بازگشت به خانه        پيوند به نظر خوانندگان

چهارشنبه 20 دی ماه 1391 ـ  9 ژانويه 2012

 

آسیب‌های آشفتگی زبانی به فرهنگ سیاسی

گودرز کیوان

goodarzr@yahoo.com

 

این نوشته درباره‌ی بخش بسیار کوچکی از رنج‌های فراوانی است که ملت ایران در زمینه‌های گوناگون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در دهه‌های گذشته کشیده است. همه‌ی این رنج‌ها پیامد چیره بودن رژیم‌های ستمگر، خودکامه و تبعیض‌گر، بر این سرزمین بوده که از ترس به لرزه در آمدن پایه‌های فرمانروایی خود، جلوی پدید آمدن و بالیدن ساختارهای اجتماعی نوین (مدرن) را گرفته‌اند، و در فرار خود از نوگرایی ساختاری، نخستین چیزی که پایمال می‌کرده‌اند، منافع ملت بوده است. این رنج که شاید کمتر به آن توجه می‌شود ولی می‌تواند سدی نیرومند در برابر گشایش سیاسی و سپس پیشرفت اقتصادی و فرهنگی باشد، نبود استانداردسازی شناسه‌ی (تعریف) مفهوم‌های تخصصی و آشفتگی‌هایی است که در واژگان تخصصی رشته‌های گوناگون به‌ویژه در علوم سیاسی دیده می‌شود. این آشفتگی‌ها که از دانشگاه‌ها گرفته تا رسانه‌های دولتی و آزاد و گاهی زندگی روزمره‌ی مردم را نیز در بر می‌گیرد، خود پیامد ناکارامد و یا دست‌بسته بودن یک نهاد برنامه‌ریز و هماهنگ‌ساز به نام فرهنگستان است و می‌توان پی‌آمدهای ویرانگر آن‌را به‌روشنی در برخوردها و گفتار بسیاری از کنشگران سیاسی دید. با کمی ریزبینی می‌توان دید که این زبان استاندارد نشده، چگونه زمینه‌ساز واگرایی و حتی گاهی درگیری می‌شود و در اندازه‌های کلان، می‌تواند دست کم دشواری‌هایی را برای کنشگران در راه همگرایی پدید آورد. در دنباله، با آوردن چند نمونه کوشیده می‌شود تا بخشی از این آشفتگی و تأثیر بازدارنده‌ی آن بر همگرایی کنشگران سیاسی به نمایش گذاشته شود.

 

فرهنگستان ناکارمد

ناکارامد و ناتوان بودن فرهنگستان در جایگاه یک نهاد هماهنگ‌ساز در برگزیدن و به کار انداختن واژه‌های تخصصی، بیشتر به پس از انقلاب باز می‌گردد. فرهنگستان در این سال‌ها با سیاست‌گذاری‌های نادرست مدیران ناشایسته و ولایت‌مدار، کارایی خود را از دست داده و توان به اجرا گذاشتن مصوبه‌های اندک خود را نیز نداشته است. از همین رو نهادهای گوناگون دیگر مانند رسانه‌ها و روزنامه‌ها، آزادانه و خودسرانه کار واژه‌گزینی را پیگیری کرده‌اند. ولی در عم و از روی مصلحت نظام، رهبریِ این کار به‌جای فرهنگستان به دست نهاد دیگری به نام صداو سیما افتاده که ولایت‌مند‌تر و کنترل‌پذیر‌تر است و همه‌ی کارها را با برنامه‌ریزی و هماهنگی اطلاعات و در راستای برآورده کردن نیازهای رژیم انجام می‌دهد. نیازی به بازشکافی نیست که این نهاد مصلحت‌اندیش، فرهنگ‌سازی در راستای ماندگاری رژیم را جایگزین برخورد کارشناسانه و علمی در این زمینه کرده است. نیک می‌دانیم که در این روندِ چند ده ساله، چارچوب کار بر رواج دادن و جاانداختن واژه‌های فقهی و ولایت‌محور، پایه‌ریزی شده و در این راستا واژه‌های من‌درآوردی بسیاری را بدون کارشناسی و ارائه‌ی شناسه‌های استاندارد و روشن، به خورد ملت داده‌اند.

پیش از انقلاب فرهنگستان کار خود را بسیار آزادانه‌تر پیش می‌برد و کارهای برجسته‌ای نیز انجام داده بود. ولی با این همه فضای فرمایشی چیره بر سیاست آن روزگار، کارکرد این نهاد را کم و بیش به ویژه در زمینه‌ی سیاسی راستامند و یک‌سویه کرده بود و نمی‌گذاشت در این زمینه کارامدی چندانی از خود نشان بدهد. در این فضای بسته‌ی سیاسی، که پس از انقلاب نیز تنگ‌تر از گذشته شد، پر کردن جای خالی بسیاری از واژه‌های سیاسی، باری بود که بر دوش نخبه‌های کشور به‌ویژه کنشگران اپوزیسیون افتاده بود. در یک سده‌ی گذشته به‌جز دوره‌های بسیار کوتاه، فضای سیاسی چیره بر نخبه‌های کشور، بیشتر به چپ و این تازگی‌ها به اسلامیزم (اسلام سیاسی) گرایش داشته است. آن‌ها برای پر کردن این کمبودها، دو راه بیشتر نداشتند: واژه‌سازی خودجوش، یا وام‌گیری و گرته‌برداری با کمک رسانه‌های روسی و وابستگان آن‌ها. از آن‌جا که اندیشه‌ی ایمانی (بر بنیاد ایمان به یک ایدئولوژی که در برابر تجربه‌گرایی علمی یا شک و استدلال فلسفی قرار می‌گیرد) و فرهنگ دوالیستی (سیاه و سپید) به هر دوی این ایدئولوژی‌ها (چپ و اسلامیزم) فرمانروا بود، سیل شعارها، روش‌ها و واژه‌های سیاسی تند و تیز و دوقطبیی مانند مبارزه‌ی قهرآمیز، کینه‌ی طبقاتی، خلق، ارتجاع، زحمت‌کشان، انقلابی و ضد انقلابی در اردوگاه چپ‌ها و اسلامیست‌ها ساخته یا برگردانده و یا برخی هم با بدسازی و مغالطه، باز آفرینی شد. بیشتر این واژه‌ها هنوز هم به‌جا مانده‌اند و درستی‌ها و نادرستی‌های آن‌ها نیز تا کنون بر دوش ما سنگینی می‌کند.

 

فرهنگ‌ساز بودن واژه‌ها

چیزی که بیش از خود واژه‌ها اهمیت دارد و ماندگار می‌شود این است که واژه‌های وامگیری شده و نوساخته تنها ابزاری بی‌جان برای رساندن پیام نیستند، بلکه با خود فرهنگ می‌آورند. یکی از نمونه‌های آن واژه‌ی «عقل» است که البته جا افتادن آن به‌جای واژه‌ی «خرد» در زبان همگانی (نه تخصصی) به سده‌ها پیشتر از این‌ها بازمی‌گردد. از آنجا که واژه‌ی عقل برگرفته از «عِقال» به معنی زانوبندی است که شتر را از راه رفتن بازمی‌دارد، با خود مفهوم والدانه‌ی «مهار و کنترل» را آورده و با جا افتادن آن به‌جای واژه‌ی خرد در کاربرد همگانی، مفهوم بالغانه‌ی آن به معنی کاردانی و فرزانگی، رو به کمرنگ شدن رفته و بدین قرار بوده است که واژه‌ی عقل در فرهنگ‌سازی مذهبی و مکتبی و القای بازدارندگی و دنیاگریزی به‌جای پویندگی و دنیاسازی، به دین‌فروشان سود رسانده است.

نمونه‌هایی از این دست بسیارند ولی در این‌جا به یادآوری یک نمونه‌ی دیگر در بازشکافی فرهنگ‌ساز بودن واژه‌ها بسنده می‌کنم و آن واژه‌ی «عبادت» در برابر «پرستش» است. عبادت از ریشه‌ی «عبد» و به معنی بردگی و بندگی کردن است ولی سده‌ها پیشتر، به جای واژه‌ی پرستش به معنی پرستاری، تیمار و مراقبت کردن، جا افتاده است. بدین قرار بوده که پیوند و سودرسانی دوسویه که در فرهنگ و دین ایرانی ریشه‌ای بسیار ژرف و بنیادین داشته، با پیوند یک‌سویه و تکلیف‌مدار جایگزین شده که به‌خوبی توانسته نیاز دین فروشان در تکلیف روشن کردن برای مردم و جا انداختن فرهنگ تقلید را برآورده کند.

 

ناسیونالیزم

یکی از نمونه‌های بدسازی واژه‌ها که سخن را به کانون این نوشتار می‌رساند واژه‌ی ناسیونالیزم است که در فارسی برگردان‌های «میهن پرستی»، «ملی‌گرایی» و «میهن‌دوستی» برای آن آمده است. معنی گسترده‌ی این واژه، زمینه را برای برداشت‌های دوگانه از آن فراهم آورده است. بدین معنی که برخی گرایش‌های سیاسی به سود خود با برجسته کردن روی منفی آن، در بی‌ارزش کردن روی مثبت معنی آن کوشیده‌اند. توضیح اینکه در بسیاری از واژه‌نامه‌ها و دانش‌نامه‌ها مانند «واژه‌نامه‌ی زبان انگلیسی میراث آمریکایی»[i]، «واژه‌نامه‌ی سیاست و دولت»[ii] و «فرهنگ علوم سیاسی آکسفورد»[iii]، این واژه به معنی وفاداری و پایبندی به منافع ملت خود، استقلال طلبی و همچنین برتر دانستن منافع و امنیت ملی، نسبت به گروه‌بندی‌های فرامرزی و جهانی آمده است. بر پایه‌ی دانش‌نامه‌ها این مفهوم در سده‌ی نوزدهم در اروپا و سده‌ی بیستم در میان ملت‌های استعمار زده پدید آمده و به‌کار رفته است و آنگاه که از اندازه فراتر رود و به تندروی و برتر دانستن ملت یا قوم خود از دیگران بینجامد، شوونیزم خوانده می‌شود، و بدین روی است که می‌تواند زمینه یا بهانه‌ی جنگ و کشورگشایی شود.

گرچه در دانش‌نامه‌ها بر هر دو رویه‌ی معنی این واژه اشاره می‌شود، ولی از دید من رویه‌ی مثبت آن ریشه‌ای‌تر است. نکته‌ای که از این دانشنامه‌ها برداشت می‌شود و نیاز به توجه بیشتر و بازشکافی دارد این است که ناسیونالیزم بر پایه‌ی شناسه‌ی بالا، تنها تا زمانیکه منافع از دست رفته و پایمال شده‌ی یک ملت برآورده شود معنی دارد و چیزی که پس از نیرو گرفتن ملت‌ها و مستقل شدن آن‌ها روی می‌دهد، دیگر نمی‌تواند ناسیونالیزم شمرده شود. بلکه ایده‌ی دیگری مانند قوم یا نژاد پرستی است که در پس نام ناسیونالیزم پنهان می‌شود و از بنیاد و در گوهر با ناسیونالیزم ناهمخوانی دارد و البته بهتر است ریشه‌ی آن‌را در گسترش منابع اقتصادی به‌دست فرمانروایان خودکامه جستجو کرد. پشتوانه‌ی جنبش‌های ملی‌گرایانه، ملت‌های رنج‌دیده هستند و آنگاه که خودکامگانی چون هیتلر و چنگیزخان و عمر، کشورگشایی را آغاز می‌کنند، بی‌گمان نتوانسته‌اند منابع کافی برای گرداندن چرخ اقتصاد را در مرزهای کشور خود دست و پا کرده و با کشورهای دیگر پیوندهای درست برقرار کنند. از همین رو چشم به منابع اقتصادی و انسانی کشورهای دیگر، آن هم با رویگردی خشونت‌بار داشته‌اند. از دید سیاسی و اقتصادی که بنگریم، شوونیست‌ترین کشورها در سده‌ی نوزدهم کشورهای اروپایی استعمارگر بوده‌اند و در سده‌ی گذشته نیز کشورهای روسیه، آمریکا، صدام، رژیم اسلامیستی ایران و عربستان هستند.

م        موشکافی و جدا نکردن این دو گرایش حق‌جویانه و دگرآزار از یکدیگر، زمینه را برای ندیده گرفتن و حتی زیر پا نهادن منافع ملت‌ها از سوی ایدئولوژی‌های جهان‌وطنی فراهم آورده است. به پیروی از شوروی که به رواج دادن ایده‌ی انترناسیونالیزم سوسیالیستی می‌پرداخت (شاید به هدف سودجویی از کشورهای کم‌توان دیگر)، از سوی نیروهای چپ نیز این مفهوم تندروانه‌ی شوونیزم با مغالطه‌ی بدسازی، به‌جای ناسیونالیزم برگردانده و خورانده می‌شد. این چیزی است که غبار آن بر همه‌ی نوشته‌های چپ سایه افکنده است. برای نمونه در واژه‌نامه‌ی سیاسی نیک آیین انتشار حزب توده در سال 1381[iv] می‌خوانیم که ناسیونالیزم یک ایدئولوژی سیاسی ارتجاعی [رودررو با انترناسیونالیزم سوسیالیستی] و دستاورد بورژوازی است که تعصبات ملی و احساس برتری‌جویانه و کینه‌توزانه را برای تخدیر آگاهی طبقه‌ی زحمتکشان و توجیه جنگ‌های استعماری و استیلاگرانه، نیرو می‌بخشد.ه

نکته‌ای که بسیار به چشم می آید این است که پس از انقلاب نیز همین مغالطه از سوی سپاه پاسداران پی‌گیری و نیرو بخشیده شد و نمود آن‌را در نوشته‌ها و واژه‌نامه‌های غیر معتبر و فراوانی که در اینترنت پخش شده و در دسترس همگان قرار دارد، می‌توان دید. نکته‌ای که در این‌جا نباید از دیده دور داشت این است که از دید چنین رژیم‌هایی، پلورالیزم، از هر گونه که باشد، سدی در برابر یکسان‌سازی و سخت نکوهیده است و به‌ویژه سرکوب ملیت‌ها که کوتاهترین دیوار هستند، در راستای چپاول هر چه بیشتر منافع ملی، بسیار بایسته دانسته شده است. به نظر می‌رسد ایده‌ی برپا کردن امپراتوری شیعه که در پدید آوردن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (و البته نه ایران) نقش داشته است، در روند بدسازی این مفهوم و پررنگ‌تر کردن مغالطه‌ی آن نیز دنبال شده باشد. از همین رو از دید من، برخورد سودجویانه‌ی هر دوی این جریان‌های سیاسی با این واژه و مفهوم آن، هدفمند و حسابگرانه بوده است. هدف آن‌ها هم چیزی نبوده جز کمرنگ کردن منافع ملت ایران، تا زمینه برای چپاول این منافع در راه رسیدن به ایده‌ی جهان‌وطنی خویش فراهم شود. آن یکی برای امپراتوری استالینیزم و این یکی برای امپراتوری شیعه.

شناسه‌های تحمیل شده از سوی این دو جریان سیاسی برای واژه‌ی ناسیونالیزم، چنان مانند پوسته‌ای تیره بر روی آن جا افتاده که زدودن آن از ذهن، دشوار به نظر می‌رسد. ولی خوش‌بختانه برگردان‌های فارسی آن یعنی «میهن‌دوستی» و «ملی‌گرایی» چنین بار ناخوشایندی ندارند و همان معنی درست «پای‌بندی به یکپارچگی کشور و منافع ملی و دفاع از آن» از آن‌ها برداشت می‌شود. از همین رو واژه‌ی دوم یا ملی‌گرایی که به ملت به معنی همه‌ی کسانی که در یک کشور زندگی می‌کنند باز میگردد، در این جایگاه پسندیده به نظر می‌رسد.

 

میراث واژگانی اردوگاه سوسیالیزم

با اینکه سالهاست دوره‌ی سوسیالیزم در جایگاه یک ایدئولوژی سیاسی به پایان رسیده و حتی اکنون می‌توان گفت عمر سیاسی دوره‌ی اسلامیزم نیز دیگر در ایران به سر آمده و امروزه اپوزیسیون بیرون از کشور به ورای آن یعنی ایران پس از اسلامیزم و به ایده‌هایی چون سکولار دموکراسی (و در گام پس از آن شاید به لیبرال یا سوسیال دموکراسی) می‌اندیشد، با این همه شوربختانه میراث این واژگان سیاسی، هنوز گریبان کنشگران سیاسی را رها نکرده است. برخی از این واژه‌ها هنوز بی کم و کاست به‌کار می‌روند و مانند واژه‌ی ارتجاعی، یدک‌کش فرهنک دوآلیستی و سیاه و سپید هستند، برخی چون خودمختاری و حق تعیین سرنوشت و خلق می‌توانند دوپهلو برداشت شوند، و گاهی فرهنگ جداسری را بازتاب و گسترش دهند و برخی نیز چون تمامیت ارضی و ملی‌گرایی با پرهیز به‌کار می‌روند زیرا غبار آرمانخواهی آن‌ها را بدچهره کرده و به‌کار بردن آن‌ها، برافراشتن پرجم شوونیزم شمرده می‌شود. اکنون شاید فرهنگ پنهان در پس واژه‌های وام گرفته شده از اردوگاه شرق کمی روشن‌تر شده باشد. اپوزیسیون هر چه زودتر و بهتر بتواند این رسوب‌های دیرین را از زبان و فرهنگ سیاسی خویش بزداید، زودتر و ساده‌تر می‌تواند به همگرایی و رهایی از ستم و تبعیض دست یابد.

ملت و ملیت‌ها

برای نمونه گفتگو درباره‌ی مسئله‌ی ملت و ملیت‌ها، چالشی است که در همین روند به میان آمده است. پیش از این درباره‌ی واژه‌های ملت، ملیت و قوم بسیار سخن گفته شده و مفهوم آن‌ها بازشکافی شده است. همچنین واژه‌ی ملت چیزی نیست که بتوان برداشت نادرستی از آن کرد و از کنشگران سیاسی انتظار می‌رود هنگام نوشتن نیم نگاهی به مفهوم واژه‌ها در واژه‌نامه‌های سیاسی که «دانشنامه‌ی سیاسی» آشوری[v] در دسترس‌ترین و ساده‌ترین آن‌ها است، بیندازند.

از سوی دیگر مدت‌ها است که واژه‌ی ملیت در جایگاه یک واژه‌ی سیاسی از سوی بسیاری از کنشگران اپوزیسیون پذیرفته شده و جا افتاده است. با اینکه به‌کار بردن واژه‌ی ملت به‌جای ملیت در جایگاه نادرست، زمینه‌ی سوء‌تفاهم‌ها و برخوردهای زبانی بسیاری را در میان کنشگران اپوزیسیون فراهم آورده، ولی هنوز این شناسه‌های ارائه و پذیرفته شده، نادیده گرفته می‌شود. به نظر می‌رسد این نابجایی در به‌کار بردن واژه‌ها، پیامد برگردان نادرستی از واژه‌ی «خلق» باشد که از سوی چپ‌ها برای ملیت‌های ایران به‌کار می‌رفته و می‌رود و همچون میراثی از اردوگاه سوسیالیزم، به حزب‌های با پیشینه‌ی سیاسی درازمدت که در گذشته گرایش چپ یا نیمه‌چپ داشته‌اند، رسیده است.

ولی آنگاه که واژه‌ی «خلق» با واژه‌ی دوپهلوی «حق تعیین سرنوشت» همراه می‌شود مفهوم جداسری در آن نیرومندتر می‌شود. بویژه آنگاه که این عبارت در میان گروهی از اپوزیسیون سکولار دموکرات یا به خود آن‌ها گفته شود، دیگر نمی‌تواند نشانگر تأکید بر «از میان برداشتن تبعیض» باشد. چون این مفهوم پیشاپیش برای چنین کسانی شناخته و پذیرفته شده است و واژه‌ی نوین و گویای «سکولار دموکراسی» به خودی خود آن‌را همراه دارد و از همین رو در چنین جایگاهی، یکسره مفهوم جداسری از آن برداشت می‌شود. به سخن دیگر در ایران سکولار دموکرات، دیگر تبعیض سازماندهی شده‌ای نخواهد ماند که نیازمند مبارزه و از میان بردن باشد. چیزی که می‌ماند نیازمندیها و خواسته‌های شهروندان در گوشه و کنار کشور است که در یک بستر سکولار دموکرات، همگی را می‌توان در میان گذاشت و روند برآورده شدن آن‌ها را پیگیری کرد.

به هر روی از آنجا که واژه‌ی ملت به روشنی به همه‌ی ساکنان یک کشور برمی‌گردد. بی‌پروایی و سهل‌انگاری در به‌کار بردن نابه‌جای این واژه همراه با واژه‌های دوپهلوی خودمختاری یا حق تعیین سرنوشت، بی آن‌که برآمده از چنین پنداشت‌های باشد، در تئوری می‌تواند سه مفهوم را به ذهن گیرنده‌ی پیام برساند. نخست اینکه می‌تواند نشانگر برخوردی فرصت‌طلبانه و باز گذاشتن گزینه‌ی جداسری از سوی این کنشگران باشد که البته انگیزش‌های بسیاری از سوی کشورهای دیگر و وابستگان آن‌ها به نیرو‌های ملیتی ایران در این راستا وارد می‌شود. دوم اینکه می‌تواند بی‌دقتی در به‌کار بردن این واژه‌ی به ارث رسیده از اردوگاه سوسیالیزم به‌جای واژه‌ی خلق باشد. و سوم اینکه می‌تواند برگرفته از ترسی هوشمندانه از آینده و برخوردی زیرکانه در راستای پیشگیری از دوباره گزیده شدن از سوراخ ستمگری‌ها و تبعیض‌های دهه‌های گذشته باشد.

به چند دلیل می‌توان دانست که گزینه‌ی دوم یا سوم یا هردوی آن‌ها درست است. نخست اینکه شوربختانه بدسخنی‌ها، انگ زدن‌ها و نشانه‌هایی از گرایشهای ستم‌گرانه از سوی برخی شخصیت‌های اپوزیسیون دیده شده که اپوزیسیون ملیتی را با انگیزه‌ی گریز از فشارهای آینده، در پافشاری بر روشن شدن مسئله‌ی ملی و ملیت‌ها کوشاتر کرده است. دوم اینکه خود این کنشگران بارها به‌طور رسمی و همگانی این را گفته‌اند که هیچ‌گونه گرایشی برای جداسری ندارند. سوم اینکه از دید کارکردی نیز در راستای همگرایی اپوزیسیون، همانند کنشگران دیگر، و شاید بیش از بسیاری از آن‌ها، کوشیده‌اند و همیشه پایبندی خود را به یکپارچگی ایران و پشتکار و وفاداری خود را به دفاع از منافع ملت نشان داده‌اند. چهارم اینکه پیوندهای عاطفی مردم ایران به یکدیگر و به هم بافتگی ملیت‌ها چیزی نیست که بر کسی مانند من فارسی زبان پوشیده باشد، چه رسد به کنشگران فرهیخته‌ی ملیتی که از دیرباز با این گفتگوها درگیر بوده‌اند.

 

فرهنگ همگرای ایران

در این زمینه میدانیم که ما ایرانیان هزاران سال در این سرزمین پهناور زیسته‌ایم و در درازای تاریخ با یکدیگر دادوستد اقتصادی و فرهنگی و پیوندهای تنگاتنگ داشته‌ایم. برای نمونه خود من با کسانی از سه ملیت غیر فارس‌زبان پیوند فامیلی و با کسانی از چهار ملیت دیگر دوستی و رفت و آمد داشته و دارم. اینک دیگر یکایک ما ایرانیان در هر جای این خاک که زاده شده باشیم، خود، گذشتگان و فرزندانمان را، مالک و میراث‌دار ارگ بم، سی‌وسه‌پل و چهل ستون، تخت جمشید و پاسارگاد، چغازنبیل، کاخ شوش، پل شوشتر، معبد آناهیتا، بیستون، تاق بستان، آتشکده‌ی آذرگشنسب، آرامگاه فردوسی بزرگ، بهاران آبیدر، دماوند و سهند و سبلان می‌دانیم، و نه تنها به زادگاه خویش عشق می‌ورزیم بلکه همگی ما بدون گزافه‌گویی، سودای کیمیا کردن وجب به وجب این خاک و آباد کردن آن‌را در سر می‌پروریم. نه اکنون، که هزاران سال است که چنین بوده و چنین خواهد بود. فرهنگ ایرانی فرهنگ همگرایی است و نه تنها ایرانی‌ها را، که همیشه انیرانی‌های کوچیده یا تاخته به این سرزمین را نیز در خود جای داده است. اگر اکنون سخن از واگرایی به میان آمده، از مردم بر نخاسته بلکه از بیگانگانی برخاسته که ایران را ناتوان و پاره‌پاره می‌خواهند تا ساده‌تر آن‌را چپاول کنند. فرمانروایان خودکامه زمینه‌ساز آن شده‌اند و بیگانگانی چون MI6، جمهوری‌خواهان و برخی دولت‌های دیگر، برای ماهی گرفتن از این آب گل‌آلود شتافته و برخی وابستگان نیز ابزار آنان شده‌اند. سخن از جداسری، پشت کردن به تاریخ، فرهنگ، ریشه‌ها، پیوندهای عاطفی و همه‌ی هست و نیست ماست و از همین رو، بیشتر به خودزنی دیوانه‌وار می‌ماند تا بازیابی حق و حقوق. حال در چنین آب گل‌آلوده‌ای، کار روشنفکران و کنشگران با غیرت و آگاه، پیش کشیدن راهکار است نه پرخاش و گناهکار خواندن یکدیگر.

 

چشم‌داشت

تنش‌هایی که امروزه در میان کنشگران اپوزیسیون دیده می‌شود از دید من بیشتر فرهنگی است و ریشه در ترسی دارد که در دوره‌های درازمدت ستم و خودکامگی، بر ملت چیره بوده و هنوز هم چیره است. از همین رو این فرهنگ پرتنش و پرهیز سیاسی، راهی جز گفتگوی خردمندانه و شفاف‌سازی برای بالیدن نمی‌تواند داشته باشند. خوشبختانه این گفتگو سال‌هاست که آغاز شده و چندی است که گسترش بیشتری یافته است.

از این دید که بنگریم این چالش و چالش‌های دیگر به خودی خود نه تنها ویرانگر نیستند بلکه می‌توانند سازنده نیز باشند و فرهنگ سیاسی ایرانیان را ژرفا و جلا دهند. با نوسازی شیوه‌ی برخورد و بازنگری و تقدس‌زدایی واژه‌ها و استانداردسازی شناسه‌ی آن‌ها، می‌توان به عمر درازمدتِ آشفته‌بازار سیاسی ایران پایان داد و زبان مشترک و زمینه‌ای آرام برای گفتگو را جایگزین آن ساخت. آنگاه که نهادی برای این کار نباشد، چاره‌ای نمی‌ماند جز اینکه راه اجماع و اجتهاد پیش گرفته شود. این بار بر دوش خود اندیشمندان و نویسندگان است که هر واژه‌ای را که زمینه‌ی برداشت نادرست یا چندسویه و آشفتگی و درگیری را پدید می‌آورد، بررسی، بازنگری و روشنگری کنند، شناسه‌‌ای پذیرفتنی برای آن پیشنهاد کنند و حتی درباره‌ی آن به گفتگو بنشینند. این بازنگری‌ها می‌تواند فرهنگ سیاسی را به نوسازی، کنشگران سیاسی را به کار حرفه‌ای، ساختار پراکنده‌ی اپوزیسیون را به همگرایی و به دنبال آن، رژیم اسلامیستی را به فروپاشی نزدیک‌تر کند.

به باور من اکنون هر دو جریان برای حل این مسئله نیاز به یک رویکرد همدلانه در راستای دور شدن از اندیشه‌ی ایمانی، دوقطبی‌نگری، تعصب و تقدس واژه‌ها دارند. از یک سو اپوزیسیون غیرملیتی باید: 1) برخوردهای پرخاشگرانه، یک‌سونگری و تعصب را با برخورد کارشناسانه، پاسخگو و نوین جایگزین کند، 2) به برقراری حقوق بشر، بازیابی حقوق پایمال شده‌ی همه‌ی ملیت‌ها و نامتمرکز بودن ساختار قدرت در آینده‌ی ایران ایمان بیاورد و 3) در کنش‌ها و برخوردهای خود نیز گذار به نوگرایی و حقوق بشر را در پیش گیرد، و از سوی دیگر اپوزیسیون ملیتی باید در راستای روشن‌تر کردن مرز میان خود و جداسران، در واژه‌شناسی و گفتمان خود بازنگری کند.

هیچ کدام از ملیت‌ها و بخش‌های ملت به تنهایی راهی به فرار از تبعیض و ستم نخواهند یافت و رهایی از این تنگنا، تنها و تنها با همدستی و همصدایی همگان به‌دست خواهد آمد. نه ترس و نه شور انقلابی، که تنها منطق و گفتگو می‌تواند راهگشای همگرایی باشد. رفتار و سخنان کنشگران اپوزیسیون، اگر پاسخگویانه و شمرده‌باشد، می‌تواند تنش‌ها را فرونشاند وگرنه شکنندگی کشور به جایی خواهد رسید که دیگر کسی را یارای جلوگیری از فروپاشی، نخواهد بود. تا زمانیکه کنشگران غیر ملیتی، این باور را به‌کار نبندند و تا زمانیکه کنشگران ملیتی بازسازی و بازنگری زبان سیاسی را انجام ندهند، دره‌ی میان آن‌ها پر نخواهد شد و چشم‌های پر خواهش و ترس‌آلود آن‌ها برای همگرایی به‌سوی یکدیگر خواهد ماند. به امید برگذاری نشست‌هایی که اپوزیسیون پای‌بند به سکولار دموکراسی، برای حل این مسئله در آن گفتگو کند و از درون این گفتگوها، نوشتارها و گفتارهایی سر بر آورد که نشانگر برخوردها و روش‌های پالایش یافته، پاسخگو، نوین و همدلانه باشد.

17/10/91 خورشیدی


 


[i] Soukhanov, A. H. (1991). The American Heritage dictionary of the English language. New York: Dell Publishing.

[ii] Collin P.H. (2004). Dictionary of Politics and Government. London: Bloomsbury Publishing Plc.

[iii] مک‌لین، ایان (1381). فرهنگ علوم سیاسی آکسفورد. مترجم: حمید احمدی. تهران: آگاه.

[iv] نیک‌آیین، امیر (1381). واژه‌نامه‌ی سیاسی. حزب توده ایران: نشریه اینترنتی راه توده.

[v] آشوری، داريوش (1366). دانشنامه سیاسی. تهران: مروارید.

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه