|
ایستادگی و اتحاد برای آزادی، آزادی دیگران!
الاهه بقراط
هفته پیش نخستین مرحله دادگاه نمادین «ایران تریبونال» (18 تا 22 ژوئن 2012) در لندن به پایان رسید. در این دادگاه که مرحله دوم آن قرار است در اکتبر امسال و در شهر لاهه برگزار شود، چهرههای شناخته شده مدافع حقوق بشر و حقوقدانان معتبر جهانی و هم چنین دهها قربانی و اعضای خانوادههای جانباختگان کشتار گروهی دهه شصت خورشیدی توسط جمهوری اسلامی شرکت داشتند که گزارش آن در برخی رسانههای فارسی زبان خارج از کشور از جمله کیهان لندن منتشر شد.
این دادگاه نمادین، در کنار طرح شکایت از سیدعلی خامنهای رهبر مذهبی وسیاسی رژیم به اتهام جنایت علیه شهروندان ایرانی که تمرکزش بر روی جنایات جمهوری اسلامی در سالهای اخیر پس از جنبش اعتراضی تابستان 88 است، به همراه پرونده سنگین قتلهای زنجیرهای در داخل و خارج کشور که تمام سه دهه حکومت اسلامی را در بر میگیرد، همه و همه نشان میدهد که ایرانیان از هر فکر و عقیدهای که باشند و یا حتا نباشند و تنها به مثابه یک شهروند کاملا عادی، از یک سو از هیچ نوع گزند رژیم ایران در امان نبوده و نیستند و از سوی دیگر، در طرح و پیگیری جنایاتی که در تاریخ ملتها به عنوان «جنایت علیه بشریت» طبقهبندی شده است، منافع مشترک دارند به ویژه آنکه همگی آنها بر پایان دادن به چرخه خشونت تأکید میورزند. این همه جدا از جنایات اقتصادی و فرهنگی است.
دیروز و امروزِ مشترک
تاریخ ایرانیان با همه فراز و نشیباش، تاریخی مشترک است. هیچ فرد و گروهی را راه گریز از آن نیست. دستاوردهایش کم و بیش به همان شکل به همه نیروهای دخیل در مسائل سیاسی و اجتماعی باز میگردد که ناکامیهایش. نمیتوان در جست و جوی علل شرایط کنونی دنبال «مقصر» گشت و بعد هر کس با خیال آسوده «مقصر» را در دیگری بیابد و به خود مدال افتخار بیاویزد. البته سطح و بار مسؤولیتها متفاوت است. مسؤولیت آنکه در یک تظاهرات شرکت میکند، به اندازه آن کسی که فراخوان به آن تظاهرات داده است، نیست! مسؤولیت آنکه به جای «قبرستانهای آباد» وعده به فردای روشن و زندگی بدون دغدغه میدهد، مطلقا با مسؤولیت کسانی که به او باور میکنند، مقایسه پذیر نیست اگرچه گفتهاند شنونده باید عاقل باشد! مسؤولیت یک حکومت نیز در آنچه بر سر یک ملت و یک کشور میآید، به دلیل جایگاه و ابزاری که در اختیار دارد، بسی فراتر از مخالفان و منتقدانش است و روشن است هر چه حکومت بیشتر خودکامه باشد، به همان اندازه پاسخگوتر و «مقصرتر» است. با این همه، در یک نگاه نیز روشن میشود که با وجود تفاوت در میزان مسؤولیتها، چگونه همه در آنچه روی میدهد، نقش دارند و چگونه یک سرنوشت مشترک به دست همگان رقم میخورد.
رژیم گذشته سرنوشتاش در یک مسؤولیت دوجانبه به همان اندازه با ملت ایران به صورت مشترک رقم خورد، که رژیم کنونی سرنوشتاش در حال رقم خوردن است. حال اگر این رژیم نمیخواهد از تجربه خود ایران و دیگر کشورها و همین رویدادهایی که در منطقه جاری هستند بیاموزد، راه فرار از سرنوشت را نیافته است بلکه تنها دارد با آن همکاری میکند تا نهایتا از «تقصیر» ملت به مثابه یک مفهوم کلی و مخالفان و منتقدانش به عنوان نیروهای واقعی و دخیل در روند رویدادها بکاهد و بر «تقصیر» خود بیافزاید! با این همه، این تناسب، فقط سهم رژیم را در نقشی که بر عهده گرفته است، تنظیم میکند و نشان میدهد. سهم ملت و مخالفان و منتقدانش در اینکه نه توسط رژیم، بلکه خود از «تقصیر» خویشتن بکاهند، موضوعی دیگر است!
فردای همه ایرانیان
همه ما به یک سو روانیم. همان گونه که در دهه پنجاه خورشیدی نیز بودیم: به سوی جمهوری اسلامی! کسی آن را ندید! هیچ ادعای دیگری از سوی هیچ کسی در این زمینه پذیرفته نیست مگر تک و توک افرادی که در سال 57 که دیگر خیلی دیر شده بود، خطر را تشخیص دادند، از جمله خود محمدرضاشاه پهلوی. با این همه کولهبار مسؤولیت وی به عنوان کسی که بار همه حکومت را به شانههای خویش منتقل کرده و این امکان را از نیروهای سیاسی ایران دریغ کرده بود که نقاط ضعف و قوت خود را در اداره کشور به آزمون بگذارند، پر شده بود! دیگر نه میشد بر آن افزود و نه میشد از آن کاست. و شاه با رفتن مسالمتآمیز خویش، هنگامی که مردم، به درست یا غلط، دیگر وی را نمیخواستند و حتا صدایش را هم نشنیدند، به نظر من، مطلقا اشتباه نکرد. این همان چیزی است که بخش مهمی از مردم از زمامداران جمهوری اسلامی میخواهند و نظام نه تنها گوش نمیدهد بلکه به وحشیانهترین شکل ممکن به سرکوب آنها میپردازد. حال میتوان نشست و تا ابد بر سر اینکه اگر شاه چنین و چنان میکرد، فلان و بهمان میشد، بحث کرد و البته به جایی نرسید زیرا گذشته را نمیشود تغییر داد و هیچ کدام از این اگر و مگرها را نمیتوان آزمود. به همان اندازه که میتوان «اگر» را با ماندن شاه با ادامهای مثبت برای ایران گره زد، به همان اندازه میتوان آن را با پارامترهایی که در کمین جهان بود، منفی تصور کرد. پارامترهایی مانند بنیادگرایی اسلامی که درست است با جمهوری اسلامی یک پایگاه دولتی قوی در سطح ملی و منطقهای و بینالمللی یافت، ولی در مسیری که تاریخ با فروپاشی اتحاد شوروی و روند جهانی شدن میپیمود، نمیتوان با این فرضها، تصویری روشن، چه مثبت و چه منفی، از موقعیت ایران ارائه داد.
بر اساس آنچه بعدا تجربه کردیم، فکر میکنم نه تنها چپهای ایران که فرصت به قدرت رسیدن نیافتند بلکه رژیم شاه نیز با روی کار آمدن جمهوری اسلامی از خطری که میتوانست هر دو آنها را به اندازه همین رژیم بدنام و منفور کند، جستند! درست بر اساس همان پارامترهایی که اجازه شکلگیری دمکراسی را در منطقه نمیداد تا اینکه به امروز برسیم. یعنی روزی که صفبندی نیروهای درون کشورهای خاورمیانه به مرحلهای برسد که رییس جمهوری کنونی مصر، گذشته از اینکه در طول چهارپنج سال دوران ریاستاش بر قوه مجریه، تا چه اندازه قدرت اجرایی داشته باشد و چه مسیری را در پیش بگیرد، از عضویت در «اخوان المسلمین» استعفا دهد و مدعی شود که رییس جمهوری «همه مصریان» است و هر بار بر اینکه هیچ نزدیکی با حکومت اسلامی در ایران ندارد، تأکید کند. این کمترین مرزبندی لفظی با بنیادگرایی اسلامی و رژیم ایران را مدیون عملکرد سی ساله خود جمهوری اسلامی هستیم!
نگاهی به خبرهای فاجعهبار ایران بیندازید که گویا دیگر برای همه عادی شده و هر روز زیر انبوهی از فجایع دیگر به فراموشی سپرده میشود. ایران، دیگر فقط بیمار نیست بلکه در بستر مرگ و نابودی است. جمهوری اسلامی به جای خود، زیرا بیشترین کسانی که در بقای آن سودی دارند، با چنان تارهای اعتقادی و اقتصادی و خانوادگی در آن تنیده شدهاند که مطلقا با وضعیت مخالفان آن مقایسه پذیر نیست. همبستگی زمامداران رژیم در همین درهمتنیدگی است. یک همبستگی مافیایی است. تعلق بدنه آن اما حساب شده است و هم اینک که با افزایش تحریمها و کاهش درآمد نفت، پرداخت حقوق و مزایای حتا اعضای سپاه پاسداران و برخی نهادهای دولتی به تأخیر افتاده و یارانه میلیونها خانوار قطع شده است، همین خانوادههای مافیایی نمیتوانند حتا به چشم خود اعتماد کنند و به ویژه با وضعیت سوریه، در حال خارج کردن بیشترین بخش جان و مال خود از ایران هستند.
شرایط منطقه، موقعیت اسفبار رژیم و وضعیت اقتصادی و موقعیت انفجاری جامعه، وظیفهای خطیر در برابر منتقدان مدعی دمکراسی و مخالفان دمکرات رژیم قرار میدهد تا در یک ایستادگی و همبستگی ملی و فراگیر، از ناراضیان درون رژیم تا مخالفان خارج از کشور، نقش تاریخی خود را در تعیین سرنوشت کشور خویش بر عهده گیرند. اگر بیخبری و کم تجربگی و همراهی با موجی که دیروز و امروز ایران را رقم زد، بهانه خوبی برای فرار از زیر بار مسؤولیت باشد، که نیست، امروز هیچ دلیلی برای ندیدن انچه در برابر چشم جاری است، وجود ندارد.
راه ایران به سوی آزادی و رفاه با رفتن شاه گشوده نشد، راه «قدس» نیز از کربلا نگذشت، ولی ظاهرا راه پر پیچ و خم تهران از کابل و بغداد و طرابلس و تونس و قاهره و دمشق میگذرد! آن هم به بهای تجربهای دردناک و خونین که ایرانیان در اختیار این کشورها نهادند. فردا، اگر ایرانی باقی ماند یا نماند، دوباره کسی ننشیند و دنبال «مقصر» بگردد زیرا تا آینهای که بر دیوار است راهی نیست! از جمله بر دیوار بیت رهبری و خانههای مجلل به اصطلاح اصولگرایان و اصلاحطلبان و سرداران ارتش و سپاه و همه آنهایی که سیاستشان به جای اینکه به حذف دیگران از نقشه جهان بیانجامد، دارد چهارنعل به سوی محو ایران میتاززززززد، چون سگ تازی!
29 ژوئن 2012
برگرفته از کیهان لندن
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.