|
چهارشنبه 18 مرداد 1391 ـ 8 ماه اگوست 2011 |
واقعیت فنجان در سالروز مشروطیت
بهمن زاهدی
در گرمای هوای سی و پنچ درجهای روز چهارده امرداد ماه، سالگرد جُنبش مشروطیت را در منطقهای مابین چهار کشور اطریش، مجارستان، اسلوونی و کرواسی به تنهائی جشن گرفته بودم. در ظهر آن روز به کُلوپ ماهیگیران آن منطقه دعوت شده بودم. زیر درختان بزرگ گردو، بیست کلوپ ماهیگیری از آن چهارکشور همسایه مسابقهای گذاشته بودند، که کدامین کُلوپ خوشمزهترین سوپماهی را میپزد. هر کُلوپی هشت متر مربع جاه داشت و هر کدام از آنان بوسیله گاز، چوب و ذغال و سهپایه و دیگآویزان از آن بصورت سُنتی خود مشغول پخت و پز بودند. در گوشهای دیگر ماهی کباب میکردند و میفروختند ماهیکیلکا و قزلآلا را هم در روغن سرخ شده و هم بصورت کبابی روی آتش میتوانستم سفارش بدهم.
گرمای آن آتشها به گرمای این روز اضافه شده بود ولی منظره خاطرهانگیزی از دیزیهای ایرانی در روستاهای دور افتاده ایران را بیادم میآورد. بعد از چندین دور گشتن به همراه همراهانم بروی نیمکتی نشستیم و من روزهخواری خود را با آبجوی خُنکی که گوارای وجودم شده بود شروع کردم.
با بالا گرفتن بحثها مابین همراهانم که هیچکدام ایرانی نبودند و به زبانهای خودشان گفتگو میکردند، خود را با آن گروه همراهم بیگانه دیدم. در گردشی کوتاه در بین جایگاههای کُلوپهای ماهیگیری توجهام به کانال آب جلب شد. کانالی که آب را از مجارستان به سوی کرواسی هدایت میکرد. عرض کانال بیش از پنچاه متر بود و جریان آب شدید. خود را به لبه آب رساندم. در زیر آن آفتاب داغ کفشهایم را درآورده، روی سنگی نشستم و پاهای برهنه خود را در آب کانال فرو بردم. خُنکی آب تمامی وجودم را دوباره زنده کرد و بدون هیچگونه پیشزمینهای شروع بخواندن شعر و ترانه "بوی جوی مولیان آید همی، یاد یار مهربان آید همی" کردم.
بچه ماهیهای بازیگوش با کنجکاوی کودکانه خود، در اطراف پای من به تحقیقات خود مشغول شدند. و من به فکر شیرین کردن آب دریای عمان در کناره سیستان و بلوچستان ایران بوسیله نیروی آفتاب و باد و کانالسازی و رساندن آب آشامیدنی به شهرهای جنوبی ایران و طراحی کشاورزی قطرهای برای تولید کار و هزاران آرزو و رویای کوچک و بزرگ برای آینده ایران خود را مشغول کرده بودم. گهگاهی جوانان شرکت کننده در آن مسابقه از کنارم عبور میکردند و با تمسخر به من نگاهی میانداختند. خوشحال از این بودم که در آن مکان هیچ فرد چپنمایی از ایران وجود ندارد که بخواهد در آن جریان آب شدید شنا کند و شاید خدای ناکرده غرق شده و من مشروطهخواه قاتل آن شخص معرفی شوم و سالیان سال کسی از بیگناهی من سخنی نگوید و نسل بعدی ایرانیان از چپ ایران فقط بشوند که خوب ما دروغ گفتیم شما چرا باور کردید! و گناه خود را با آب گلآلوده سیاست روز تبارک بدهند!
نیم ساعتی، «بوی جوی مولیان» را تکرار میکردم و به هر نقطهای از ایران روح سرکش خود را میفرستادم که به آن خاک مُقدس بگوید هنوز یک مشروطهخواه باقیمانده که برایش ایران بالاترین ارزش است. دریاچه رضایئه و زایندهرود را پر آب میدیدم و مرداب گاوخونی را با طراوتتر از دیروز. شالیزارهای گیلان و مازنداران را پر بار و مردمانش را شاد و زنده به یاد میآوردم. از تبریز تا چهاربهار و از خرمشهر تا مشهد را آباد و آزاد میدیدم. بخود میگفتم که این آب عجب داستانهای را بههمراه خود میبرد.
با فریاد «وسنا» بخود آمدم و رشته افکار خود را به آن آب گوارا و خُنک سپردم. و با او به محل برگزاری مسابقه برگشتم. در آنجا متوجه شدم که که چهار نفر از چهار کُلوپ و چهار کشور مختلف، چهار سالی ست که با هم صحبت نمیکنند و کُدورتی ما بین آنان وجود دارد. با تلاش فراوان آن چهار نفر را رودرروی همدیگر و درکنار میزگردی نشانده بودند. برگذارکننده مسابقه اعلام کرده بود، که اگر کسی بتواند این چهار نفر را به گفتگو با هم تشویق کند و آنان تمایل به گفتگو باهم را پیدا کنند بهترین مدالی را که برای آن روز انتخاب کرده را برنده خواهد شد.
به هر شخصی که برگذارکننده از مابین میهمانان انتخاب میکرد یک دقیقه فرصت میدادند، که آن چهار نفر را به هر شکلی که میخواهد به گفتگو وادر کند. ده نفر اول با خواهش و تمنا، ادا و اطفار نتوانستند آن چهار نفر را به گفتگو با هم دعوت کنند. در این میان من هم یک فنجان قهوه داغ برای خود سفارش داده بودم تا مانند هندیها که غذای تُند میخوردند تا دمای داخل و بیرون بدن خود را به یک میزان برسانند، من هم برای تحمل آن گرما کاری کرده باشم. هنور قهوه خود را تمام نکرده بودم که هلهلهای در میان همراهانم بلند شد. برگذارکننده من را برای دقیقه بعدی انتخاب کرده بود!
با فنجان قهوه خود بسوی آنان رفتم و فنجان را در مرکز میز قرار دادم و به آلمانی از آنان پرسیدم "حقیقت این فنجان در چیست؟" و بسوی همراهان خود برگشتم. سی ثانیهای سکوت بود و هیچ کس حتا میهمانان شرکت کننده هم چیزی نمیگفتند. نه تنها آن چهار نفر به آن فنجان قهوه نگاه میکردند، بلکه تمامی میهمانان هم تمامی توجه خود را به آن فنجان قهوه نیمه خالی داده بودند.
ناگهان مجارستانی سال خوردهای از مابین آن چهار نفر گفت: حقیقت این است که دسته فنجان سمت چپ آن قرار دارد. کراواسی روبروی او بدون یک لحظه تحمل پاسخ داد: که نه! دسته فنجان سمت راست آن قرار گرفته است. فرد اطریشی که مابین آن دو و در سمت چپ مجارستانی و در سمت راست کرواسی نشسته بود شروع به حرف زدن کرد: که دسته فنجان به سمت او قرار گرفته است. اسلوونی که میگفتند او سرسختترین فرد ما بین آن چهار نفر است و روبروی اطریشی نشسته بود فریاد برآورد: که اصلا این فنجان دسته ندارد!
بحث و گفتگو ما بین آن چهارنفر آنچنان در گرفته بود که کسی نمیتوانست در آن گفتگوی چهار نفره شرکت کند. انگاری که در آن لحظه میخواستند که چهار سال گذشته را که با هم گفتگو نکردهاند را به یک باره جبران کنند. کمکم برگذار کننده مسابقه با لبخندی که بر لب داشت به گروه موزیک اشاره کرد که آنان بنوازند و نواختند و رقصیدند. نیمساعتی را به گوش کردن زنده آوازهای محلی سرکردم و بفکر رفتن دوباره بسوی آب کانال بودم که برگذارکننده پشت میکروفون قرار گرفت و از من پرسید که حقیقت آن فنجان در چیست؟ و گرنه اختلاف این چهار نفر شاید دوبار چهار سالی طول بکشد. به او گفتم «حقیقت فنجان» در موجودیت آن فنجان خلاصه میشود ولی هر کسی فنجان را از زوایه دید خود میبیند و فراموش میکند که دیگران با زوایای مختلفی به آن فنجان نگاه میکنند. در حقیقت امر زوایه دید فردی مهم نیست!
آبجوی خُنک بود که از هر سوی به طرف من میآمد. میخوارگی در ماه رمضان را خدای مسلمانان در سالروز مشروطیت به من هدیه داده بود. روزه تمامی مسلمان ظاهرنما به دیانت در این روز باطل است! چون حقیقت خدا در موجودیت آن خلاصه میشود نه در زوایه دید مذاهب و رفتارهای بیمارگونه مبلغین دینی و یا روشنفکران دینی با مردم. ( از نظر زاویه دید این قلم بیسواد: واژه ناهماهنگ «روشنفکر دینی» در خود فریبی دیگر پنهان کرده است)
حقیقت دیگر باز موجودیت ایران است که هر فردی از زاویه دید خود به آن نگاه میکند و حق دیگران را در افتخار کردن به آن در نظر نمیگیرد. حقیقت تلخی هم که وجود دارد این میباشد که: ایران بدون ایرانیان متحد با هم موجودیت خود را در دراز مدت از دست خواهد داد.
ما بقی روز را در زیر آفتاب سوزان و آب خُنک آن کانال آب گذراندم و با تکتک ایرانیان تجدید پیمان کردم که تا این وطن آزاد نشود ایران ما دوباره ایران نشود.
پاینده ایران
دوشنبه 16 مرداد 139
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.