|
دوشنبه 27 شهريور 1391 ـ 17 ماه سپتامبر 2011 |
از تهران تا سنندج، اتحاد عليه اتحاد، و مبارزه عليه پيروزی
رضا فاضلی
بنام خدا
چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی
برخی دوستان چندی است که با کنایهء «پهلوی طلبی» و حتی اخیراً «جنگ افروزی» من و دیگر هواداران اتحاد با آقای رضا پهلوی را مورد عنایت قرار می دهند. صمیمانه بگویم؛ این موجب تسلی خاطر است که این بزرگان بخاطر عشق به ایران؛ و خطری که ان را تهدید می کند؛ ما را مورد عتاب قرار می دهند. ایکاش یک موی این دوستان در تن خامنه ایی ها بود تا کشور ما دچار چنین وضعی نمی شد.
بنظر من دوستان حق دارند که دستخوش هیجان شوند؛ خطر بسیاری جدی است. هر چه خطر جدی تر شود بر دامنه بحران و هیجان ناشی از ان می افزاید. بحران های ناشی از حاکمیت ولایت فقیه؛ امروز هم جامعه و هم نیروهای ازادیخواه را بطور جدی تحت تاثیر قرار داده است. هر چه شعله این بحران بالاتر می گیرد بر موج تشویش و احساس مسئولیت می افزاید. از همین رو این بسیار طبیعی است که در فضایی چنین بحرانی؛ افرادی که سالها به عشق سربلندی خانواده ایرانی تلاش کرده اند دل به دست احساس سپرده و با امید به خاموش کردن این اتش؛ فرزندان و یاران قدیم خود را مورد خطاب قرار می دهند.
دوستان و سروران من؛ چاره این آتشی که هر روز بیشتر شعله می کشد؛ نه شماتت شاگردان و یاران قدیم خود؛ بلکه همدلی و همیاری ملی است. شما خود واقف هستید که این جمهوری اسلامی است که با نابکاری دست به اتش افروزی می زند. چگونه می توان انتظار داشت که با وجود چنین رژیمی خانه ما به خاکستر تبدیل نشود؟ چگونه می توان با تفرقه و تشنج در برابر چنین رژیم اتش افروزی ایستاد؟
تندی و عصبیت با یکدیگر کارگشای چنین معضلی نیست. بجای دل به احساس سپردن؛ باید در جهت؛ یک تفاهم ملی برای سرنگونی رژیم تلاش کرده تا "كه حال ما نه چنين بودي ار چنان بودي" شود.
من با امید به دست یافتن به چنین تفاهمی با پرداختن به مطالب: توافق بر سر منشور ملی؛ ضروت اتحاد؛ بیانیه احزاب کرد و معضلات فدرالیسم قومی نوشته ذیل را تهیه کرده ام و امیدوارم که دوستان فرهیخته با توجه به شرایط حساس و بحرانی کنونی؛ بدون پیش داوری و با خردمندی به نقد این نوشته بپردازند.
بخش اول - سخنی با نویسندگان منشور ملی
منشور ملی از طرف کمیته موقت منتشر شد. این تلاشی بسیار ستودنی است و از همین رو من بدون پرده پوشی و بنا به حکم وظیفه با ان برخورد می کنم.
این منشور دارای چند اشکال است که من با ترتیب به بررسی انها می پردازم. مشکل اول من با این منشور؛ بند چهارم ان است. این بند "به مخالفت با هر گونه حمله نظامی خارجی علیه ایران" می پردازد. من در مخالفت با جنگ طی دو سال گذشته به دفعات متوالی مقالاتی نوشته و برای دوستان فرستاده ام. من هم مخالف جنگ و هم مخالف خشونت هستم. اما جنگ و خشونت محصول شرایط خاصی است که مخالفت ما تاثیر مستقیم و یا جدی بر انها ندارد. ضمن انکه جای چنین مخالفتی در این منشور نیست.
1 - بعنوان نمونه جنگ ایران و عراق هشت سال طول کشید. من از انجاییکه در ان دوران مشمول خدمت سربازی شدم؛ از یکسو شاهد تکه پاره شدن همقطاران سربازم بودم و از سوی دیگر در سه چهار سال اخر جنگ؛ شاهد شکار جوانان (که نمی خواستند کشته؛ معلول؛ شیمایی واسیر شوند) در کوچه و خیابان برای فرستادن به جنگ بودم. در سالهای اخر مردم از جنگ خسته شده بودند. صدای اعتراض به جنگ هم در داخل و هم در خارج به گوش می رسید. اما اقایانی که ان دوران را طلایی می خوانند از پذیرش صلح سرباز می زدنند. جنگ برای مردم ایران مصیبت اما برای این اقایان نعمت و برای شرکت های فروشنده اسلحه طلایی بود. جنگ تنها زمانی پایان یافت که شرایط پایان جنگ پدید امد.
(ایکاش انروز می توانستیم در حین جنگ رژیم را سرنگون کنیم تا امروز با چنین وضعی روبرو نباشیم.)
- در مورد حمله امریکا به عراق هم؛ صدها هزار نفر مردم عادی و چهره های سرشناس در امریکا و اروپا علیه این جنگ هم در قبل از حمله امریکا به عراق و هم در دوران حمله دست به اعتراض زدنند (1). اما این جنگ هم اتفاق افتاد.
- در مورد خطر حمله اسراییل به ایران هم؛ اکنون بیش از یکسال است که؛ هر هفته چند مقاله و نوشته علیه جنگ منتشر شده است. در اسراییل تظاهرات ضد جنگ براه افتاده است. اگر این تلاش ها کافی بود؛ پس چرا هر روز که می گذرد خطر جنگ بیشتر می شود؟
نوشتن و مخالفت با جنگ بسیار پسندیده است اما کافی نیست. ما ممکن است بتوانیم بر افکار عمومی در ایران و غرب اثر بگذاریم اما تصمیم گیرنده که مردم نیستند؛ تصمیم گیرنده اصلی در جماران نشسته است. رژیم ولایت فقیه می داند که تسلیم او به عقب نشینی بیشتر و شکست او منجر خواهد شد. سپاه و خامنه ایی امروز تصمیم گرفته اند تا مانند لیبی عمل کند.
ما می توانیم و باید برای صلح تلاش کنیم. نوشتن و پرداختن به نقش رژیم در ایجاد بحران جنگ؛ افکار عمومی را علیه رژیم به حرکت دراورده و مردم را برای مقابله با سیاست های جنگ طلبانه اماده می سازد. اما در شرایطی که رژیم به فریب افکار عمومی می پرازد و علت جنگ را مخالفت غرب با پیشرفت علمی ایران و حق مسلم انرژی هسته ایی اعلام می کند؛ این بند منشور می تواند به تشویش اذهان عمومی منجر شود.
2- بنظر من مشکل دیگر استفاده از عبارت "هر گونه حمله نظامی خارجی" است. عبارت "هر گونه حمله نظامی خارجی" دست رژیم را برای جنایت باز می کند. فرض کنیم که فردا مردم کردستان در پی سقوط بشار اسد؛ دست به قیام بزنند و رژیم به استفاده از سلاح های شیمایی اقدام کند. ایا در چنین شرایطی هم باید با حمله نظامی نیروهای خارجی مخالفت کرد؟ من حاضرم تهمت ناروای جنگ طلبی را پذیرا شده اما برای رژیم سرکوبگر خامنه ایی جواز قتل عام و کشتار جمعی صادر نشود.
3 - ضمن انکه این شعار ضد جنگ ممکن است تا پیش از حمله نظامی از مفهومی برخوردار باشد. اما اگر روزی اسراییل به ایران حمله کند شعار مخالفت ما تاثیری در حوادث نخواهد گذاشت. ایا ما در چنین شرایطی باید در کنار رژیم قرار بگیریم و یا در کنار نیروهای متجاوز. یا از هر دو بدتر نظارگر شویم. بند چهارم منشور؛ نه تنها مشکلی را حل نمی کند بلکه مشکل افرین است.
این جنگ احتمالی میلياردها دلار هزینه دارد ؛ تعیین کننده نقشه استراتژیک جهان است؛ امنیت منطقه و کشوری مانند اسراییل به ان وابسته است. اکنون نزدیک به چند سال است که سازمان های نظامی و اتاق های فکری غرب در جهت مهندسی احتمالات مختلف این حمله به بررسی و برنامه ریزی مشغول می باشند. پاسخ مناسب به چنین جنگی بسیار فراتر از بند یک منشور و یک بیانیه است.
برای مقابله با چنین ماشین عظیمی ما وظیفه داریم که متقابلا به بررسی احتمالات پرداخته و برای استفاده و یا مقابله از ان اماده گردیم. ایا این جنگ طلبی است که بگوییم امروز زمان بررسی احتمالات و چاره جویی است؟ نباید فکر کنیم که اگر جنگ اتفاق افتاد چه باید کرد؟ ایا این امری اخلاقی است که بخاطر احتراز از اتهام جنگ طلبی از واقعیات چشم بپوشیم؟
4 - من همچنین با بند یازدهم این منشور یعنی ساختار حکومت غیر متمرکز نیز کاملا موافق نیستم. بنظر من منشور بدرستی با درک این نکته که مردم مناطق مختلف ایران با فرصت و دشواری های مشترک و مختلفی روبرو هستند تلاش کرده است که به پاسخگویی به این نیاز بپردازد اما این پاسخ را من کافی نمی دانم. این بند بدون مشارکت هموطنان کرد ما و اعلام شرایطی منطقی برای دستیابی به اهداف این بند تهیه شده و جوابگوی بحران کنونی نیست.
5- مشکل دیگر عدم پرداختن به امکان تغییر شکل نظام توسط نسل های اینده است. بنظر این حق نسل های اینده است که در مورد شکل و نظام تصمیم بگیرند. بویژه انکه ممکن است مردم بخاطر شرایط کنونی نظام پادشاهی را انتخاب کنند. انچه توسط این نسل پذیرفته می شود پاسخ به نیازهای این نسل است. این نیازها و پاسخ به ان ممکن است در اینده دچار تغییر گردد. این حق مردم است که بتوانند حکومت را از جمهوری به پادشاهی و یا از پادشاهی به جمهوری تغییر دهند. بنظر من جای این مهم در منشور خالی است.
6 - معضل مهم دیگر فقدان امضای افرادی است که مدت هاست در جهت رسیدن به چنین توافقی تلاش می کنند. شاید این دوستان نخواسته اند که با امضای این توافق خود را بعنوان مالکان ان معرفی کنند تا هموطنان ما خارج از تاثیر این دوستان به قضاوت در مورد این منشور بپردازند. شاید هم این امر دلایل دیگری داشته باشد؛ اما همین این اقدام؛ از توجه و حتی اعتماد بسیاری از هموطنان ما نسبت به این منشور می کاهد.
من هیچ زمان کتمان نمی کنم که سالها پیش به امید تحولاتی جدی؛ از اصلاحات اقای هاشمی و پس از ان خاتمی برای مدتی حمایت کردم. همچنین پیش از اخرین انتخابات ریاست جمهوری به همراه دیگر مردم به حمایت از اصلاح طلبان پرداختم. اما زمانی که اصلاح طلبان؛ از ایستادن در برابر نظام کوتاهی کردند؛ من هم از اصلاحات قطع امید کردم.
با این همه حتی اقای خامنه ایی اگر امروز حاضر شود که در برابر سپاه و نظام بایستد و به صف مردم ملحق شود؛ از این اقدام او حمایت خواهم کرد. بنظر من شرکت میلیونی جوانان ما (که از مسجد و نماز بیزارند) در اخرین نماز جمعه هاشمی و شعار "حمایت- حمایت" انان در این نماز جمعه بازتاب افکار عمومی است.
از همین رو من بدون توجه به گذشته اعضای کمیته موقت و یا کاستی های منشور تنها بخاطر انکه این بیانیه اعلام می کند که " امضاء کنندگان این منشور، همگام با نیروهای سیاسی - مدنی درون مرز، با پایبندی و ایمان به باورهای زیر، برای رسیدن به حاکمیت مردم از طریق صندوق های رای، دست در دست یکدیگر برای تشکیل این نهاد ملی و دموکراتیک اقدام می نمایند" دست به امضا این منشور زدم.
بنظر من منشور و توافقنامه ایی را نمی توان نوشت که همه مردم یک جامعه با تک – تک بندهای ان موافقت داشته باشند. انچه مهم است هدف این منشور؛ یعنی "حق حاکمیت مردم" است که در ابتدای ان امده است. من بخاطر این هدف نه تنها این منشور را امضا کردم بلکه حمایت از ان را یک ضرورت حیاتی می دانم.
اتحاد ملی در برابر حمله نظامی
سی و سه سال دیکتاتوری ولایت فقیه کشور و مردم ما را به ورهه نیستی کشانده است. اما بر هیچکس پوشیده نیست که انچه تاکنون رخ داده است با انچه در اینده ایی نزدیک روی خواهد داد قابل مقایسه نیست. احتمال حمله اسراییل؛ احتمال تجزیه ایران و جنگ داخلی؛ عواقب بلند مدت تحریم های کمر شکن و تنگنا های رژیم پس از سقوط بشار اسد در برابر تدبیر های سرکوب گرانه خامنه ایی برای مقابله با این تنگناها؛ اینده ایی بسیار تاریک تر از سه دهه گذشته را ترسیم نموده است.
شکی نیست که رژیم جمهوری اسلامی و رهبران ان مسول اصلی پیش امدن چنین وضعی هستند. اما اگر منصفانه نگاه کنیم درخواهیم یافت که تفرقه و ناتوانی نیروهای اپوزیسیون طی سی و سال گذشته روی دیگر سکه ایی است که خامنه ایی را در صدر نگه داشته است.
امروز دیگر بر هیچکس پوشیده نیست که رژیم بدون احساس خطری جدی حاضر به عقب نشینی نخواهد شد. این خطر یا باید توسط یک "اتحاد بزرگ ملی" ایجاد شود و یا حمله نظامی غرب. تا زمانی که رژیم در برابر خطری جدی قرار نگیرد؛ نه هاشمی رفسنجانی توان مقابله با خامنه ایی برای کم رنگ کردن دیکتاتوری را دارد و نه سرنگونی رژیم از فرصتی واقعی برخوردار خواهد بود. من با حمله نظامی مخالفم و از همین رو برای ایجاد یک اتحاد بزرگ ملی تلاش می کنم و امیدوارم که دوستان فرهیخته من با درک اهمیت زمان و قبل از انکه دیر بشود دست به دوستی برای نجات کشور بسوی یکدیگر دراز کنند. .
بدون اتحاد ملی؛ پیروزی ممکن نیست.
فرض کنیم که اسراییل تاسیسات اتمی ایران را فردا بمباران کرد. اگر این حمله در چند بمب به تاسیسات اتمی محدود شود تنها به تمایل دیکتاتوری بیشتر در رژیم خواهد انجامید و اوضاع بسیار دشوار تر خواهد شد. در این صورت چه نیرویی می تواند به مقابله با رژیم بپردازد؟ ضمن انکه دلیلی وجود ندارد که رژیم سیاست اتمی خود را پس از بمباران اسراییل تغییر دهد. اگر رژیم می توانست دست به مصالحه بر سر این مسله بزند که امروز خود را در چنین شرایطی قرار نمی داد. چه نیرویی قادر خواهد بود که به چنین وضعی پایان دهد؟
فرض کنیم که غربی ها برای تغییر رژیم به ایران حمله کنند. در این صورت غرب چاره ایی جز جایگزین کردن این رژیم با نیروهای واقعی در صحنه ندارد.
امروز سپاه نیروی نظامی اقتصادی اصلی ایران است. نیرو های دیگر مانند روحانیت؛ بازار و اصلاح طلبان هم بخش های دیگر صحنه سیاسی ایران هستند. بجز کردستان که احزاب ان از توانایی سیاسی – نظامی محدودی برخوردارند؛ تنها نیروی سازمانی دیگر مجاهدین خلق هستند.
این که مردم از ایادی رژیم بیزار و یارطرفدار جمهوری و یا پادشاهی هستند؛ اصلا مطرح نیست. غیر از ایادی رژیم ( سپاه یا اصلاح طلب )؛ احزاب کرد و مجاهدین خلق نیروی متشکل دیگری در صحنه نیست که غرب با ان وارد مذاکره شود. اینکه غربی ها این روزها به اصلاح گرایان میدان می دهند بیشتر بخاطر فقدان نیروهای متشکل دیگر در صحنه است.
نه تنها غرب بلکه احزاب کرد هم که ایرانی و از خود ما هستند؛ نمی توانند با اپوزیسیون متفرق که هر یک ادعای رهبری را می کند؛ وارد مذاکر شوند. اگر نیروهای جمهوری خواه و و هواداران نظام پادشاهی نتوانند به یک توافق در اینده ایی نزدیک دست پیدا کنند؛ غرب اصلاح طلبان را بعنوان حکومت بعدی ایران معرفی خواهد کرد. این ممکن است خواست طلایی ها باشد اما خواست مردم ایران نیست.
در شرایط کنونی اگر ایران مورد حمله نظامی قرار بگیرید نه تنها باید خطر تجزیه را تجربه کند بلکه باید انتظار ان را داشته باشد که اقای هاشمی رفسنجانی و یا امثال او جای خامنه ایی را بگیرند. ایا فکر نمی کنید که احترام به صندوق رای مردم بهتر از اقای هاشمی است؟
در شرایط کنونی چگونه می توان از انتصاب مجدد خط امامی ها توسط غرب جلوگیری نمود؟ کدام نیروی سیاسی با این جریان برابری می کند؟ ایا این حمایت از توافق بر سر صندوق رای با اقای رضا پهلوی برای مقابله با چنین وضعی به معنای پهلوی طلبی است؟ اگر توافق بر سر احترام به رای مردم پهلوی طلبی است و واگذار کردن ایران به خط امامی ها جمهوری خواهی؛ من برچسب (ناروای) پهلوی طلبی را به جان می خرم تا هیچکس بار دیگر دوران طلایی جنگ و سالهای شصت را تجربه نکند.
فرض کنیم که اقای خامنه ای فردا صبح مرد و به خاک سپرده شد. با وجود سلطه سپاه بر ابزارهای سیاسی – امنیتی و اقتصادی؛ در کنار بازار و روحانیت؛ نیروی جز این جریانات جایگزین او نخواهد بود. در این میان سپاه از همه نیرومند تر است و به احتمال بسیار سپاه جانشین بعدی را تعیین خواهد کرد.
حتی فرض کنیم که پس از مرگ خامنه ایی شورای فقهای اقای هاشمی قدرت سیاسی را دست بگیرد در این صورت هم قدرت اقتصادی – نظامی برای سالهای سال در اختیار سپاه باقی خواهد ماند. ضمن انکه اقای هاشمی هم دلیلی ندارد که قدرت را به مردم متفرق واگذار کند. ما در بهترین شرایط شاهد حکومت یک پوتین مذهبی خواهیم بود.
فرض کنیم که مردم ایران بخاطر فقر و یا حوادث سوریه دست به شورش بزنند و حتی رادیو و تلویزیون و چند پادگان تهران و شهرهای دیگر را تسخیر کنند. در این صورت هم ما شکست خواهیم خورد.
شورش بدون رهبری و سازماندهی ممکن است یک یا دو روز دوام بیاورد اما رژیم با توان نظامی خود ان را نهایتا شکست خواهد داد. حتی اگر چنین شورشی بتواند ادامه پیدا کند بدون وجود رهبری؛ اداره کشور ممکن نیست و در نهایت یک یا چند گروه صاحب اسلحه و پول کشور را به تسخیر خود در خواهد اورد.
انقلاب محصول اتحاد مردم
در دوران انقلاب نه تنها هیچ کس علیه خمینی سخن نمی گفت بلکه همه پشت سر او نماز می خوانند. امروز همه "علیه تلاش برای اتحاد"؛ متحد شده اند.
سی و سه سال پیش رژیم شاهنشاهی بخاطر سقوط چند پادگان سقوط نکرد. رژیم بخاطر اتحاد مردم سقوط کرد. نیروهای مجاهدین خلق؛ مجاهدین انقلاب اسلامی؛ فداییان اسلام؛ فداییان خلق؛ ملی گرا ها؛ مذهبی ها؛ توده ایی ها همه پشت سر خمینی حرکت می کردنند.
من دران روزگار کودکی بیش نبودم. اما به همراه تبارم برای شرکت در تظاهرات نوزده ام بهمن به دانشگاه تهران رفتم. من بخوبی به یاد دارم که سازمان چریکهای فدایی خلق ایران میتنگ سیاهکل را از نوزده ام بهمن را بخاطر تظاهرات حمایت از بازرگان (بخوانید خمینی) به بیست و یک بهمن تغییر داد. در بیست و یک بهمن نیز رفقای ما این میتینگ را خاتمه دادند تا به کمک همافران بروند. این در شرایطی است که در تظاهرات چند ماه قبل چند ماه پیش چپ ها (عاشورا و یا تاسوا) حزب الله ایی ها به ما حمله می کردند و زنجیر انسانی در برابر انان از جمعیت حمایت می کرد. حمله حزب الله ایی ها در دانشگاه تهران با شعار بحث بعد از مرگ شاه که اصلا یک مطلب عادی تلقی می شد. من بخوبی بیاد دارم که بزرگترهای چپ من در تظاهرات به جرم دادن شعار های چپ کتک خوردند. من هنوز کلام یکی از این عزیزان (که جان خود را بر سر این راه گذاشت) در گوشم صدا می کند که می گفت اگراینها سرکار بیایند اول همه ما را اعدام خواهند کرد. با وجود چنین رفتاری و با وجود اگاهی از اینکه دیکتاتوری در راه است دوستان چپ ما از خمینی بخاطر دشمنی با شاه حمایت کردند.
این بسیار بعید بود (و دلیلی هم وجود نداشت) که غربی ها بدون وجود اپوزیسیونی متحد از ارتش بخواهند که تسلیم شود. سران ارتش قبل از "بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت" تسلیم شده بودند. امروز سپاه نه با کسی مذاکره می کند و نه تسلیم کسی خواهد شد. اصلا اتحادی در کار نیست که سپاه بخواهد نگران سرنگونی باشد.
از یکسو رژیم ولایت فقیه بیت اول شعر فردوسی که "چو ایران نباشد تن من مباد " را به "چو ولی فقیه نباشد اصلا ایران مباد" تغییر و ان را بعنوان سیاست ضد ملی حاکمیت بر ایران حاکم کرده است ( تا بیت دوم محقق شود). از سوی دیگر هر روز که می گذرد صدای نارضایتی از کردستان و در پی ان اذربایجان بلند تر می شود.
بنظر من بیشتر مردم امروز دریافته اند که امیدی به این اپوزیسیون؛ تغییر رژیم و بهبود اوضاع نمی توان بست. هر چند نامید کننده اما راهی جز ترک وطن برای مردم باقی نمانده است.
بخش دوم : اعلامیه احزاب کرد پیروزی رژیم و یک شکست برای مردم ایران
رژیم با اگاهی از حساسیت معضل تمامیت ارضی به سیاست دشمن تراشی در میان ایرانیان دست زده است. امار اعدام هموطنان کرد ها به جرم های واهی نشان از این سیاست دارد. این تنها گوشه ایی از این سیاست رژیم است. دوستانی که طی دو سال گذشته به کردستان سفر کرده اند بدون شک شاهد افزایش بی سابقه پست های بازرسی در مسیر کردستان و رفتارهای تحقیر امیز ماموران با جوانان بوده اند.
اینچنین بنظر می رسد که نیروهای امنیتی با استفاده از این سیاست های سرکوبگرانه بالاخره موفق شده اند تا مردم ایران را به مقابله با یکدیگر واداشته و خود را نجات دهد. موفقیت رژیم در این است که از یکسو کردها را بسوی تجزیه می راند و از سوی دیگر نیروها مخالف تجزیه را به مخالفت با کردها می شوراند.
این سیاست دشمنی قومی را رژیم؛ در دیگر نقاط ایران مانند اذربایجان؛ بلوچستان و حتی مناطق عرب نشین هم نیز تکرار می کند تا دیگر اقوام ایرانی به "شونیست های فارسی زبانی" چون من حمله کنند و من نیز در مقابل به جای مبارزه با رژیم به پاسخگویی به تهمت شونیسم و محکوم کردن تجزیه طلبی بپردازم.
این سیاست رژیم نه تنها مردم ایران را دچار تفرقه بیشتر نموده بلکه با افزایش خطر تجزیه و جنگ داخلی کمتر کسی را می توان یافت که جرات سرنگونی را به خود بدهد.
فرعی خواندن معضل اقوام ایرانی در برابر اصلی بودن معضل جمهوری – پادشاهی!
اکنون سال هاست که بحث خودمختاری – استقلال کردستان مطرح است. اما دوستان از پرداختن به ان طفره رفته و ان را فرعی می خوانند تا به این معضل حساس دامن نزنند. در مقابل؛ همین دوستان با پافشاری بر سر شکل نظام جمهوری از هر گونه توافقی با طرفداران نظام پادشاهی سر باز می زنند تا (بنا به ادعای انان) دیکتاتوری بار دیگر از صندوق های رای خارج نشود.
البته در هفته گذشته؛ همین دوستان؛ به ناگهان این معضل ( دیگر نه چندان فرعی) را جدی گرفته و برای مقابله با خطر تجزیه به امضا بیانیه های مشترک پرداختند.
کسی هم نیست که بگوید؛ انچه سبب شده که شعار خودمختاری به اهنگ تجزیه تبدیل شود؛ شرایط اقتصادی – اجتماعی کردستان است. این شرایط که با بیانیه و امضا تغییر نمی کند که امضا جمع کردن بتواند مشکلی حل کند. می توان به موضع گیری علیه این بیانیه پرداخت اما نباید به دشمنی بیشتر دامن زد. برای حل این معضل باید متحد شد؛ به گفتگو پرداخت و با ارایه پیشنهادات واقعی و مبتنی بر شرایط کردستان با ان برخورد کرد.
احزاب کرد در بازتاب با شرایط اجتماعی متحول می شوند. این احزاب تا کنون دچار چندین انشعاب شده اند و تا امروز چرخه بیشتر به نفع جدایی طلبان چرخیده است تا طرفداران تمامیت ارضی ایران. این تحول در کردستان از زمان تشکیل کردستان ازاد عراق سرعت یافته و اخیرا حوادث سوریه و احتمال حمله نظامی اسراییل ان را شدت بخشیده است.
مشکل اصلی نه تفکرات احزاب کرد؛ بلکه تبهکاری رژیم در برخورد با کردستان است. در برابر تبهکاری رژیم؛ تجربه کردستان عراق خود نمایی می کند. این وضع برای بسیاری از هموطنان کرد؛ تصویری زشت از کردستان ایران و چهره ایی زیبا از کردستان عراق ترسیم کرده است.
واقعیت این است که کردستان عراق؛ ژاپن و کره نیست. اما هر کشوری در کنار عفریت زشت ولایت فقیه از جاذبه فراوانی برخوردار است. مشکل ما زشتی ولایت فقیه است و نه تلاش و یا جاذبه رقیب.
احزاب و سازمان های کردی امروز یا باید به تجزیه طلبان بپیونند و یا هر روز شاهد تحلیل بیشتر نیروهای خود باشند. این روند دلایل اقتصادی – اجتماعی دارد و تا زمانی که رژیم جمهوری اسلامی وجود دارد این روند ادامه خواهد یافت.
مشکل ما احزاب کرد ویا کردستان نیست. مردم اذربایجان هم که از وطن پرست ترین گروه ایرانیان هستند هر چه بیشتر می گذرد؛ خسته تر از ولایت فقیه با حسرت بیشتری به زندگی مردم جمهوری اذربایجان نگاه می کنند. مشکل ما جمهوری اسلامی است. مشکل ما فقدان یک اتحاد ملی است. این ها موانع اصلی در سر راه ایجاد یک زندگی بهتر از کردستان عراق و اذربایجان و ترکیه برای مردم ایران است.
دوستانی که با اتحاد میان جمهوری خواهان و طرفداران نظام پادشاهی مخالفت می کنند؛ نمی توانند با اعلامیه دادن علیه تجزیه و جنگ از مسولیت خود بکاهند. این دوستان امروز به سدی در برابر اتحاد و سرنگونی رژیم تبدیل شده اند. جنگ؛ تجزیه و ویرانی های دیگر که ما شاهد ان هستیم؛ محصول چنین شرایطی است.
بجای محکوم کردن احزاب کرد؛ باید به تفکر دشمنی با اتحاد برای سرنگونی این حاکمیت تبهکارنظری بیفکنیم. پهلوی ستیزی کور که سی سال پیش سبب برقراری جمهوری اسلامی شد امروز هم یکی از دلایل عدم توافق میان مردم ایران و ادامه این حکومت است.
اتحاد "علیه اتحاد" یعنی اتحاد علیه مبارزه؛ یعنی اتحاد علیه سرنگونی رژیم ولایت فقیه. این شیوه برخورد با ادامه حکومت ویرانگر ولایت فقیه؛ تجزیه و ویرانی ایران رابطه مستقیم دارد. مخالفان اتحاد میان جمهوری خواهان و هواداران نظام پادشاهی؛ با مخالفت خود (بطور خواسته و یا ناخواسته) اب به اسیاب رژیم ریخته و در برابر تجزیه و ویرانی ایران مسول می باشند. بدون پرده پوشی تاکید می کنم؛ بیانیه و شعار دادن از مسولیت شما دوستان "ضد اتحاد" نمی کاهد. ما همه وظیفه داریم که علیرغم دیدگاه های متفاوت خود برای نجات کشور و مردم ایران متحد شویم.
آیا سی سال کافی نیست
اکنون سی سال است که کردها مانند همه مردم ایران تحت فشار قرار دارند و تحمل کرده اند. اکنون که روزنه ایی پدید امده است نمی خواهند ان را از دست بدهند. بنظر من زمانی که همه مردم ایران قصد فرار و مهاجرت به هرکشوری دیگری را دارند شماتت مردم یک منطقه برای فرار از وضع موجود منصفانه نیست.
اگر ایران از اقتصاد و حاکمیتی مانند ژاپن؛ کره جنوبی برخوردار بود معضل تجزیه با چنین ابعادی گسترش پیدا نمی کرد. از همین رو من ادعا می کنم که اگر روزی ایران و اقتصاد ان جایگاه شایسته خود را پیدا کند نه تنها هیچ یک از اقوام ایرانی به ترک این خانواده نمی پردازد بلکه این موج مهاجرت به خارج هم متوقف خواهد شد. حتی امید ان را می توان داشت که تاجیکستان؛ اذربایجان و بحرین عزیز هم با پیوستن به توافقنامه ایی شایسته به جمع خانواده خود بازگردنند.
این که برخی دوستان می گویند کردستان متعلق به ماست و ما اجازه نمی دهیم از ایران جدا بشود سخنی است بی معنا و زشت است. کردها و کردستان که ملک ما نیستند که صاحب انها باشیم.
در ایران هیچکس صاحب هیچ چیز نیست. ولایت فقیه و سپاه؛ ایران را تصاحب کرده اند. اما مردم ایران حق دارند که ان را دارند که خانه و سرنوشت خود را از رژیم پس بگیرند. در همین راستا مردم یک منطقه حق ان را دارند که برای خود تصمیم بگیرند.
برای جلوگیری از تجزیه ایران و پیوست دوباره با اقوامی که با مرزهای سیاسی از ما جدا شده اند؛ ما به راه حل و توافقی منطقی نیاز داریم نه شعارهای بی معنا و زشت. مشکل اصلی فقدان دمکراسی در ایران است نه احزاب کرد ایرانی. مشکل جمهوری اسلامی و انهایی هستند که نمی خواهند این نظام زشت سقوط کند و نه مردم مناطق مختلف ایران.
افرادی که شعار اصلاحات (حتی اگر صد ها سال هم طول بکشد) می دهند؛ فراموش می کنند که بگویند که مردم و "حوادث روزگار" صد سال دیکتاتوری را تحمل نخواهند کرد. پایداری دیکتاتوری تنها به افزایش بحران ها؛ رادیکال شدن و خشونت و تلخکامی های غیر قابل جبران اما افزاینده منجر خواهد شد. تنها نفع این نظریه اصلاحاتی برای انهایی است که دارند جیب های خود را طی این دوران پر می کنند.
در چنین شرایطی است که میدان دار؛ افرادی می شوند که سخن از دوران طلایی و صبر ایوب می کنند و در نتیجه مردم تحت فشار فقر و سرکوب له می شوند؛ اما بجای تظاهرات؛ مردم هر روز بیشتر چمدان ها خود را بسته و از ایران خارج می شوند. همه مردم ایران در ارزوی خروج از ایران هستند. کردها هم بخشی از این مردم هستند.
مردم با چه امیدی باید فرزندان خود را در ایران نگه دارند؛ ایا مردمی که گروه؛ گروه از ایران خارج می شوند؛ وطن فروش هستند. این خروج از روی ناچاری است. بنظر من این کردها نیستند که این خانواده را ترک می کنند؛ این خانه و خانواده؛ در حال فروپاشی است و همه از سر اجبار دست به ترک وطن می زنند.
هیچ پدر؛ مادر و عضو خانواده ایی نیست که از مهاجرت و دوری از اعضای دیگر خانواده خوشحال شود. ما دلبستگی بسیاری به یکدیگر داریم. نه کردستان و نه هیچ یک از مردم ایران اگر چاره ایی داشته باشند؛ اگر امید به اینده ایی در کشور و در میان اعضای خانواده خود داشته باشند؛ ایران را ترک نخواهند کرد.
زمانی که همه "علیه یکدیگر"؛ "علیه سرنگونی"؛ "علیه اتحاد" و از همه مهم تر علیه خرد و دمکراسی متحد می شوند چه تضمینی وجود دارد که این رژیم سال دیگر و یا ده سال دیگر سقوط کند. چه تضمینی دارد که جایگزین ان اصلاح طلبان نشوند؛ چه تضمینی وجود دارد که کسی؛ برای مشکلات مردم؛ از کرد و ترک و فارس گرفته اهمیتی قایل شود. اگر هدف دمکراسی است که صندوق رای باید در همه جا (چه در تهران و چه در سنندج) محترم شمارده شود.
چاره جویی پاسخ مناسب است و نه جنگ طلبی
بنظر من هر روز که می گذرد دامنه بحران ها گسترش می یابد. اما ما هنوز فرصت داریم که از توان این بحران ها برای نجات ایران استفاده کنیم. ما هنوز فرصت داریم تا با یک توافقی ملی نظیر "منشور ملی" زمینه را برای گفتگو بر سر معضل خود مختاری یا فدارلیسم "منطقه ایی" اماده و از تمامیت ارضی ایران دفاع کنیم.
تجزیه ایران بدون حمایت اکثریت مردم منطقه ممکن نیست. ما می توانیم و وظیفه داریم که افکار عمومی مردم کردستان و دیگر مردم ایران را با تاکید بر سر حقوق انان به نفع صلح؛ همزیستی و تمامیت ارضی تغییر دهیم. ما اعضای یک خانواده تاریخی هستیم و پیوندهای قومی بسیار نیرومندی در میان ما وجود دارد. ما می توانیم از این سرمایه انسانی در جهت ایجاد یک زندگی بهتر برای مردم ایران استفاده کنیم.
این سخنی صحیح است که تجزیه طلبی تفکر دوران گذشته است. اما تجزیه از جمهوری اسلامی (که رژیم قرون وسطایی است) با تجزیه از یک کشور دمکراتیک متفاوت است. در حالیکه رژیم جوانان کرد را هر روز اعدام می کند؛ ما چگونه می توانیم از مردم کردستان بخواهیم که از فرصت های احتمالی چشم بپوشند. ما وظیفه داریم که به شرایط مردم کردستان و نیازهای این جامعه توجه کرده و با احزاب کرد برای چاره جویی وارد مذاکره شویم.
راه چاره ای جز اتحاد و گفتگو وجود ندارد
فرض می کنیم که غرب تصمیم گرفت که کردستان را از ایران جدا کند؛ تکلیف چیست با کدام ارتش می خواهیم کردستان و یا اذربایجان را پس بگیریم؟ ضمن انکه اگر اکثریت مردم یک منطقه در پی اشغال نیروهای غرب در یک انتخابات ازاد شرکت کردنند و تصمیم گرفتند تا از خانواده ایرانی جدا شوند تکلیف چیست؟
اصلا فرض (محال) را براین قرار می دهیم که سلطنت طلب ها؛ همراه جمهوری خواهان و سپاه پاسداران متحد شده و توانستند که ارتش امریکا را شکست و انتخابات ازاد مردم کردستان و یا اذربایجان را باطل کنند. ایا این شرط دمکراسی و ازادیخواهی است؟ ایا سیاست و تجربه سرکوب رژیم ولایت فقیه برای ما کافی نیست؟
اگر مردم ایران؛ یا مردم یک منطقه پشتوانه یک حکومت و یا سیاست نباشند این سیاست و حکومت (تنها با دیکتاتوری) برای کوتاه مدت می تواند پایداری کند اما در بلند مدت مشکلات بسیار جدی برای مردمی که قرار است با یکدیگر زندگی کنند ایجاد خواهد کرد.
اگر نمی توانیم از اهرم سرکوب استفاده کنیم چه اهرمی جز گفتگو ؛ مدارا و ارایه راه حل های اقتصادی – اجتماعی موجود است. بجای رو در رو قرار گرفتن با احزاب کرد؛ باید شرط دمکراسی را رعایت؛ و با انها "امروز" به گفتگو پرداخت. ما می توانیم با تاکید بر حقوق مردم منطقه با دوستی با مشکلات هموطنان خود برخورد کنیم تا حداقل بخشی از هموطنان کرد ما بخاطر توافق عمومی با تجزیه ایران مخالفت کنند.
یک حسن دمکراسی در مشارکت و احساس مالکیت در پی مشارکت است. یعنی شما زمانی که به گفتگو در مورد یک امر دعوت می شوید و بخشی از نظرات شما پذیرفته می شود شما در مقابل نسبت به تصمیات گرفته شده احساس مالکیت می کنید و از ان دفاع خواهید کرد.
اما چنین گفتگویی نیازمند یک اتحاد ملی است. جمهوری خواهان نمی توانند از قول مشروطه خواهان سخن بگویند و مشروطه خواهان از قول جمهوری خواهان. برای گفتگو با جمهوری اسلامی؛ غرب و یا احزاب کرد؛ ما نیازمند یک توافق ملی هستیم. بدون چنین توافقی امکان مبارزه و حتی مذاکره نیز وجود ندارد.
کردستان و اذربایجان نه یک مشکل بلکه یک سرمایه ملی است که به کمک ان می توان تهران و ایران را ازاد کرد. برای استفاده از این سرمایه ملی ما باید به یک تفاهم ملی برسر مشکلات دست پیدا کنیم. شعار و لشکر کشی علیه این سرمایه ملی تنها به گسترش و پیچیده شدن بحران دامن خواهد زد.
تجارب تلخ فدرالیسم قومی
بنظر من ما باید به همراه احزاب کرد؛ مدل های مختلف حکومت غیر متمرکز را بررسی کرده و با در نظر گرفتن تجارب جهانی شیوه ایی مناسب برای کردستان بعنوان بخشی از ایران چاره جویی کنیم.
انچه احزاب کردستان ایران امروز پیشنهاد می کنند الگو برداری از اقلیم کردستان عراق یعنی مدل فدرالیسم قومی است. این نوع فدرالیسم تجربه ناموفقی است که برای اولین بار توسط اتحاد شوروی سابق به تقسیم خلق ها و ایجاد جمهوری های خلقی پرداخت.
این طرح تاکنون در کشورهای یوگسلاوی سابق؛ نیجریه؛ نپال؛ هندوستان؛ مالزی و عراق اجرا شده است. سرنوشت جایگزینی دیکتاتوری های کوچک در پی فروپاشی شوروی؛ جنگ و تجزیه یوگسلاوی سابق؛ تجربه سالها درگیری قومی در نیجریه و نپال؛ همه تجارب بسیار تلخی است. این مدل حتی در هندوستان هم موفق نشده است که به درگیری های قومی – مذهبی پایان دهد. فدرالیسم قومی در مالزی نیز بدون شک به ایجاد یک سیستم نژاد پرستانه و غیر دمکراتیک منجر شده است. علت جدایی سنگاپور از مالزی بخاطر همین سیمستم نژاد پرستانه بود (2).
تنها نمونه فدرالیسم قومی که تا کنون شاهد درگیرهای گسترده قومی نبوده است؛ کردستان عراق است. این بنظر من مرهون شرایط خاص کردستان عراق؛ شرایط منطقه؛ نفت و حضور امریکایی هاست. زمانی که یکی از این عوامل تغییر کند؛ این معادله سیاسی نیز دچار تغییر خواهد شد. تنش های روزافزون میان دولت کردستان و بغداد؛ ناشی از تحولات در این معادله سیاسی – اقتصادی است.
طبق بررسی های موسسه تحقیقات استراتژیک گرینبرگ در ماه می امسال(3) محبوبیت مالکی در میان شیعیان رو به افزایش و در میان کردها رو به کاهش است. همین بررسی نشان می دهد که بیشتر مردم کردستان؛ اعتقاد دارند که کشور در حال از دست دادن یکپارچگی می باشد. اما شیعیان برخلاف ان کشور را در حال یکپارچگی می بینند. این تضاد دیدگاه در بیشتر پاسخ ها دیده می شود. این تضاد افزاینده میان شیعیان و کردها در بحران روابط میان بغداد و اربیل نیز دیده می شود.
این بحران ها ممکن است در ظاهر قومی (کردی – عرب) بشمار اید. اما توجه به همبستگی شیعیان و کردها در دوران صدام و برعکس ان نزدیکی سنی ها و کردها (3) در دوران کنونی نشان می دهد که این یک مشکل قومی نیست. بنظر من می توان بدرستی ادعا کرد که این اختلاف متاثر از ساختار سیاسی – اقتصادی کشور عراق است.
بعنوان نمونه یکی از این مشکل ها نیاز رشد اقلیم کردستان است که بغداد به مانعی در برابر ان تبدیل شده است. اقلیم کردستان عراق با طرح هایی نظیر صادارات یک میلیون بشکه نفت تا سال 2015 و احداث خط لوله صادرات بطور مستقیم از طریق ترکیه به نیازهای اقتصاد خود پاسخ می دهد اما این پاسخگویی بطور روزافزونی به تنش با بغداد دامن می زند (4).
از سوی دیگر این اقلیم برای رشد بیشتر اقتصادی نیازمند عضویت در اوپک است. شرط عضویت در اوپک استقلال کردستان است. اما این اقلیم بخاطر محاصر شدن توسط کشورهای عراق؛ سوریه؛ ترکیه و ایران نمی تواند اعلام استقلال کند تا از عضویت در اوپک برخوردار شود. این یک وضع دشوار برای کردستان و حتی عراق است. بنظر من این وضع بدون حمایت امریکایی ها و شرکت های نفتی دوام نمی اورد. از همین سو شرکت های نفتی با استفاده از این وضع شرایط خود را به هر دو دولت بغداد و اربیل تحمیل می کنند. این وضع بیش از انچه به نفع مردم کردستان و یا عراق باشد؛ به نفع شرکت های نفتی و سیاست های خارجی است. در چنین ساختاری سخن از گسترش دمکراسی نیز با مشکلات فراوانی روبروست.
کردستان تاکنون با استفاده از موقعیت سنی ها و حمایت امریکایی ها در این مثلث تنش به مقابله با حکومت شیعه بغداد بپردازد اما سقوط بشار اسد این توازن قدرت را برهم خواهد زد. تنها عامل ثبات این وضع پس از شکست سوریه؛ امریکایی ها خواهند بود. تردیدی نیست که گسترش تنش به افزایش قدرت امریکا و شرکت های نفتی خواهد انجامید. این وضع بدون تردید به ضرر مردم عراق و منطقه خواهد بود. ایا با وجود چنین وضعی استقلال و یا دمکراسی از مفهومی واقعی برخوردار است.
مشکل اصلی عراق ساختار فدرالیسم قومی است. زمانی که مرزبندی های یک جامعه بجای در نظر گرفتن نیازهای اقتصادی و تنها براساس تفاوت " زبان و اختلافات فرهنگی" صورت بگیرد؛ نتیجه ایی جز مشکلات ساختاری و اقتصادی برای جامعه در بر نخواهد داشت.
کردستان ایران متفاوت از اقلیم کردستان عراق
مهمترین اختلاف اقلیم کردستان عراق و ایران وجود نفت است. نفت نه تنها منبع درامد کردستان عراق بلکه یکی از دلایل اصلی حمایت امریکا و شرکت های نفتی از استقلال این اقلیم است. این یک برتری اقتصادی و استراتژیک کردستان عراق نسبت به کردستان ایران است.
اختلافات بعدی جغرافیا؛ مذهب و زبان است. بخش بزرگی از کردهای ایران شیعه هستند و در مناطق کرمانشاه؛ ایلام؛ همدان و زنجان و اذربایجان غربی زندگی و به زبان های مختلفی سخن می گویند. این دگرگونی منجر به دگرگونی قدرت و ضعف احزاب کرد در مناطق مختلف شده است.
از همین رو من معضل جغرافیا را پس از اقتصاد بعنوان اصلی ترین مانع بر سر جدایی کردستان می دانم. طرح جدایی کردستان بدون تردید در خارج از استان کردستان شکست خواهد خورد و استان کردستان ایران به تنهایی قادر نیست که اقتصاد خود را تامین کند. این استان یا باید عضویت در خانواده ایرانی بماند و یا به کردستان عراق بپیوندد.
اگر فرض را بر این مبنا قرار دهیم که امریکایی ها استان کردستان را تصرف کرده و به احزاب کرد واگذار نمایند؛ در اذربایجان و دیگر استانها شکست خواهند خورد. حتی اگر باز هم فرض کنیم که غربی ها مرز سیاسی را تغییر دهند؛ تصور اینکه مردم اذربایجان غربی به یک دولت کردی تسلیم شوند نه دشوار؛ بلکه غیر ممکن است. این وضع در استانهای دیگر هم (خارج از استان کردستان) به همین منوال است.
طرح فدرالیسم قومی هر چند در مجموع ناموفق اما بخاطر شرایط خاص "تاکنون" در عراق از جنگ داخلی جلوگیری نموده است. شرایط ایران با عراق متفاوت است و این طرح برای جغرافیای سیاسی ایران بسیار خطرناک و جنگ افروزانه خواهد بود. تلاش برای اجرای این طرح به شرایطی خواهد انجامید که هیچ حکومتی (دیکتاتوری یا دمکرات) قادر به حل معضلات ان بدون جنگ و خونریزی طولانی نخواهد بود.
فدرالیسم منطقه ای طرحی موفق
بنظر من دوستان کرد اگر می خواهند به مردم کردستان خدمت کنند باید بجای فدرالیسم قومی که کشورهای شوروی سابق و توسعه نیافته استفاده می کنند؛ یکی از مدل های "فدرالیسم منطقه ایی" را مد نظر بگیرند. این مدل ها دارای چندین شکل متفاوت سیاسی است و در بیشتر کشورهای پیشرفته اروپایی؛ کانادا؛ امریکا؛ و استرالیا به موفقیت های بزرگی نایل امده اند.
همچنین من فکر می کنم که بسیاری از هموطنان (غیر کرد) ما با برگزاری انتخابات بر سر معضل فدرالیسم مخالفت چندانی ندارند. مشکل هدف؛ شرایط و نحوه برگزاری انتخابات و اثرات ان بر مردم کردستان و ایران است. اگر این انتخابات در شرایطی فارغ از بحران و با شرایطی عادلانه برگزار شود؛ اگر زمان مناسبی برای این امر در نظر گرفته شود که خویشاوندی تاریخی اعضای خانواده ایرانی و مردم منطقه را (فارغ از مرزهای سیاسی) دچار بحران نسازد؛ مذاکره بر سر خواست های مردم کردستان از حمایت های بیشتری برخوردار خواهد گشت.
اینکه امروز احزاب کرد با تاکید بر مسله زبان (و کم توجهی به نیازهای اقتصادی و روابط تنگاتنگ با دیگر اقوام ایرانی) به اینده نگاه می کنند بسیار نگران کننده است.
این شرط دمکراسی است که همه به صندوق های رای احترام بگذارند. از همین رو تلاش برای استفاده از نیروهای بیگانه برای دستیابی به اهداف سیاسی با دمکراسی چندان دمساز نیست. انتخاباتی که در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی صورت می گیرد غیرعادلانه و غیر دمکراتیک محسوب می شود.
انتخاباتی که در دوران حاکمیت نیروهای بیگانه انجام بپذیرد نیز نشان چندانی از عدالت نمی تواند داشته باشد. بهای حضور امریکایی ها و شرکت ها نفتی را دمکراسی و مردم منطقه خواهند پرداخت. از همین رو شرایط نباید به شکلی تغییر کند که بدون حضور امریکایی ها و شرکت های نفتی مردم ایران و منطقه به جنگ و بردارکشی بپردازند.
شاید بتوان با ایجاد یک کمیته موقت توسط احزاب کرد برای اداره امور کردستان در چهارچوب ایران در پس از سرنگونی رژیم موافقت کرد. اما انتخاباتی که بخواهد بر سر مسله فدرالیسم صورت بگیرد نیازمند زمان لازم برای مطالعه طرح ارایه شده؛ مذاکره بر سر ان؛ اگاه کردن مردم از اثرات چنین تحولی بر زندگی انان و از همه مهمتر ایجاد شرایط لازم برای تحول افکار عمومی جامعه دارد.
کردستان چه از ایران جدا بشود و چه در خانواده ایرانی باقی بماند مجبور به تامین نیازهای اقتصادی خود است. این نیازها با استقلال و عدم ان تغییر چندانی نمی کند. اقلیم کردستان عراق هم نیازمند مبادله با کشورهای همسایه است. این نیاز نیز با تغییر مرزهای سیاسی تغییر چندانی نخواهد کرد.
بنظر من اعضای خانواده ایرانی و مردم منطقه بخاطر تاریخ و جغرافیای خود و برای پیشرفت اقتصادی باید به همکاری با یکدیگر بپردازند. روابط اقتصادی در دنیای امروز مهم تر از مرزهای سیاسی است. بدون برخورداری از یک اقتصاد نیرومند جامعه به قهقرا خواهد رفت. اقتصاد نیرومند نیازمند ثبات و ارتباطات است. بحران بزرگترین تهدید برای سرمایه و توسعه است. تجربه ناموفق جمهوری اسلامی در تنظیم روابط خود با دنیای خارج؛ نشانگر اهمیت روابط حسنه با دیگران برای بهبود اقتصاد است.
دوستان کرد؛ مردم تهران خواستار بهبود اوضاع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی مردم کردستان هستند. سربلندی کردستان؛ سربلندی همه مردم ایران است. هیچکس بیش از اقوام تاریخی شما دلبسته شما نیست. کشورهای غربی و شرکت های نفتی؛ اقوام تاریخی هیچ یک از مردم ایران نیستند. این کشورها بیش از هر چیز در راستای منافع خود حرکت می کنند. منافع مردم منطقه و مردم ایران به هم گره خورده است. ما وظیفه داریم که در جهت مردم سرزمین خود حرکت کنیم.
دوستان حزب دمکرات، کومله و دوستانی که بیانیه محکومیت را امضا کردید. اعلامیه دادن علیه یکدیگر راه بجایی نخواهد برد. دل بستن به غربی ها هم چاره کار نیست. مشکل و دشمن ما در جماران است.
اگر شما دوستانی که این چنین بر سر یک بیانیه فعال می شوید؛ دست به دست یکدیگر داده بودید؛ جمهوری اسلامی تا کنون ساقط شده بود تا یک حکومت دمکراتیک به خواست های همه مردم ایران رسیدگی کند.
امروز هم هنوز دیر نشده است. اجازه ندهید که رژیم ولایت فقیه؛ مردم کردستان و تهران را به دشمنی وادارد. مردم اذربایجان و کردستان بزرگترین سرمایه دمکراسی برای ایران هستند؛ مردم ایران صرفنظر از گرایش های پادشاهی - جمهوری؛ قومی و مذهبی سرمایه بزرگ کشور بشمار می ایند. ما وظیفه داریم که با گرد اوردن این سرمایه بزرگ؛ کشور خود را ازاد و اینده ایی روشن برای مردم ان رقم بزنیم. .
اتحاد؛ مبارزه و پیروزی
سربلند و پیروز باشید.
رضا فاضلی
1. http://en.wikipedia.org/wiki/Opposition_to_the_Iraq_War
2. Handbook of Federal Countries, 2005 - By Ann Griffiths, Ann L. Griffiths - page 186: “Political demonstrations rapidly escalated over ethic issues, since the population of Singapore was 75% Chinese and only 14% Malay, while the rest of Malaysia, excluding Singapore, was 45.9% Malay and 36% Chinese. Furthermore, the federal government was committed to asserting the primacy of Malays …”
5. Two contradictory forces have changed the landscape. The first is an oil boom in the Kurdish autonomous region of northern Iraq, which has plans to raise its output from 200,000 barrels per day to a respectable one million barrels per day by 2015. This would qualify Iraqi Kurds for membership in Opec if they had their own sovereign state, which they do not. Despite this deficiency, the Iraqi Kurdish region looms larger on the radar of international business than many countries with a seat at the United Nations. Oil companies are flocking to Irbil, the capital of the region. Even Exxon Mobil, the US oil giant, has signed up to explore for oil and gas, despite warnings from the government in Baghdad that it will be frozen out of contracts in the rest of Iraq if it goes into business with the Kurds. The stability of Iraq's Kurdish region in a turbulent neighbourhood has changed perceptions of the Kurds, from eternal losers to someone you can do business with.
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.