|
دوشنبه 2 مرداد 1391 ـ 23 ماه ژوئيه 2012 |
در سوگواری و یاد از «منوچهر جمالی»
ف. حیدریان
فرزند کویر بود؛ ولی افکار و رویاها و ایدههایش، دریایی بودند. مغزی داشت کاوشگر و پرسنده و جوینده و زاینده و قائم به ذات. به همین دلیل نیز افکار و ایدههایش بسان کاریزی میباشند در کویرِ ذهنیّت و روان آنانی که هنوز از بهر خوداندیشی و خویشزایی فردیّت خود، دلیر و رادمنش نیستند. او، «متفکّری اصیل» بود که ریشههایش ایرانی هستند؛ امّا افکار و ایدههایش، جهان آراینده و بشر دوستانه.
سخن گفتن در بارهی متفکّری که در طی بیش از شصت و چهار سال از عمر خویش، تلاش کرده است که کورمال - کورمال و با پشتکار و جانفرسایی های شبانه روزی از یک طرف به کنکاش در هزارتوی تاریخ و فرهنگ و زبان و هستی یک ملّت کهنسال بپردازد و، از طرف دیگر، با موشکافی و تیزبینی، کلیدی ترین تحولات فکری باختر زمینیان را درنوردد، کاری ساده نیست.
وسعت شگفت انگیز آگاهی و ژرف نگری روشمند، ظرافت و هوشیاری در تفکیک و متمایز کردن رویدادها و دگرگشت های فکری و فرهنگی و اجتماعی مردم ایران در طول تاریخ، انگیزندگی گفتارها و اندیشههای پرمغز او، برهان های پرمایهی او برای گسستن از عقاید و ایدئولوژی ها و مذاهب، توانایی درخشان او در تئوریزه کردن جاندار بنپارهای فرهنگ ایران، وجدان بیدار و مسئولیت پذیر او برای شناخت و پروریدن جنبش نو پای خوداندیشی در نسل جوان، جوانمردی او برای چشمپوشی کردن از دار - و - ندار خود از بهر فرا بالاندن فرهنگ ایرانی، جویندگی و آزاداندیشی او، فلسفیدن سرشار از امید و جانبخش او، همه و همه، دلایلی هستند که جان هر جویندهای را برمیانگیزند. از طرف دیگر، گستردگی مباحث و حجم بسیار زیاد نوشتهها و کتابهای او و نیز سهل انگاری و اهمیّت ندادن به اسلوب نگارش و همچنین بکر بودن دامنههای پژوهشی، به رغم روشنی و پرمایگی اندیشههایش، سدّهایی هستند که فهم آثار او را دشوار میکنند. بالطبع پرداختن و دادن چشم اندازی روشن وجامع و گویا در بارهی متفکّری که سرتاسر افکارش را در قطعه نویسی و نادره گویی و تکه - پارههای پاداندیشانه بیان کرده است و اندیشههایش بیش از هر چیز دیگری، نقش انگیزنده به فکر را ایفا میکنند تا ساختن منظومهای فلسفی، خود به خود، کاری بغرنج و ناممکن میباشد.
رویهمرفته میتوان گفت که وی از آن دسته متفکّران است که میکوشد اندیشههایش را در تصاویر انگیزنده به فکر مصوّر کند. به عبارت دیگر، وی در روند اندیشیدن، یک فیلسوف؛ ولی در روند نگارش اندیشههایش، یک نقاش چیره دست شرقی میباشد که جاذبههای رنگ آمیزی افکارش، زمختی و سنگینی و سردی مفاهیم فلسفی را در گوهر خود، پنهان دارند و این از ویژگیهای روان ایرانی است که رد پای آن را میتوان در آثار نوابغ و نویسندگان و شاعران و فرهنگ پروران نامداری چون: [ فردوسی و خیام و عطار و مولوی و حافظ ] و دیگر مشاهیر برجستهی ایران جست.
مرگ نابهنگام «منوچهر جمالی»، مرا بر آن داشت تا جُستاری مختصر و مفید در بارهی برخی از کژبرداشت ها و کژفهمی ها و پیشداوری هایی بنویسم که در ذهنیّت طیف کثیری از ایرانیان و حتّا برخی از دوستداران وی جا افتادهاند. کژبرداشت هایی که به بازشکافی مستدل و گستردهای نیازمند هستند. هدف از این مختصر نویسی، آماده کردن و انگیزاندن ذهنیّتهای مستعد از بهر فراتر کاوی و تامّلات ژرف در تار - و - پود ایدهها و افکار وی میباشد؛ زیرا بدون فهمیدن و دریافتن مغزهی افکار و ایدههای وی، بررسی و سنجشگری آنها، نه تنها ناممکن میباشد؛ بلکه دامنههای بسیار ارزشمند و پراکتیکی افکار و ایدههای او را برای بهبود و ترمیم عرصههای مختلف اجتماعی؛ بوِیژه مهندسی ابعاد آسیب دیده و ویرانشدهی باهمستان ایرانی در سایه قرار میدهد.
مسائلی را که در این جا مطرح میکنم، به شکل گسترده تر در کتاب های مستقل، بازشکافی کرده ام که فعلا در دست ویرایش و بازنگری میباشند. کتاب ها البته در فرصت مناسب در اختیار پژوهندگان و جویندگان تاریخ و فرهنگ ایرانزمین قرار خواهند گرفت.
۱- اسطورهها (= بُندادهها / بُندُهِش):
تصاویر اسطورهای، واتاب دهندهی نخستین تجربیّات بی واسطهی مردم یک سرزمین میباشند که در ابعاد مختلف افسانهای، امثال و حِکَم، متلها و قصّهها و حکایتها و داستانها و روایتها و اشعار و آداب و رسوم و اعتقادات و جادو و مذاهب و رویاها و نمادها و سمبلهای مختلف واتاب مییابند و درست در روند همخوانی خوشه وار تمام این ابعاد است که میتوان در بارهی «گوهر تجربیات مایهای» اندیشید و مفاهیم فلسفی را از بطن آنها زایاند. تصاویر اسطورهای را نمیتوان و نباید به هیچ یک از ابعاد آنها، به تنهایی، محدود و مقیّد و منحصر کرد؛ بلکه کشف و شناخت ماهیّت «تجربیّات نهفته در تصاویر» است که اصلها و ستونهای تفکّر تئوریک را از بهر اندیشیدن در بارهی مُعضلات باهمستان انسانها پایه ریزی میکنند. زمینههای تفکّرفلسفی به استخراج کردن تجربیات مایهای از معدن تصاویر اسطورهای منوط میباشد. بدون اندیشیدن در بارهی «ماهیت تصاویر اسطورهای» نمیتوان به سرچشمههای تفکّر مستقل فلسفی دست یافت. نُخبگانی که در بارهی اساطیر مردم سرزمین خود نمیاندیشند، هیچگاه نیز فلسفه و تفکّر مستقل نخواهند داشت و تمام عُمر، فقط وابسته و نشخوارگر و مغروض و محکوم تولیدات فکری متفکّران و فیلسوفان دیگر سرزمینها خواهند ماند.
مسئلهی اساطیر در «خود زایی و نو زایی فرهنگ یک ملّت برای مایه پرور کردن پروسهی تاثیر پذیری و تاثیر گذاری جهانی»، نقش کلیدی ایفا میکنند. در آیینهی تمام نمای تصاویر اسطورهای که داستان خدایان (= تجربیات مایهای و بی واسطه و عریان یک ملّت) میباشند، میتوان سیما و هویّت اصیل خود را کشف کرد و شناخت. هر ملّتی در اساطیرش هست که خودش را میشناسد و راهی و امکانی پیدا میکند برای شناخت دیگران و ایجاد پیوندهای انسانی و بازرگانی و اجتماعی و مناسبات همجواری و داد و ستد فرهنگی با آنها.
تفکّر زاینده با رویکرد خود به تصاویر اسطورهای بر آن است که بینش یک ملّت را نسبت به زندگی و جهان و موجودات، بشناسد و آن را از ژرفای چاه روان و ذهنیّت انسانها استخراج کند و سپس آن را در بستر آگاهبود آنها باز آفریند تا انسانها بتوانند نه تنها پیوند خود را با زندگی از دست ندهند؛ بلکه برای پرسشهای متنوّع خود نیز در تلاطم ناگهانیها و مجهولات زندگی، مشعلی فرا راه جویندگیهای خود داشته باشند. به همین دلیل، یاد کردن از آغاز، یا از بُن و از تخمه، انگیزهی دوباره آغاز کردن و رستاخیز و نوزایی میباشد. اسطوره نمیخواهد آنچه را اتّفاق افتاده یا همهی رویدادها را از حافظه به آگاهبود بیاورد و تکرار پذیر در ذهن کند؛ بلکه میخواهد یک تجربهی مایهای انسانی، یک تجربهی آفریننده یا تخمهای را به یاد آورد. یاد کردن از تجربههای مایهای، انگیزه برای آبستن شدن به نوزایی هست. یاد آوری اسطورهای، ترکیب دو عنصر متضاد باهمست. دو عنصر متضاد که «تکرار و تازگی» باشند در یاد آوری اسطورهای با هم میآمیزند. یاد آوری اسطورهای با جهان پیدایشی کار دارد. تصویر هندسی و انتزاعی حرکت دایرهای، راه فهم پدیدهی یاد آوری را در اسطوره میبندد. عمل زاییده شدن و موجودی زنده را زاییدن، جریانیست که تکرار میشود؛ ولی آنچه زاییده میشود، تازه و نو و غیر تکراریست و دو مفهوم رستاخیز و نو زایی که ریشه در تفکّرات پیدایشی دارند، ترکیب یا به عبارت بهتر؛ آمیزش دو عنصر تکرار و تازگی با هم بودهاند. گمشدن این تجربهی دورهی تفکّر پیدایشی باعث شده است که دو مفهوم رستاخیز و نو زایی از معنای اصلیشان دور افتاده و در زبان و روان ما بیگانه شدهاند. از رستاخیز و نوزایی، انتظار تکرار زندگی سپری شده را داشتن، اشتباهی فاحش است. بر عکس این استنباط غلط، رستاخیز که یک تجربهی زایشی و رویشی میباشد، این معنا را داشته است که یک انسان یا یک ملّت میتواند از سر، تجربهی آفرینند گی را در خود بپروراند.
بحث دانش و دانشپژوهی در بطن فضای اساطیری به نو یافتهها و نوجوییهای خود، امتداد خواهد داد؛ ولی هرگز بر اساطیر، پیشی نخواهد گرفت. مسئله اینست که دانش با ابژکتیوها سر و کار دارد و آغازهای روشن و مشخص و ثابت. ولی بُن، ریشههاییست که در تاریکی، دور از دید، ریشه دواندهاند. آغاز، بریده است. بُن، پیوسته است. آغاز درخت، از نقطهی تماس تنهی درخت با زمین است و با بُن درخت که در تاریکیست، فرق دارد. اینست که بنیاد که در اصل «بُن دات» بوده است، پدید آمدن از بن است.
مسئلهی اسطورهها، شناختن بنها میباشد؛ نه آغازها. آغاز، روشن است؛ ولی بُن در تاریکیست. فلسفه و دین، به دنبال آغازها میروند؛ ولی اسطوره به دنبال کشف و شناخت بُنها میباشد. بُن، پیچیده گی و سر درگمی در هزاران ریشهی موی گونه است. گشتن در تاریکیهاست. گذشتن از روشنی واقعیّات برای رفتن به تاریکی بنهاست. بررسی تاریخ، موقعی ارزش دارد که متفکّر، روند پیدایش از بنهای تاریک را جست و جو کند؛ نه آنکه فقط وقایع روشن را به هم زنجیر کند. اسطوره شناسی، کشف بُن معمّایی انسان در روند پیدایش خدایان و نفی و انکار آنهاست. هم کثرت خدایان، هم وحدت خدایان، نمایندهی گرایشها و جنبشها و خواستها و آرزوها و لایههای روان و گوهر ژرف و پر نوسان ما هستند. ما امروزه ترجیح میدهیم، انسان را در قالب مفاهیم روشن بشناسیم (= روانشناسی / جامعه شناسی / دین شناسی / قوم شناسی و کذا و کذا). ولی انسان را از آغازهایش نمیشناسند؛ بلکه از بنهایش که در ژرفای تاریکیهای تاریخ و فرهنگ، گسترده است. با رفتن از تئولوژی به میتولوژی میتوان بسیاری از مسائل سیاسی و اجتماعی را بهتر شناخت و پی برد که بسیاری از تنشهای تاریخی و کشوری در حقیقت از کجا سرچشمه میگیرند. خصلت تصاویر اسطورهای، «دگرگونشوند گی و پیکریابیهای رنگارنگ و نامتعارف» آنهاست که به شکلها و فرمهای دیگر در طول تاریخ، پا به پای بشر، تحوّل پذیر میشوند؛ ولی هرگز از بین نمیروند.
۲- فرهنگ و ملّت:
فرهنگ در اصل، گردآمد سرشته شدهای از نیرو و ارزش و آرمان و احساس و عاطفه و گرایش و خیال و آرزویی است که از مرز زمینهای فراتر میرود و خود را از زادگاه و زهدانش مستقل و آزاد میکند که در آن، پیدایش یافته و پروریده شده است. فرهنگ به هیچ عقیده یا ایدئولوژی یا دین یا جهانبینیی تعلق ندارد. هر ملّتی از راه خودجوشی و تجربهی کورمال - کورمال تک – تک آحادّش از ژرفای مناسبات با یکدیگر، فرهنگ خود را پدید میآورد. فرهنگ است که خویشباشیی ملّت را متعيّن و مشخص میکند؛ زیرا ویژگیهای ارزشی و ایده آلها و احساسات عالی و پاک و بسیار پرمایهای را داراست که در چارچوب هیچ ایدئولوژی یا دین رسمی یا سیستمی ایدئولوژیکی / عقیدتی به تنهایی محبوس و محدود نمیماند. در اصل، همانند عطر گلهائیست که به رغم مرزبندی به هم میآمیزند و در اختیار همه قرار میگیرند. بنابر این، فرهنگ به هنرهایی اطلاق میشود که بی هیچ بریدگی از گوهر افراد یک جامعه، برون تراویده میشوند و با گفتارها و اندیشهها و کردارهایی همخوان است که از سرشت آنها به پیرامون خود افشانده میشوند. فرهنگ، آن کشش مشترک همبسته است که همقصدی و همعزمی و همپسندی و همدوستی نیز خوانده میشود و در گوهرش، زاینده و انگیزنده به نوزایی هست.
کلمهی ناسیون از اسطورهی «ناسّیا» برشکافته شده است و به معنای «زاییده شدن» میباشد که خاستگاه انسانهای یک سرزمین را بدون هیچ تبعیض و تمایزی در معنای وسیع آن، مشخّص میکند. «ناسّیا» همان «زنخدای زایشگری» میباشد. در بطن تصویر اسطورهای «ناسّیا» میتوان گردآمد همهی اقوام و قبیلهها و نژادها و اقلیّتها را با تمام گرایشهای اعتقاداتی و زبانی و آداب و رسومی و امثالهم در نظر گرفت. معنای اصیل کلمهی «ناسیون» را بر خلاف تنگ نظریها و تحریفها و تغلیبهای سیاسی / ایدئولوژیکی نمیتوان تنها به «بُعدی از ابعاد متنوّع آن» مثل مذهب / نژاد / زبان و غیره تعریف و محدود کرد. چنین کاری در تضاد و نقض گوهر «ناسیون» میباشد. انسانها، زمانی میتوانند جهانی بیندیشند که در آغاز بکوشند و بتوانند هنر باهمزیستی در خانه و محلّه و شهر و دیار خود را تجربه کرده باشند. اندیشیدن جهانی به معنای تابع شدن و دنباله روی از افکار و ایدههایی نیست که در بستر روان و تاریخ ملّتهای دیگر در نقاط مختلف کره زمین، اندیشیده و پروریده و در زبان و مفاهیم مردم همان سرزمینها بیان میشوند. جهانی اندیشیدن به معنای زیستن در بستر روان و فرهنگ و تاریخ ملّت خود است تا بتوانیم تجربیّات خودمان را به درخت فکری جهانیان، پیوند بزنیم و از این راه، میوههای فهم و شعور و دانش و تفکّرات و ایدههای خودمان را در دسترس دیگران بگذاریم و با پیوندی متقابل، خودمان و دیگران را جهانی بیندیشیم. یک ملّت (= ناسیون) در بطن فرهنگش است که میتواند نو به نو، زاییده شود و پوست اندازد و چهرهای تازه به خود بگیرد. بدون داشتن میهنی که ملّت بتواند در سراسر خاک وجودی آن، «استقلال و خویشباشی / هویّت = Selbstbestimmung» خود را بیافریند و تثبیت کند، نمیتوان به واقعیّت پذیری هیچ ایدهای و آرمانی امیدوار بود. «ایرانی» هیچگاه چیزی به نام «ناسیونالیسم» در معنای تجربیّات تاریخی و فرهنگی باختر زمینیان، اصلا و ابدا نداشته است؛ زیرا تک، تک استانهای ایرانزمین به نام مردم و قومهایی نامیده میشوند که از کهنترین ایّام در سرزمین ایران میزیستهاند و همچنان میزییند. پرنسیپ باهمستان ملّت ایران در تمامیّت واقعیّت وجودی و جهان اندیشی شان در همین تک مصرع «شاهنامهی فردوسی خرّمدین» عبارتبندی شده است: [ بیا تا جهان را به بد نسپُریم ]. فردوسی هرگز نمیگوید: بیا تا ایران را به بد نسپریم؛ بلکه میگوید جهان را.
۳- شاهنامه و تراژدی:
باز زایی فرهنگ و هنر و سیاست (= کشور و جهان آرایی) و اقتصاد و تفکّر و نو اندیشی و غیره در سرزمین ما با کشف و شناخت اسطورههایمان، پیوند تنگاتنگ دارند. ما بدون کشف و رویکردمان به بُنمایههای فرهنگ ایرانزمین (= مهر و داد و راستی و گزند ناپذیری جان و زندگی) و عبارت بندی فلسفی محتویّات تجربی نهفته در اساطیر سرزمینمان، نخواهیم توانست که به خود آییم. انسان در اسطورهها و تراژدیها، «تصویر» میشود؛ نه تعریف؛ زیرا با تعریف انسان است که آزادی از او، طرد و به غارت میرود. در «شاهنامهی فردوسی»، بیش از نصف اسطورهها و تجربیّات ژرف و مایهای مردم ایرانزمین، باز آفرینی شدهاند.
مسئلهی تراژدیهای شاهنامه، نشان میدهند که «جان و زندگی» در «موقعیّتهای سرنوشت آفرین»، چگونه آزرده و حتّا تهدید و محکوم به نیستی میشوند. در بطن رویداد تراژدی، فقط حالت سقوط و فروپاشی «نمادها و نشانهها و پیکرهی ارزشها در آوردگاهها» ست که «رنگ تراژیک» به خود میگیرند و پیامد سقوط و انحطاطشان، انسانها را شوکه و غمگین میکنند؛ زیرا هیچ یک از بدیلهای گلاویز شده با همدیگر، بالفطره، گناهکار و جنایتکار و مقصّر و مُغرض یا نجات دهنده و درمانگر مطلق نیستند؛ بلکه یکی از طرفین درگیر، «اندازهی خودش را» از دست داده و اسیر «آزخواهی» شده است و بر آنست که دیگری را نابود کند. «رُخداد تراژدی» از گلاویزی و رویارو شدن «اولویّت و اعتبار ارزشها»، ریشه میگیرد که در وجود آدمی، خواستگاه دارند و به دلیل افسار گسیخته گی سوائق، ناگهان، یکی اراده میکند بر دیگری، چیره شود و آن را نابود کند. سرانجام ارادهی نابود خواهنده نیز به مرگ نماد و پیکره (در این جا، پهلوانان و اشخاص) ارزشهای گلاویز شده مختوم میشود و سرنوشتی غم انگیز را رقم میزنند. رویدادهای تراژیک در جایی و زمانی واقعیّت پیدا میکنند که «ارزشهای بهمنشی و وجدانی و فردی و پرنسیپی با اوامر اعتقاداتی و مذهبی و ایدئولوژیکی و خصلتهای سفله و حقیر و پِست در وجود انسانها و حکومتها»، سفت و سخت، در گیر شوند. به همین سبب، «تراژدی» هرگز خودش ویژگی «ارزشگذارنده و علیحدهای» ندارد؛ بلکه واتاب دهندهی رویداد و محصول گلاویزی ارزشها میباشد.
روبرو شدن «اسفندیار زرتشتی با رستم سیمرغی»، دقیقا گلاویزی دو ارزش و اولویّت اعتباراتی متفاوت میباشد. «اسفندیار» که مبلّغ دین زرتشتی و مدافع حکومتگران بی لیاقت میباشد با «رستم دستان» که نمایندهی فرهنگ مردم ایران میباشد در میدان «همآوردی و گلاویزی ارزشها» روبرو میشوند. نتیجهی آن، شکست اسفندیار است؛ ولی رستم نیز، سر انجام بهتری ندارد. آن رزم آوری که نمایندهی حکومت میباشد، میخواهد بر پرنسیپهای مردم، چیره شود و آنها را نابود کند و مردم نیز که حکومتگران را در سمت و سوی واقعیّت پذیر شدن آرمانها و ایده آلها و آرزوها و پرنسیپهای فرهنگ باهمستانی خود، برگزیده اند، به دلیل ضدّیت و خصومت حکومتگران با آرمانها و پشت پا زدن و پایمالی ارزشهای فرهنگی، مجبور میشوند که حُکّام بی لیاقت و فرّ را از اریکهی قدرت به پایین بکشند. «رستم دستان، پیکر یابی پرنسیپ فرهنگ باهمستان ایرانیان» در روبرو شدن با حکومتگران ضدّ فرهنگ میباشد. اینست که «پهلوانان ایرانی» سیستمها را از راه شورشها و انقلابها و طغیانها و خیزشها و نبردهای جور واجور ساقط میکنند تا روزی که حکومتگران با پرنسیپهای فرهنگ باهمستان ایرانیان (= مهر و داد و راستی و گزند ناپذیری جان و زندگی)، همخوان و همسو و همپا و همتراز و همبسته شوند. پیامد کشمکش و ستیز «اولویّت و اعتبار ارزشها» در پروسهی قرنها و چه بسا هزارهها از یک طرف به فلاکت و قهقرایی اجتماع منجر میشود و از طرف دیگر به مثلاشی شدن دستگاه حاکم و حکومتگران بر اجتماع که هم مرگ حکومتها را به دنبال دارد و هم، بدبختی و مصیبت و بی چاره گی مردم اجتماع را.
قرن هاست که مسائل ایرانزمین با حکومتگرانش، «مسائل تراژیک میهنی» میباشند و در «شاهنامهی فردوسی» به عالی ترین فرم خودش، واتاب یافتهاند. برای آنکه بتوان مسائل میهن خود را شناخت، بایستی به وجود خویشتن و تجربیّات تاریخی و فرهنگی مردم میهن خود، خیلی عمیق و دقیق و باریکبینانه، نظر دوخت. «فردوسی توسی» در سراسر عُمر مملوّ از آزار حاسدان و بی مایه گان و دشمنان ایران و ایرانی با وفاداری و پایبندی به شخصیّت و فردیّت نامتعارف خودش، هرگز، «هیچ حماسهای» نسروده است. آنچه از «فردوسی متفکّر» به یادگار مانده است، آیینهی تمام نمای «تراژدی باهمستان» ایرانیان است که نامش «شاهنامه» میباشد.
۴- زنخدایی و سیمرغ گسترده پر:
مسئلهی «زنخدایی / مادر خدایی» به حکومتگری و فرمانروایی زنان، چه در گذشتههای سپری شده، چه در آینده، ربط و پیوندی ندارد. اصل این سراندیشه به گرداگرد ویژگیهای منحصر به فرد زنانه بازمی گردد که در تصاویر اسطوری سرشته شدهاند و بیش از هر چیز بر اصل زایندگی تاکید میکنند. مغزهی ایدهی زنخدایی ، گرداگرد این نکته میچرخد که هر انسانی، خودش باید زایندهی راه و روش و بینش فردی اش شود و از عقاید و مذاهب و ایدئولوژیهای ساخته و آماده تبعیّت نکند. سراندیشهی «زنخدایی» در تفکّرات «منوچهر جمالی» به فمینیسم و برقراری حاکميّت زنان نیز هیچ ربطی ندارد. «ایدهی زنخدایی»، سراندیشه ایست بسیار گسترده و فراخ دامنه و ژرف از مفهوم فرهنگ جهانبان ایرانزمین. در اصل، تلاشی است از بهر تئوریک پروراندن شیرازهی فرهنگ ایرانزمین. بُنمایههای فکری و فلسفی این ایده برآنند تا از خاکستر ایرانزمینی که در آتش رویداد ۱۳۵۷ سوخت، بار دیگر با تکیه به انسانهای خوداندیش، ققنوس وار زاییده شود.
در ایران، اندیشهی خدایی پیدایش یافت که در گوهرش، اضداد پنهان هستند. (سیمرغ = تخمه). این خدا، اصل همهی چیزها هست. سپس همین اندیشه به دو خدا، راه مییابد که مساوی و متضاد با همند؛ ولی فقط با همکاری یکدیگر میتوانند هر چیزی را بیافرینند. مینو که پسوند «انگرا و اسپنتا» میباشد، حالت درونی و دگرگونشوندهی تخمه بودن دو ضد را مینمایاند که با هم در تنش و آمیزش هستند و این نشانهای است برای بیان آفرینندگیی آنها. سیمرغ، نه مرغ (= ماکیان) به تعبیر امروزی ما میباشد. نه پرندهای عجیب الخلقه میباشد نشسته بر فراز ستیغ کوهی معمّایی به نام قاف؛ بلکه سیمرغ، تصویریست از «تجربیّات ایرانی در بارهی خدا و زندگی و جهان و کائنات به طور کلّی» و تلاش برای یافتن و جُست و جوی معنا و مغزهی آنها در زندگی تک، تک انسانها. هر انسانی، زمانی خویشباشی و اصالت خودش را دارد که «سیمرغ وجود خود» را در مجهولات و معمّاها و تاریکیهای زندگی و تمام پیشامدهای پراکتیکی و نظری روزگار خود بتواند کور مال کورمال بجوید و بیابد و از «آفرینش راه فردی خود»، همواره خُرسند و دلشاد و آواز خوان و رقصنده باشد. سیمرغ شدن، همان «آفریدن فردیّت نامتعارف و دیگرگونه و خدایی» خود میباشد. خدا در تفکّر ایرانی، زمینی است که انسان همانند تخمهای در آن کاشته میشود و ریشه میدواند و از آن، نیرو میگیرد و فراز آن میروید و استوار میایستد و برگ و بار میآورد و باز در آن، تخمههای خود را میپاشد. پیوند انسان و خدا، پیوند درخت (= گیاه) و زمین است؛ نه پیوند موجودی که مقتدر است و انسان را از هیچ یا قطرهای بوگندو خلق میکند. پیوند میان انسان و خدا، پیوند میان سروی است که فراز کوه میروید. با تصویر کوه، انسان در خدا ریشه میگیرد و بر فراز خدا میروید و آنگاه خدا در چکاد سرو، آشیانه میکند. انتقال محتوای فکریی این تصاویر به مفاهیم فلسفی و تئولوژیکی، بزرگترین تحوّلات شگفت انگیز روان و اندیشهی ایرانی را پدید خواهند آورد.
۵- اسلام و سنجشگری:
اگر سنجشگری لطیف و ظریف و گاه یکراست و گاه در پرده سخن گفتن شاعران و متفکّران کلاسیک ایرانی را از کهنترین ایّام تا عصر مشروطه فعلا به گوشهای نهیم و بخواهیم فقط سنجشگری بی پرده و گاه ریشهای اسلام را از دوران «رضا شاه» تا همین امروز در نظر بگیریم، سهم و نقش «منوچهر جمالی» در چنین پروسهای، استثنایی و منحصر به فرد میباشد؛ زیرا وی تنها متفکّریست که «تصویر خدا و انسان (= سیمرغ و جمشید جم) را در فرهنگ ایرانیان» در برابر «تصویر الله و رسولش» قرار داده است و با مقایسهی دو تصویر متفاوت و به غایت ناهمخوان و ناهمسو، «علل گلاویزی مردم ایران» را به طور کلّی با حکومتگران و همچنین مدافعان و مبلّغان اسلام به شیوایی نشان میدهد. کثیری از پژوهشگران، اسلام را از عصر ظهور تا حاکیمّت اجباری بر ذهنیّت و روان انسانها، بازکاویده اند؛ ولی هیچ یک از چنان پژوهشگران، تا کنون، اصل کلیدی را که همان «مقایسهی دو تصویر متفاوت و متضاد از خدا و انسان» میباشد، بازشکاوی و سنجشگری نکردهاند. «منوجهر جمالی» در این زمینه، استثنایی تاثیر گذار و بسیار با هوش بود. او هرگزخاصم اسلام و مسلمانان نبود. ولی افکار و ایدههایش، نه تنها ابعاد زمخت و زشت اسلام و رفتار مسلمانان را خیلی رادمنش وظریف برمی سنجند؛ بلکه همچنین امکانهای تلطیف شدن اسلام را در فضای فرهنگ ایرانی نشان میدهند. وی بر این اندیشه است که اسلام، زمانی میتواند امکان بقا و دوام و احترام در ایرانزمین داشته باشد که برای همیشه و ابد، شمشیر خونریزش را مدفون کند و آمادگی و گشوده فکری خودش را برای انگیخته شدن از بُنمایههای فرهنگ ایرانی نشان دهد و در پندار و کردار و گفتار در سمت و سوی سنجشگری «جهرهی زشت الله و رسولش» تلاش بی دریغ و سختکوش کند.
۶- زمان و پتانسیل گذشته:
فلسفهی تاریخ بر خلاف رویداد نگاریها و ثبت وقایع در پروسهی زمان، تلاشیست برای آنکه بتوان رویدادهای تاریخی را از لحاظ ساختاری و سیستماتیکی به گونهای فهمید و دریافت که بتوان با آنها «پیوندی انگیزشی» در سمت و سوی «نوزایی و نو آفرینی و نو شوندگی برای چشم اندازهای آیندهی زایشی یک ملّت» ایجاد کرد. رویداد نگاریهای تاریخی در هر فرمی که تصوّر پذیر باشند از خاطرات نویسی گرفته تا یادداشت برداریها و ثبت لحظه به لحظهی حوادث و امثالهم از نظر ابژکتیو و سوبژکتیو به تنهایی نمیتوانند گویای چیزی باشند و معنایی را انتقال دهند. آنها فقط در برههای از زمان، اتّفاقی را ثبت کردهاند. ولی از چشم انداز «فلسفهی تاریخ» است که میتوان تئوری و ایدهای را از بطن آنها برای معناپذیری رویدادها و معنادهی زندگی اکنون و کوشش برای آفرینش و پرورش آینده، رقم زد و استنباط کرد و در باره اش اندیشید. معمولا فلسفهی تاریخ در این باره میاندیشد که: الف) - در پسزمینهی رویدادهای تاریخی، کدامین نیروها و شخصیّتها و جنبشها و محفلهای فرهنگی و کشمکشهای فکری و تجربیات آدمیان، نقش اساسی و کلیدی را ایفا میکنند. (= تجربیات بی واسطه و مایهای). ب) – پیکریابی تاریخ بشری در کلّ، چگونه میتواند باشد و آیا پروسهی تاریخ، حرکتی خطّی از آغازگاهی مشخّص به سوی مقصدی معلوم هست یا اینکه فقط چرخشی تکراری و جاودانه یا شاید هم هیچ رمز و رازی در رویدادها نیست و سراسر آنها، اتّفاقات تصادفی و درهمآشوبیهای بی معنا میباشند. پ) - گرفتیم که تاریخ در پروسهای خاصّ در حال جنبش و تکاپو میباشد، آنگاه شایسته است بپرسیم که چه چیزی آن را در چنان پروسهای به جنب – و – جوش در آورده است. ت) – آیا از بطن رویدادهای تاریخی میتوان قانونمندیهایی را کشف کرد و شناخت که با تکیه به آنها بتوان بسیاری از رویدادهای آینده را پیش بینی یا حتّا متعیّن یا ضرورت رویداد آنها را استنباط کرد.
معمولا در فراسوی مفهوم تاریخ، گونهای «پیش رفتن» را میفهمند. به این معنا که ما از مرحلهای یا نقطهای به سوی مرحلهای تکامل یافته تر گام مینهیم که البته چنین نگرشی از همان بینش خطّی داشتن در بارهی تاریخ و ذهنیّت اشاتولوژیکی و غایتمندی و دترمینیستی در بارهی پروسهی تاریخ، سرچشمه میگیرد. ولی از چشم انداز «فلسفهی تاریخ» ما با چنین نگرشی نسبت به تاریخ روبرو نیستیم؛ بلکه فلسفهی تاریخ، نوعی آتمسفر و فضا و گستره ایست که «بود و تخمهی منحصر به فرد انسان / ملّت» میتواند امکانی را برای پدیدار شدن و آفرینش و شکوفایی خود بازیابد. با تکیه به این معنا، اندیشیدن فقط کاربست مقولات راسیونالیستی در واقعیّت پراکتیکی نیست؛ بلکه واگردانی و پیکریابی آرمانها و آرزوها و حسرتها و رویاها و خیالات و پرنسیپهای فردیّت آدمی در جهان میباشد. از این منظر، تاریخ به معنای مطلق راسیونالیستی اندیشیدن و علّیّت بابی برای چگونه گی رویدادههای تاریخی نیست؛ بلکه زایش و بالندگی در گسترهی امکانیست که «جهان را پیکریابی بودِ فرهنگی - تاریخی انسان» میداند. در این زمینه میتوان مسئلهی «نوزایی و نو اندیشی و نو آوری» را فهمید و دریافت؛ زیرا با «بُن = تجربیات بی واسطه و مایهای و هویّتی» پیوند مستقیم دارد. بازگشت به ریشههای خویش هرگز به معنای تکرار آنچه که در گذشته، رخ داده است، نمیباشد؛ بلکه زایشی دیگر از خاک فرهنگ خویش میباشد. سراسر گذشتهها، رستاخیز فکری و فرهنگی ندارد؛ بلکه مایههایی که آبستن کننده و زاینده میباشند، رستاخیزی هستند. ما با رویکرد خود برای شناخت تاریخ «هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان» و امثالهم بر آن نیستیم که واقعیّت آن دورانها را باز آفرینی و شبیه سازی کنیم؛ بلکه میخواهیم با انگیخته شدن از مایههای فرهنگی تاریخ خویش به زایش و آفرینش «خودی دیگر در عصر خویش» کامیاب و دلشاد و نیرومند شویم. «زایشی دیگر» همواره در گسستن از تصاویر گذشته میباشد برای آفرینش تصویری دیگر در خاک همان فرهنگ. بسیاری به غلط، تصوّر میکنند که رویکرد ایرانی به گذشتههای تاریخی خود؛ یعنی تکرار همان دورانها. در حالی که چنین نگرشی از پایه؛ خطا آمیز است و نشان میدهد که دیگران در فهم «فرهنگ و تاریخ و چگونه گی پیوند انگیزشی داشتن با آن» بر خطا میباشند و به کژفهمی های شدیدی؛ بویژه ایدئولوژیکی و مذهبی مبتلا هستند.
سراسر آنچه که در گذشتههای سپری شده روی داده است، ماندگار نیستند؛ بلکه چیزی ماندگار میباشد که «پرنسیپ و بُن و اصل تاریخ و فرهنگ یک ملّت هست» و در طول زمان به حالت انگیزندگی میماند و هرگز فناپذیر نیست و در «تصاویر اسطورهای» ابدیّت خود را تثبیت میکنند و فرا روی ملّتها در سیر دگرگشتها و رخدادهای تاریخی و اجتماعی در کنار آنها میماند و آنها را در روبرو شدن با بن بستهای هلاک آور و مصیبت بار مدد میرساند.. مردم با انگیخته شدن از تصاویر اسطورههای خود میتوانند کورمال کورمال در تاریکی مسائل باهمستان و دگرگشتهای جهانی، راه خویش را پیدا کنند و نرمگام به پیش بروند. درست در بطن تاریخ و رویدادهای گذشته است که بذر آینده، نهفته میباشد. ما برای آنکه بتوانیم چنان آیندهای را بزایانیم به این محتاجیم که بذرهای بار آور گذشته را در خاک اکنون خود بکاریم و با دلسوزی و غمخواری و مراقبت و تلاش بی دریغ به آفرینش آن، همّت کنیم. مبارزهی سرسختانه و کینه توزانه و مغرضانهی حُکّام بی لیاقت با تاریخ و فرهنگ ایرانزمین بر سر وجود بقایای مادّی و فیزیکی گذشتهها نیست که آنها را به شدّت عذاب میدهد؛ بلکه آنچه آنها را زجر میدهد، وجود تخمههای فکری هست که آینده میتواند از بستر آنها زاییده شود. حُکّام میخواهند در مبارزه با گذشتههای تاریخی یک ملّت، آینده را از آنها به غارت ببرند و تا ابد بر آنها، حاکم و آمر بمانند. مسئلهی تاریخ و نوزایی فرهنگی، همواره خطر برای تمام حکومتهایی میباشد که هرگز برگزیدهی مردم یک سرزمین بدون هیچگونه تبعیض و استثناء و امثالهم نیستند.
۷- بُنپارهای کشورداری و جهان آرایی:
۱- سیمرغ گسترده پر: = پرنسیپ و اصل ثُبات و حقّانیّت داشتن به قدرت و نگاهبانی از جان و زندگی = خرد جهان
آرای مردم ایران بدون هیچ استثناء و تبعیضی = ایدهی فرمانروایی / حکومت / Staat – state - Etat.
۲- هفتخوان آزمونها: = ایده و پرنسیپ و اصل متغیّر و جابجایی = دولت / رژیم / Regierung - Government.
۳- رامیاری: = ایدهی کشور داری و جهان آرایی = پولیتیک / سیاست / Politik – politic.
۴- سروش: = ایده و پرنسیپ و اصل قانون اساسی و حقوق فردی و اجتماعی.
۵- سگدید: = تئوری و ایدهی چشمدید در رویارویی با ناگهانیها و نابهنگامها و نامنتظرات و غافلگیر شدنها در اقیانوس کشمکشها و تنشها و رویدادهای داخلی و پیرامونی و منطقهای و جهانی.
۶- ایرج: = ایده و پرنسیپ و اصل مهر ورزی و جوانمردی.
۷- فریدون: = ایده و پرنسیپ و اصل داد ورزی.
۸- اهریمن: = ایده و اصل «زدار کامه گی و آزار»؛ ولی سرمشق و الگوی رفتار و منش پهلوانی.
۹- ضحّاک: = ایده و اصل عارضهی ستم و جانستانی و خونریزی که بایستی فقط به بند کشیده و امکانهای فونکسونالیستی اش خنثا و دفع شوند.
۱۰- سیاوش: = ایده و اصل و پرنسیپ راستی.
۱۱- سیمرغ + آناهید + آرمئتی: = ایده و پرنسیپ و اصل تفکّر و فلسفیدن ایرانی = سه پادیک / تریالکتیک اندیشی = سه تا یکتا / ترینیتی.
۱۲- سیمرغ + اهریمن: = ایده و پرنسیپ و اصل «خرد ورزی» = همنهاد / سنتز و همپایی و باهمتازی خرد پذیرنده و آرام و آبستن شونده و ایر راسیونال + خرد انگیزاننده و بار دار کننده و پُر جنب و جوش و آفریننده.
۱۳- بهمن: = ایده و اصل و پرنسیپ هومانی و بشر دوستی و دفع هر گونه گزند و آزار از جان و زندگی.
۱۴- رام نی نواز: = اصل و ایده و مایهی شیرازهی باهمستان انسانها برای جشن آفرینیها و شادخواریها و خودافشانی فروزههای بهمنشی انسانها در حقّ یکدیگر.
تمام این پرنسیپها و شماری دیگر که از زیر مجموعههای همین چهارده گانهها میباشند، به بازشکافی و توضیحهای روشنگر و تفهیمی در جُستارهای جداگانه احتیاج دارند. ئر این باره، توضیح مختصری میدهم.
- برای کثیری از ما ایرانیان هنوز که هنوز است «دولت» را معادل و همسان و اینهمانی با «حکومت» میدانیم. در حالیکه «حکومت / فرمانروایی» با «دولت» از همدیگر متفاوت؛ ولی مکمّل یکدیگر هستند. دولت، گستره و دامنهی جابجاییها و آزمودنها و به محک زدنها میباشد. عالی ترین و بی واسطه ترین تجربیات دینی فرد، فرد انسانها و همچنین «آزادی و استقلال اندیشیدن» همانا «ارجمندی و خدشه ناپذیری گوهر خدایی انسانها» میباشد که مغزهی ایدهی حکومت را میآفریند و تمام سازمانها و احزاب و ارگانها و گروهها و موسسهها و غیره و ذالک بایستی در پذیرش و ارجگزاری و نگاهبانی از آن، هم نظر و هم کردار باشند.
- در عرصهی دولت فقط ارزشهای اخلاقی برآمده از مذاهب و مرامها و مسلکها و جهاننگریها و ایدئولوژیها و امثالهم و حقوق حقّهی انسانها که در برخی جنبهها با اعتقادات مذهبی و سنّتی و مرام و مسلکی پیوند دارند، میتوانند به نمایندگان برگزیدهی مردم از بهر اخذ پُست و مقام برای مدّت مشخّصی، حقّانیّت هر لحظه تجدید نظری و واپس گرفتنی بدهند. هیچ سازمان و حزب و گروهی، محقّ و مجاز نیست که ادّعا کند با «ارزشهای اخلاقی و ایده آلها و آرمانها و آرزوها و خواستها و نیازها و امیدهای مردم» یک سرزمین، اینهمانی نظری و رفتاری دارد. به عبارت دقیق تر و فرهنگی تر آن؛ «فرّ، گریز پاست و ملک طلق هیچکس و ارثی و تباری و ژنتیکی نیست».
حقّانیت داشتن به قدرت و پُست و مقام در ارگانهای کشوری فقط تا زمانی پا برجاست که تلاشهای مقامداران در سمت و سوی واقعیّت پذیری و ارجگزاری به ارزشها و پرنسیپها و اصلهای فرهنگ باهمستان مردم ایران باشند و مردم نیز همخوانی رفتارها و گفتارها و تصمیمات مقامداران را با اصلها و پرنسیپها و ارزشهای فرهنگی [ = مهر و داد و راستی و گزندناپذیری جان و زندگی ]، گواهی بدهند و بپذیرند. به سخن دیگر؛ «بُنمایههای فرهنگ مردم» هستند که روشها و تصمیمها و سیاستهای مقامداران را متعیّن و سمت و سو و اعتبار میدهند؛ نه بر عکس.
- هر مذهبی و ایدئولوژیی و مرام و مسلکی و فرقهای و حزبی و گروهی و امثالهم فقط پیکریابی نسبی و کرانمند؛ ولی ضروری از نوعی تاویل و تفسیر ارزشها و ایده آلها و آرمانها و امیدهای مردم میباشند و خواه ناخواه، وجود و رسمیّت علنی داشتن «کثرت نامتعارفان در دامنهی دولت» ، نه تنها ضروری و ملزم میباشد؛ بلکه بدون کثرت دیدگاهها، هیچ دولتی به قدرت، هرگز حقّانیّت ندارد. به همین سبب، یکدستی دولتها و حکومتها در دامچالههای ایدئولوژیکی و مذهبی و نظریّههای توتالیتری فرو افتادن، به معنای حاکم بودن استبداد محض میباشد. (مثل ولایت فقاهتی در ایران امروز). در گسترهی دولت، هیچ کدام از نحلهها و گرایشها و فراکسیونها، محقّ و مجاز نیستند که خود را با «ارزشها و آرمانها و ایده آلها و امیدها و آرزوهای مردم یک سرزمین»، اینهمانی بدهند و بر آن باشند که در یک بند و بست ناخجسته و با کاربست خُدعهها و سیّاسیگریهای مافیایی به حکومت مطلق، تبدیل شوند. نوع و برداشت خاصّ فردی و گروه پسند از ارزشها و آرمانها و ایده آلها هرگز به معنای تمامیّت جلوههای پیدا و ناپیدای ارزش ها و آرمان ها و ایده آل ها نیست.
- هیچ فراکسیون و حزب و سازمان و گروه و فرقه و گرایشی محقّ و مجاز نیست که به نام «مالک و مروّج و مبلّغ حقیقت انحصاری و امتیازی» حکومت کند. در هر زمان و مکانی فقط آن برداشتی از «حقیقتها»، ارزشمند و شایستهی ارجگزاری میباشند که با «پرنسیپها و اصلها و بُنمایههای فرهنگ باهمستان مردم»، همخوانی و جنبهی آرایشگری و زیبا پروری و بالندگی و گشوده دامنه تر کردن «گسترهی فرهنگ باهمستان مردم» را داشته باشند و چرخدندهی آن حقیقتها با چرخدندهی تمام ارزشهای مقبول فرهنگی مطابقت کنند تا بتوانند برای مدّتی کوتاه، شانس ارزشمند بودن خودشان را بیازمایند. به همین علّت، «حقیقت»، مُعضل فردیست؛ نه مسئلهی جمعی. اینست که هر کسی در کشف و شناخت «حقیقت» بایستی به تن خویش بکوشد. ولی در دامنهی دولت، مدافعان و یسل کشان هیچ حقیقتی، جواز سهیم شدن ندارد؛ زیرا حقیقتی که به قدرت برسد یا در پُرسمان قدرت بخواهد دخالت متعیّنی بکند، فقط میتواند «معلّم و مدرّس و آمر و طلبکار و زورگو» از آب در آید؛ نه کشور دار و غمخوار و مسئول رسیدگی به فلاکتهای باهمستان مردم.
- «دین» بر خلاف معنای تقلیب و تحریف شدهی آن در متون اسلامی هرگز به معنای شریعت و گردن نهادن به فتاوی مجتهدان و آتوریتههای مذهبی نیست. اساسا دین در معنا و متون ادبیّات اسلامی / قرآنی به شدّت، ضدّ «وجدان فردی و فرهنگ باهمستان انسانها» میباشد. «دین در فرهنگ ایرانی همانا وجدان خویشآفریده و پروسهی پدیدار شوندگی سیمرغ درون انسانها در جلوههای پدیداری اش» میباشد. به همین دلیل، شرایع بر آمده از اسلامیّت بایستی بدون امّا و اگر و چون و چراهای آزارنده از توابع و تسلیم محض شدن به «تجربیّات دینی فرد، فرد انسانها» بماند تا شایستهی احترام نیز باشد. به عبارت دقیق تر و ریشهای تر و فلسفی تر؛ «خدا، هرگز و هیچگاه، حکومت نمیکند؛ بلکه فقط پیوند بی میانجی و سر راست با انسانها دارد و هر گونه واسطهای را نیز به کنار میزند».
- «حقّانیّت = لژیتماتسیون» در هر زمان و مکانی از بُنپارها و اصلها و پرنسپهای فرهنگ باهمستان و ارزشهای برآمده از آن هست که استنباط و استخراج میشود و «مشروعیّت = مطابقت داشتن با شرایع اسلامیّت» هرگز به معنای «حقّانیـّت / لژیتیماتسیون» نیست و اتّفاقا از خاصمان و کینه توزترین ناقضان «حقّانیّت = لژیتیماتسیون» میباشد. در جامعهای که «حقّانیّت = لژیتیماتسیون» وجود داشته باشد، تصمیمها و استنباطها و روشها و رفتارها به فتاوی شرعی به هیچ وجه؛ محتاج و ملزم و وابسته نیستند؛ زیرا آنچه «حقّانیّت» دارد به «مشروع بودن» هرگز منوط و وابسته و محتاج نیست. اینکه سازمانهایی و حزبها و گروهها و نحلهها و فرقههایی بخواهند برای سهیم شدن در قدرت و دولت به «مشروعیّت» استناد کنند، هرگز دلیل مکفی و برحقّی برای آنها ایجاب نمیکند. هر قدرتی بایستی حقّانیّت خودش را از پرنسیپهای فرهنگ باهمستان مردم و «آفرینگویی مردم» اخذ کند؛ نه از «کتاب و سنّت و نصّ و آموزه و ایدئولوژی و امثالهم». مسئلهی گزینش در دامنهی حکومت / فرمانروایی با گزینش در دامنهی دولت از یکدیگر متفاوت میباشند و تا زمانی که تفاوت این دو دامنه را از یکدیگر با وضوح و شفّافیّت تام نفهمیم و ندانیم و نیرویی برای تمییز و تشخیص دادن این دو تفاوت در مغز و روانمان نداشته باشیم، بحث کردن و قلمفرسودنهای شبانه روزی در رسانههای مختلف، هرگز کارگشای مُعضلات و مسائل سرزمین ما نخواهد بود و درب فجایع میهن و رنج استخوانسوز مردم ما بر همین پاشنهای خواهد چرخید که قرنهاست میچرخد.
۸- آثار منتشر شده:
«منوچهر جمالی» تا پیش از رویداد سال ۱۳۵۷، حدود سی جلد کتاب در ایران و آلمان، منتشر کرده بود که تعدادی از آنها حتّا ثبت کتابخانه ملّی ایران میباشند. در این جا فقط فهرست آثاری آورده میشود که از سال ۱۹۸۱ تا سال۲۰۱۲ میلادی فقط در آمریکا و اروپا چاپ و منتشر شده اند:
الف) - بُنپارهای فرهنگ ایران بر شالودهی شاهنامه - شناخت:
۱- سیمرغ گسترده پر (فلسفهی فرمانروایی) [ گفتمانهایی در بارهی اسطورهها ]
۲- خودزایی، نیرومندی است(سازمایههای رامیاری و فرمانروایی)[ گفتمانهایی در بارهی اسطورهها ]
۳- در جست - و - جوی سیمرغ(سازمایهی فرمانروایی)[ گفتمانهایی در بارهی اسطورهها]
۴- شاهنامه یا نامهی نیرومندی(جستارهایی در بارهی فلسفهی زندگی)[ بازکاوی اسطورهها ]
۵- شاهنامه و ما (دو جلد) (جستارهایی در بارهی فلسفهی فرمانروایی) [ بازکاوی اسطورهها ]
۶- ریشه در زمین تیره [ نشاط از گمشدگی ] (پاره - اندیشههایی در بارهی بینشمندی فلسفی)
۷- تجربیات گمشده (پاره - اندیشههایی در بارهی خیزشهای مردم بر ضد مذاهب قدرتورز)
۸- همگام هنگام (پاره اندیشههایی در بارهی پرسمان فریب بر پایهی پاد - شناخت پدیدهها)
۹- بوسهی اهریمن [ قهقههی برقها ] (پاره اندیشههایی در بارهی فلسفهی انگیزه و انگیزنده)
۱۰- پشت به سئوالات محال (پاره اندیشههایی در بارهی روشهای جست - و - جوی زندگی)
۱۱- شکارچی و شکار گریزنده اش [ حقیقت یا تجربیات رمندهی انسان ] (ژرفاندیشی در فلسفهی کشورداری)
۱۲- کیومرث و هوشنگ [ فردوسی در بارهی دین چه میاندیشد؟ ] (جستاری در بارهی بنمایههای دین پیدایشی)
۱۳- آیا ما همان جمشیدیم که به دو نیمه اره شد ؟ (جستاری در بارهی خویشباشی)+ + + (ضمیمه) =: تخمهای که آتش خود را در گیتی میافشاند (اندیشههایی در بارهی تجربههای دین پیدایشی)
۱۴- نوروز جمشیدی [ جمشید و سیمرغ ] (جستاری گسترده در بارهی فرهنگ ایران)
- داستان سام و زال دو جلد:
۱۵- جلد نخست - الف) - مهر سیمرغ به دورافکندگان اجتماع (گفتمانهای در بارهی فرهنگ ایران)
۱۶- جلد دوم - ب) - در بارهی نخستین تجربیات دینی ایرانیان (گفتمانهایی در بارهی فرهنگ ایران)
۱۷- تخمهی خودزا یا صورت خدا (پاره - اندیشههایی در بارهی فلسفهی آفرینش ایرانی)[ بازکاوی اسطورهها ]
ب) - سنجشگری مذاهب و ایدئولوژی ها و جنبشهای اجتماعی در تاریخ ایران:
۱۸- جداسازی سیاست از دین (جستارهایی در بارهی گسستن از عقاید و ایدئولوژیها و مذاهب)
۱۹- سلطنت - امامت - جمهوریت (جستارهایی در سنجشگری سراندیشههای کشورداری)
۲۰- نعشها سنگین هستند (پاره اندیشههایی در بارهی فلسفهی آزاداندیشی)
۲۱- مژده به آنانی که بهترین سخنان را میگویند؛ زیرا مردم، تابع آنها خواهند شد (در سنجشگری عقاید و ایدئولوژیها و مذاهب)
۲۲- آزادی، حق انتقاد از اسلام است (جستارهایی در سنجشگری اسلام) [ مردم و فرمانروایی ]
۲۳- اقلیت و آزادی (جستاری گسترده در بارهی دگراندیشان)
۲۴- بیراهههای اندیشه (پاره - اندیشههایی در بارهی گسستن از عقاید و ایدئولوژیها و مذاهب)
۲۵- از همه و از هیچ (پاره - اندیشههایی در بارهی خویشاندیشی)
۲۶- نگاه از لبهی پرتگاه (پاره - اندیشههایی در بارهی آزاداندیشی)
۲۷- کورمالی (پاره - اندیشههایی در بارهی روشهای جست - و - جو)
۲۸- دیگر بودن و دیگر شدن (جستارهایی در بارهی جهان آرایی و فرمانروایی)
۲۹- از حقیقت باید گریخت (پاره - اندیشههایی در بارهی جستجوی زندگی از راه کورمالی)
۳۰- فلسفه، شیوه بریدن از عقیده (پاره - اندیشههایی در بارهی خویشاندیشی انگیزاننده)
۳۱- پهلوان - عارف - رند [فردوسی - عطار - حافظ ](جستارهایی در بارهی رخسارههای روان ایرانی)
- سیاه مشقهای روزانهی یک فیلسوف (چهار جلد):
۳۲- جلد نخست (اخگرهای اندیشه در بازشناخت تجربیات مایهای ایرانیان)
۳۳- جلد دوم (اخگرهای اندیشه در بازشناخت سرسختی پهلوانان اسطورهای و دگردیسی آن به دشمنی ورزیدن مظلومان)
۳۴- جلد سوم (اخگرهای اندیشه در بازشناخت بنمایههای فرهنگ ایران)
۳۵- جلد چهارم (زیبایی جمشید و چشم خورشید گونه) [ پاره - اندیشههایی در بارهی انسان و خدا ]
پ) - ژرفکاوی در پرسمانهای اجتماعی:
۳۶- ملت تصمیم میگیرد(جستارهایی در بارهی قانون اساسی و روشهای کشورداری و انتخابات)
۳۷- حکومت بدون ایدئولوژی (جستارهایی در بارهی فلسفهی کشورداری)
۳۸- آزادی و همبستگی (گفتمانهایی در بارهی پدیدههای اجتماعی)
۳۹- آتشی که شعله خواهد کشید (پاره - اندیشههایی در بارهی پدیدههای اجتماعی)
۴۰- اندیشههایی که آبستن هستند (پاره - اندیشههایی در بارهی مسائل اجتماعی)
۴۱- هماندیشی - همازمایی - همدردی (جستارهایی در بارهی فرمانروایی و دولت و قدرت)
ت) - فراافشانی گدازههای اندیشه:
۴۲- تخمهی آتش (سرایشهای فلسفی)
۴۳- از چند چشمان و تک چشمان (سرایشهای فلسفی)
۴۴- جهانخانههای ما (سرایشهای فلسفی)
۴۵- کاریز (سرایشهای فلسفی)
۴۶- عقابی که آسمان را پیمود؛ ولی آسمان را ندید (سرایشهای فلسفی)
۴۷- هماورد خدایان (سرایشهای فلسفی)
ث) - پی ریزی فلسفهی انگیزشی ایران:
۴۸- پیشگفتاری در بارهی پاداندیشی (شیوهی گذشتن از مرزها)[ بنمایههای فلسفیدن ]
۴۹- مفهوم ورای کفر و دین در غزلیات شیخ عطار و پیوند آن با حکومت ورای کفر و دین (در بارهی حقیت جویی)
۵۰- زندگی، بازی است (بازی، اندیشهی بنیادی دمکراسی) [ پاره - اندیشههایی در بارهی فلسفهی جهان آرایی ]
۵۱- جمشید با پیکان و تازیانه اش جهان را به آفرینندگی انگیخت (رستاخیز فرهنگ ایران)
۵۲- به سوی حکومت فرهنگی (جستارهایی در بارهی فلسفهی کشورداری و پیوند آن با دین پیدایشی)
۵۳- از عرفان پهلوانی (پاره - اندیشههایی در بارهی خدا و انسان)
۵۴- در کشاکش میان یقین و ایمان (پاره - اندیشههایی در بارهی پرسمانهای فلسفی)
۵۵- دلیرانی که در فریب، حقیقت را میجویند و در حقیقت، فریب را مییابند (آزمایشی در بارهی مفهوم فریب)
۵۶- رندی، هویت معمایی ایرانی (جستارهایی در بارهی تفکر رندی)
۵۷- غارتاریک و سه قطره خون (تأویل هفتخان اسطورهای و نقش آن در پروسهی جویندگی)
۵۸- رستاخیز سیمرغ (در بارهی انساندوستی در فرهنگ ایران) [ بارکاوی اسطورهها ]
۵۹- ما از تبار جوانمردانیم (گفتمانهایی در بارهی فرهنگ ایران) [ بازکاوی اسطورهها ]
۶۰- در جهان گمگشتگی و مهر (اندیشیدن با فریدالدین عطار)[ از عرفان به فلسفه ]
۶۱- اندیشهی اصالت انسان در نخستین فرهنگ ایران (مردم جهان، یک خوشهاند)
- جام جم (دو جلد):
+ + +۶۲- جلد نخست - پژوهشی در بارهی بینش آفریننده در فرهنگ ایران (بازآفرینی مغزهی فرهنگ ایران)
+ + + ۶۳- جلد دوم - ما از جام جم، سیمرغ و آرمئـتی و ناهید را مینوشیم (پژوهشی در زیرلایههای فرهنگ ایران پیش از زایش زرتشت)
۶۴- اندیشیدن، خندیدن است (پیوند موسیقایی واژه با تجربیات مایهای)[ بازکاوی فلسفهی زبان ]
۶۵- بانگ نای از جمشید تا مولوی (موسیقی و پیوند آن با آفرینش گیتی و انسان و جانوران)
۶۶- گستاخی در گسستن (اندیشههایی در بارهی شیوههای بریدن از عقاید و مذاهب و ایدئولوژی ها)
۶۷- فرهنگشهر (فلسفهی کشورداری بر شالودهی فرهنگ ایران)
۶۸- سراندیشهی همافرینی، بنیاد فرهنگ ایرانست (بُنمایههای فرمانروایی)
۶۹- همپرسی، بنیاد فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایران (اندیشههایی در بارهی جویندگی)
۷۰- داستان آفرینش گیتی (رویش خوشه مردمان از زهدان سیمرغ)
۷۱- جشن زندگی (خدای ایرانیان، جشن آفرین هست)
۷۲- از هومنی در فرهنگ ایران تا هومنیسم در باختر (مردمدوستی در فرهنگ ایران)
۷۳- واژه نامه فرهنگ زنخدایی ایران (دست افشانی و پایکوبی به آهنگ سیمرغ)
۷۴- شهر بی شاه در فرهنگ ایران (اندیشههایی در باره بنمایههای فرهنگ فرمانروایی)
۷۵- جشنشهر (خدای ایران، مدنيّت را بر بنیان جشن میآفریند.)
۷۶- خرّمدینان و آفرینش جهان خرّم (اندیشههایی در باره بنمایههای فرهنگ ایران)
۷۷- در پی اکوان دیو (اصل [ پرنسیپ ] شگفت و پرسش)
۷۸- خرد شاد (هومن، اصل [ پرنسیپ ] شاداندیشی)
۷۹- آرایش جهان با فرهنگ ایران (گیتی آرایی بر شالوده فرهنگ ایرانی)
۸۰- ایران، زادگاه سوسیالیسم و دمکراسی (بنمایههای فرهنگ جهان آرای ایرانزمین)
۸۱- انسان، اندازه حکومت (فرمانروایی بر شالودهی خرد جهان آرا)
۸۲- خروش مُغان (انسان، سرچشمهی بینش)
۸۳- خرد سرپیچ در فرهنگ ایران (تراژدی رستم و سُهراب)
۸۴- چگونه ملّت، سیمرغ میشود؟. (مردُمشاهی در فرهنگ ایران)
۸۵- جلد نخست: سکولاریته در فرهنگ ایران (جش عروسی انسان با جهان [ = خدا / سیمرغ ]
۸۶- جلد دوم: سکولاریته (نوزائی فرهنگ زنخدایی ایران)
۸۷- نقد کردن آرزو در گیتی (چگونه جمشید جم با خرد، درب دوزخ را بست؟.)
- مولوی بلخی و سرچشمههای عرفان ایرانی (چهار جلد):
۸۸- جلد نخست: مولوی صنم پرست (مطرب معانی) [ رستاخیز رام، فرزند سیمرغ ]
۸۹- جلد دوم: مولوی صنم پرست (بازگشت به کفر و شرک در عرفان ایرانی ]
۹۰- جلد سوم: مولوی بلخی و سایه هُما (سرچشمههای فرهنگ سیمرغی ایران)
۹۱- جلد چهارم: مولوی بلخی و سایه سیمرغ (بازاندیشی فرهنگ سیمرغی ایران)
- زال زر (چهار جلد):
۹۲- جلد نخست: زال زر یا زرتشت؟ (جنگ اهورامزدا با سیمرغ)
۹۳- جلد دوم: زال زر یا زرتشت؟ (جنگ اهورامزدا با سیمرغ)
۹۴- جلد سوم: چرا زال زر به آواز سیمرغ، سخن میگفت؟
۹۵- جلد چهارم: زال زر و پر سیمرغ
- خرد، شاهکلید تفکّر فلسفی در ایران (هشت جلد):
۹۶- جلد نخست: خرد، سرمایه فلسفی
۹۷- جلد دوم: خرد، رنگ – اندیش است
۹۸- جلد سوم: جمهوری ایرانی (خرد، شهر آراینده است)
۹۹- جلد چهارم: دانائی بر شالوده خرد آزماینده
۱۰۰- جلد پنجم: خرد محال اندیش
۱۰۱- جلد ششم: نقّاش صورت خدا (نخستین بانویی که تصویر خدا را کشید.)
۱۰۲- جلد هفتم: پیدایش جهان دوستی
۱۰۳- جلد هشتم: آفریدن ملّت و حکومت بر شالودهی منش مردمی
۹- ختم کلام:
«منوچهر جمالی» با نگرش به افق های بسیار پهناور فلسفهی انگیزشیاش، یقین داشت که جنبشی پنهان و بسیار ژرف در ایران هست که بدون کوچکترین آسیبی از هیاهوی روز، نرمگام؛ اما محکم و استوار به پیش میرود و روزی میرسد که در تاریخ ایران از تلاطمهای قدرتمندان و چاپلوسان آنها، جز کفهایی بر روی دریای فرهنگ ایرانی، باقی نخواهد ماند. وی پیوسته در آثارش تاکید کرده است که اندیشیدن با تغییر اعتقادات و باورداشتهای خود همپاست. انسان با برخی تغییرات در وجود خود، دوستان و آشنایان خود را یکی پس از دیگری از دست میدهد. با دادن بعضی تغییرات دیگر به خود، حزب و سازمان و قوم و ملّت و طبقه و امّت خود را از دست میدهد. انسان به عقاید و دیدگاهها و رفتارهای خودش طوری تغییر میدهد که بتواند نیروی تحمّل بریدگی از خانواده و دوستان و آشنایان و حزب و قوم و طایفه و طبقهی خود را برتابد. کسی که تاب و توان بی خانواده و بی دوست و آشنا شدن و بی حزب و سازمان و امّت شدن را ندارد، به خودش هیچ تغییری نمیدهد. تغییر دادن به خود، درد پارگی و تنها شدن و بی کاشانه و بی وطن شدن را در پی دارد. آنهایی که حاضر نیستند به عقاید و رفتارها و دیدگاههای خودشان، تغییری بدهند، خانواده و دوستان و حزب و قوم و طبقه و طایفه و امّت خود را با تمام نیرو میچسبند و آن را حفظ میکنند و میکوشند کسی را که به رفتارها و عقاید و دیدگاهای خودش تغییر میدهد از خودشان برانند و طرد کنند. به همین دلیل، «منوچهر جمالی»، استدلال میکند پیش از آنکه هر انسانی بخواهد دیدگاهها و رفتارهای خودش را تغییر دهد، باید مسئلهی تحمّل درد آوارگی و تنهایی و شکنجهی سکوت معاصران را برای خودش طرح و حلّ کند.
پیکر «منوچهر جمالی»، عصر روز دوشنبه برابر با نهم ژوئیه سال 2012 میلادی در قبرستان الحورین / مالاگای اسپانیا به خاک سپرده شد، یاد عزیزش جاودانه باد!.
هفدهم ژوئیه سال ۲۰۱۲ میلادی
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/39039/
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.