|
این بار کمربند سبز به دور خطر سیاه!
همان گونه که شورویها یک سال پیش از انقلاب اسلامی در ایران، با کودتا در افغانستان بدون آنکه بدانند و بخواهند، نخستین گام را در تغییر نقشه جهان برداشتند تا خودشان نیز در فاصله یک دهه از آن نقشه محو شوند، بنیادگرایان اسلامی نیز با 11 سپتامبر بدون آنکه بدانند و بخواهند، نخستین سنگ بنای تغییرات اساسی در نقشه سیاسی خاورمیانه را گذاشتند.
خطر سرخ و سبز
«خطر سرخ» را ناتوانی «اقتصاد برنامه» و «دولت سوسیالیستی» در یک رقابت جهانی و در ناگزیریِ پیوستن به روند جهانی شدن به گور سپرد. فراموش نکنیم که اقتصاد مهمترین عنصر کمونیسم و مارکسیسم- لنینیسم است و بر خلاف ایدئولوژی اسلامی که آن را «مال خر» قلمداد میکند، اقتصاد نقش محوری در ایدئولوژی «سوسیالیسم عملا موجود» بازی میکرد.
کشورهایی مانند کوبا و کره شمالی تاوان پیوند ایدئولوژی سیاسی و اقتصاد کشورشان را میدهند. ولی «اژدهای زرد» با تجربه از فروپاشی شوروی، بدون آنکه تغییرات اساسی در ساختار سیاسی خود به وجود آورد، «اقتصاد برنامه» و «سوسیالیستی» را در پای «اقتصاد بازار» و «کاپیتالیستی» قربانی کرد و خود را از فروپاشی نوع شوروی، فعلا، نجات داد. اگر زمامداران اتحاد شوروی با «علنیت» و «شفافیت» (پروسترویکا و گلاسنوست) در سیاست شروع کردند و با اقتصاد از پای در آمدند، حاکمان چین اما، که شیوه برعکس را در پیش گرفتند، با اقتصاد شروع کردند و روزی با سیاست از پای در خواهند آمد. بر خلاف تبلیغات پوچ و توخالی رژیم ایران که به توهمی بیمارگونه دچار است، تازه آغاز دمکراسی و لیبرالیسم در جهان است، جهانی که به اروپا و آمریکا محدود نمیشود.
این واقعیت اما به این معنی نیست که از مشکلات کاسته خواهد شد بلکه تنها بدین معناست که ما در حال روبرو شدن با جهان دیگری هستیم. جهانی که در آن دموکراسی و لیبرالیسم به مثابه شیوههای مؤثرِ کاهش مشکلات رفاهی و امنیتی جامعه بشری مورد توجه ملل مختلف قرار میگیرد. دموکراسی و لیبرالیسم نه به آن معنی که رژیم ایران و یا هر گروه یا فعال سیاسی ایرانی ممکن است برای خودش تعریف کند، بلکه در آن مفهومی که در فلسفه سیاسی توضیح داده شده و در جهان به طور عملی و به اشکال گوناگون، تأکید میکنم، به اشکال گوناگون، تجربه میشود و همزمان تکامل مییابد زیرا اساس آن تقابل با جزمگرایی و سکون فکری و احکام یک بار از پیش صادر شده است.
اما «خطر سبز» از نوع دیگریست. نه تنها اقتصاد، بلکه همه چیز در آن ظاهرا «مال خر» است به جز ایمان و اعتقاد! فاجعه تروریستی 11 سپتامبر 2001 این دیدگاه غیرانسانی را که خوشبختی را در جهانی میجوید که ندیده و تجربه نکرده به آن «ایمان» دارد، و قدرتش در تخریب این جهان در تصور نمیگنجد، به بهترین شکل به نمایش گذاشت. اینکه رژیم ایران در آن فاجعه ممکن است دست داشته باشد، مطلقا چیز عجیبی نیست. کافیست به ویرانگری این رژیم در کشور و منطقه نگاهی بیندازید. تخریب تنها حاصل عملیات تروریستی و مواد منفجره نیست. دامنه تخریب انحطاط پرور سیاستهای فرهنگی، نظامی و حقوقی که جمهوری اسلامی در چند سال اخیر به آن شدت بخشیده است، تصورناپذیر است.
خطر سیاه
محمدرضا شاه پهلوی، همدستی تفکر «چپ» آن دوران و اسلامگرایان را همکاری «ارتجاع سرخ و سیاه» مینامید. جامعه و سیاستِ ایران به ویژه از دهه سی خورشیدی به بعد از این همکاری زیان بسیار دید. بازتاب بارز این همکاری و نزدیکی ایدئولوژیک را میتوان در اندیشه و روش «اسلامگرایان چپ» و «چپهای اسلامگرا» دید. نه نبود، بلکه غلبه یکی از این دو ایدئولوژی بر دیگری (اسلامگرایی و کمونیسم) خط فکری فرد و تعلق گروهی وی را مشخص میکرد. همین پیوند فکری بود که به خمینی یاری رساند تا بیشترین گروههای سیاسی را که حامل اندیشه و روش «سرخ و سیاه و سبز» بودند زیر شعار «وحدت کلمه» گرد آورد. «کلمه»ای که چیزی جز همان ایمان مذهبی و اسلامگرایانه نبود که که خارج از هرگونه عقل و خرد درباره منافع ملی ایران و آینده کشور، هنوز و همچنان نقش بازی میکند. برای پی بردن به این پیوند ویرانگر کافیست به برخی آثار «جنبش چپ» اعم از تودهای و فدایی، انتشارات سازمان مجاهدین، سخنان علی شریعتی، دفاعیه خسرو گلسرخی و همین امروز به ملغمه سیاسی و فکری که خود جمهوری اسلامی مبلغ آن است مراجعه کنید.
استفاده سیاست از نماد رنگها بی سبب نیست. در منطق ناگزیر رنگها نه تنها از ترکیب هیچ رنگی با «سیاه» رنگ تازهای حاصل نمیشود، بلکه خود آن رنگ نیز میبازد! سیاه میشود! ایرانیان این حقیقت را به ویژه در سال 57 تجربه کردند و رنگ باختن سرخ و آبی و سبز و محو شدن نهایی آنها را در سیاه دیدند. حال آنکه جمهوری اسلامی به عنوان عنصر مهمی از سیاست «کمربند سبز» آمده بود تا در همسایگی «خطر سرخ» که افغانستان را به کام میکشید، از گسترش آن جلوگیری کند. ولی چیزی که کسی فکرش را نمیکرد این بود که «خطر سرخ» خود از درون، خویشتن را از میان بردارد! حالا باید فکری برای «خطر سبز» میشد که با توشهای به مراتب خطرناکتر از «خطر سرخ» سودای صدور انقلاب اسلامی به جهان و نجات آن را داشت. 11 سپتامبر نقطه عطفی در مقابله با این خطر بود. آیا تروریستها میتوانستند این را پیشبینی کنند؟! بیتردید نه! آنها رسالت خود را با هدفی کاملا برعکس به انجام رساندند ولی در عمل زمینه حمله به افغانستان و عراق را فراهم آوردند.
آن دو جنگ اما کشورهای غربی را به این نتیجه رساند که ترکش تحولاتی که با انفجاری در نیویورک قرار است به کشورهای خاورمیانه اصابت کند، بهتر است تا جایی که امکان دارد بدون دخالت مستقیم آنها، و توسط مردم و نیروهای داخلی آن کشورها باشد. آنها البته روی بیکفایتی، ماجراجویی و قدرت طلبی حاکمان فاسد منطقه نیز حساب باز کردند.
من مطلقا طرفدار «طرح توطئه» نیستم که همه چیز را، مطلقا همه چیز را، در ید قدرت «دیگران» و «دستهای پنهان» میداند ولی عقل و تجربه نیز به من اجازه نمیدهد که بپذیرم «بهار عربی» در آفریقا با خودسوزی یک سبزی فروش در تونس، کشوری که همان موقع هم وضعاش بهتر از دیگران بود و از همین رو نیز توانست خود را زودتر از بقیه جمع و جور کند، آغاز شد! همین هفته گذشته دو جوان در تهران، یکی خود را از پلی در برابر چشم همه حلق آویز کرد و دیگری خود را به آتش کشید. این هفته دو جوان زندانی در گوهردشت کرج خودکشی کردند. گذشته از رویدادهای مهمی مانند 18 تیر 78 و تابستان 88، هر روز ایران شاهد مرگهای اعتراضی است آن هم در حالی که هم سرکوب و هم نارضایتی عمومی به مراتب بیش از کشورهایی است که «بهاری» و «سبز» شدند!
سبزِ کمرنگ
«کمربند سبز» پیشین مانند «جمهوری اسلامی پاکستان» میبایست از اسلامگرایان دوست غرب تشکیل میشد ولی امثال خمینی و بن لادن و طالبان وقتی خوب از کمکهای غرب برخوردار شدند، نمک خوردند و نمکدان شکستند. «کمربند سبز» این بار به دور ارتجاع سیاه جمهوری اسلامی بسته میشود. بر خلاف توهم جمهوری اسلامی که دچار سراب «بیداری اسلامی» در منطقه شده است، غرب پیشاپیش با اسلامگرایانی که در «بهار عربی» روی کار آمده و میآیند، به توافق رسیده است. در انقلاب اسلامی نیز غرب با اطرافیان خمینی که در اروپا و آمریکا تحصیل کرده بودند، به توافق رسیده بود ولی اشتباه هر دو طرف این بود که خودِ خمینی را به حساب نیاوردند.
غربیها یک بار با توهم کمربند سبز، ارتجاع سیاه را با خمینی و دار و دستهاش به ایران تحمیل کردند و تاوانش را چهار نسل از ایرانیان هنوز پس میدهند. حال آیا با کشیدن کمربند سبز کمرنگ به دور ارتجاع سیاه در ایران میتوان به یک «جمهوری اسلامی» دوست غرب در کشور رسید؟ هدف قدرتهای بزرگ غرب در خاورمیانه نه برقراری کامل دمکراسی بلکه روی کار آمدن (و آوردنِ) رژیمهای دوست است. تناقض دموکراسی آنها و دوستی با رژیمهایی مانند عربستان را تنها با درک این هدف میتوان توضیح داد. اما به محض اینکه جنبشهای اجتماعی در این کشورها فعال میشوند، آنها نیز قطبنمای خویش را با آن تنظیم میکنند. دوستی و دشمنی آنها با رژیم شاه نیز در همین نکته بود.
مسئله خاورمیانه اما نه بر سر روی کار آمدن «رژیمهای دوست غرب» یا «دوست روسیه و چین» بلکه بر سر آزادی و امنیت و آسایش اهالی این منطقه دردمند و پر آشوب است. برای این هدف، که گردن نهادن به قوانین بینالمللی و سیاست احترام متقابل از جمله در رابطه با قدرتهای بزرگ شرق و غرب از عناصر مهم آن است، فقط مردم و روشنفکران این کشورها میتوانند وارد میدان شوند. هرگونه تأخیری در این مبارزه سرنوشتساز تا کنون منجر به روی کار آمدن (و آوردنِ) افراد و گروههایی شده که سالها با بهرهبرداری از امکانات مادی و معنوی این کشورها در آب نمک خوابانده شدهاند. این یک زورآزمایی و رقابت به شدت نابرابر بین نیروهای ملی، مستقل و دمکراسیخواه ایران بر سر آینده کشور، با جمهوری اسلامی از یک سو، و از سوی دیگر با نیروهای اصلاحطلب مذهبی و غیرمذهبی مدافع «جمهوری اسلامی دوست غرب» تا تجزیه طلبهاست که هر یک به نوعی، گاه پیدا و عمدتا پنهان، به زد و بندهای «علمی» و رسانهای و سیاسی با کشورهای جهان، از چین و روسیه و آمریکای لاتین تا ترکیه و اسراییل و آمریکا و کشورهای اروپایی و خودِ رژیم ایران مشغولند! افسوس که نمیتوان با قاطعیت مدعی شد نتیجه این رقابت مهم را، برای گذار ایران از قرون وسطا به دوران تجدد و مدرنیته، مردم تعیین خواهند کرد!
2 اوت 2012
برگرفته از کیهان لندن
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.