|
جمعه 10 شهريور 1391 ـ 31 ماه اگوست 2011 |
ما را اين گونه بر صحنه مي برند
ايراندخت دل آگاه
مادر بزرگم هميشه مي گفت: “اينقدر آب يخ نخور و جلوي كولر نشين. ذات الجنب مي كني”.
راست مي گفت؛ چاييدم و بيچاره شدم. وسط چلهء گرما افتادم زير يك پتوي سنگين.
سرتان نيايد كه با سرماخوردگي در تابستان دست و پنجه نرم كنيد و براي رهايي از حماقت خودتان، بينندهء برنامه هاي تلويزيوني باشيد و آن وقت برنامه هايي را ببينيد كه برنامه گذاران شان هم تب تان را مي برند بالا و هم فشار خونتان را.
به ناچار در بستر مانده بودم و كانال هاي تلويزيون را بالا و پايين مي بردم، شايد با ديدن يك برنامهء “جذاب” بر بيحوصلگي ناشي از جنگ با ويروس، چيره شوم. چند كانالي را جا به جا كردم و در يكي از كانال هاي تركيه چشمم خورد به گفت و گو با يك كارگردان سرشناس سريال ساز تلويزيوني.
پيشتر بگويم كه سال گذشته سريالي ساخته شد به نام: “محتشم يوز ييل” يعني “قرن محتشم” يا به زبان پارسي درست “سدهء شكوهمند”. وقتي سال گذشته براي نخستين بار تبليغ اين سريال را ديدم به گمان اين كه اين يك سريال تاريخي دربارهء حكومت عثماني هاست – با اين كه هرگز حوصله ديدن هيچ سريالي به هيچ زباني را ندارم – بر آن شدم كه بنشينم پاي اين مجموعه تا بدانم در آن عصر كه با دوره هاي صفويه و پس از آن در ايران همراه بوده، چه ها گذشته است كه ترك هاي امروز اين همه بدان مي بالند. به خيال خودم خواستم بر اطلاعات تاريخي ام بيافزايم. البته زهي خيال باطل؛ چون اين سريال به تنها چيزي كه نپرداخت همان “تاريخ” بود.
از همان نخستين بخش سريال، از ادامهء تماشا چشم پوشيدم. چرا كه دريافتم همهء ماجرا گرد حرمسراي “سليمان قانوني” – يكي از مطرح ترين پادشاهان عثماني – دور مي زند و لشگر كشي ها و فتوحات رختخوابي او را به نمايش مي گذارد و دعواهاي زنان در گرمابهء كاخ بر سر گم شدن سنگ پا و روشور! حالا كجاي اين فتوحات و دعوا بر سر وليعهد شدن فرزند اين زن يا آن زن، باليدن دارد و سده اي “شكوهمند” را رقم مي زند، بايد از رجب طيب اردوغان اسلامگرا پرسيد كه آرزوي سلطان شدن را در سر مي پروراند.
يكي از مخالفان كله شق و نترس رجب خان مي گفت او آرزوي “حنيفه” شدن بر سر يك ميليارد مسلمان را دارد و همهء نقشي كه در منطقه بازي مي كند، در پي برآورده كردن همين آرزوست؛ و با شيطنت افزود: “او مي خواهد البته. ولي اين كه آن يك ميليارد هم بخواهند، جاي حرف دارد!”
عجب جهاني شده است. سخن از حرمسرا ديگر چنگي به دل نمي زند، زيرا به سادگي مي توان آن را داشت. اين سلطاني و حنيفگي است كه كاري است نه چندان سهل. اگر مخالفان وانداده باشند!
باري، كانالي داشت مصاحبه با كارگردان همين سريال را نشان مي داد و طرح هايي كه او براي فصل تازهء نمايش اين مجموعه در دست انجام دارد.
كمي ديرتر به آن مي پردازم.
يكي دو كانال انگليسي زبان را هم ورق زدم (! ) و رفتم سر وقت كانال هاي فارسي زبان. در يكي از اين شبكه هاي به اصطلاح ِ گردانندگان اش «جهاني”، يكي از حاج خانم هاي ينگه دنيا نشين داشت پرحرفي مي كرد. مي گويم “حاج خانم” نه از آن رو كه لچك بر سر دارد. بلكه چون اين سركار عليه با وجود سي و اندي سال زيستن در يك جامعه مدرن، هنوز همچون حلوا پخش كن ها و شله زرد پزهاي اطراف جمكران، باورهاي خود را عين حقيقت مي داند و نمي خواهد ذره اي از حجابي را كه روي مغزش افتاده، كنار بزند و دنيا و رويدادهايش را از دريچه اي ديگر بنگرد. او نمي خواهد به ياد بياورد كه در چه عصر و دوراني مي زييد. او هر روز مغزش را در حوض خزه بستهء خديجه خُله ها غسل مي دهد و نمي خواهد باور كند كه عصر ارتباطات، عصري است كه به سادگي و براي هميشه نمي توان روي حقيقت را پوشاند.
اين “حاج خانم”، كه همچون همتاي دوقلوي ناهمجنس شغلي اش، پيدا نيست از كجا دلار مي آورند كه وقت بخرند و پشت دوربين بنشينند و يا به اسب رضا شاه لگد بزنند يا به لاستيك كاديلاك محمد رضا شاه - و لابد پُز بدهند كه من آنم كه رستم بود پهلوان – باز هم از طريق امواج ماهواره داشت حكومت پهلوي ها را سنگسار مي كرد – انگار نه انگار كه آن رژيم سي و اندي سال پيش جايش را به يك حكومت ديني داد - و مي فرمود: “بيننده ها براي من نامه نوشته اند كه در دوران پهلوي ها ما اصلاً نمي دانستيم كدام همكلاسي مان يهودي است و كدام مسيحي و كدام...”
و افزود: “اين كه افتخار ندارد. معلوم است كه نمي دانستيم. رژيم پيشين اجازه نمي داد. خفقان وحشتناك بود. كسي حق حرف زدن نداشت. مردم همه چيزشان را پنهان مي كردند. بچه هاي غير مسلمان را هم مجبور مي كردند قرآن و معارف بخوانند...”
سپس رفت سر وقت زنان امروز ايران و پس از گفتن مشتي سخنان بي سر و ته افزود: “به كسي چه مربوط كه زن ايراني مي خواهد تن اش را بفروشد!؟ من شنيده ام در ايران مستخدم و خدمتكار براي انجام كارهاي خانه پيدا نمي شود. خب زن ايراني دلش خواسته خود فروشي كند؛ به كسي چه مربوط؟ هر كسي مي تواند هر كاري مي خواهد با تن و بدن اش بكند، به چه كسي مربوط؟ و...”
داشتم بالا مي آوردم؛ نه از تب البته.
حاج خانم نشسته بود پشت دوربين و در توجيه فحشاي ناشي از حكومت ننگ زا و نكبت پرور آخوندي، با زبان بي زباني مي گفت: زنده باد خودفروشي! فاحشگان جهان متحد شويد!
عجب درسي مي دهيم به دختركان دوازده سيزده ساله كشورم. در مدرن ترين كشورهاي دنيا هم چنين مكتبي را هنوز نگشوده اند كه در آن بشود به تن فروشي باليد.
حالم به راستي به هم ريخته بود كه خواهر بزرگم با يك كاسه آش وارد اتاق شد. گفتم: واقعا در مدرسه ها ممنوع بود كه كسي از دين اش حرفي بزند؟
با شگفتي پرسيد: كي همچين مزخرفي را گفته؟
تلويزيون را نشان اش دادم. به خشم آمد و گفت: غلط كرده. هنوز همكلاسيام يادمه. يودعيم و شمعون يهودي بودند، ممتاز و اشراقي بهايي، هاسميك ارمني بود و لاريسا آسوري (آشوري ). سونيا – هم كه هنوز با ما رفت و آمد دارد - مادرش مسلمان بود و باباش هندو. زنگ فقه (درس ديني) اينا اجازه داشتن از كلاس بروند بيرون. اگر هم دلشون مي خواست، مي تونستند بمونند. هر ثلث (پايان هر دوره) از مراكز مذهبي شون نامه مي آوردند و نمره شون را مي گرفتند. درس فقه مسلمون ها براي اونا اجباري نبود.
سپس افزود: حوصله داري پاي اين مهملات مي شيني؟ سانديس خوراي رژيم به اينا شرف دارند. منبر آخوند روي شونه هاي اينا پا بر جا مونده. از اينا بپرس حتا يك ذره از وضعيت امروز مدارس ما خبر دارند؟ زنك نشسته اونجا اراجيف مي بافه كه جدي بگيرندش. تو چرا نشستي پاي بساط اين فاطمه غُرغُرو؟ من كه با حرفاش كهير مي زنم. ديدنش هم كفاره داره. كانال رو عوض كن و خودتو سردرد نده. آش ت رو هم بخور تا سرد نشده...
با خود فكر كردم هنوز در كنار ما كساني هستند كه حقيقت را بگويند. وارونه گويي ها و خط خطي ها را اصلاح كنند. اين ها بروند چه خواهد شد؟ نسل آينده، به كدام سخنان مي تواند باور و استناد كند؟ امروز بيشترين فرصت استفاده از دوربين و ميكروفن به دست غرض ورزان و كينه توزان و سهميه اندوزان است. فردا سَرند اين سخنان چگونه صورت خواهد گرفت؟ مثلاً جفت همكار اين حاج خانم كه از بام تا شام نام “استاد” را به نافش مي بندند، در يكي از برنامه هايش مي گفت: “ما فرزندان استبداديم آقا، استبداد. در زمان محصلي ما – يعني پيش از انقلاب خميني – بردن كتاب شاهنامه و حافظ به كلاس ممنوع بود. كسي حق نداشت از فردوسي حرف بزند و...”
شگفتا! آيا آرامگاه فردوسي پس از انقلاب ساخته شده است؟ آيا مراسم هزارهء فردوسي و جشن هنر شيراز و امثال اينها در دوره خميني برگزار مي شده است؟ چاپ آن همه كتاب نفيس چطور؟ و...
شايد سخنان “استاد” هايي از اين دست ارزش قلمفرسايي نداشته باشد. بويژه كه دم به دم خبرهايي تكان دهنده اي از حضور مزدوران رژيم در برون و درون مرزهاي سوريه به گوش مي رسد و از نقشي كه جمهوري اسلامي به كمك “پ.كا.كا” در تداوم سركوب هاي مردم سوريه و ابقاي “اسد” ايفا مي كند؛ و ديريا زود همين شتر پشت در خانه ما هم خواهد خوابيد.
سخن اما آن است كه آيا همواره بايد خاموش ماند و گذاشت معركه گردانان عرصهء سياست – كه خود را استادان تاريخ جا مي زنند - هرچه مي خواهند بلافند؟ من نمي دانم اينان چند بيننده يا شنونده دارند. ولي اگر كل آن ها پنجاه نفر هم باشد و از ميان آن پنجاه تن، ده نفر جوان زير سي سال باشد، بازهم نبايد خاموش ماند.
آيا نبايد به نسل جوان گفت كه به سادگي به سخنان چنين كساني اعتماد نكنيد؟ فريب بازي ِ در روي صحنه نگاه داشتن دعواي مصدق و محمدرضاشاه اين جماعت را نخوريد. نان اين جماعت در قصه تكراري و كپك زدهء بيست و هشت مرداد است؛ قصه اي كه اگر كشور روي آزادي را ببيند، مي توان پيش روي مردم بر پرده آورد و يكبار براي هميشه تكليف كنجكاوي تاريخ را با آن روشن كرد.
تا آن زمان ولي جوان ها بايد بدانند اين جماعت پشم ريس، دوك نخريسي شان را بر نخواهند چيد و با تكرار عمل بافتن و رشته كردن، ذهن مردم را در رخوت نگاه خواهند داشت. با خود مي گويم آيا نبايد گفت كه فرزندان ايران هشيار باشيد و باور نكنيد كه همهء نشستگان پشت دوربين ها دل در گروی رهايي شما از چنگال خون چكان اين رژيم دارند و باور نكنيد كه بي غرض و مرض سخن مي گويند؟ آيا نبايد گفت كه اين ها مي كوشند شما را بر مدار قصه هاي خواب آور تكراري نگاه دارند تا از آنچه امروز بر سرتان مي رود، بي خبر بمانيد؟ و اين كه چنانچه به راستي به تاريخ علاقمنديد خودتان برويد بيشتر و بهتر بخوانيد و منتظر نشخوار ديگري نمانيد تا تاريخ را آنگونه كه خود مي خواهد در مغزتان فرو نكند.
اين جماعت به ريشهء خود تيشه نمي زنند. چرا كه اگر اصلاً ريشه اي در كار بود، برنامه هاشان به اين مهملات نمي گذشت. اين ها به باورها و اعتماد ها آسيب مي رسانند؛ به اعتمادي كه نسل امروز هنوز به برخي از ديروزيان اش دارد و مشتاقانه دل مي سپارد به گفته هاشان؛ نسلي كه مي خواهد تجربه را با تدبير بياميزد و راهي در تاريكي دالان تاريخ بگشايد. اگرچه سخت دشوارست. بويژه كه خوشه چين بي اعتمادي ها، رژيم حاكم بر ايران است و اوست كه رندانه و زيركانه راه را بسته است.
كانال را عوض كردم و باز هم رسيدم به سخنان كارگردان سريال تركي. داشت مي گفت: ما براي فصل تازه، «جانسو دِره» - نام يك بازيگر زن - را وارد قصه كرديم. او نقش يك زن ايراني به نام «فيروزه» را بازي مي كند. اين زن يك «جاريه» است ( اصطلاحي كه براي دختركاني به كار برده مي شد كه ربوده شده و براي يك يا چند بار مورد كامجويي شاهان عثماني قرار مي گرفتند و هرگز به عنوان همسر پادشاه مورد قبول واقع نمي شدند حتا اگر فرزند مي آوردند). او از يك خانواده اصيل ايراني است كه به دست سربازان به كاخ آورده مي شود و...
هنگامي كه تصوير بازيگر و بخش كوتاهي از فيلم را نشان داد، آه از نهادم برخاست؛ زني با لباس حرير نازك قرمز لميده بر بالش هاي بزرگ. او سكسي ترين – يا به عبارت درست تر، بي پرواترين – بازيگر تركيه است. مطلقاً زيبايي چهره يا بدن ندارد. تنها چون در برهنگي گستاخ است، مورد توجه كارگردان هاست. وقتي او را ديدم دانستم چرا برگزيده شده است. او را آورده اند تا نشان دهند زنان ايراني دورهء جنگ هاي ايران و عثماني، نه تنها چندان زيبا نبوده اند، كه همه بي پروا و هوسران و... بوده اند و با كمال ميل به سِمَت معشوقگي پادشاهان عثماني تن مي دادند، حتا اگر از خاندان و خانواده اي اصيل مي آمدند؛ زناني از نوع همان زناني كه حاج خانم تلويزيون هاي لس آنجلسي درباره شان داد سخن مي دهد كه: به كسي چه مربوط كه اينا از راه تن فروشي درآمد دارند؟ اينا دوست دارن تن شان را بفروشند و...
با خود فكر كردم، زنان ايراني دوران صفويه را – كه حتا تاريخدان هاي ما هم چيز زيادي از آن ها نمي دانند - اينگونه بر صحنه مي برند و به تصوير مي كشند چون مي دانند رژيم غيرتمندي بر ايران حاكم نيست كه به كمك تاريخدانان معتبر توي دهان شان بزند. اكنون با توجه به رخوت و وادادگي مردم ايران در برابر اين رژيم و نشستن شان به اميد ظهور يك منجي و انگولك يك “دست ِغيب”، آيندگان ِ جهان، زنان امروز ما را چگونه تصوير خواهند كرد؟ مردان ما را چطور؟
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.