|
چهارشنبه 8 آذر آبان ماه 1391 ـ 28 نوامبر 2012 |
پيام روشن به تهران، کالبد شکافی يک نوشته
جواد خادم
Djavadkhadem317@btinternet.com
"در مورد نشست پراگ" ـ نوشتهء چريک فدائی اسبق، دبير اول پيشين سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت) و "اصلاح طلب" دوآتشهء کنونی ـ سندی معتبر است که روش و مضمون يکی از ديدگاههای فعال در صحنهء سياسی ايران را بازتاب میدهد.
بهراستی از آقای فرخ نگهدار سپاسگزارم که با سرعتی باورنکردنی، ديدگاه خود را ارائه کردند و هنوز مسافران پراگ به شهرهای خود بازنگشته آن را در اختيار عموم گذاردند. حتماً در اين تعجيل حکمتی هست.
قصد اين نوشتار، که ديدگاهی کاملاً شخصی است و طبيعتاً متوجه مبانی نظری هيچ يک از همراهان "پيشبرد اتحاد برای دموکراسی" نمیشود، کالبدشکافی نوشتهء آقای نگهدار، توضيح متدولوژی آن و روشن کردن اهداف مندرج درآن است.
در سراسر نوشتارم به جد کوشيدهام از روش شناخته و قديمی "پروکاسيون" پرهيز کنم، از حدس و گمان، ذهنخوانی شخصيتها و ايدهشناسی بهکلی دوری بجويم و همه جا در چهارچوب "سند" باقی بمانم. و با اين توضيح که در سراسر اين متن برای آسانی کار از مقالهء آقای فرخ نگهدار بهعنوان "نوشته" و از "پيشبرد اتحاد برای دموکراسی" به صورت "پيشبرد اتحاد" ياد خواهم کرد، توضيحات خود را ارائه میدهم.
آقای فرخ نگهدار، با اينکه حدود يک سال است خود را از فعاليت سياسی بازنشسته اعلام کردهاند، باز هم در مقام "دانای کل" صحنهء سياسی ايران حضور يافته و اين بار از تعيين "خطوط راهنمای نيروهای اصلاحطلب (سبز) ايران" فراتر رفته و برای جريان فکری ديگری که ايشان با تمام نيرو میکوشند در برابر "نيروهای اصلاحطلب" قرارش دهند، "حزب" تأسيس کرده، استراتژی آن را جمع بندی نموده، متحدان آن را تعيين فرموده و آينده سياسی آن را هم ترسيم کردهاند.
ايشان در جايگاه "دانای کل"؛ که بهنحو حيرت آوری بر ديدگاه بيش از صد شرکتکنندهء نشست پراگ و بهويژه "سازماندهندگان اين نشست"، و گذشته و آينده آنها "اشراف "دارد؛ يک "حزب نوين" تأسيس و بهتر بگويم "جعل" کردهاند. ايشان در آغاز "نوشته" تصريح دارند: «برای معناکردن اين گرايش به قطعنامه پايانی يا "اسناد" اين نشست نمیتوان و نبايد رجوع کرد...» البته آقای نگهدار توضيح نمیدهند که چگونه اين "سنت" تاريخی ِ "چپ و دمکراتيک" را به اشارت قلمی خط زدهاند، بر تاريخ دراز آن قلم بطلان کشيدهاند، و حتی استفاده از آن را با يک "نبايد ِ" - لابد دمکراتيک - منع کردهاند؛ در حالی که "سنت"های ديگر "چپ و دمکراتيک" را پاس داشته و بهرخ کشيدهاند. حدس میزنم، ضرورت انتشار خيلی خيلی خيلی فوری اين "نوشته" يکی از دلايل حذف "سنت" پايهای "چپ دمکرات" بر اساس "فاکتهای مشخص" است.
"نوشته" با اين دستور کار که "نمیتوان و نبايد به اسناد نشست پراگ" مراجعه کرد، "تداوم حضور شخصيتهائی که جايگاه و نگاه خود را طی سالها برای هموطنان تعريف کردهاند" را جانشين "اسناد" میکند و "ديدگاههای اصلیترين چهرههای بنيانگذار اين جريان" را ملاک قرار میدهد، بیآنکه حتی يک کلمه بهعنوان سند ارائه کند.
هر چند سرانجام روشن نمیشود که ديدگاه بيش از "صد نفر" ملاک آقای نگهدار است، يا "تعريف شخصيتها" و يا نقطه نظر "اصلیترين چهرههای بنيانگذار" و بالاخره انديشههای سياسی "آقايان آهی و خادم"، همهء امور به "من" (يعنی آقای فرخ نگهدار بهمثابه "دانای کل" عرصه سياست ايران) ارجاع داده میشود: "برای من ترديدی باقی نمیگذارد.... من با شناختی که از مواضع بنيانگذاران" اتحاد برای دموکراسی" به دست آوردهام، عناصر استراتژی سياسی مورد قبول بنيانگذاران آن را در ۱۵ بند، اينطور جمعبندی میکنم."
اين شناخت بر کدام دادهها استوار است؟ اگر انتشار عام دارد، چرا از ذکر مأخذ خودداری میشود؟ اين ديدگاهها برای کدام هموطنان تعريف شدهاند؟ آيا آقای نگهدار اين تعريفها را بهطور ويژه و اختصاصی بهدست آوردهاند؟ چرا اين اسناد را در اختيار افکار عمومی نمیگذارند؟ البته اين پرسشها بیجواب است.
میتوان عدم دقت و فقدان ظرافت برخی مقالات پيشين آقای فرخ نگهدار را بهحساب سرعت فوقالعاده نگارش آن گذاشت، اما نمیتوان از اين پرسش گذشت که يک مبارز قديمی و محترم صحنه سياست ايران بر کدام مبنای عقلی و دمکراتيک میتواند "شناخت" خود را جانشين "اسناد" سازد؟ آيا معنای اين سخن شگفت اين نيست که چشم و گوش فرو بنديم، اسناد را دور بياندازيم و تنها بر بصيرت يک فرد اتکاء کنيم؟
حدس میزنم تنافض بنيادين "اسناد" متعدد منتشره - حتی اين آخرينها که در سايت کنفرانس قابل دسترسی است و من جدا از خواننده محترم میخواهم برای تعيين "عيار" شناخت مندرج در "نوشته" به آن مراجعه کند - با "شناخت" آقای نگهدار، يکی ديگر از دلايل اتخاذ اين تاکتيک و انتشار سريع آن شده است.
آقای فرخ نگهدار بر مبنای "شناخت من"، از دل نشست پراگ يک "حزب" سياسی جديد "جعل" میکنند، ورودش به صحنه سياست را خوشآمدی "سياستمدارانه" میگويند. آب گوارای خوشآمد بر گلويش میريزند تا پيرايه ايدئولوژی ليبرالی را دستآويزش سازند، جامه وابستگی به غرب به تنش کنند و خنجر بر گلوگاهش کشند. ايشان ايدئولوژی "حزب" را اعلام و "عناصر استراتژی سياسی" آن را بند به بند جمعبندی و اعلام میدارند.
اصلا هم مهم نيست که در نشستهای پيشين و بهويژه در کنفرانس پراگ بهدفعات و از زبان همان "چهرهها وبنيانگذاران" عنوان شده باشد که اساسا "پيشبرد اتحاد" با تبديل شدن به يک حزب سياسی مخالفت بنيادين دارد. مبنای کار "پيشبرد اتحاد" نه ايدئولوژی و برنامه سياسی، بلکه فعاليت پيرامون يک پروژه معين سياسی يعنی انتخابات آزاد است.
برای من قابل درک است که تجربه دبيراولی تشکيلات سياسی استالينستی بسياری از امور مانند اتهامزنی و پروندهسازی را به طبيعت دوم آدمی تبديل میکند. اما گمان میکنم، اين پديدهی نوپديد بايد بهنام دوست عزيز و محترم ما در جهان سياست ثبت شود که فردی، هم برای جريان سياسی مورد علاقه خود "راهنمای عمل" بنويسد و هم بهعنوان سخنگوی جريان مخالف آن - البته بهزعم ايشان - به صحنه بيايد.
راستی را بر آقای فرخ نگهدار چه گذشته و احساس نزديکی کدامين خطر سبب شده است که گمان کنند "کادرهای مجرب" قادر به جمعبندی عناصر استراتژی نيستند و ايشان وظيفه دارند به آب و آتش بزنند و اين کار را به انجام برسانند؟
ذهن البته متوجه پاسخهائی میشود، اما اکنون منظور کالبدشکافی حزب ساخته و برساخته آقای فرخ نگهدار است که با چنين خصوصياتی برپايش کردهاند: اين حزب "حزب رجال" است، "مجربترين کادرهای نوميد از روندهای اصلاحطلبانه در آن گرد" آمدهاند تکيه بر "بخش معينی از جامعه ما" دارند که "عينا مانند پراگ فکر میکند." البته منظور آقای نگهدار حتما اين است که بخش معينی از جامعه ايران مانند حاضران در کنفرانس پراگ فکر میکنند. قطعا اگر اين تعجيل عجيب نبود، شهر پراگ پايتخت يکی از اقمار قبله پيشين آقای نگهدار، با بخشی از جامعه ايران همفکر نمیشد.
حتی تا اينجا را میتوان به حساب رسم تصويری آميخته از واقعيت و پندار گذاشت که برای بنای يک "حزب" ضروری بوده است. ادامه توضيحات آقای نگهدار در فرهنگ سياسی عناوين ديگری مانند اتهامزنی و پروندهسازی دارد که بر دو محور استوار است:
الف - ايدئولوژی: "يک حزب سياسی نوين بر اساس نوعی ليبراليسم راست ميانه...يک حزب ليبرال..."
ب - متحدغرب: "منافع کشور ما در آن است که متحد استراتژيک غرب باشيم. اپوزيسيونِ ايران متحدِ نيرومند، غرب - و غرب متحد نيرومند اپوزيسيون ايران - است"
نتيجه: تأسيس يک حزب ليبرال که "پشتيبان غرب است..."
البته در اين جمع بندی نهائی، ضرورت شتاب برای "تأسيس" يک "حزب ليبرال متحد غرب" سبب شده است که ترکيب نوبنياد "پشتيبان غرب" متولد شود. معنای اين ترکيب در زبان شيرين فارسی اين است که اين "حزب" دارای چنان قدرتی است که هنوز پا در ميدان سياست نگذاشته "پشتيبان" غرب شده است. اينهم دستآورد تازهای است. برای اولين بار در تاريخ سياسی يک "حزب نوين" پا بهميدان میگذارد که "پشتيبان" غرب است. پيش از اين و بهويژه در دوران جنگ سرد سازمانهای سياسی ايران تحت حمايت و پشتيبانی "ابرقدرتها" بودند و برخی تحت رهبری آقای فرخ نگهدار ره صد ساله را يکشبه رفتند. ظاهرا ناگهان معادله بر عکس شده و صد چند نفر توانستهاند، "پشتيبان" غرب شوند.
آقای نگهدار، از همان موضع "دانای کل" قدم به قدم "پرونده" حزب خودساخته را کاملتر میکند. سياست آن "تغيير رژيم"، تعيين وزن سياسی آن را به لحاظ کادرها و بدنه اجتماعی معين و متحدانش را مشخص میکند تا در کنار سازمان مجاهدين خلق "با توجه به خارج شدن از ليست ترور" و طرفداران "شاهزاده رضا پهلوی" قرار گيرد.
برای من روانشناسی آقای فرخ نگهدار، جالبتر از نوع پروندهسازی است که در مکتب سابق فکری ايشان خلق و در کيهان تهران کنونی به اوج خلاقيت و شکوفائی رسيده است. از نگاه ايشان، هنوز جهان به شرق و غرب تقسيم میشود، بهطوری که در ماده ۱۵ استراتژی که تعيين فرموده و به "پيشبرد اتحاد" نسبت دادهاند بهصراحت مینويسند: "بیطرفی کشور در رقابت بين شرق و غرب به زيان ايران است. اختلافات ميان نيروهای سياسی ايرانی (بهشمول نيروهای حاکم) دنباله اختلاف ميان غرب و شرق است."
منظور آقای نگهدار از غرب روشن است. در شرايط کنونی بايد ديد از شرق چه تعريفی دارند. صحنه سياسی جهان راهی باقی نمیگذارد که روسيه پوتين را در "اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی" و چين سرمايهدار را نقش "چين کمونيست" ببينيم و رژيم جمهوری اسلامی ايران را در کنار آنها و عليه غرب. جز اين است؟ اين دريچه بهسوی انديشه بنيادينی باز نمیشود که صاحبان آنها به جان برای بقای "نظام" میکوشند و برايشان نه منافع ملی ايران که تقابل غرب و شرق ملاک اصلی است؟ بهتر از اين میتوان رژيم جمهوری اسلامی را به دليل "مبارزه" با آمريکا در پناه "چپ دمکرات" گرفت؟
با حيرت تمام، فقط میپرسم و می گذرم.
در تکميل پرونده "حزب"، تنها استناد فرامتنی آقای نگهدار "پيوستن برخی کادرهايی که با رضا پهلوی کار میکنند" به "کنفرانس پراگ" است. حتی اگر اين ادعا صحت داشته باشد، بايد از آقای نگهدار پرسيد ايشان که بر همه امور ريز و درشت، پنهان و آشکار فضای سياسی ايران تا حدی اشراف دارند که "شناخت" خود را جانشين هر نوع سند مکتوب و منقول میکنند، آيا در ميان "مجربترين کادرهای" حاضر در کنفرانس، کسانی را که با دستنبد سبز نه تنها در پراگ، بلکه در استکلهم و بروکسلاند ، نديدهاند؟ حتما آقای نگهدار میدانند که برخی از اين "کادرها" تا اين اواخر مشاور آقای کروبی بودهاند؟ بیشک آقای نگهدار باخبرند که در همين کنفرانس پراگ کسانی با شور تمام از آقايان موسوی و کروبی حمايت کردند؟ چرا اين نشانههای روشنتر از روز را ملاک همراهی "پيشبرد اتحاد" با جنبش سبز نمیگيرند و در عوض خروج مجاهدين از ليست ترور و ادعای "پيوستن" کادرهايی را که با رضا پهلوی کار میکنند - که هر دو مورد به آمريکا برمیگردد - را مورد استناد قرار میدهند؟
به نظر من اين واقعيت آشکار نمیتواند از نگاه "دانای کل" پنهان بماند، بلکه شناخت شکلگرفته بر متدولوژی" کلاه کلمنتيس" از اين حذف و درشتنمائی هدف ديگری دارد که در "استراتژی" برساخته ايشان، بهروشنی تمام خود را نشان میدهد.
آقای نگهدار، انگار که در مقام دبيراول در کنگره حزبی ايستاده باشند، ۱۵ بند استراتژی "حزب" را که خودشان بههم بافتهاند و با اسم اشاره "ما" - يعنی حاضران در نشست پراگ - شروع میشود، قرائت میکنند. روح اين "استراتژی" جعلی، تقسيم نيروهای سياسی – اجتماعی ايران به "برانداز" و"اصلاحطلب" و ايجاد ديوار برلين بين داخل و خارج با تأکيد بر منتفی دانستن "امکان استقرار رهبری مبارزات مردم در داخل کشور" است. من در اينباره اندکی جلوتر توضيح خواهم داد.
تا اينجا يکی از جانبهای دوگانه آقای فرخ نگهدار شکل میگيرد. اپوزيسيون به دوبخش تقسيم میشود: نيروهايی که قصد "تغيير رژيم" - يعنی همان براندازی - را دارند. مجاهدين، طرفداران رضا پهلوی و "پيشبرد اتحاد" نيروهای اين بخش را تشکيل میدهند و از پشتيبانی "غرب"- همان امپرياليسم سابق - برخوردارند.
و نيروهای که در پی"اصلاح نظام" هستند و شامل اتحاد جمهوریخواهان و "نيروهای اصلاحطلب (سبز) ايران" میشوند. اين نيروها مستقل و دموکرات هستند.
آقای نگهدار بر مواضع "اتحاد جمهوریخواهان" پای میفشارند و چنان سخن میگويند که گويا سخنگوی اين نيروی سياسی هستند که از قضا "تغيير" را رسما در برنامه سياسی خود اعلام کرده است. خوشبختانه انتشار ديدگاه آقای "ف. تابان" مرا از توضيح بيشتر در اينباره بینياز میکند.
اميدوارم افکار عمومی از مواضع "نيروهای اصلاحطلب (سبز) ايران" مطلع شوند و دريابند که آقای فرخ نگهدار که پيشتر برای آنها "راهنمای عمل" نوشتهاند، چنانکه در حرف و عمل جلوه میدهند، نظريهپرداز و سخنگوی آنها هستند يا نه. حضور آقايان رجبعلی مزروعی و اردشير اميرارجمند در همايش اتحاد جمهوریخواهان در کلن، نشانه روشن و شادیبخشی از نزديکی مسير دو جريان سياسی است. بیشک فردای ايران از تبديل اين مسير به شاهراهی میگذرد که همه ايرانيان راهرو آن باشند و همه با هم در انتخاباتی آزاد با معيارهای جهانشمول بهسوی صندوقهای رأی بروند.
به نظر من، يکی از اهداف اصلی "نوشته" مسدود کردن اين شاهراه، تقسيم ايرانيان به نيروهای متفرق، بازسازی دوگانههای سياسی در قالب ليبرال و دموکرات، طرفدار غرب و مخالف غرب و انقلابی و ضدانقلابی است.
جامعه ما يک بار اين قطبی کردن جامعه را آزموده و بهای سنگينی برای آن پرداخته است. تبديل "ليبرال" به برچسب سياسی منفی و زدن مهر طرفدار غرب به آن، سبب حذف نيروهای ميانی بهويژه نيروهای ملی و مذهبی شد. تسلط اين گفتمان راه را برای استقرار راست و سرکوب نيروهای سياسی گشود. اسنادی که اخيرا توسط سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت) منتشر شده و عمدتا بهدوران رهبری آقای فرخ نگهدار و فجايع ناشی از آن برمیگردد و تا کشتار هولناک تابستان۶۷ میرود، مرا از هر توضيح ديگری بینياز میسازد.
" نوشته" که با "جعل" يک "حزب ليبرال" قصد بازسازی آن دوران را دارد، اهداف ديگری را هم دنبال میکند. به نظر من، مهمترين آنها را میتوان در بندهای ۱۲ و ۱۳استراتژی خودساخته آقای نگهدار ديد که به "اتحاد برای پيشبرد" نسبت داده شده است:
" 12 -امکان استقرار رهبری مبارزات مردم در داخل کشور منتفی است. چهرههای سياسی مقيم داخل يا مجبور به سکوتاند و يا تبعيت از خواستههای حکومت."
" 13 -فشار بينالمللی بر جمهوری اسلامی را بايد افزايش داد. انزوای بيشتر ايران و تشديد تقابل کشورها با حکومت به سود اپوزيسيون است. بايد برای حمايت فعالتر "جامعه بينالمللی" از "اپوزيسيون" تلاش کرد. بدون حمايت بينالمللی برداشتن نظام فعلی غيرقابل تصور است."
اين انديشه بنيادين، يک بار ديگر هم در "نوشته" بهدقت تمام فرمولبندی شده است: "جمع آمد خط «اصلاح نظام» با خط «تغيير رژيم» هم ناممکن است و هم به شدت مخرب. تلاشها در پراگ برای نزديک کردن آن به خط و برنامه اعلام شده از طرف آقايان موسوی و کروبی همانقدر خرابکارانه است که تلاشها برای نزديک کردن مواضع آقايان موسوی و کروبی به مواضع آقايان خادم و آهی. تداوم کار «اتحاد برای دموکراسی» به همه فرصت میدهد که بدانند ما در ايران حداقل «دو نوع اپوزيسيون» داريم که هر يک استراتژی سياسی جداگانه دارند. اختلاف نظر آقايان موسوی و کروبی با آقايان آهی و خادم رفع شدنی نيست."
آقای فرخ نگهدار، "نوشته" را با سرعت تمام انتشار دادهاند تا امری را جا بياندازند که در نقل قولهای بالا و سراسر متن ايشان مثل روح پريشانی حضور دارد: "اتحاد اپوزيسيون ممکن نيست." برای من سخت غمانگيز است که بيانيه وزارت اطلاعات که بلافاصله بعد از کنفرانس پراگ انتشار يافت، بر همين موضوع تمرکز و اصرار دارد. البته، وزارت اطلاعات نمیکوشد يکی از "دو نوع اپوزيسيون" را برگزيند. از نگاه حافظان امنيتی رژيم جمهوری اسلامی همه حاضران در کنفرانسها و همايشهای گوناگون "دشمن" هستند و از حق رأی و حيات که هيچ، از حق ابراز نظر هم محروماند. آقای نگهدار کنفرانس پراگ را برای بقای نظام سر میبرند و همزمان وزارت اطلاعات نظام خنجر بر گلوی کنفرانس بروکسل و همايش کلن میگذارد.
برداشت خودم را از "نوشته" آقای نگهدار درباره کنفرانس پراگ، خلاصه میکنم:
ـ تقسيم "اپوزيسيون" به دو بخش "برانداز" و "اصلاحطلب"، تقليل "پيشبرد برای اتحاد" به يک حزب جعلی ليبرالی که متحد استراتژيک غرب و همراه مجاهدين خلق و رضا پهلوی است و آينده سياسی خود را در سوريهای کردن ايران و ايفای نقشی مانند اپوزيسيون سوريه میبيند.
اين ديدگاه که در سراسر "نوشته" پراکنده است، حاوی پيامی سياسی است که به نظر من برجستهترين نکته آن است و در جايگاه يک سند تاريخی مینشاندش. آقای فرخ نگهدار، که استراتژی سياسی خود را بر بقا و اصلاح نظام استوار کردهاند، و مدارا با آيتالله خامنهای را برای نرم ساختن رهبر جمهوری اسلامی پيشه ساختهاند، با کارکشتگی يک سياستمدار به حکومت جمهوری اسلامی پيام میدهند:
ـ دو نوع اپوزيسيون وجود دارد. يکی مستقل و مخالف غرب و خواهان همراهی با نظام است که من راهنمای عملاش را نوشتهام و ديگری از طرف غرب پشتيبانی میشود که به سوريهای کردن ايران میانديشد و خود را برای جانشينی تو آماده است و باز هم من دستش را رو کردهام. هشيار باش. به عقل بيائی و اولی را برگزين.
تاکتيک آقای نگهدار برای دستيابی به اين هدف استراتژيک و جا دادن اپوزيسيون مقبول در دل نظام، ويرانسازی زمينه هر نوع گفتوگو بين بخشهای مختلف اپوزيسيون است که از جهات گوناگون به جانب همکاری در متن "انتخابات آزاد" رهسپارند.
حکمت تعجيل آقای فرخ نگهدار را بايد در اينجا يافت.
آقای فرخ نگهدار با کسان معينی در حکومت سخن میگويند و يا گمان میبرند که پيامشان بهعنوان" دانای کل" شنيده و پذيرفته خواهد شد؟ بر من روشن نيست. بر من يک چيز چون آفتاب روشن است: "اتحاد برای پيشبرد دموکراسی" يک حزب نيست و نخواهد شد. هيچ ايدئولوژی معينی ندارد و نمیتواند داشته باشد. به هيچ نيروئی جز مردم ايران اتکاء ندارد. "مجربترين کادرهائی" که بهقول آقای نگهدار در آن گرد آمدهاند، دارای عقايد و سلايق گوناگوناند؛ و همه دست بهدست هم دادهاند تا در حد توان خود راه انتخابات آزاد را برای مردم ايران هموار کنند و همه ايرانيان از طريق صندوقهای رأی سخن بگويند.
هراس رژيم ايران را از اين آينده درک میکنم. اما از درک ترس آقای فرخ نگهدار ناتوانم.
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.