست مردم را بپذيريم . مخرج مشترك همهء گروه هاي اپوزيسيون بايد در مقطع فعلي مبارزه با ديكتاتوري باشد و تلاش براي روي كار آمدن شرايط دموكراتيك. هر تلاش ديگري خيانت است و منجر به ادامه نفاق مي گردد و دوام حكومت بدترين گزينه موجود. من مي گويم من دنبال حكومت دموكراتيك هستم اصلاً اگر خود آخوندها هم از فردا دموكراتيك شدند بمانند اگر نه بايد بروند كنار و گزينه اي سر كار بيايد كه بتواند خواست مردم را برآورده كند.

 

گريزان از سلطنت: بخش عظیمی‌ از طیف به اصطلاح روشنفکران ایرانی،‌ از چپ حزب توده و اکثریت فدائی گرفته تا راست جبهه‌ ملی‌ و نهضت آزادی و حتی مجاهدین، تا سال 1360 به علت ناا آگاهی‌، کپی‌ برداری اشتباه، عدم درک واقعیات حاکم بر جامعه ایران، دو دستی‌ بهترین لحظهء تاریخی‌ در تاریخ چند هزار ساله ایران را به عقب مانده‌ترین و ارتجاعی‌ترین قشر جامعه ایران یعنی‌ آخوندها واگذار کردند. الان هم که دارم این مقاله شما رو می‌خونم، می بینم که از نظر فکری اصلاَ فرقی‌ با ۳۳ سال پیش نکرده اید، فقط اسامی یک سری شخصیت ها در نوشته‌های شما عوض شده، وگرنه تفکرتان همان است! بعنوان یک ایرانی‌ می‌شود از شما خواهش کنم که لطف کنید و خودتان رو باز نشسته کنید؟ شما با این تحلیل‌های هچل هف نه تنها هیچگونه کمکی‌ نکرده اید و نمی کنید بلکه بیشتر و بیشتر باعث ایجاد جو توهم و گیجی در این ملت می شويد. خودتون رو باز نشسته کنید و بگذارید تا نسل ما این بزرگترین اشتباه تاریخی‌ کشور ایران (رژیم اسلامی) که نتیجهء تحلیل‌های شماست را سرنگون کند و این کشور را در جهت پیشرفت هدایت نمايد.

 

احسان شریفیانی: دوست عزیزء اقای قاسمی ظاهراً بدنبال ‌یک جمهوری استبدادی و تحمیل شده بر مردم ایران هستند. اگر براستی درک درستی‌ از دمکراسی داشتند و مخالف سلطه طلبی از هر نوعی بودند، انتخاب نقش رضا پهلوی را به رأی مردم واگذار می کردند. در یک رژیم دمکراتیک شما نمی توانید - به هر دلیلی‌ - با آزادی انتخاب و یا محدود کردن آن برای مردم مخالفت کنید. فهم از دمکراسی - که فقط من درست می‌گویم - به نوعی استبدادء از نوع جمهوری اش می‌انجامد. باید از دادن حق انتخاب به مردم حمایت کرد، نه از محدود کردن آن به سلیقه من یا شما.

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

  • Should be Empty:

بازگشت به خانه