|
جمعه 27 مرداد 1391 ـ 17 ماه اگوست 2011 |
یادی از فاجعهء 28 مرداد سینما رکس و یک جانباختهء اهل قلم
زنده ياد، ستار لقایی
ابراهیم (امیر) زال زاده دوست و همکار من بود. او به تمام معنی روزنامه نگاری بود متعهد و مسئول. واقعیت برایش مقدم بر هر ملاحظه ای بود. از هیچ چیز ابا نداشت. او در روزنامه، کار خبری می کرد، اما با من هم که مسئولیت بخشی از صفحات داخلی، از جمله گزارش ها و مصاحبه ها و ویژه نامه ها و روزهای هفته را بر عهده داشتم، گاه همکاری داشت و در بارهء مسایل روز گزارش می نوشت. و خوب می نوشت. معمولاً معضلات و مشکلات مردم تهی دست، و گاه طبقهء صفر را به دستیاری گزارشی خواندنی، مطرح می کرد و روابط نابرابر طبقاتی را با زبانی که بشود از تیغ سانسور آن را گذراند، به نقد و بررسی می کشید.
یک شب، مطابق معمول، بعد از پایان کارش، سالن تحریریهء روزنامه را ترک کرد، اما یک ساعت بعد، باز گشت. چهره اش سخت برافروخته می نمود. آمد و روی صندلی کنار من نشست. همهء همکاران من متوجه حالت غیر عادی او شدند. تقریباً بیشتر خبرنگارها رفته بودند. فقط دکتر سمسار (سردبیر روزنامه)، معاونین اش، دبیران سرویس ها، کادر فنی و همکاران من در صفحات داخلی روزنامه، طبق معمول، مانده بودند و کار می کردند. همکارم هادی سیف که متوجه حالت غیر عادی زال زاده شده بود، از او پرسید: حالت خوبست.
زال زاده فریاد زد: نه.
و چنان بلند فریاد کشید که همهء نگاه ها به سوی ما، جلب شد. دکتر سمسار، مدیر عامل و سردبیر روزنامه، با شنیدن صدای زال زاده، از پشت میزش بلند شد و به طرف سرویس ما آمد. لحظه ای ساکت ایستاد و به زال زاده چشم دوخت. زال زاده شروع کرد به گریستن. دکتر سمسار به من نگاه کرد. با نگاهش از من پرسد که «این را چه شده است؟» من نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است. از زال زاده پرسیدم: مسئله ای پیش آمده است؟
هق هق گریست و گفت: خبر را نشنیدید؟ خبر سینما رکس را.
خبر اول روزنامه مربوط به آتش سوزی سینما رکس بود و من از یکی از همکارانم خواسته بودم که، به همراه عکاس، به منظور تهیهء گزارشی از ماجرای آتش سوزی، شبانه به آبادان بروند. ما نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده است و چرا سینما آتش گرفته است؟ مقامات دولتی هنوز در این مورد اظهار نظری نکرده بودند، ولی ده ها ناشناس به دفتر روزنامه، به قسمت خبری، تلفن زده بودند و گفته بودند که «سینما رکس، یک فیلم سانسور نشده را نمایش می داده است و ساواک سینما را آتش زده است.»
زال زاده معتقد بود که پشت پردهء فاجعهء سینما رکس اهدافی سیاسی نهفته است و اظهار آمادگی کرد که به جای همکار من به آبادان برود. و همان شبانه، به همرا عکاس راهی آبادان شدند. ساعت 2 بعد از ظهر تلفن زد و نخستین گزارش اش را برای دستیار من دیکته کرد. تمام شب رانندگی کرده بود و نخوابیده بود. سخت عصبانی بود. عکاس روزنامه به من گفت «زال زاده، بعد از دیدن سالن سوختهء سینما، چند بار استفراغ کرده است». موقعی هم که گزارش را دیکته می کرد، چند بار بر سر همکارم، جیغ زده بود. او روز بعد به تهران باز گشت. روحیه اش بسیار بد بود. از چند نفر اسم می برد که در آتش سوزی سینما دخالت داشته اند. شخصی به نام حسین تکبعلی زاده، آیت الله جمی و رشیدیان. او به صراحت به من گفت که آتش سوزی کار روحانیون بوده است. آن روزها کمتر کسی بود که نظر زال زاده را بپذیرد و من هم جزو آن ها بودم. مگر می شد قبول کرد که مردان خدا، یا به ظاهر مردان خدا، 400 بی گناه را، به خاطر مسایل سیاسی، در سالن سینما آتش بزنند و جزغاله کنند؟
زال زاده دنبالهء ماجرا را پی گرفت و بعدها اعترافات تکبعلی زاده نشان داد که او درست تشخیص داده بوده است.
زال زاده سال 1990 به لندن آمد. او میهمان من بود. مجموعهء اشعار شاملو را که انتشارات بامداد (متعلق به خود او) در آلمان چاپ کرده بود، به همراه کتابی منتشر نشده که چاپ کامپیوتری بود، با نام «واقعیت سینما رکس»، برای اطلاع من آورده بود. «واقعیت سینما رکس» نوشتهء خودش بود. و مشتمل بود بر مطالب منتشر شده و منتشر نشده ای دربارهء معمای سینما رکس آیادان. او به من گفت: «به زودی نسخهء تکمیلی کتاب سینما رکس را برایت خواهم فرستاد». ولی من هرگز این کتاب را دریافت نداشتم. بعد ها از همسرش شنیدم که مأموران اطلاعاتی، دو ماه پیش از قتل ناجوانمردانه اش، در یک شبیخون نا به هنگام، همهء دست نوشته ها و فایل های کامپیوتری اش را برده اند.
زال زاده، چنان که خواهرش به من گفت، شامگاه پنجم فروردین ماه، در میدان ونک از اتومبیل پیاده می شود که برای همسرش، آزیتا ناصر آذری، گل بخرد و همان موقع به وسیلهء لباس شخصی ها و عوامل اطلاعاتی دزدیده می شود و روز نهم فروردین جنازه اش در یافت آباد، پيدا می شود. همسر سابق اش که پزشک بود گفته است که به قلب اش چاقو زده بوده اند.
… و باری دوستی از تهران به من خبر داد که یک کپی کامپیوتری از کتاب سینما رکس در اختیار دارد و در فرصتی مناسب آن را برای نشر در اختیار من خواهد گذاشت تا مردم بدانند که مردان خدا، و در رأس همه شان خمینی، مسئولیت این جنایت بزرگ و انسان ستیز را بر عهده دارند.
روانش شاد و راه اش پر ره رو باد.
24 شهریور 1398
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.