|
چهارشنبه 17 آبان ماه 1391 ـ 7 نوامبر 2012 |
ما نظام سلطنتی را به حق به زیر کشیدیم!
(نامه ای به عزیزی در ایران)
مهدی رضائی ـ تازيک
در روزهای اخیر چند موضوع ذهن من را به خود به شدت مشغول نموده است. اول اینکه چند وقت پیش در "فیس بوک" تو عکسی از شاه و خانواده اش دیدم و اگر اشتباه نکنم این بیانگر تمایل تو به نظام سلطنتی بزیر کشیده شده دیروز بوده است. من اما به عنوان کسی که دلش برای تو به اندازهء تمام کتاب های کتابخانه دانشگاه لوتسرن به توان بی نهایت تنگ است و همین قدر نیز دوست دارد، امیدوارم که تفسیر من از باز تکثیر این عکس توسط تو اشتباه باشد؛ چرا که ما به حق نظام دیکتاتوری سلطنتی را به زیر کشیدیم و از چاله به چاه افتادن نمی تواند دلیلی برای تعطیلی آرمان آزادی خواهی باشد.
دوم اینکه مصاحبه ای با روان شاد احمد شاملو را در "یوتیوب" دیدم. او در آن مصاحبه به گونه ای از فقدان یک حافظه تاریخی و یا سردرگمی سخن میگفت. و به روی این مهم که مردم ما "دیروز" مرگ بر شاه گفتند و "فردایش" خواستار حکومت سلطنتی شده اند، دست گذاشته بود.
و اما مورد سوم و مهمترین موضوعی که مرا به نوشتن این سطور وادار نموده است، مصاحبه ی آقای اسماعیل خوئی با یکی از تلویزیون های سلطنت طلب و شاید مشروطه خواه است(1). او در این مصاحبه خود را بارها مدیون مردم ایران دانست و از نیت و تلاش خویش برای سرنگونی نظام سلطنتی ابراز پشیمانی و ندامت کرد. مهمترین قسمت مصاحبه به عقیده من قسمت ذیل است:
شهرام همایون: «آقای دکتر خوئی، اگر همین الان، محمد رضا شاه پهلوی در خانهء شما را بزنه و بیاد مقابل شما بنشینه، شما به او چه خواهید گفت؟»
اسماعیل خوئی: «دو سه نکته را بهش خواهم گفت:
یک؛ شاهنشاه ... آه ... من از شما پوزش می خواهم که به راستی به قصد براندازی با شما رویارویی کردم...
دو؛ اما دو ایراد هم به شما دارم:
نخست: چرا به رغم سپاه دانش، به رغم این همه ثروتی که ما داریم، چرا باید بودجه ارتش بیشتر از بودجه آموزش و پرورش باشد و چرا در پایان سلطنت شما، پایان پادشاهی شما، درصد بیسوادی در ایران از هفتاد درصد ... بی سوادی مطلق از هفتاد درصد نیز آن سو تر باشد؟
و دوم: ساواک چرا این همه در کارها دخالت داره؟ ... چرا همان قدر که از چپ می ترسید با آخوند ها خوب هستید؟...»
در جای دیگر مصاحبه، آقای سیاوش آذری، نقل قولی از آقای دکتر اسماعیل خوئی را عنوان می کند که چنین است: «ما به جای اینکه در کنار شاه بایستیم در برابرش ایستادیمم. و آقای خوئی این نقل قول را رد نمی کند.
در اينجا من می خواهم با تو که در بند یک نظام فاشیستی- مذهبی- نظامی هستی، سوالات ذیل را مطرح کنم:
آیا نسل تو و من می بایست نسل گذشته ـ نسلی را که حکومت دیکتاتوری شاه را به زیر کشید ـ به خاطر روی کار آمدن جمهوری اسلامی خطا کار بداند؟ و آیا از آنجا که خانم شیرین عبادی در برنامه ای در صدای آمریکا گفته است: «موی سپید خندید بر آن که می گفت / بالاتر از سیاهی رنگی دگر نباشد»، ما می بایست از بیم اینکه حکومت آینده ایران می تواند به مراتب ارتجاعی تر از جمهوری اسلامی باشد، از مبارزه با این حکومت دست برداریم؟
جواب سوال نخست را دکتر اسماعیل خوئی در مقایسه ای مع الفارق می یابد. او نظام سلطنتی را با نظام جمهوری اسلامی (خود آگاه و یا ناخودآگاه) مقایسه می کند و می بیند که نظام سلطنتی به مراتب - نسبت به جمهوری اسلامی - مترقی تر بوده است و به عقیدهء من همین جا ست که سهواً و یا عمداً خلط مبحثی اساسی صورت می گیرد. صورت مسله این است:
"آیا می بابیست در برابر دیکتاتوری بی حد و حصر محمد رضا شاهی، که قانون اساسی مشروطه را تعطیل کرده بود و خود را همه کاره مملکت می دانست و 'ساواک' اش به قلع و قم، سرکوب و کشتار مخالفان اش می پرداخت و هر صدای آزادی خواهی را در نطفه خفه می کرد، اقدامی می یا نه؟"
اشتباه نسل گذشته، نسلی که فاجعهء 1357 را آفرید، سرنگونی نظام سلطنتی نبود و نبوده است بلکه(1) عدم درک اش از روح جامعه (مذهبی) ایران آن روز،(2) بیگانگی با تاریخ مشروطه،(3) دست کم گرفتن قدرت روحانیت و بدین ترتیب (4) عدم ارائهء یک آلترناتیو دموکرات در برابر نظام سلطنتی بوده است. (اینکه سرمایه داری آن روز توانست طرح برژنسکی "کمر بند سبز" (اسلام علیه کمونیسم) را به ما قالب کند، باز به روح جامعهء مذهبی ما بر میگردد).
آقای عباس پهلوان نیز در آن مصاحبه شرکت دارد و دکتر خویی را به یاد یکی از بحث های آنان در قبل از انقلاب پیرامون این دیو (خمینی) می اندازد. آقای پهلوان می گوید که آقای خویی در آن بحث معتقد بودند که نیروی چپ می تواند خمینی را مهار کند. آقای خویی نیز بر این اشتباه صحه می گذرد و می گوید ما می گفتیم که "آخوند کیست که بیاید حکومت کند" و "خمینی بولدوزری ست که آمده است تا شاه را درو کند و ببرد و ما خودمان، به اعتبار دانش و ...، البته که حاکمیت را به دست خواهیم گرفت".
من فکر می کنم که در همین سخنان آقای خویی، چهار عاملی که من از آنها یاد کردم نهفته است. اول اینکه مذهبی بودن مردم دست کم گرفته می شد. دوم اینکه اکثر "روشنفکران" ما با روح انقلاب مشروطه ای که پیش چشم شان بود بیگانه بودند. سوم اینکه "روشنفکران" آمدند از خمینی استفادهء ابزاری کنند، خودشان آلت دست او شدند و این خود نشانهء قدرت روحانیت و دست کم گرفتن این طبقه از جانب "روشنفکران" آن روزگار است. و چهارم اینکه حقوق بشر (به خطر مادهء چهار اش) و دموکراسی خواهی، گفتمان های غالب نبودند و بدین ترتیب شالودهء آلترناتیو ارائه شده اعتقاد به دموکراسی و حقوق بشر نبود.
بزرگترین اشتباه عوام و "روشنفکران" ما، به عقیدهء من، حداقل در دو نکتهء ذیل نهفته است: نخست: معیار سنجش ما در رابطه با نظام سلطنتی معادلهء "بد و بدتر" بوده و هست. دکتر اسماعیل خوئی از دیو و شیطانی به نام خمینی (=بدتر) سخن می گوید؛ چرا که خمینی نسبت به دیکتاتوری مثل شاه (=بد) هزاران بار ارتجاعی تر و محافظه کار تر بوده است. دوم: ما با معضلی به نام "فقدان حافظهء تاریخی جمعی" رو برو هستیم. اگر آقای خویی دارای حافظهء تاریخی ای بودند "جنایات" ساواک را "دخالت"در امور قلمداد نمی کردند. و اگر نسل من دارای حافظه ای تاریخی- جمعی بود در هیچ کدام از "انتخابات" جمهوری اسلامی شرکت نمی کرد. اگر نسل من دارای حافظهء تاریخی بود به میر حسین موسوی که می خواست ما را به دوران طلایی امام باز گرداند، رأی نمی داد. من اما در این نامه فقط به همان نکتهء اول می پردازم(2).
از چاله به چاه افتادن مردم ایران و، بدین ترتيب، انقلاب مردم ایران را علیه نظام شاه خطا قلمداد کردن، به عقیدهء من خلط مبحث است؛ چرا که علت از چاله به چاه افتادن را می بایست در آن «آلترنایتو» ارائه شدهء ارتجاعی جست و نه در مبارزه با نظام سلطنتی. و من این خلط مبحث را از طریق مقایسهء وسعت جنایات رژیم شاه با رژیم اسلامی حاکم و یک رژیم فرضی برای آیندهء ایران، مثلا "جمهوری اسلامی دموکراتیک" در سطور ذیل توضیح میدهم.
رژیم سلطنتی محمد رضا شاه
نظام سلطنتی محمد رضا شاه مذهبی نبود (بگذریم که حشر و نشری داشت با طبقهء روحانیت؛ چرا که از چپ ها می ترسید). فاشیستی هم نبود. رژیمی بود نظامی؛ چرا که با سرکوب و خفقان بقای خویش را تضمین نموده بود. نظام شاهنشاهی سکولار بود؛ یعنی در آن دین و مذهب از دستگاه حکومتی جدا بودند. مبنای قانون گذاری و سیاست های کشور شریعت (قرآن، احادیث و ...) نبودند. نظام سلطنتی آزادی های مدنی / شهروندی را تأمین نموده بود، اما از آزادی های سیاسی خبری نبود. و آن نظام بوئی از دموکراسی نبرده بود؛ چرا که هر صدای آزادی خواهی را با زبان اسلحه و سرکوب پاسخ می داد.
شاه، در حالی که اکثر مردم آن روز ایران زیر خط فقر به سر می بردند، تا توانست سلاح وارد کشور کرد و، به قول خود آقای خویی، بودجهء ارتش اش از آموزش پرورش اش بیشتر بود. شاه آنقدر سلاح وارد کرد و به ارتش اش رسید که او را ژاندارم منطقه خواندند (اینکه بازار کارخانه های اسلحه سازی را شاه گرم کرده بود، خود بحث دیگری ست). شاه قانون اساسی مشروطه را تعطیل کرده بود و به جای پادشاهی، سلطنت می کرد. شخصاً سیاست های کلی کشور را تعیین می کرد و مخالفان اش از طریق ساواک سرکوب می شدند. ساواک چپ ها را به روی تپه های اوین تیر باران می کرد و بعد به روزنامه ها دستور می داد که بنویسند: "نه تن از سران متعلق به گروه های خرابکار، که در حال انتقال از زندان اوین به زندانی دیگر، مأیوسانه قصد فرار داشتند، کشته شدند"(3). و "گلسرخی" ها را ساواک آنقدر شکنجه کرد که خون ادرار کردند. و اینکه آقای رضا پهلوی طبق گفته خودش بیش از ۶۲ میلیون دلار از پدر به ارث برده است (4)، نشانهء فساد مالی آن نظام است (اینکه این رقم چقدر صحت دارد، موضوع این نامه نیست). در زمان شاه، ما آزادی های مدنی داشتیم، کسی به لباس پوشیدن، دین و مذهب ما کاری نداشت. اما دارای حقوق سیاسی نبودیم؛ چرا که شاه پدر و همه کارهء مملکت بود.
رژیم جمهوری اسلامی
نظام حاکم بر ایران که خود را "جمهوری اسلامی" می داند، نظامی ست مذهبی، فاشیستی و نظامی. این نظام جمهوری نیست؛ چرا که قدرت اش برآمده از مردم نیست و یک نفر در رأس آن - چیزی شبیه حکومت سلطنتی گذشته - سیاست های کلی کشور را تعیین میکند و مادام العمر می تواند در قدرت باشد. این نظام اسلامی و، دقیق تر بگویم، مذهبی ست؛ چرا که شالودهء آن را مذهب دوازده امامی تشیع تشکیل می دهد. و همین مذهب که شالوده این نظام است، تبعیض سیستماتیک را قانونی می کنید. این نظام فاشیستی ست؛ چرا که در دبستان هایش، طبق آن چیز که من در کتاب اول دبستان بچه های امروز می بینم، تلاش بر این است که ایدئولوژی قرون وسطائی اش به کودکان تزریق شود. و این رژیم نظامی ست؛ چرا که با دستگاه های سرکوب خویش (وزارت اطلاعات، بسیج، سپاه و در نهایت ارتش) به سرکوب دگر اندیشان و قتل عام آنان پرداخته و می پردازد.
حکومت اسلامی نه تنها آزادی های سیاسی را، که "روشنفکران" آن روز خواستار آن بودند، به ارمغان نیاورد، بلکه آزادی های مدنی/ شهروندی را نیز، که در حکومت سلطنتی ساری و جاری بودند، از آن نسل گرفت. بعد با صدور انقلاب و تنش آفرینی، بهانه به صدام داد تا جنگی هشت ساله رقم بخورد؛ جنگی که ما می توانستیم در همان سال های آغازین اش بر آن نقطهء پایانی بگذریم، اما ارتجاعیون مذهبی جنگ را غنیمت می دانستند. از این فاجعه که بگذریم، نظام اسلامی به بی رحمانه ترین شکل زندانیان سیاسی را قتل عام کرد، به زنان و مردان در زندان هایش تجاوز کرد، کهریزک ها آفرید و با سیاست های ضد ملی خویش کار را به جایی رساند که روی سلطنت سفید شد. و کار به جایی رسید که حتی ریس ساواک در صدای آمریکا تمام جنایات این سازمان را دروغ و شایعه خواند. و دلیل این امر در همان معادلهء فوق نهفته است: ما معادلهء "بد و بدتر" را همیشه در ذهن داریم و عملکرد نظام شاه و شیخ را با همین معادله می سنجیم.
و این در حالی ست که معیار سنجش و بررسی عملکرد یک نظام برگرفته از ارزش های مربوط به دموکراسی و حقوق بشر است. نظام سلطنتی گذشته به حقوق بشر و دموکراسی وقعی ننهاد. حکومت اسلامی امروز حاکم بر ایران نیز نه به دموکراسی و نه به حقوق بشر معتقد است. و مشکل از همین جا آغاز می شود؛ چرا که وسعت (عدم) پایبندی یک نظام به حقوق بشر، دموکراسی و منافع ملی یا، به عبارتی دیگر، وسعت جنایات یک رژیم، معیار سنجش عملکرد این نظام ها قرار می گیرد و نه شالوده و ساختار این نظام ها. يعنی اگر جایگزین نظام سلطنتی یک حکومت مردمی و دموکرات می شد، آقای خوئی، هیچگاه قصد براندازی رژیم سلطنتی را "خطا" نمی دانست.
حکومت فرضی آیندهء ایران: جمهوری اسلامی دموکراتیک
در سپهر سیاسی کشور ما، و بخصوص در اپوزیتسیون نظام کنونی حاکم بر کشور ما، احزاب و سازمان هایی هستند که دم از یک نظام "جمهوری اسلامی دموکراتیک" می زنند. سناریوی ذیل را برای چند دقیقه ای متصور شو:
فکر کن ما نه در سال 1391، بلکه در سال 1400 شمسی زندگی می کنیم و انقلابی در سال 1393 صورت گرفته است. نسلی جوان در حدود هفت سال پیشتر در برابر تمامیت رژیم جمهوری اسلام قد علم نموده و این نظام را به زیر کشیده است. و از آنجا که انقلابیون داری وحدت عمل بوده اند، اما از حزب و یا سازمان دیگری رکب خورده اند و انقلاب شان به یغما رفته است، حکومتی با نام"جمهوری اسلامی دموکراتیک" به نسل تو و من تحمیل شده است. تو هنوز در ایرانی و من هنوز در کوچه پس کوچه های لوتسرن در سوئیس. این حکومت جدید به روی چاه های نفت ایستاده است و پایه های خویش را تدریجاً مستحکم نموده و چهرهء واقعی این رژیم آهسته آهسته برای ملت ایران، به بخصوص انقلابیون، افشاء گشته است. انقلابیون و آزدی خواهان علیه سیاست های حکومت جدید اعتراض می کنند و این حکومت با سرکوبی به مراتب گسترده تر روی جمهوری اسلامی سرنگون شده در سال 1393 را سفید می کند. به جای طناب آویختن به گردن مخالفان، سر آنان را با گیوتین در میدان های بزرگ می زند تا در جامعه رعب و وحشت حاکم گردد. به جای آویختن آفتابه به گردان جوانان، شانه هایشان را سوراخ می کند و از ميان شان طناب رد می کند. و عاقبت هم سیاست های ضد ملی آن منجر به تجزیهء ایران می شود.
آنگاه آیا درست خواهد بود که تو من را به خاطر نیت و تلاش در راستای بر اندازی جمهوری اسلامی "خطاکار" بدانی؛ چرا که "جمهوری اسلامی دموکراتیک" روی "جمهوری اسلامی" را سفید کرده است؟ و آیا تو به من خواهی گفت که "ما می بایست در کنار خامنه ای می ایستادیم و نه در برابرش؟". نه! تو من را خطاکار نخواهی دانست چرا که تو، تا آنجا که من می دانم، آزادی خواه هستی! تو من را می توانی نه خطاکار، بلکه خائن و بی وجدان بدانی، اگر من آگاهانه به روی کار آمدن این "جمهوری اسلامی دموکراتیک" تلاش کرده باشم. و تو می توانی من را نسبت به مردمم و تو بی تعهد قلمداد کنی، اگر من، به سهم خودم، در راستای اشاعهء یک گفتمان سکولار- دموکراست هیچ اقدامی نکرده باشم.
سخن پایانی من با تو
مهدی ِ 20 سالهء دیروز، که ایران را چیزی حدود هشت سال پیش ترک کرده است و رژیم سلطنتی گذشته را -- به خاطر خفقان و، بدین ترتیب، فقدان آگاهی -- فقط از طریق فیلم هایی می شناخته است که به صورت"غیر مجاز" بین این و آن دست به دست می شدند، امروز یک "سکولار دموکرات انحلال طلب جمهوریخواه" است. او معتقد است که اگر بعد از سرنگونی رژیم شاه، حکومتی دموکراتیک بر سر کار می آمد و آن حکومت آزادی های سیاسی و اجتماعی را به رسمیت می شناخت و رفاه اقتصادی را برای مردم فراهم می سخت، هیچ کس امروز از "شاهنشاه" عذرخواهی نمی کرد. برای اینکه نسل من و تو، بعد از سرنگونی رژیم کنونی، هیچ گاه جملهء "ما می بایست در کنار جمهوری اسلامی می ایستادیم و نه در برابر آن" را به کار نبرد، می بایست هم اکنون در کنار مبارزه با این رژیم به فکر تشکیل یک آلترناتیو "سکولاردموکرات جمهوری خواه" و گذاشتن آن در برابر جمهوری اسلامی باشيم و بدانيم که، خوشبختانه، در این راستا در خارج از کشور تلاش های زیادی شده ست و خواهد شد.
دوستار همیشگی تو
مهدی
پانویس ها:
1- لینک مصاحبه:
http://parsdailynews.com/video/9883.htm
2- نگاه کن به:
http://www.newsecularism.com/2010/12/31.Friday/123110.Mehdi-Rezaei-Tazik-national-amnesia.htm
3- روزنامه های عصر سی و یکم فرودین ماه سال 1354، در: فریدون، گیلانی: شبیخون تاتار ها، 1370 / 1990، صفحه 26
4- نگاه کن به:
http://www.youtube.com/watch?v=jjuG_XrTOkQ
نظر خوانندگان
پرتو نوری علا: آقای مهدی رضائی – تازیک؛ مقالهء بسیار خوب شما حاوی مطالب روشن و استنتاج های کاملن درست بود. تنها در یک مورد، نظر شما را صحیح نمی دانم؛ آنجا که می گوئید "نظام سلطنتی محمد رضا شاه، مذهبی نبود [...] نظام شاهنشاهی سکولار بود؛ یعنی در آن دین و مذهب از دستگاه حکومتی جدا بودند. مبنای قانون گذاری و سیاست های کشور شریعت (قرآن، احادیث و ...) نبودند." با مراجعه به قانون اساسی رژیم گذشته متوجه خواهید شد که تمام موارد حقوقی که به زن و خانواده مربوط می شد، بر اساس قوانین فقهی و شریعت اسلام بود. زنان حق طلاق، حضانت طفل، خروج از کشور، انتخاب شغل و محل زندگی بدون اذن و اجازه شوهر یا پدر و در غیبت آنان قیم را نداشتند. چند همسری در یک زمان برای مردان آزاد بود و قوانین ارث بری، به مساوات میان دختر و پسر رعایت نمی شد. آن چه بعداً در جهت تغییراتی در قوانین خانواده، حق رأی و موافقت زن با ازدواج مجدد مرد، به نفع زنان انجام شد نه به شکلی نهادی و بیرون آمده از دل سکولاریسم و ضرورت جدایی دین از حکومت بود، که با توسل به فتوای آیات عظام در امر احکام ثانویه و امکان ایجاد تغییراتی در آنها، و دادن حق رأی، "عطیه های ملوکانه" ای بودند که به زنان ایرانی "اعطاء" شدند. یعنی قوانینی که نهادینه نشده و با تلنگری (فتوائی) به شکل قبلی بازگشتند. همان قوانینی که زنان فعال و مبارز ایرانی، در همین رژیم، طی سی و چهار، به اشکال گوناگون و صرف هزینه های جانی و مالی، کوشیدند تا دولتمداران رژیم را با توجه به امکان ایجاد تغییراتی در احکام ثانویه، وادار به ایجاد تغییراتی به نفع زنان در قوانین خانواده و حقوق زنان بنمایند که حاصلی نیز نداشت.
مهدی رضایی-تازیک: خانم پرتو نوری علاء گرامی؛ بابت مطالعه مقاله / نامه ام و ارائهء نظرتان سپاس گزارم. نقد سازنده موتور رشد و پیشرفت است و من نقد شما را صحیح میدانم و این گونه خویش را تصحیح می کنم: «رژیم سلطنتی دیکتاتوری گذشته تا حدودی سکولار بود.»
پیروز: اشتباه نسل گذشته، نسلی که فاجعهء 1357 را آفرید، سرنگونی نظام سلطنتی نبود و نبوده است بلکه (1) عدم درک اش از روح جامعه (مذهبی) ایران آن روز، (2) بیگانگی با تاریخ مشروطه، (3) دست کم گرفتن قدرت روحانیت و بدین ترتیب (4) عدم ارائهء یک آلترناتیو دموکرات در برابر نظام سلطنتی بوده است. با توجه به نکات بالا آیا با نا آگاهی ها ، بیشعوری ها و ندانم کاری ها و با داشتن خودفروختگان چپ و راست و بعبارتی با داشتن اکثریت نادان و نا آگاه و اقلیت خائن.... با رفتار و کرداری که نه درون مرزیان بلکه برون مرزیانی که دموکراسی و آزادی را استشمام می کنند نشان می دهد که هنوز دامنگیر می باشد. آيا اگر امروز یک "سکولار دموکرات انحلال طلب جمهوریخواه" بشویم بمدینه فاضله فدم خواهیم گذاشت؟ خانه از پای بست ویران است / خواجه در بند نقش ایوان است. ایرانی که از رفاه و پیشرفت اجتماعی و امنیت و پرستیژ جهانی برخوردار بود اگر سیاستکاران اش شایستگی داشتند بدون تردید آزادی فعالیت های سیاسی خود را هم می توانستند بدست بیآورند.
مهدی رضایی-تازیک: آقای پیروز گرامی؛ من ترجیح میدهم به جای استفاده از واژه «نادان» از واژه «ناآگاه» استفاده کنم. اگر اقلیتی آگاه به این نتیجه رسید که هم وطنانشان در ناآگاهی بسر می برند، آنگاه باید آن اقلیت به خود بیاید و در راستای زدودن خرافات و ناآگاهی بکوشد. اما اینکه خانهء مادری مان امروز از «پای بست ویران است»، یک امر بدیهی است. و برای اینکه بتوانیم این خانهء ویران گشته را از نو بسازیم، می بایست اولاً از تمامیت نظام حاکم بر ایران گذشت و دوماً در راستای یک آلترناتیو «سکولار دموکرات» کوشید. اکثر مخالفان جمهوری اسلامی - به عقیدهء من - خویش را هم سکولار دموکرات می داند و هم جمهوری خواه. و شخصاً امیدوارم که حکومت فردای ایران یک «جمهوری دموکراتیک» باشد. مانند بسیاری دیگر از دوستان خویش معتقدم که ائتلاف گستردهء نیروهای سکولار دموکرات و جمهوری خواه در راستای تشکیل یک آلترناتیو «سکولار دموکرات» و ارائهء آن به ملت در بند ایران، در مقطع حساس کنونی نه یک خدمت، بلکه یک وظیفه است. عده ای معتقدند که «ایده آل ها همیشه ایده آل خواهند ماند» و عده ای دیگر نیز معتقدند که «ایده آل ها و آرمان های "دیروز"، واقعیت های "امروز" هستند.» من خویش را متعلق به گروه دوم میدانم و تشکیل یک آلترناتیو «سکولار دموکرات» را خواسته ای دست یافتنی می دانم. اما «رفاه»، «پیشرفت اجتماعی»، «امنیت» و «پرستیژ جهانی» (که نسل قبل از انقلاب، در زمان شاهی که می گفت هر که با حزب من موافق نیست، پاسپورت اش را بگیرد و برود) از همان معادلهء «بد و بدتر» استنتاج گشته است و من این گونه نتیجه گیری ها را خلط مبحث می دانم.
جهان خسروی: شما بخشی از حقایق را نادیده گرفته اید. این است داستان واقعی انقلاب که شما را شایسته ملامت می کند: در اوج انقلاب در سال 1393، ولی فقیه که در تلاش است روحانیت را از نابودی فیزیکی نجات دهد دست به دامان بسیاری از مخالفان جمهوری اسلامی میشود تا اصلاحات سیاسی به صورت مسالمت امیز انجام شده و انتخابات کاملا آزاد با نظارت نمایندگان سازمان ملل برگزار شود. اکبر بچه باز رهبر انقلاب که در پاریس سکونت دارد و از ظاهر و نامش مشخص است که نه با مدرنیزم میانه ای دارد و نه با دمکراسی، اعلام میکند که تلاش های مذبوحانه ولی فقیه برای به انحراف کشیدن انقلاب دمکراتیک مردم ایران است. اکبر بچه باز که چندین کتاب مصور در باره چگونگی انجام اعمال جنسی با کودکان نوشته است اعلام می دارد که هدف او برگرداندن اعتبار کشور است و او بعد از پیروزی به شغل آباء و اجدادی خود یعنی فروشندگی دوره گرد در محلات شلوغ شهر خواهد پرداخت. بعداز آنکه همه دست رد به سینه ولی فقیه می زنند، عباس امیرانتظام که تازه از زندان رژیم آزاد شده از طرف ولی فقیه دعوت می شود تا برای نجات کشور کابینه تشکیل دهد. امیرانتظام برای تشکیل کابینه شرایطی می گذارد. اولین شرط خروج ولی فقیه و اعضای شورای نگهبان و مجلس خبرگان از کشور است. دوم بازداشت و محاکمه وزرای سابق اطلاعات، کلیه بازجویان و شکنجه گران از جمله سعید مرتضوی، فیروز آبادی، قاسم سلیمانی و دیگر جنایتکاران سپاه و بسیج است. ولی فقیه همه را می پذیرد و کشور را ترک می کند. روزنامه نگار سرشناس وطن آقای مهدی رضایی ـ تازیک با انتشار مقاله ای در روزنامه کیهان آزاد، امیر انتظام را سرمایه دار زاده ای می نامد که سابقه جاسوسی او برای قدرت های بزرگ سال هاست که افشا شده است. یاران سابق امیرانتظام او را از نهضت آزادی اخراج نموده و در جریان دیدار با اکبر بچه باز در پاریس امیرانتظام را خائن به آرمان های نهضت آزادی و انقلاب دمکراتیک مردم می خوانند. سیاسیون دسته دسته به دستبوسی اکبر بچه باز رفته و با او بیعت می کنند. اسناد جدیدی از وابستگی امیرانتظام به قدرت های جهانی در نشریهء بیکاران، ارگان سازمان همراهان خلق، منتشر می شود. مردم در خیابان ها امیرانتظام را تهدید می کنند که او را هم همراه با ولی فقیه به دار خواهند آویخت اگر او با اکبر بچه باز بیعت نکند. امیرانتظام که به دلیل پایگاه مردمی اکبر بچه باز نمی تواند با وضوح بیشتر صحبت کند، به مردم از طریق یک پیام تلویزیونی اعلام میکند که دیکتاتوری شلوارهای پایین صد بار بدتر از دیکتاتوری نعلین است. اما روزنامه نگاران مشهور کشور، از جمله مهدی رضایی ـ تازیک، که سه ماه پیش از زندان اوین آزاد شده با خائن خواندن امیرانتظام برقراری دیکتاتوری شلوارهای پایین در ایران را غیرممکن خوانده و آن را تلاش های مذبوحانه امیرانتظام برای انحراف انقلاب اصیل مردم ایران برای برقراری جمهوری دمکراتیک اسلامی ایران می نامد.
آنگاه آیا درست خواهد بود که تو من را به خاطر نیت و تلاش در راستای بر اندازی جمهوری اسلامی "خطاکار" بدانی؛ چرا که "جمهوری اسلامی دموکراتیک" روی "جمهوری اسلامی" را سفید کرده است؟
بله. برای اینکه زمانی که امیرانتظام دولت را تشکیل داد با اختیارات کامل، در همان لحظه انقلاب دمکراتیک مردم به پیروزی رسیده بود. تمام اعمال شما بعد از آن و با لجاجت و نادانی کودکانهء شما باعث حاکمیت بچه بازان بر میهن ما شد. تلاش تو بعداز آمدن امیر انتظام فقط برای انتقام جویی محض بود حتی به قیمت نابودی خودت و کشورت. بنا براین بخاطر نداشتن بینش سیاسی و مشارکت در به شکست کشاندن تلاش های امیرانتظام برای نجات وطن از دست بچه بازان، شما و من هم شریک جرم هستیم زیرا من هم داد زده بودم «بختیار، نوکر بی اختیار!»
مهدی رضایی-تازیک: آقای جهان خسروی گرامی؛ بابت نظرتان سپاس گزارم. من نقد شما را این گونه خلاصه می کنم: «بختیار، آن سکولار- دموکرات وطن دوست و واقعاً روشنفکر، از نیت اصلی خمینی آگاه بود و می دانست که نعلین آخوندها هزاران بار خطرناک تر از پوتین سربازهای نظام سلطنتی ست. بختیار دولت را در دست گرفت، زندانیان سیاسی را آزاد کرد، آزادی مطبوعات را فراهم کرد و ... اما چرا، علی رغم این همه دست آورد، آن هم در عرض ۳۷ روز، ما فریاد زدیم: "بختیار، نوکر بی اختیار"؟»
بختیار، آن مرد تنهای تنهای تنها، زمانی دولت را در دست گرفت که کار از کار گذشته بود. شاه می بایست سال ها پیش حکومت را به «بختیار» ها تحویل می داد، از سلطنت دست می کشید، به پادشاهی مشروطه اکتفا می کرد و مال بیت المال را به مردم بر می گرداند.
اگر «روشنفکران» ما از زکاوت و هوشیاری بختیار برخوردار بودند، بازیچهء دست خمینی نمی شدند و یک «جمهوری دموکراتیک» را به عنوان یک آلترناتیو به مردم ارائه می دادند. و کیست که نگوید که: «یک "جمهوری دموکراتیک" نسبت به یک "پادشاهی مشروطه" بسیار مترقی تر است؟»
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.