|
دوشنبه 2 مرداد 1391 ـ 23 ماه ژوئيه 2012 |
آنچه بايد در دستورکار تمام نيروهای سکولار قرار گيرد!
رضوان شکيبا
ادبیات سیاسی و اجتماعی در چند سال گذشته، مملوّ است از کلمات و لغات گوناگون در باب انقلاب، گذار مسالمت آمیز، گذار غیر مسالمت آمیز، سر نگونی یا عدم سرنگونی، تحوّل تدریجیو رفرم، بدون آن که نویسنده یا نویسندگان درک خود را از این مفاهیم ارائه دهند.
فرض غالب این است که به طور عمومی اکثراین نویسندگان درک واحدی از مقولات بالا را دارند. ولیبازبینی دقیق بسیاری از این مقولات روشن میسازد که هیچ گونه موافقت ضمنیدر مورد تعریف مفاهیم این واژه ها در بین نویسندگان متفاوت وجود ندارد. سر در گمیهای ایجاد شده در مباحث و تبادل نظرها به درستیبیان کننده این خلاء موجود است. شاید اگر بحث در باره این مفاهیم قدری بیشتر مطرح شود، شرایط مناسبتری برای همکاری بین نیروهای اپوزیسیون خواهان تحول در جامعه ایران ایجاد شود. در نتیجه هر گونه تلاشی برای توضیح این مفاهیم میتواند قدمیباشد در جهت به وجود آوردن پلیمیان نیروهای مترقّی و آزادی خواه. درک دقیقتر بی شک، شرایط مناسبی را به وجود میاورد تا حداقل نظرات یکدیگر را بسهولت درک نموده وچنانچه اختلافاتی نیز در ارزشها موجود باشد به درستیاز آن آگاه گردیم.
در دوران اخیر، تاریخ ایران، شاهد دو نمونه از دیکتاتوریهای تمامیت خواه بوده است. دوران ستم شاهی سلطنت پهلوی و دوران سیاه دیکتاتوری رژیم جنایت کار جمهوری اسلامی. خارج از خصوصیات مشخص و مبرز هر یک از این دو بر مبنای تفکرات ایدئولوژیکی،هر دو رژیم شیوه های خاص خود را در سرکوبی جنبش آزادی خواهان به کار گرفته اند. در چهار چوب عملی برآیند هر دو رژیم منجر به انسداد تمامیراههای مسالمت امیزو دمکراتیک برای به دست اوردن حقوق اولیهانسانیشده است . این گرایش به خصوص در دوران جمهوری اسلامی ابعاد وسیع تر و تاریک تری به خود گرفته، که روی ستم شاهی پهلوی را سفید می نماید. در زمینه از بین بردن جمعیمبارزان راه آزادی، رژیم جمهوری اسلامی دست به جنایات وسیعی در سالهای 1360 و 1367 زد که در مُخیله هیچ انسان آزادی خواهیقابل تصوّرنبوده و نیست. نمونههای بسیاری از این جنایات به کرات در ادبیات متفاوت سازمانها و نیروهای سیاسی و افراد آزادی خواه با جزئیات طرح گردیده است که لزومی به ذکر و توضیح دوباره آن در اینجا نیست. آنچه که در در ماهها و سالهای گذشته در سرکوب جنبش مسالمت آمیز در ایران مشاهده میکنیم نشان دهنده ادامه و عمق فاجعه نکبت بارجمهوری اسلامی است در ابعاد تازه ای ،که نتیجتاً تاکید و تشدید دوباره شعار سر نگونی رژیم را به عنوان تنها راه احقاق حقوق از دست رفته مطرح میسازد.
بر خلاف تصور رایج انقلاب و سر نگونی دو مفهوم مجزا میباشند که تفاوتهای کلیدی با یکدیگر دارند. انقلاب یک جنبش عظیم اجتماعی است که با بکار گرفتن از نیروی مردمی ، خواهان شکستن قدرت موجود است. این تغییر عموما سریع و ناگهانی است. چنین تعریفیمسلما به مانند بسیاری از تعاریف متداول اجتماعی دقیق نبوده و در اکثرشرایط میتواند باعث بوجود آوردن شک و تردید نیز گردد. به این خاطر در اغلب موارد بسیار مشکل است که در شرایط بحران سیاسی و اجتماعی بین انقلاب، یا یک شورش همگانی و یا حتی کودتا، تفاوتهای دقیق و عمیقی را بر شمرد. در نتیجه ،تعریف بالا از انقلاب در واقع کامل نیست.
انقلاب به طور مشخص در مفهوم اجتماعی خود، بعد از انقلاب کبیر فرانسه در واژگان سیاسی وارد شد. این واژه که بعد از انقلاب کبیر فرانسه شعار بسیاری از جنبشهای اجتماعی قرار گرفت، دورنمای مشخصیرا ترسیم ساخت، که عبارت بود از یک نظم اجتماعی متعالی تر، که قادر است ، تمامی تضادهای موجود در جامعه، فقر، نابرابری، و ریشههای ظلم را از میان ببرد. در این پروسه، وجود یک ایدئولوژی از پیش ساخته الزامی ندارد. اگر چه در پروسههای اجتماعی که ایدئولوژی مشخصیدر شکل دادن انقلاب موثر بوده اند، خواستهای ذکر شده در بالا (از بین بردن فقر، نابرابری، و ظلم اجتماعی) به خصوص خود نمایی میکنند. زیرا چنین خواستههاییقادر خواهند بود انرژی لازم را برای ساقط کردن سازمانها و طرفداران وضع موجود فراهم ساخته، و تودههای مردم را به حرکت در بیاورند.
اکثر انقلابات جهان از قبل قابل پیش بینی نبوده اند. در بسیاری از آنها، تلفیق پارامترهای مختلف در یک مقطع خاص زمانیمنجر به حرکت وسیعی در جامعه گردیده اند. انقلاب، یک پروسه اتفاقیاست که بر مبنای هیچ قانونیاستوار نیست و چه بسا مشکل بتوان آنرا از قبل پیش بینی نمود . با نگاهی اجمالی به تمامی تحولات معاصر، میتوان به این نتیجه رسید که هیچ گونه نسخه تاریخیدر مورد اینکه ممکن است انقلاب در کشوری اتفاق بیفتد وجود ندارد. این بتنهایی به این معنی نیست که ما نتوانیم بخشا مشاهدات تاریخیخود را طبقه بندی کرده و بر مبنای آنتوضیحاتیبرای شناخت این پروسه انجام دهیم. بلکه به این معنی است که هیچ گونه قوانین تاریخیجهان شمولی، در رابطه با انقلاب موجود نیست. حتی در کشورهاییکه دیکتاتوری عریان نظامی و پلیسییا حتی فقر عمیق در لایههای اجتماعی موجود بوده و هست منجر به انقلاب نشده اند. فقر عمومی در بسیاری از کشورهای جهان نه تنها منجر به انقلاب نگردیده، بلکه بر عکس آن نیز عمل نموده است. حکومتهای دیکتاتور با به وجود آوردن شرایط سخت معاش جمع بسیاری از تودههای وسیع را برای به دست آوردن مایحتاج روزمرهچنان در گیر ساخته، که هیچ گونه دغدغه ای به جز معاش روزمره نداشته باشند.
به دلایل شرایط خود به خودی وغیر قابل پیش بینی و اتفاقیانقلاب، هیچ گونه فرم دولتی که ما قادر باشیم از آنبنام دولت، حکومت، یا سیستم انقلابی نام ببریم وجود ندارد، زیرا، مفهوم انقلاب خود به معنیاز بین بردن تمامی اشکال و آحاد رسمی و دولتی حکومت میباشد. در نتیجه هر گونه تلاش برای به وجود آوردن نوعی از سازمان دهی دولتی، اتمام پروسه انقلابی یا انقلاب به مفهوم بالا میباشد. هر گونه تلاش برای شکل دادن یا سازمان دهی جدید، به معنیامتداد یا تداوم هسته اصلیانقلاب که هدفش از بین بردن سیستم حکومتی میباشد نیست. کمیته انقلابی بعد از پروسه انقلاب بدرستی خود ضد انقلاب میباشد، برای اینکه دو باره دست به ساختن نوع جدیدی از اتوریته میزند، که به خاطر ماهیت خود نمیتواند انقلابی باشد. تمام فرمها یا متُدهای جدید، جهت تحکیم قدرت سیاسی بعد از انقلاب به معنای (اخص ) ضد انقلاب هستند. تعریف لفظی دولت انقلابی عبارت است از یک اتوریته مستبد. در چنین شرایطی، صفت انقلابی تمامی معنی خود را از دست میدهد. هر گونه حرکتیدر استفاده از ابزار انقلاب فرهنگی، ادبیات انقلابی، تلاشی است برای رسمیت دادن به نوعی جدید از تسلط. دوباره سازی و ترمیم مکانیسمهای تنظیم کننده جامعه نشاندهنده اتمام "انقلاب" است و این مکانیسمها به خاطر ماهیت خود نمیتوانند "انقلابی" باشند. اگر ما هنوز از آنبه نام "انقلابی" یاد میکنیم نه به خاطر عملکرد جدید آنها، بلکه ، صرفا به خاطر مبدأ و نقطه آغازین آن میباشد.
بر خلاف اغراض مغالطه آمیز اصلاح طلبان (شریعت خواهان) و طرفداران "خلقی " و "ضد امپریالیستی" (اکثریت و حزب توده)، خط امامی ها، هیچ انقلاب اجتماعی ، برابر با خشونت نبوده و نیست. بسیاری از انقلابهای جهان بدون خشونت بوده. آنچه منجر به خشونت شده ، همیشه پس از انقلاب بوده، و توسط نیروهایی که بلافاصله در کمین تسخیرمطلقه ارکان دولت و خواهان تثبیت قدرت بنفع خود بودهاند. مدافعان شریعت (اصلاح طلبان) و دیگر نیروهای طرفدارومدافع خطّ امام، برای لاپوشانی جرائم و جنایات پس از انقلاب خود و توجیه اعمال جنایت کارانه خود، هر خشونتی را به پروسه و ماهیت انقلاب مربوط و متصل میکنند تا شاید دامان خود را از این مهلکه نجات دهند و مسئولیت خود را در به کار بردن خشونت منوط و مربوط به پروسه انقلاب کنند. در نتیجه، برابر دانستن انقلاب با خشونت نه تنها مبیّن عدم درک صحیح از پروسههای اجتماعی است، بلکه نشان دهنده نیرنگ و فریبکاری نیروهایی است که خشونت را نه مسئولیت شخصیو اجتماعی نیروهای خودی، بلکه در ذات پروسه اجتماعی دوران انقلاب جا میزنند تا مردم را از هر گونه حرکت رادیکال برای بر انداختن نظام حاکم بر حذر دارند.
سوالی که به درستیمیتواند مطرح باشد این است که: آیا قوانینی موجود است که مکانیسم قدرت،پس از پروسه انقلابی، منجر به استبداد هیئت حاکمه نشود؟ طرح این سئوال بسیار مهم است زیرا در بسیاری از انقلابات قرن بیستم، از جمله انقلاب روسیه، انقلاب ایران، و بسیاری دیگر از دگر گونیهای انقلابی در عصر جدید منجر به باز سازی حکومتهای استبدادی و دیکتاتور منش شد. به نظر میرسد که یک جواب جهانشمول در مورد این سئوال وجود نداشته باشد. در سیستمهای استبدادی و دیکتاتور منشانه ، نتایج یک پروسه انقلابی یا خود به خودی میتواند بسیار متفاوت باشد. به دلایل بسیار گوناگون از قبیل شرایط بین المللی، و مهم تر از همه وجود یک جنبش اجتماعی که دلبستگی عمیق به ساختن بنیادهای دمکراتیک داشته باشد و نه صرفا گرفتن قدرت سیاسی. به معنای دیگر نتایج یک شرایط و پروسه انقلابی بستگی مستقیم دارد با قدرت نسبیایدئولوژی، و یا تفکرات نیروهایی که در این تحولات شرکت مستقیم دارند.
سرنگونی، با انقلاب، با آنچه که در بالا، و در ذکر آنگذشت، کاملا متفاوت میباشد. سرنگونی به مانند انقلاب اتفاقییا تصادفی نیست. حرکتیاست بسیار آگاهانه. حرکتیاست هوشمندانه و با برنامه مشخص، جهت تغییر ساختارهای موجود جمهوری جنایت کار اسلامی، بر مبنای موازین دمکراتیک. فقدان آزادی و دموکراسی و حاکمیت قانون همرا با بسیاری عوامل دیگر از جمله خواستهای اقتصادی شعار سر نگونی را به عنوان یک تقاضا وخواست عمومی با مضمون اجتماعی، قابل تامل می نماید. اتخاذ چنین تصمیمی بر مبنای شرایط موجود و تلاش برای راهیابی است. تلاشی روشنگرانه برای ایجاد تحول در جامعه مبتنی بر اصول دموکراسی. باور به تحول به این معنا ست که ما خواهان دنیائی بهتر از آنچه که در شرایط فعلی تحت حکومت اسلامی در آنبه سر میبریم. این تحول ا جتماعی ، از بطن جامعه فعلی بر خواسته است و به نوعی دارای تداوم تاریخیاست، که خواهان ایجاد جامعه بهتر از طریق علوم و دانش، شرایط بهتر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی،هنری، انسانی، و اخلاقیاست. تحول و ترقیبه معنای به دست آوردن و پر بار کردن موفقیت در تمامیزمینههای ذکر شده در بالاست.
این تفکر روشنگرانه کاملا متفاوت میباشد از "ظهور دوباره حضرت مسیح" یا "امام دوازدهم شیعیان" که تمامیبلایا و فساد روی زمین را کن فیکون میکند و سپس یک جامعه نهایی آرمانی را پی ریزی و بنا می کند . "سر نگونی"، انسان طراز نوین به وجود نمیآورد. "سرنگونی"، در ابعاد روشنگرانهاش با باور به یک مسیح نجات دهنده یا باز گشت به سوی اسلام ناب محمدی متفاوت است. "سرنگونی"، لزوما محتوم به پیروزی وبرای نجات دنیا. نیست. "سرنگونی "،متفاوت است از پرستش بیمار گونه یک رهبر. به همین دلیل، بسیاری از طرفداران اسلام ناب محمدی که خواهان بر گشت به اسلام "حقیقی" یا " واقعی" میباشند، علیرغم به کار برد ن مفاهیم مردم سالاری و خواستههای دمکراتیک، باید از نقطه نظر اجتماعی و تاریخیتوضیح دهند، که بیان این خواستههای دمکراتیک چه رابطهای با مفهوم و نقطه نظرات اسلام ناب محمدی دارد؟.ویا چگونه ممکن است تلفیقی از خواستههای دمکراتیک، امت، امامت، و اسلام ناب محمدی در پروسههای اجتماعی و دمکراتیک ایجاد کرد؟
مفهوم سرنگونی بر خوردار است از رفرمهای ممتد و متمادی در جهت تغییر ساختارهای حقوقی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بر مبنای یاد گیری از گذشته و نه تکرار دوباره تراژدی تاریخیدر ایجاد یک دولت مقتدر و دیکتاتور مآب. در واقع اگراینگونه تغیرات بر حسب تحول ساختارها قرار بگیرد و نه دوباره از صفر شروع کردنها، این اجازه را به جامعه و روشنگران ایران خواهد داد که با انتقاد صحیح و مناسب از ساختارهای گذشته در جهت ترمیم و بالا بردن کیفیت محملهای متفاوت حقوقی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بشوند.
در این مضمون، "سرنگونی" در مقابل "رفرم" قرار نگرفته بلکه خود در بر گیرنده رفرم در حوزههای گوناگون میباشد. مضمون اجتماعی بالا در رابطه با شعار سرنگونی مترادف است با آنچه رفرمیستهای "خواهان اصلاحات" در چهارچوب نظام جمهوری اسلامی به آن تعلق خاطر ذهنیدارند. رفرم از دیدگاه آنان تداوم تغییر در ساختارهای سیاسی اجتماعی و مذهبی را مورد نظر ندارد. جایگاه آنان تثبیت ساختارهای کنونیو بزک کردن روبنا و تغیرات کمّی و نه کیفی، در ساختار نظام اسلامی است. در نتیجه علیرغم این که ممکن است آنان درابتدا درچهار چوب نظام اسلامی سعیدر تطبیق اصولی از آزادیمطبوعات و سازمانهای مدنی و اجتماعی بنمایند. ولیاز آنجا که خواهان حفظ نظام اسلامی هستند به ناچار در جهت محدود کردن آن در دراز مدت عمل خواهند کرد وچاره ای جز سرکوبی دوباره جنبش آزادی خواهانه در جهت تثبیت قدرت هیئت حاکمه نخواهند داشت. نگاهیگذارا به گذشته این نیروها در ابتدای تثبیت جمهوری اسلامی و در زمان حکومت خاتمی بیان گر آینده آنان نیزبوده و خواهد بود.
ابعاد دیگر بحث در مورد سرنگونی رژیم، طرح سطوح متفاوت این مبارزه اجتماعی میباشد. مبارزات اجتماعی به دلیل تلوّن گروهای متفاوت اجتماعی لزوما در یک مسیر صورت نمی گیرد. تداوم رفرم در حوزههای گوناگون شکلهای خاص مناسب خود را تدوین می نماید. به طور مثال نویسندگان در خوزه آگاهی و کنکاش، هنرمندان در حوزه های خاص هنری، اقتصاد دانان در حوزه های مختلف و در انطباق با مسائل و مشکلات اقتصادی، میتوانند گزینشهای خاص خود در جهت رفرم متداوم در چارچوب سرنگونی به کار بگیرند. "سرنگونی"، خواهان ایجاد تحول در تمامیابعاد اجتماعی است، آنهم با گامهای اساسی. شکینیست که چنان که سر نگونی فقط در چهارچوب سیاسی مورد نظر قرار بگیرد، چنان که در گذشته شاهد آن بودیم پی ریزی یک دیکتاتوری دیگر اجتناب ئا پذیر باشد.. این تراژدی تاریخیبسیاری از جوامعی است که قادر به تحوّل فرهنگینگردیده و بلافاصله چرخ دنده یک دیکتاتوری مقتدر تر دیگری شد ه اند. به طور مثال گذار از رژیم ستم شاهی پهلوی به دیکتاتوری جنایت کار و مخوف جمهوری اسلامی.
مضمون متفاوت اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی جهت سرنگونی شیوههای متفاوتی نیز از نقطه نظر پراتیک اجتماعی به ما تحمیل میکند. مبارزه در جهت بدست آوردن تغییر در ساخت های بالا، متضمن انتخاب شیوههای گوناگون از جمله مبارزات مسالمت آمیز، مبارزات غیر مسالمت آمیز، مبارزات صنفی، مبارزات زنان، مبارزات دانشجویی، مبارزات کارگری برای احقاق حقوق اقتصادی و بدست آوردن شرایط بهتر کاری، و بسیاری دیگر از مبارزات اجتماعی است که همه و همه دست در دست یکدیگر، در جهت سرنگونی، برای "تغییر" در ساختهای اجتماعی و سیاسی حرکت مینمایند. انسانها بر مبنای توانایی اشان در حوزههای خاص مورد انتخابشان در این مبارزات شرکت میکنند، و نه بر مبنای یک شیوه از پیش ساخته. گزینش خشونت در مبارزات اجتماعی نه به خاطر انتخاب آناز طرف مبارزان راه آزادی برای تغییر در قدرت سیاسی، بلکه این تحمیل خشونت بدلیل امتناع از هر گونه تغییر از طرف قدرت حاکمه میباشد. نیروهای خواهان تغییر شرایط موجود ، برای دفاع از خود، و از برای تحمیل خواستههای بحق خود در یک مرحله از جنبش مبارزاتی خود بایستی با استفاده از نیروهای اجتماعی، شرایط مناسب را برای تغییرات همه جانبه بوجود بیاورند. هیچ شیوه از پیش ساختهای از قبل برای چنین تغییراتی وجود ندارد. شرایط متحول اجتماعی خود بدرستی در بوجود آوردن محملهای مبارزاتی نقش اساسیدارند. در نتیجه هر گونه انتخاب شیوههای مبارزاتی بدون در نظر گرفتن دینامیزم مبارزات مردمی، پیش از پیش محتوم به شکست است. نیروهایی که سعی در تحمیل این یا آننوع از شیوهها را در دستور خود قرار میدهند آب را در هاون میکوبند. نبض خیابان در رودررویی با عوامل سرکوب و اختناق در دست مبارزان راه آزاد یست و آنها به مراتب از آگاهیهای بالاتری بر خوردار هستند برای انتخاب محملهای مبارزاتی.
اخیراً افراد و گروهایی با محدود کردن مضمون سرنگونی در چارچوب تنگ عملی و نظامی در مقابل رژیم و تقلیل ابعاد گوناگون اجتماعی، اقتصادی، فرهنگیو سیاسی سعیدر مخدوش کردن مبارزات آزادی خواهان کرده و بدین طریق در جهت کیش و مات کردن اپوزیسیون بر آمده اند. به جرات میتوان گفت که این تفکر و بروز آن در این چارچوب چیزی بیشتر از فریبکاری نیست. جناح” اصلاح طلب” در درون نظام برای بدست گرفتن کرسیهای از دست رفته خود با انتصاب خشونت به انقلاب، سرنگونی، سعی دارد که جنبش آزادی خواهی را در چارچوب نظری خویش برای شرکت در حکومت مهار نماید. نگاه کوتاهیبه نوشته های بعضیاز این افراد چه در دوران در قدرت و چه در دوران فعلی گویای حال این جماعت پا در هواست که در میان اسلام رحمانی و تجدد طلبی ومردم سالاری دینی معلق مانده اند و شاید منتظر فرصت تا جمهوری اسلامی در شرایط اضطراری قدرت را برای حفظ جمهوری به این “روشنفکران" دینی- اسلامی دو دستی تقدیم نماید.
علاوه بر این اخیراً ،چند شعار خاص، بیش از گرد همایی بر محور سرنگونی خود نمایی میکند. گذار مسالمت آمیز، خواست حقوق بشر، و عدم خشونت. در بخش پایینی این مقاله سعیشده است که دلایل ناکافی بودن این شعارها را برای تغییر در جمهوری اسلامی مورد بررسی قرار دهد. اپوزیسیون خارج از کشور باید در این زمینه ها فرا ترا از اصلاح طلبان و شعارهای آنها برای تغییر در شرایط فعلی حرکت نماید.
فرایند گذار
فرایند گذار از مرحله ای به مرحله ای دیگر در فرهنگ سیاسی ملزوم به چند ین شرط میباشد:
- قبول آزادی برای انتخاب شدن و جا به جا شدن و به رسمیت شناختن نمایندگان و گروه های متضاد درجامعه.
این شرط پیشاپیش خود متضمن شرط دیگری نیز است، قبول حاکمیت قانون و کناره گیری از قدرت.
نیروهای اجتماعی در جامعه با به رسمیت شناختن اصول دمکراسی در قوانین مطروحه در قانون اساسی پس ازیک انتخابات آزاد و قبول نتایج آرای مردم قدرت اجرایی را تحویل به نیروهای دیگر میدهند و از قدرت کناره می گیرند. این مرحله از فرایند گذار با موافقت با پیش پرداخت های دمکراسی توسط نیروهای اجتماعی به درستیگذار مسالمت آمیز نام میگیرد.
در نتیجه شعار "گذار مسالمت آمیز" در شرایط فعلی و با توجه به شناخت شروط مشروحه در بالا گنگ و مبهم است. باید سوال کرد "گذار مسالمت آمیز" آن هم با وجود استبداد حاکم و تحت شرایط دیکتاتوری به چه معناست؟ آیا اینشعار این توّهم را در ذهن خواننده ایجاد نمی کند که گویا رژیم جمهوری اسلامی در تفکر دوستان یک رژیم قادر به تغییر میباشد و در یک انتخابات آزاد به همین سادگی کنار می رود؟ یا اینکه دوستان در این توهم بسر می برند که شاید جناح هایی از رژیم قادر به ایجاد دمکراسی هستند که بعضاً بافشار از پائین دو دستیحکومت را تحویل به اپوزسیون خواهند دآد؟
آیا شعار حقوق بشر به تنهایی به عنوان برنامه نیروهای سیاسی کافیاست؟
شاید نگاهی کوتاه به کشورهای که مفاد و برنامه بینالمللی حقوق بشر را امضا کردهاند، به درستیبیان کننده کمبودها و محدودیت اجرایی این قوانین باشد. این به هیچ عنوان بدان معنی نیست که نباید این شعار را طرح کرد، بلکه نشان دهنده این است که نیروهای اپوزیسیون از این شعار فراتر رفته و با طرح عدالت اجتماعی خطوط مشخص ومعیّن متضمن اجرای این ا شعار را درمباحثات خود منعکس نمایند. در اکثر دولت هایی که حقوق بینالمللی بشر را به رسمیت شناختند و به تصویب رساندند، نه تنها حقوق بشر تغییر نکرده است بلکه مثالهای بسیاری موجود میباشد که شرایط برای دگر اندیشان به مراتب بد تر نیز گردیده . جالب است که شرایط حقوق بشر در دولتهای دمکراتیک غربی نیز به وخامت گراییده، شاید مثال توجیه اعمال شکنجه، در قوانین آمریکا در سالهای اخیر نشان بارزی باشد در این مورد.. در کشورهای جهان سوم، دولتهای مستبد با تصویب حقوق بشر و امضای لایحه بینالمللی (از جمله: جمهوری اسلامی ایران) نه تنها در جهت از بین بردن موارد تخلف حقوق بشر حرکت نکرده اند که هیچ، بلکه در بسیاری از این دولتها به تشدید آن ودر جهت خلاف، کمر همت به اضمحلال و از بین بردن آن حقوق پرداختند.
آیا به کار گرفتن " زور"بعنوان تنها وسیله ممکن و چاره نهایی در مقابل رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی از نقطه نظر قانونی و اخلاقی قابل توجیه است؟
آیا به کارگرفتن جبر و زور، آن هم به اجبار و نه از روی اشتیاق و عشق به خشونت، از نقطه نظر اخلاقی و قانونی برای خنثی کردن بدبختی، تخریب، و جنایات گسترده توسط جمهوری اسلامی قابل توجیه است؟ در چه زمانی (ملت) ایران زمین حق دارند که با شورش، و مبارزات غیر مسالمت آمیز تحت هر شرایط ممکن و با هر قیمتی این رژیم را از اریکه قدرت پایین بکشند و نقطه ختم و اتمام، بر این جنایات گسترده که همچنان توسط این حکومت زورگیر و سرکوبگر ادامه دارد به گذارند؟ اگر مردم ایران به این نتیجه برسند که هیچ راه دیگری برای تغییر این رژیم به جز مبارزه غیر مسالمت آمیز باقینمانده است، در چه زمانیاین حق از نقطه نظر قانونی قابل اجرا است و در چه زمانیباید متوقف بشود؟ چه محدودیت هایی را برای به کار بردن زور و خشونت برای پایین کشیدن این رژیم جنایتکار باید آگاهانه انتخاب کردوچه زمانی کار برد آن از نقطه نظر قانونی قابل اجراست؟
تدوین پاسخ به سوالات بالا از چند جهت بسیار مهم میباشد، مخصوصاً برای اینکه نیروهای مترقی به دام خشونت کور نیفتند. در نتیجه در شرایط فعلیکه آرزوی هر گونه تغییر در رژیم تنها با توسل به روش مبارزه مسالمت آمیز به شکست انجامیده و هیچ گونه راه یابیمسالمت آمیز برای تغییر این رژیم مادون انسانی، ماقبل تاریخیمیسرنبوده و نیست، حتی اگر جواب به سوالات بالا برای به کار برد خشونت بخشاً مثبت هم باشد، باید پارامترهای این پروسه از نقطه نظر عملیو مفهومیمورد مطالعه قرار به گیرد. این نکته از این جهت مهم میباشد که این پروسه نه تنها از نقطه نظر قانونی بلکه از نقطه نظر مفهومینیز باید دارای یک هدفمندی باشد، که خود میتواند به عنوانه یک عمل باز دارنده در مقابل خشونت کور قرار بگیرد.
نیروهایی که در مخالفت با با به کار گرفتن هر گونه خشونت در مقابل جمهوری اسلامی هستند باید توجه داشته باشند که ادامهء شرایط فعلی باعث طولانی ترشدن خشونت به دست عوامل جمهوری اسلامی و پرداختن قیمت «گزاف» و سنگین جانی هر چه بیشتر برای مردم و روشنگران سیاسی و اجتماعی خواهد بود. اعمال فشار از پایین و توسط مردم و نیروهای مترقی در این شرایط به معنی خشونت به عنوان هدف نیست و نتیجتاً نباید مورد پرستش قرار بگیرد. زمانی که رژیم جمهوری اسلامی هر گونه راه حلی برای تغییر در جامعه را، به نحوی سرکوب کرده و اجازه هر گونه فعالیت سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، حقوقی، را سلب نموده و در نتیجه هیچ روزنه امیدی باقینمانده است، هیچ گونه «طریق» و گزینش و چشم انداز دیگری به جز مقابله و رویاروی با این هیولای ماقبل تاریخیموجود نمانده، حتی اگر به ناچار به خشونت متمایل گردد. ادامهء وضع موجود خود خالیاز خشونت بیامان رژیم نبوده، چه بسا این سکوت مرگبار باعث ویرانی و سقوط بیبرگشت موجودیت کشور ایران به عنوانه یک سرزمین ملی و یک پارچه گردد.
-----------------------------------------------------------------------------
1- Reflection on revolution: Definition and explanation in Recent Scholarship. Isaac Kraminick. History and Theory. Vol 11, No. 1 (1972). pp 26-63
2- Modernity on Endless Trial by Leszek Kolakowski. The University of Chicago press. Published 1990.
3- Hathaway, “Do Human Rights Treaties Make a Difference? “ , 111 Yale Law Journal (2002) 1935.
4- Neumayer, Eric (2005). “Do international human rights treaties improve respect for human rights?” Journal of conflict resolution, 49 (6). Pp. 925-953
4- Nakhleh, Emile A., “The Anatomy of Violence”. Middle East Journal, 25:2 (1971: Spring) p.180.
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.