بازگشت به خانه        پيوند به نظر خوانندگان

جمعه 1 دی ماه 1391 ـ  21 دسامبر 2012

 

جای خالیِ منافع ملی در برآوردها

گودرز کیوان

چند چیز است که به نظر نمی‌رسد نیازی به اثبات و گفتگو داشته باشد:

1- هر کشوری (همچون هر خانواده‌ای) منافعی دارد،

2- فرمانروایان در حکومت ‌های مردمسالار، سوگند می‌خورند که به دنبال منافع ملت شان باشند،

3- فرمانروایان در حکومت‌های خودکامه یا به دنبال چپاول ملت شان هستند یا با دنبال کردن آرمانخواهی ‌های کج ‌اندیشانه منافع ملت شان را تباه می‌کنند،

4- در کشمکش‌های جهانی، بیش از هر چیز، «قدرت» سرنوشت‌ ساز است،

5- قدرت‌های جهانی به کشورهایی گفته می‌شود که چه اقتصادشان در درون مرزها پیشرفت یافته و چه نیافته باشد، به کمک توان اقتصادی یا نظامی بالا به دنبال گسترش منبع‌های اقتصادی خود در بیرون از مرزهای کشورشان هستند،

6- قدرت‌های جهانی بر سر منافع برون‌مرزی (اقتصادی، سیاسی و نظامی) خود با هم رقابت دارند،

7- در این رقابت، می‌کوشند حکومت های خودکامه‌ی کشورهای ناتوان را به‌ویژه در کشورهای سرمایه‌خیز به سوی خود بکشانند،

8- در این کوشش، گاهی کنشگرهای سیاسی سودجو، کم‌خرد و بی‌ریشه را در کشورهای ناتوان، به سوی خود می‌کشانند و آشکارا یا پنهانی آن‌ها را یاری می‌کنند،

9- پس حکومت‌های خودکامه‌ی ناتوان، می‌توانند گاهی بازیچه‌ی قدرت‌های جهانی شوند،

10- در این راستا، برخورد حکومت‌های قدرتمند کمونیستی (امپریالیزم کمونیستی) با کشورهای ناتوان، همچون برخورد حکومت‌های قدرتمند کاپیتالیستی (امپریالیزم کاپیتالیستی) است،

11- قربانی این بازی‌ها ملت‌های کشورهای ناتوان هستند،

12- از دید قدرت‌های جهانی، کشورهای سرمایه‌خیز بهتر است دارای حکومت‌های خودکامه و ایدئولوژی‌مدار باشند تا نتوانند به کمک سکولاریته از واپس‌گرایی به در آیند و توانمند شوند،

13- قدرت‌های جهانی برای دست‌یابی به منافع بیشتر در این رقابت‌ها، گاهی نیز از رواج دادن ایدئولوژی‌ها و پدید آوردن و دامن زدن به اختلاف‌های قومی و مذهبی، در درون و بیرون از مرزهای کشورهای سرمایه‌خیز سود می‌برند.

14-  

از رویکرد تئوریک که بگذریم، با دیدگاه کارکردی می‌توان دید که قدرت‌های جهانی در سده‌های گذشته بارها در کشورهایی چون هند و ایران و افغانستان، با همین روند سود برده‌اند. از نیم هزاره پیش که  پای انگلیسی‌ها به هند باز شد، کار خود را با دامن زدن به اختلاف‌های قومی و مذهبی آغاز کردند. در ایران نیز قدرت‌های انگلیس و روس و آمریکا، به‌ویژه در چند بزنگاه سرنوشت‌ساز در زمان امیرکبیر، مشروطه، سال 32 و 57 پا به میدان گذاشته و جنبش نوگرایی و دموکراسی‌خواهی ملت را به بیراهه کشانده یا راه را بر آن بسته‌اند. نمی‌توان و نباید گفت تنها قدرت‌های جهانی در این بزنگاه‌ها کارکرد داشته‌اند، ولی با بی‌پروایی می‌توان گفت این کشورها با بهره‌گیری از توان اقتصادی، نظامی و دانش شرق ‌شناسی کارشناسان خود، توانسته‌اند در ماهی ‌گیری از آب گل‌آلودِ آشفتگی‌های سیاسی ایران در این بزنگاه‌ها، به‌خوبی کامروا باشند.

برای نمونه نقش قدرت‌های جهانی در به قدرت رسیدن خمینی در سال 57 را نمی‌توان ندیده گرفت. امروزه دیگر آشکار است که روس ها در سده‌ی گذشته تا چه اندازه برای نفوذ در روشنفکران ایرانی کوشیدند و از آن سو، ساواک در همکاری با سیا در راستای رودررویی با کمونیسم، تا چه اندازه به کسانی همچون شریعتی پروبال داد تا بنیادگرایی اسلامی را در میان جوانان رواج دهند. هیچگاه یادمان نمی‌رود که آیت‌اله بی‌بی‌سی چگونه جمله به جمله‌ی اعلامیه‌ها و گفتارهای خمینی را هر شب و با آب و تاب در گوش مردم تزریق می‌کرد و چگونه کسانی که با سازمان‌های جاسوسی غربی رفت‌و آمد داشتند، دور و برش را گرفته بودند و زمینه را برای آوردن او به ایران آماده می‌کردند. به زبان خودمانی، ملت ایران را ساده گیر آورده بودند.

از مردم تنگدست و درگیر روزمرگی نمی‌توان چشمداشتِ ریزبینی و تحلیل‌گری داشت ولی از روشنفکران یک کشور می‌توان. در کشورهای دارای حکومت خودکامه، ناتوانانِ اقتصادی که توانمندانِ جمعیتی آن کشورها هستند، در دوران‌های گذار و آشفتگی مانند انقلاب، موتور آن جامعه برای تغییر شمرده می‌شوند. از سوی دیگر روشنفکران مورد اعتماد یک جامعه، سکان آن در جنبش‌های اجتماعی خواهند بود. جوانترها و دانشجوها هم که از دیگران انرژی بیشتر و اینرسی کمتری برای جنبش دارند، جلوداران یا چاشنی بمب دگرگونی‌ها هستند (اگر چاشنی از خرج اصلی جدا نشده باشد).

اگر در سال 57 جنبش آزادی‌خواهی ملت ایران به گژراهه رفت، کوتاهی نه از مردم، که از روشنفکران بوده است. در پی دوران درازمدت فرمانروایی خودکامگان بر کشور، فرهنگ آرمانخواهی چنان در این کشور ریشه گرفته بود که دیگر روشنفکران راستین (سکولار و ملی‌گرا) کم بودند و آنان که بودند هم صدایشان به کسی نمی‌رسید. اکنون هنوز هم رسوب این فرهنگ در اندیشه‌ی برخی به‌جا مانده است. اکنون با اینکه سی و اندی سال از برخورد روشنفکران تبعیدی ایرانی با اندیشه‌های پلورالیستی و سکولار در جهان می‌گذرد، برخی از آنان هنوز دیدگاه کهنه‌ی خود را نگه داشته و هر اندیشه‌ی غیر خودی را ارتجاعی می‌خوانند (همچون رومیان باستان که غیر از خود را بربر می‌خواندند). پس چگونه می‌توان چشم داشت که آن روز جنبش 57 به کژراهه نرفته و بنیادگرایی مذهبی بر کشور چیره نشده باشد؟

سیاستمداران چیره بر کشور در این سه و نیم دهه، چنان بی‌ریشه و از ملیت و میهن‌دوستی تهی بوده‌اند که گرایش‌های آرمان‌خواهانه یا سودجویانه به قدرت‌های شرق و غرب رفته‌رفته در جناح‌های درون رژیم، نیرومند شد و اکنون روی‌هم‌رفته با اندکی ساده‌گیری می‌توان گفت جناح‌بندی‌های میان آن‌ها چیزی نیست جز بازتاب یا دنباله‌ی نیروهای فرود آمده بر رژیم از سوی قدرت‌های جهانی. به بیان دیگر می‌توان کشش و تاثیرپذیری جناح راست رژیم را از چپ جهانی و جناح چپ را از راست جهانی دید و پیوندها، همکاری‌ها، باج دادن‌ها و لابی‌های آن‌ها را زیر ذره‌بین گذاشت.

ولی اکنون فضای روشنفکری دگرگون شده است. بار دیگر 1) با رفتن برخی از روشنفکران ایرانی به فرنگ (همچون پیش از جنبش مشروطه)، 2) با سر بر آوردن داده‌های ایران باستان از زیر خاک و 3) با گسترش فناوری ارتباط، آگاهی از ریشه‌های فرهنگی ایرانی و نیازهای پایه‌ای ملت بیشتر شده و آگاهی ‌رسانی در این زمینه‌ها پویاتر و گسترده‌تر شده است. از همین رو برای نمونه دیگر غربی‌ها نمی‌توانند سکولاریزم را در گاوصندوق خودشان نگهداری کنند و نگذارند دیگران رنگ آن‌را ببینند. امروزه در پی کوشش‌های برخی روشنفکران پیشتاز، آواز آن آرام آرام به گوش ما جهان سومی‌ها نیز رسیده است.

ولی شوربختانه هنوز این روشنگری همه‌گیر نشده است. با گذشت زمان درازی از فروپاشی کمونیزم در شوروی، هنوز هم آرمانخواهی شرقی (کمونیزم) یا غربی (کاپیتالیزم) بر زبان و اندیشه‌ی برخی از روشنفکرانِ با پیشینه‌ی درازمدت ما چیره است. نه تنها در واژه‌ها که در دیدگاه‌های برخی از شخصیت‌ها و حزب‌های سیاسی، هنوز هم اندیشه‌های کهنه‌گرایانه به جای نگاه روشنگرانه به آینده دیده می‌شود. در گفتار و برآوردهای برخی، جای خالی منافع ملی بسیار به چشم می‌آید.

برجسته بودن منافع ملی و نیاز به کوشش برای بازیابی آن را از دو دیدگاه می‌توان بررسی کرد: 1) از دید تئوریک بر پایه‌ء عدالت‌ سنجی و برابر نهادن منافع ملت‌ها در جهان، 2) از دید کارکردی بر پایه‌ی گرایش‌ها و نیاز فرهنگی و تاریخی ملت‌ها به ملی ‌گرایی و میهن ‌دوستی.

از دید عدالت ‌سنجی در یک رویکرد تئوریک، سوسیال دموکراسی (در برابر پندارگرایی دور از واقعیت و یک‌سو نگری کمونیزم و کاپیتالیزم) با کوشش در راستای برآورده کردن کرامت انسانی، آزادی و عدالت اجتماعی  همزمان با هم، پیشرفته‌ترین و کامیاب‌ترین رویکرد برای اداره‌ء کشورها در جهان کنونی شمرده می‌شود. ولی روشن است که رسیدن به آن در مقیاس جهانی به یکباره نه تنها شدنی نیست بلکه کوشش آرمانی در این زمینه می‌تواند گونه‌ی دیگری از یک‌سو نگری باشد و به فاجعه‌ی له شدن و از دست رفتن فرهنگ‌هایی بیانجامد که اکنون از دید اقتصادی یا نظامی ناتوان‌تر از دیگرانند.

توضیح اینکه جهانی شدن در زمینه‌ای نابرابر، و هر کوششی در این راستا مانند تلاش برای همگانی شدن ذخیره‌های انرژی در جهان، اکنون که با کشورهای ناتوان از دید اقتصادی روبرو هستیم، ارابه‌ای خواهد بود که به راه می‌افتد تا این کشورها را در زیر خود له و تارومار کند. این کشورها در رقابت‌های جهانی همه بر سر خط آغاز قرار ندارند و در یک زمینه‌ی نابرابر یارای دادوستد و بهره‌وری دوسویه با قدرت‌های جهانی را نخواهند داشت و به‌سادگی نابود خواهند شد. جهانی شدن به‌گونه‌ای که امروزه روی داده و به پیش می‌رود، بیش از هر چیز، گسترش امکانات قدرت‌های جهانی برای چپاول کشورهای ناتوان و سرمایه‌خیز را در پی دارد. گرچه این زمینه‌ی پیشرفت را کاپیتالیست‌های غربی بنا نهادند ولی کمونیست‌های شرقی نیز به‌خوبی بر موج آن سوار شده و بهره‌ی همه‌جانبه از آن برده‌اند.

از دید فرهنگی تاریخی اگر بنگریم هر ملتی خواستگاه و تاریخ خود را دارد و کشش ملت‌ها در گرایش به فرهنگ ملی خود و پاسداری از آن به یک اندازه نیست. از همین رو روشن است که سنجش همه آن‌ها با یک ترازو، ساده‌اندیشی خواهد بود. برای نمونه به وارون باور برخی از روشنفکران کم‌آگاه در این زمینه، میهن ‌دوستی و گرایش‌های ملی ‌گرایانه در ایران، به‌وارون کشورهای اروپایی، نه تنها پیشینه‌ای چند هزار ساله دارد بلکه همگانی بوده و به هیچ روی ویژه‌ی یک قشر از جامعه (سپاهیان و خاندان شاهی) نبوده است. این گرایش چیزی نیست که در سده‌ی گذشته به یکباره سربرآورده باشد و از مشروطه به این سو نمود پیدا کرده باشد. نشانه‌های دیرین آن‌را می‌توان در خداینامه‌ها، شاهنامه‌ها، فرهنگ همگانی و مردمیِ، نقالی و گوسانی، دست‌نوشته‌های پهلوی چون یادگار رزیران،[i] فرهنگ پهلوانی و هر جای دیگری که نام مرز و بوم ایران و آیین‌های ایرانی و هویت ایرانی[ii] در آن آمده باشد چون سنگ‌نوشته‌های هخامنشی[iii] و ساسانی[iv] و حتی در داستان آرش کمانگیر که بیش از سه هزاره‌ی پیش در یشت هشتم اوستا[v] بازگو شده نیز دید. این‌ها در فرهنگ همگانی مردم این مرزوبوم به هم بافته شده و چیزی نیست که تنها از آنِ یک لایه از جامعه باشد. این فرهنگ میهن‌دوستی و ملی‌گرایی تا آنجا نیرومند است که امروزه می‌بینیم از میان بسیاری از امپراتوری‌های ‌باستانی همچون مصر، ایران و روم، ایران نام و نشان، زبان، آیین‌ها، فرهنگ و از همه برجسته‌تر، هویت و فرهنگ ملی خود را از دست نداده است. پس به هیچ روی نمی‌توان ویژگی‌های ملت ایران را با ملت کشورهای اروپایی که بیش از چند دهه از زندگی آن‌ها نمی‌گذرد سنجید.

بسیاری از ما ایرانیان که با شاهنامه و دیوان حافظ بزرگ شده‌ایم، ریشه‌ی میهن ‌دوستی و فرهنگ ملی را که در دلمان می‌جوشد در هزاره‌ها پیش از این حس می‌کنیم و با حماسه‌های  ایرانی که در شاهنامه و دست‌نوشته‌های کهن دیگر بازتاب یافته، به‌خوبی آشناییم. تاریخ نشان می‌دهد که از هزاره‌ها پیش از این، دست‌درازی‌های صدها ساله‌ی قوم‌های بیابان نشین شمال شرقی و رومی‌ها به خاک ایران، همواره این ملت را در نگرانی و آشفتگی نگه داشته است. تنها با نگاه گذرایی به ایران پیش از اسلام می‌توان این نشانه‌ها را از پدید آمدن و نیرو گرفتن فرهنگ میهن‌دوستی در این ملت دید. از این که بگذریم، تجاوزها و چیرگی بیگانگان بر ملت ایران پس از اسلام تا کنون، درد و رنج فراوان و داستان بلند بالای خود را دارد. با این همه تجاوزطلبی‌های بیگانگان به این مرز و بوم، تنها یکی از انگیزه‌های پدید آمدن و نیرو گرفتن میهن‌دوستی و گرایش‌های ملی ایرانیان در راستای دفاع از سرمایه‌ها و حقوق از دست رفته‌ی این ملت شمرده می‌شود. بررسی خاستگاه و تاثیر تاریخ و تمدن پیش از کوچ آریاییان به این سرزمین، فرهنگ و اسطوره و ادبیات باستانی بسیار پربار، جایگاه جغرافیایی ویژه‌ی این کشور، شرایط آب‌وهوایی ویژه‌ی آن، شیوه‌ی کشورداری شهرستانی (ساتراپی) و دیگر زمینه‌ها در پدید آوردن فرهنگ میهن‌دوستی، هر کدام نیاز به بررسی جداگانه دارد.

گواه دیگر اینکه در درازای یک و نیم هزاره‌ی گذشته، فرمانروایان خودکامه و بیگانه‌ی چیره بر ایران، همواره در سرکوب فرهنگ ملی‌ ایران کوشیده‌اند و چیزی که اکنون دیده می‌شود تنها بازمانده‌ای از فرهنگ ملی ایرانیان است که از زیر این سرکوب‌ها جان به در برده. این نیروی همگرایی ملی چنان در فرهنگ ملت تنیده شده است که در چنین کشوری با چندین زبان و گویش و قوم‌‌های از دیرباز به هم پیوند خورده، با وجود تبعیض‌ها و ستمکاری‌های همیشگی فرمانروایان خودکامه به‌ویژه در چند دهه‌ی گذشته، در هیچ جای تاریخ هیچ گزارشی از درگیری‌های قومی دیده نمی‌شود. بنابراین به‌وارون برخی کشورها مانند هند، ساختار چند قومی فرهنگ ایران هیچگاه نتوانسته ابزاری برای رواج واگراییِ در اندازه‌ی درگیری‌های قومی باشد.

برجسته بودن فرد و کرامت انسانی، یکی از زیباترین دستاوردهای اندیشه‌ی امروز جهان شمرده می‌شود که امروزه با یک رویکرد نو در پی درک سرشت پلورالیستی انسان به‌دست آمده است. این رویکرد نو، به شکلی آرمانگرایانه و یک‌سو نگرانه در لیبرالزم و به شکلی علمی و متعادل در سوسیال دموکراسی پایه‌ی تئوری‌سازی قرار گرفته است. ولی چیزی که گاهی از نظر دور می‌ماند این است که کرامت انسانی، همچون جامعه‌ی انسانی، لایه‌های بی‌شمار دارد. نخستین لایه، کرامت فرد فرد انسان‌ها است و پس از آن کرامت خانواده، فامیل، شهر، طایفه، ایل، قوم و ملت است و از این میان لایه‌های فردی و ملی برجستگی ویژه‌ای دارند. بر این پایه همان‌گونه که نادیده گرفتن کرامت انسانی در ایدئولوژی‌ها، زیربنای جنایت‌های فرمانروایان خودکامه بوده است، نادیده گرفتن لایه‌های دیگر آن نیز بی‌گمان می‌تواند بنیاد جنایت‌های دیگری را فراهم آورد.

در روند جهانی‌شدن به‌گونه‌ای که امروزه در جریان است قدرت‌ها از توان گسترش و پیشرفت بیشتری برای بهره‌گیری از کشمکش‌های جهانی برخوردارند. نادیده گرفتن کرامت ملت‌ها، جز نابودی کشورهای کم‌توان، سرانجامی نخواهد داشت. این جنایت هولناک که نمونه‌های بسیاری از آن در سده‌ی گذشته در گوشه و کنار جهان دیده شده است، نه تنها از دید نوع‌دوستی، بدترین گونه‌ی بهره‌کشی از ملت‌های کم‌توان در کشورهای سرمایه‌خیز است که همچون یک نسل‌کشی گسترده به پاک شدن این فرهنگ‌ها از پهنه‌ی روزگار خواهد انجامید، بلکه دستاوردی جز زشت شدن چهره‌ی جهان و تهی شدن آن از پلورالیزم فرهنگی نخواهد داشت. شوربختانه این روند هم اینک با شتاب به پیش می‌رود. در این آوردگاه جایگاه ما کجاست؟

ما شهروندان رنجدیده‌ی ایرانی که بهترین سال های زندگی خود را با آشوب 57 آغاز کرده و با کشته و دربند و فراری شدن آشنایان و دوستان، جنگ، نسل‌کشی دههء شصت و فقیر شدن روزافزون در پی فروپاشی ِ اقتصادی تدریجی و تحریم‌ها و فروپاشی فرهنگی دنبال کرده‌ایم، تنها یک سنجه را همچون تیزاب سلطانی برای عیارسنجی سنگ‌های بی‌ارزش از گوهرهای گران‌بها می‌توانیم در دست داشته باشیم و آن چیزی نیست جز منافع ملی. از دید من هر کس در کردار خود سه راه بیشتر در پیش ندارد: یا می‌تواند به دنبال منافع کنونی خود و رژیم باشد، یا به دنبال منافع ملت باشد و یا به دنبال منافع خود در آینده‌ی پس از فروپاشی. اگر کسی منافع ملت را که در این سه و نیم دهه تاراج شده است، سرلوحه‌ی کارش نداند، به هیچ روی نمی‌تواند اپوزیسیون رژیم ضد ملت شمرده شود. تن دادن به بازی قدرت‌های جهانی که گاهی بوی تجزیه ‌طلبی نیز می‌دهد، برابر است با نادیده گرفتن منافع ملی و از دید من هیچ معنی دیگری جز خیانت ندارد. آن هم خیانتی که سیل آن از فراز سر ملت ایران می‌گذرد و دامن گذشتگان و آیندگان و تاریخ و فرهنگ این ملت را نیز می‌گیرد.

از این دید که بنگریم، شاید بتوان گفت بزرگترین ضربه‌هایی که ما ملت ایران در چند سده‌ی گذشته خورده‌ایم، همین له شدن کرامت ملی‌مان زیر پای قدرت‌های جهانی و به کمک برخی سیاستمداران بی‌خرد و خودفروخته‌ی ایرانی (تنها در نام) باشد که بدون آن، کوششهای چندین و چند باره‌ی‌ما برای زنده کردن کرامت فردی‌مان با نام مردمسالاری نافرجام مانده است. از دید من بدون نگاه به فرهنگ میهن‌دوستی ایرانیان و بدون در نظر گرفتن منافع ملی، هیچگاه در ایران مردمسالاری راستین به دست نخواهد آمد.

آرزوی من این است که در این سال‌ها ملت ایران از افسردگی به در آید و به کمک روشنفکران امروزی‌اش برای چندمین بار در سده‌ی گذشته نقش بازی کند. ولی این بار نقش خود را، نه نقشی را که قدرت‌های جهانی برایش از پیش طرح کرده باشند. آرزوی من این است که در چنین برش تاریخی شکننده‌ای:

1. منافع ملت ایران در تارک اندیشه‌ی روشنفکران ایرانی سایه‌انداز باشد تا

2. این روشنفکران بتوانند با همگرایی و هماوایی بر سر کانون منافع ملت، همچون و بسی بهتر از دوران مشروطه و روند ملی شدن نفت، سکان خوبی برای موتور جنبش باشند که با نیروی شگفت‌انگیز ملت ایران به چرخش در می‌آید و

3. در کشاکش قدرت‌های جهانی همچون شطرنج‌بازی آگاه و خردمند، ترفندهای سودجویانه‌ی آن‌ها را بی‌اثر کنند، تا

4. سرانجام ملت ایران از راه مبارزه‌های بدون خشونت، بتواند قانون اساسی ضد ملی و ضد بشری کنونی را با قانون اساسی پایه ریزی شده بر حقوق بشر، جایگزین کند و

5. به سکولار دموکراسی غیر متمرکز دست یابد تا

6. بتواند زخم‌های تاریخی-فرهنگی خود را درمان کند و در پی آن

7. بتواند گویش‌ها، آیین‌ها، فرهنگ، آثار باستانی و محیط زیست وجب به وجب این مرز و بوم را زنده کند و به جهانیان بشناساند و

8. پس از زنده کردن منافع از دست رفته‌اش، راه سوسیال دموکراسی را در پیش گیرد و سرانجام

9. با سربلندی به دنیا بگوید که چرا و چگونه نخستین نسخه‌ی منشور حقوق بشر از این سرزمین برخواست، آن هم دو و نیم هزاره پیش از نسخه‌ی کنونی‌اش که امروزه هر انسان خردمندی به آن می‌بالد.

15/9/91 خورشیدی


[i] ماهیار نوابی، یحیی (1374). یادگار زریران. تهران: اساطیر.

[ii] http://www.iranicaonline.org/articles/iranian-identity-ii-pre-islamic-period.

[iii] DB IV, 88-89:Kent, Roland (1953). Old Persian: Grammar, Texts, Lexicon. New Haven, Conn: American Oriental Society. P130;  http://avesta.org/op/op.htm.

[iv] اکبرزاده، داریوش (1385). کتیبه‌های فارسی میانه. تهران: نقش هستی.

[v] http://avesta.org/ka/yt8.htm.

 

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه