|
دوشنبه 19 تير 1391 ـ 9 ماه ژوئيه 2012 |
نامه ای خطاب به شريف صابر
فرهاد جعفری
نامهی دردمندانه و غمانگیز شریف صابر در سالمرگ پدرش، واجد نکات و گلایههای متعددیست (چه از دوستان حزبی پدرش، چه از چهرههای سیاسی مطرحتر و چه از مردمان) که در جای خود، میشود به هرکدام از آنها پرداخت.
اما از میان آنهمه کنایه و گلایه و ملامتهای سنگین و البته که بهجا؛ آن جمله که بهنظرم میبایست دربارهاش چیزی نوشت این بود: «هنوز هم متوجه تفاوت سبزىفروش تونِسى با پدرم نشدهام!».
در این جهت است که خطاب به او باید بنویسم:
اشتباه نکن شریف عزیز! میان پدر تو و آن سبزیفروش تونسی، از حیث فشار روحی غیرقابلتحملی که درنتیجهی وضع وخیم موجود متحمل شدند [آنچنانکه یکی را به «خودسوزی و خودکشی» و دیگری را به «مرگ قهرمانانهی خودخواسته» رساند] کمترین تفاوتی نیست. چراکه هردو، به اعتراض، یا به امید «گشایشی در کار فروبستهی یک ملت»، خود را قربانی جامعهشان کردند.
حتا تفاوتی هم اگر باشد؛ چهبسا در اینجا باشد که اگر «محمد بوعزیزی» از سر «استیصال و بیچارگی» خود را به آتش کشید، و به اینترتیب سوختِ «تحرکی انقلابیمآبانه علیه وضع موجود» شد که در هنگام مرگ حتا تصورش را هم نمیکرد؛ اما پدرت «آگاهانه»، «در اعتراض به برخی ستمهای کهنه» چنین کرد.
اما بهراستی چه میشود که: وقتی سبزیفروش تونسی، در اقدامی فردی و «از سر اکراه» خود را به آتش میکشد؛ چنان میشود که شاهد بودیم اما وقتی پدرت در اقدامی «از سر اختیار» [که احتمالاً در ادبیات سیاسی پدرت «مرگ آگاهانه»، «مرگ سرخ» یا «شهادت» نامیده میشود] چنان میکند؛ آب از آب تکان نمیخورد؟!
ناگفته روشن است که: تفاوت در «زمینه» است. تفاوت در «متن»یست که هریک از این دو رویداد در آن زمینه و متن رخ میدهند. درحقیقت: تفاوت در «ملت»هاییست که شاهدِ یک رویدادند اما واکنشی متفاوت نشان میدهند.
اما چرا چنین است؟!
چرا «خودسوزی یک سبزیفروش» در تونس احساسات عمومی را جریحهدار میکند و آنان را به «طغیان علیه وضع موجود» وامیدارد اما در ایران؛ «مرگ آگاهانهی یک روشنفکر شناختهشده» کمترین تاثیر مشابهی برجا نمینهد؟!
صرفنظر از آنچه در یاداشت قبلی (انقلاب؟! واقعا؟! با آقای گایتنر هماهنگ کردهاید) به آن اشاره داشتم؛ آنچه موجب تمایز «تونس» و «ایران» (و درحقیقت: تونسیها و ایرانیها) میشود چیزی جز این نیست که:
تونس، تازه در آستانهی تجربهی یکایکِ همهی آن تحولاتیست که «اسلام سیاسی» در ایران، نزدیک به سهدهه رقم زد و تونسیها، تازه درحال آزمودن نخستین آزمونهای ناشی از حاکمیت یافتن اسلام سیاسی هستند که ایرانیان طی سه دههی گذشته، آن را پشت سر گذاشتند.
روشنتر و صریحتر اینکه:
1) تونس، هنوز «واجد روح ملی متحد و یکپارچه» است. مفهومی که از آن تحت عنوان «وجدان عمومی» یاد میشود. حال آنکه جامعهی ایران، درنتیجهی «حاکمیتِ تلقی سیاسی از اسلام»، و «اعمال قوانین و قواعدِ ناعادلانهی نابرابریبخش توسط دینداران آنقلابیمآب» (و از جمله اجرای نگرهی خودی ـ غیرخودی) و «اجرای یک کاست طبقاتی ـ صنفی ـ خانوادگی تعیضآمیز» و «انکار و سرکوب ایران و ایرانیت»؛ سالهاست که دیگر واجدِ «هویت ملی واحد و پیوسته» نیست. بلکه به ملتی «ازهم گسیخته»، «چندینوچند پارچه» و «متلاشیشده» بدل شده است.
این است که خودسوزی «محمد بوعزیزی»؛ وجدان عمومی تونسیها را برمیآشوبد و آنان را به تحرکی رهاییبخش (البته به خیال خودشان) وامیدارد اما «مرگ مظلومانهی هالهی سحابی و پدرت» (و موارد مشابه دیگر)؛ هیچ تکانی دراین «بحرالمیت» ایجاد نمیکند!
این خبر را همین امروز خواندم. از قول «معاون وزیر دادگستری جمهوری اسلامی»: [ژاپن با 130 میلیون نفر جمعیت؛ سالانه 250 هزار پروندهی ورودی به محاکم دارد اما جمهوری اسلامی با 75 میلیون نفر جمعیت، 7 میلیون پرونده!].
[گرچه آمار واقعی به تائید برخی ارقام و آمار قبلاً اعلام شده توسط خود حاکمان بسیار بیش از اینهاست و تا 12 میلیون پرونده نیز میرسد؛ اما حتا] اگر آمار اخیر را بپذیریم؛ این یعنی: «از هر 10 ایرانی 1 نفر» و «از هر 520 ژاپنی 1 نفر» درگیر یک اختلاف حقوقیست!
اگر بهطور فرضی توافق کنیم که «اختلاف حقوقی میان شهروندان، کم و بیش نشاندهندهی تنافر اجتماعی آنان از یکدیگر نیز هست»؛ آنگاه این یعنی: اگر عددِ ازهمگسیختگی جامعهی سکولار ـ بودائی ژاپن «1» است؛ عددِ ازهمگسیختگی جامعهی دینی ـ شیعی ایران 52 است [اگر 83 نباشد!].
و بهگمانت این رهاوردِ چیست اگر «ارمغان اسلام سیاسی برای جامعهی ایرانی» نیست؟!
پس صبر داشته باش شریف عزیز!
بگذار چند صباحی از «انقلاب رهاییبخش تونس!» بگذرد؛ و بگذار «اسلامگرایان سنی ـ سلفی» (پس از رقابتهای خشونتآمیز اولیه برای کنارزدن رقبای سکولارشان) عصرحجریترین برداشتها از اسلام را در میان «غریو شادی و هلهلهی ملت مسلمان تونس» به مرحلهی اجرا بگذارند و بگذار یکیدو دهه بگذرد. آنگاه خواهی دید که «خودسوزی دهها تونسی بهتنگآمده از اسلام سیاسی» نیز نخواهد توانست وجدان عمومی تونسیها را جریحهدار کند. چون تا آن هنگام؛ چیزی از آن بهجا نمانده که جریحهدار شود!
خبر دیگری مربوط به همین امروز را بخوان و خودت ببین که «اسلام سیاسی» در تونس (و مصر و...) چگونه آغاز کرده و حدس بزن که دوسه دههی بعد، چگونه به فرجام خود خواهد رسید:
[در خشونتهای شامگاه دوشنبه تونس که در مناطق مختلفی از این کشور روی داد، دستکم 100 نفر زخمی شدند. این خشونتها با تخریب اموال عمومی نیز همراه بود... به دنبال همین خشونتها بود که وزارت کشور تونس در 8 استان این کشور منع آمد و شد در ساعات شب برقرار کرد...
به گفته سلفیهای تونس، در نمایشگاهی هنری که روز یکشنبه هفته گذشته در شهر مرسی در شمال پایتخت تونس افتتاح شد، در بعضی از تابلوها، «به اسلام اهانت شده است»... ابو ایوب، از برجستهترین رهبران «جریان سلفی جهادی» تونس، در پیامی ویدیویی که روی شبکه فیسبوک منتشر شده از تونسیها خواسته است پس از نماز جمعه علیه «مرتدهایی که دین اسلام را به سخره گرفتهاند» قیام کنند.
به گفته مسئول روابط عمومی وزارت کشور تونس، در جریان این خشونتها، ساختمان یکی از دادگاهها، یک خودروی آتشنشانی و دو پاسگاه پلیس به آتش کشیده شده و شیشههای شماری دیگر از مراکز امنیتی این کشور نیز خرد شده است.
به گزارش خبرگزاری دولتی تونس، گروههای سلفی در منطقه جندوبه در شمال غرب پایتخت این کشور، با کوکتلمولوتوف ساختمانهای «اتحادیه کار تونس» (بزرگترین اتحادیه صنفی در این کشور) و ساختمانهای احزاب چپگرای «ملیگرایان دموکرات»، «دموکرات پیشرو» و «ائتلاف دموکرات برای کار و آزادی» را به آتش کشیدهاند.
این گزارش افزوده است: «سلفیهای مسلح به قمه، چاقو و کوکتلمولوتوف؛ همچنین یک کامیون حامل مشروبات الکلی را به آتش کشیده و شماری از مغازهها را غارت کردهاند».
خبرگزاری دولتی تونس ادامه داده است: «سلفیها با پرداخت پول به شماری افراد خرابکار از آنها خواستند نیروهای امنیتی را به خود مشغول کنند تا آنها بتوانند توطئههای خود را اجرا کنند».
... از سوی دیگر فراکسیون حزب اسلامگرای نهضت در مجلس موسسان تونس خواستار آن شده است که بندی جدید به قانون اساسی این کشور اضافه شود که برپایه آن اهانت به مقدسات دینی جرم شناخته شود... در همین حال گروه سلفی جهادی «دیدار یاوران شریعت» که به تندوری شهرت دارد هرگونه دست داشتن در اعمال خشونتآمیز را رد کرده و یکی از اعضای آن به خبرگزاری فرانسه گفته است: «ما دعوت به خشونت نکردیم و تنها از تونسیها خواستیم برای حمایت از دین پس از نماز جمعه آینده تظاهرات کنند»].
2) تونسیها، هنوز (و حتا تا چندسال دیگر) پیرامون مفهومی بهنام «اخلاق عمومی» متمرکزند. «مجموعهای از بایدها و نبایدهای انسانی و اخلاقی مشترک» که صرفنظر از دین و نژاد و قوم و جنسیت؛ جملگی بدان معتقد و به آن پایبند هستند.
بگذار «اسلام سیاسی سنی ـ سلفی» نخستین کوششهایش برای «تعریف مجموعهی جدیدی از بایدها و نبایدهای اخلاقی!» را آغاز کند و مبتنی بر درکی عمیقاً خشن و متحجرانه از اسلام؛ قواعد و قوانین تازهای را به جامعهی تونس تحمیل کند که بهگمانش انسان تونسی را به جامعهای آرمانی و پاک و عادلانه رهنمون خواهد شد. و بگذار کمی بگذرد؛ بهتدریج «سقوط و اضمحلال اخلاقی تونسیها» را هم شاهد خواهی بود!
آنچنانکه «مرگ معترضانهی دهها هدی صابر» نیز نتواند به آنان کمک کند که «سقوط و انحطاط اخلاقی خود را باور کنند» و در پی چارهای برای آن باشند. بلکه بسیاریشان، آنچنان در دروغ و فساد و تباهی غرق شده باشند که «راستی و درستی و درستکاری» را نتوانند تاب بیاورند.
چندروز پیش، حکایت یک رانندهی تاکسی در تهران را میخواندم که میگفت چندمیلیون تومان پول در تاکسیاش پیدا کرده و با سختی بسیار توانسته صاحبش را یافته و آن پول را بهش برگرداند. اما میدانی کجای حکایت او غمانگیز و تاسفبار بود؟!
آنجا که میگفت این وسط، چیزی که عذابش میدهد این است که فرزندانش یکهفته است که با او حرف نمیزنند و وقتی هم با او حرف میزنند سرزنشش میکنند که: «تو لیاقتش را نداشتی!... خدا بهت رو کرد اما تو نخواستی از لطفش برخوردار شوی»!
میبینی شریفجان که «خدای نسل دستپروردهی اسلام سیاسی» چهگونه خداییست؟! خداییست که «مال دیگری» را در دسترست قرار میدهد تا اگر «عرضه و لیاقت»اش را داشته باشی، مال خود کنی!
شریف عزیز!
بگذار یکی دودهه از «حکومت اسلامگریان سیاسی» در تونس و مصر و لیبی و... بگذرد؛ بگذار از دست سختگیریهای مذهبی اسلامگرایان سنی ـ سلفی، «طبقهی متوسط فرهیخته و روشنضمیر این کشورها» بگریزد و آوارهی اینجا و آنجا شود؛ بگذار آدمهای کوچک، بهصرف خویشاوندی با این و آن، بر مناصب بزرگ گماشته شوند؛ بگذار شهروندان شایسته از کار برکنار شوند و جایشان را متظاهران و ریاکاران بگیرند؛ بگذار به اسم اسلام مردمان به تازیانهی نفرت و خشونت بسته شوند؛ بگذار هر منتقد و مخالفی به بهانهی مخالفت با دین سرکوب، طرد یا منزوی شود؛ بگذار درنتیجهی ندانمکاری حاکمان اسلامگرای سودازده، اقتصاد و تولید ملیشان نابود شود؛ بگذار طبقهی نوکیسهی رانتخوار متصل به اسلامگرایان تشکیل شود؛ بگذار مردمانشان را به خودی و غیرخودی تقسیم کنند؛ بگذار اسلامگرایان انتخاباتهایی برگزار کنند و فقط با خودشان و فرزندانشان مسابقه دهند؛ بگذار زنان و دخترانشان بزرگترین مصرفکنندگان لوازم آرایش در منطقه شوند؛ بگذار بیماریهای روحی و روانی در میان مردمانشان شایع شود و بهندرت لبخندی بر لبانشان بنشیند؛ بگذار اسلامگرایان شکاف طبقاتی 1 به 30 ارمغان بیاورند؛ بگذار طبقهی فرودست و محروم روز به روز فربهتر و پرشمارتر شود؛ بگذار عقدهها و حقارتهای ناشی از شکاف طبقاتی دم به دم اوج بگیرد و سر باز کند؛ بگذار فساد تا مغز استخوان دیوانسالای اسلامگرایان نفوذ کند؛ بگذار بیست یا سی سال تمام، هرچه کلمهی زیباست (از «عشق» گرفته تا «مهربانی»، از «دوستی» گرفته تا «محبت») از کتابهای درسی و فرهنگ واژگان اسلامگرایان تونس و مصر و لیبی و... حذف شود و جایش را به کلمات زشت و نامهربانانه بدهد؛ بگذار اسلامگرایان شهروندانشان را به هر بهانه بخشبندی کنند و نفرت و انزجار و کینه و انتقامجویی را تعلیم دهند؛ بگذار کمی پس از فروکشکردن سوداهای انقلابیمابانهشان، مسابقهی رفاه و مانور تجملشان را با سرعت هرچه تمامتر آغاز کنند؛ بگذار برای چنددهه «نیکی و نیکسرشتی» عقوبت ببیند و «بدی و بدسرشتی» پاداش بگیرد... آنگاه اگر بازهم شاهد واقعهای همچون «خودسوزی محمد بوعزیزی» بودی و دیدی که تونسیها احساساتشان جریحهدار شد، آنوقت از مردم کشورت گله کن!
شریف عزیز!
تا اندازهای بهت حق میدهم که حتا از مردمان کشورت رنجیدهخاطر باشی. اما در تحلیل نهایی؛ چه مسئولیتی متوجه مردمانیست که درنتیجهی اعمال سیاستهای نادرست طی دهههای متمادی، از انسانیتِ انسانی خود تهی شدهاند؟!
شریف عزیز!
بسیار معدودند انسانهایی همچون پدرت که بیش از هرکجا و هر چیز؛ دیوارهای ساده و بیپیرایهی خانهاش گواهی میدهند که هرگز تن به نادرستی نداده است با آنکه میتوانست [این را از عکس خانوادگیتان دریافتم].
غمانگیز است اما واقعیت دارد که آن رانندهی تاکسی [که حکایتش را برایت نوشتم]، و پدرت، و شماری دیگر که خدا کند کم نباشند؛ آخرین بقایای نسلی هستند که حاضر نبود و نیست «نیکی و نیکسرشتی» را با «نام و نان» تاخت بزند.
اما خوشا که تو، نام چنان کسی (نام پدرت) را به نیکی و احترام میبری و قدردانش هستی. حکایتِ غمانگیز ما مردم و کشورمان؛ بسیار غمانگیزتر میشد اگر تو نیز همچون فرزندان آن رانندهی تاکسی، به سرزنش پدرت میپرداختی که چرا درحالیکه میتوانست و درحالیکه بسیاری چنین کردهاند، دیوارهای خانهتان را نیاراست!
و این؛ همان چیزیست که «کورسوی امید» را در دلمان زنده نگه میدارد و همان «نشانهی نصرت»یست که در انتهای نامهات از خدا طلب کردهای: «پروردگارا... ازجانب خویش برای ما نشانه نصرتی فرو فرست».
25 خرداد 1391
http://www.goftamgoft.com/?Pn=view&id=1076
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.