|
جمعه 11 اسفند ماه 1391 ـ 1 مارس 2013 |
سیاست سنتی و سنت سیاسی
مهدی خلجی
انتخابات در ایران مهمترین فصل سیاست است، نه به این دلیل که گروهی قدرت را از دست میدهد و گروهی دیگر آن را به شکل مسالمتآمیز به دست میگیرد؛ بلکه از آن روی که نمایشگر درک بازیگران سیاسی از مقوله سیاست است.
طیفهای گوناگون، چه محافظهکار چه اصلاحطلب، انتخابات را دروازه مهم ورود به سیاست میدانند. انتخابات در ایران نه به سبب نیرومندی سنت و نهادهای دموکراتیک بلکه به سابقه انقلابی مردمی اهمیت پیدا کرده است. انتخابات برجستهترین نمایش مردمی بودن و در نتیجه مشروعیت «انقلابی» داشتن طبقه حاکم است.
بنابراین، انتخابات در ایران بیش از آنکه به دموکراسی پیوند داشته باشد به «انقلاب» ارتباط مییابد. از این روست که حتا نیروهای سیاسی بیباور به دموکراسی نیز برای انتخابات اهمیت قائل هستند.
انتخابات و دموکراسی
در هر نظام دموکراتیک انتخابات وجود دارد، اما در هر کشوری که انتخابات برگزار میشود لزوماً دموکراسی برقرار نیست. کمتر کشور غیردموکراتیکی در جهان هست که انتخابات را به سان آیینی سیاسی اجرا نکند.
درباره ضرورت انتخابات در نظام دموکراتیک آن قدر سخن گفته شده که به حد بداهت رسیده است. اما کمتر بحث شده درباره اینکه چرا حکومتهای غیردموکراتیک خود را گرفتار دلهره انتخابات میکنند و سری را که درد نمیکند دستار میبندند؟
برای نمونه، صدام حسین در عراق برای چند دهه حکومتی سنگدلانه و امنیتی-پلیسی داشت. در عین حال، چند سال یکبار انتخابات برگزار میکرد و با اکثریت مطلق آراء به ریاست جمهوری برگزیده میشد. او که برای حذف رقیبان از کشتن و زجردادن باکی نداشت چرا به هایوهوی انتخابات خود را نیازمند میدید؟
انتخابات در نظام دموکراتیک معنا و پیامد دموکراتیک دارد؛ و در ساختاری غیردموکراتیک، ابزاری است که نتایج دموکراتیک به بار نمیآورد. به عبارت دیگر، انتخابات شکل دموکراسی است نه محتوای آن.
درونمایه دموکراسی آزادی بیان، آزادی مطبوعات، احزاب، نهادهای مدنی و بالاتر از همه استوار بر مفهوم شهروند سیاسی است؛ شهروندی که حقوقش برای مشارکت در امر سیاسی محترم و محفوظ است. در نظام دموکراتیک نه تنها تعیین حکومت که، مهمتر از آن، تغییر حکومت با روشهای مسالمتآمیز ممکن است.
بیباوران به دموکراسی از قضا سخت دلبسته انتخاباتاند، اگر انتخابات نردبانی برای بالارفتن از دیوار قدرت آنان شود. اما چون به بام قدرت رسیدند نردبان را فرومیافکندند تا دیگران از بالاشدن بازمانند.
فهمِ مشترک از سیاست
در ایران وقتی زمان انتخابات نزدیک میشود، کالبد بیجان سیاست میجنبد. اکنون که رهبران معترضان به انتخابات ریاست جمهوری پیشین - دو نامزد پیشین - هنوز در حصر خانگی به سر میبرند، منتقدان رهبر جمهوری اسلامی - به ویژه اکبر هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی، رؤسای جمهوری پیشین - از ضرورت برگزاری «انتخابات آزاد» میگویند.
در مقابل آیت الله خامنهای این تعبیر را ساخته دشمنان میداند و از کاربرد آن میپرهیزاند. در میان محافظهکاران نیز دو جبهه هوادار رییس جمهوری و مخالفان او در کار افروختن آتش کارزار تبلیغاتی برای انتخابات بهار آینده هستند. بازیگران سیاسی همه چشم به انتخابات دوختهاند و آن را کلید اصلی حل مشکل - به تفسیر خود - میشمارند.
برای اصلاحطلبان «انتخابات آزاد» جمهوری اسلامی را از بنبست سیاسی و اقتصادی میرهاند. برای محافظهکاران نیز انتخابات مطلوب، مانع از استحاله جمهوری اسلامی و زوال ایدئولوژی آن میشود.
راست آن است که در ایران به دشواری میتوان میان دریافت گروههای گوناگون از مقوله سیاست تمایزی بنیادین یافت. اختلاف نظر سیاسی و ایدئولوژیک، بیتردید، میان اصلاحطلبان و محافظهکاران وجود دارد، اما اشتراکات و تشابهات آنها در مقولههایی بنیادی آنها را خویشاوند یکدیگر مینماید.
هر دو طیف سیاسی، سیاست را با حکمرانی یکی میگیرند. در سنتِ اسلامی نیز مقولهای به نام «سیاست» به معنای یونانی آن وجود ندارد؛ آنچه هست حکومت است. بنابراین عجب نیست که هر دو طیف هنوز در منظومه فکری سیاست سنتی و سنت سیاسی میاندیشند و رفتار میکنند.
در این منظومه نگاه برای تغییر رو به بالاست؛ به رأس هرم سیاسی. قاعده هرم، رعیت است که، با ازدواج سنت و ایدئولوژی در انقلاب سال 1357، به «مردم همیشه در صحنه» بدل شده است. سیاست در فرد حاکم خلاصه میشود. در گفتار اصلاحطلبان «حاکمیت»، یا «حکومت» یا «نظام» نام دیگر رهبر جمهوری اسلامی است.
وقتی محمد خاتمی میگوید « حکومت به ما پشت کرده و ما هم با بزرگواری این پشت کردن آنها را تحمل می کنیم» مراد او از «حکومت» آیت الله خامنهای است. از این منظر اگر رهبری میل به استبداد کند نظام سیاسی استبدادی خواهد شد، اگرتصمیم بگیرد «انتخابات آزاد» برگزار کند راه برای دموکراسی گشوده میشود. همه چیز به رأی و راهِ فردِ حاکم بستگی دارد.
در برداشت مدرن از سیاست شناخت ساختارها، روابط و مناسبات درهم تنیده و پیچیدهای که تار و پود یک حکومت را میسازند مهمتر است تا فهمِ شخصیت حاکم. حتی در نظامی مانند جمهوری اسلامی که یک فرد بهرهمند از بیشترین اقتدار و اختیارهای قانونی و غیردموکراتیک است، باز باید در نظر داشت که او محصول یا بازنمود رشتهای از مناسبات و ساختارها و گفتارهاست. او نه نمیتوانند بیسبب و نابهنگام - ابراهیم ادهموار - تخت شاهی را رها کند و راه درویشی پیش گیرد، نه تصمیمهایی که فرد او میگیرد لزوماً فردی است. تصمیم او در سیاق سیاسی و در بستر مناسبات خاصی صورت میبندد که تغییر آن آسان نیست.
اصلاحطلبان مانند محافظهکاران برای ورود به قلمرو حکومت چشم به دست و دهان حاکم دارند. در چهار سال گذشته، اصلاحطلبان در انزوا و خاموشی به سربردند و هیچ اقدام مؤثری برای رهایی یاران در بندشان نکردند. نه به بسیج اجتماعی اندیشیدند، نه مردم را به مقاومت مدنی برانگیختند، نه رسانهای کامیاب به راه انداختند تا به شهروندان سخن بگویند. اصلاحطلبان شعارهای به ظاهر دموکراتیک بسیار داده و میدهند، اما در کنش سیاسی به شهروند چندان تکیه ندارند.
گذشته و اعتبار مشترک
جدا از سنت سیاسی که رفتار اصلاحطلبان را به رفتار محافظهکاران مانند میکنند وجهی دیگر نیز برای شباهت این دو طیف هست. اصلاحطلبان همان محافظهکارانِ سابقاند؛ اگر مراد از محافظهکاری وفاداری به ایدئولوژی اسلامی و مشی انقلابی و رادیکالِ دههی نخست جمهوری اسلامی باشد. محافظهکارانِ سابق با محافظهکاران کنونی گذشتهای مشترک دارند. زیر این سقف مشترک نان و نوا به هم وام دادهاند و از راز و رمز هم آگاهی دارند.
اصلاحطلبان اعتبار سیاسی خود را در میان همقطارانشان از اصلاحطلبی به دست نیاوردهاند. آنان وقتی نام و آوازه یافتند که محافظهکار بودند و ایدئولوژی اسلامی را بهترین منبع سیاستورزی میدانستند. خاطره مشترک، الگوهای مشترک، خاستگاه مشترک و بسیاری مشترکهای دیگر آنها را به هم نزدیک میکند.
از مهمترین مشترکها وفاداری و نزدیکی به آیت الله خمینی است. اصلاحطلبان و محافظهکاران هیچ یک در اعتبار آیت الله خمینی و میراث او تردید نمیکنند. آنچه هست متهمکردن یکدیگر به انحراف از «آرمانهای حضرت امام» و تفسیر به رأی آنهاست. به عبارت دیگر، محافظهکاران سابق و کنونی مخزن مشترکی از ارزشهای سیاسی دارند: تشیع، ولایت مطلقه فقیه (به روایت آیت الله خمینی یا آیت الله خامنهای) و انقلاب 1357. رهبران اصلاحطلب نه انقلاب سال 1357 را نقد میکنند نه رفتار آیت الله خمینی.
گرایش اصلاحطلبان به «اصلاحطلبی» برای حفظ جمهوری اسلامی است نه باور مطلق به ایده «اصلاحطلبی». میگویند انقلاب سی سال پیش مشروع بود و شاه راه را برای اصلاح بسته بود. بنابراین، انقلاب برای براندازی شاه ضرورت یا ناگزیر بود، اما پس از آن انقلاب، دیگر انقلاب خوب نیست.
اصلاحطلبیِ معطوف به حفظ جمهوری اسلامی تنها اصلاحطلبی مشروع و دفاعپذیر محافظهکاران پیشین است. از این رو، هیچ تعریفی از اصلاحطلبی نمیدهند که در تعارض با آیت الله خمینی و یک دهه سلطه او بر ایران باشد.
محمد خاتمی گفته است: "ما اسلامی می خواهیم که به رای مردم اعتقاد داشته باشد، حرمت مردم نگه داشته شود، آزادی بیان و اندیشه و نیز تامین مصالح ملی رعایت شود و این همان اسلامی است که در انقلاب آمده بود." اسلامی که در انقلاب به دست آیت الله خمینی تفسیر و اجرا شد البته با ارزشهایی که محمد خاتمی برشمرده بیگانه بود.
این خزانه مشترک ارزشها هم به اصلاحطلبان ثقل سیاسی میبخشد هم مصونیت سیاسی. فرض کنید طیف تازهای ظهور کند که به عدم خشونت و لزوم انحصاری کاربرد روشهای مسالمتآمیز در مبارزه سیاسی باور داشته باشد، ولی چنین خزانهی مشترکی با محافظهکاران کنونی نداشته باشد. این طیف نخواهد توانست حتا از رسانههای داخل کشور برای بیان عقائد خود بهره بگیرد، چه رسد به آنکه بخواهد در رقابتهای انتخاباتی شرکت کند.
بخش عمدهای از مردم به اصلاحطلبان امید بستند، نه به سبب آنکه آنان را نمایندهی واقعی خواستهای دموکراتیک خود میدانستند. مردم فکر میکردند آنان تنها طیفی بودند که به «محافظهکاران سابق» بدل شده بودند و درست به همین دلیل حکومت آنها را در کنار خود تحمل میکند. امید بستند شاید اصلاحطلبان پلی برای عبور از همان خزانهی مشترک ارزشهای وفاداران به جمهوری اسلامی باشند.
از اصلاحطلبی تا اصلاحطلبان
مدارای نسبی حکومت با اصلاحطلبان به آنها مجال داده تا ایده اصلاحطلبی را به انحصار خود درآورند، چنانکه اگر کسی با روش و کنش اصلاحطلبان موافق نباشد، متهم به «تندروی»، «براندازی» و «انقلابیگری» میشود. در واقعیت این تنها اصلاح طلبان نیستند که اصلاحطلباند؛ یعنی دائره کسانی که به روشهای قهرآمیز برای تغییر سیاسی در ایران باور ندارند بسی فراختر از حلقه تنگ «محافظهکارانِ پیشین» یا «انقلابیهای پیشین» است.
تفاوت اصلی در آن است که اصلاحطلبان به دلیل همان ثقل و سابقه پیشگفته امکان نسبی برخورداری از فرصتهای ولو اندک برای شرکت در انتخابات را دارند، ولی دیگرانی که از چنان سابقه بیبهرهاند با خشم و خشونت حکومت رویارو میشوند.
دعوی برتری و رهبری اصلاحطلبان از همینجا برمیخیزد. آنها اهمیت خود را بسی بیشتر از شمار اندکِ حلقههای بسته خود میدانند. اصلاحطلبی به تغییر سرشت جمهوری اسلامی از حکومتی انقلابی-اسلامی به نظامی دموکراتیک با جدایی نهاد دولت از نهاد سیاست میاندیشد. اما اصلاحطلبان با نفی آشکار«انقلاب اسلامی» و بنیادگذار حکومت ولائی دچار بحران هویت میشوند.
نفی انقلابیگری و کیش شخصیتپرستی آیت الله خمینی واپسین رشتههای اصلاحطلبان را از محافظهکاران میگسلد، اما مهمتر از آن بنای اصلاحطلبی به روایت اصلاحطلبان - یعنی آرمان حفظ جمهوری اسلامی - را فرومیریزد. ایده اصلاحطلبی استوار بر گذار از گذشته است، اما اصلاحطلبان از گذشته مشروعیت میگیرند و نمیتوانند به آسانی از آن بگذرند.
اصلاحطلبان اگر انقلابیگری دهه اول جمهوری اسلامی و آیت الله خمینی را نفی کنند، آینده سیاسی خود را به مخاطره خواهند انداخت. اولاً مصونیت سیاسی آنها از میان خواهد رفت ثانیاً دعوی رهبری گفتار و جنبش اصلاحطلبی را از دست خواهند داد، چون ناگزیر باید تن به رقابتی آزاد با دیگر طیفهای هوادار تغییر مسالمتآمیز بدهند. سرانجام اصلاحطلبان این نگرانی ژرف را دارند که از میان رفتن جمهوری اسلامی - ولو بدون خشونت و با روشهای مسالمتآمیز - در چشم مردم یا بازیگران سیاسی آینده آنها را همردیف محافظهکاران قرار خواهد داد؛ یعنی زوال جمهوری اسلامی افول ستاره اقبال اصلاحطلبان نیز خواهد بود.
اصلاحطلبان در درون جمهوری اسلامی بیشتر بخت رسیدن به قدرت دارند تا در دوران پس از آن. از همین روست که اصلاحطلبان و محافظهکاران در جدی نگرفتن مخالفانِ جمهوری اسلامی با هم شریکاند. بخشی از مردم مخالف جمهوری اسلامی گاهی به اصلاحطلبان رأی دادهاند به امید آنکه استحالهای درونی جمهوری اسلامی را فروپاشد، اما سرمایهگذاری اصلی اصلاحطلبان همواره بر روی طیف وفاداران به جمهوری اسلامی است نه مخالفان آن.
همهء راهها به انتخابات ختم نمیشود
انتخابات ریاست جمهوری آینده بسیار مهم است از این رو که نقشه آرایش سیاسی تازه حکومت را به ما نشان میدهد، نه آنکه تغییری در گوهر قدرت سیاسی پدید میآورد. بیش از پیش میدانیم که رییس جمهوری به عنوان فرد نمیتواند به تنهایی مناسبات و روابط سیاسی حاکم را برآشوید و موازنه قدرت را برهم زند.
تجربه سال 1376 آموزنده بود: اصلاحطلبان به قدرت رسیدند، اما مناسبات حاکم بر نظام سیاسی را نتوانستند تغییر دهند. اکنون که پایههای قدرت نظامی - امنیتی در ایران بسی استوارتر از شانزده سال پیش است، به طریق اولی، رییس جمهوری اصلاح طلب - بر فرض برگزاری «انتخابات آزاد» - نمیتواند کاری از پیش ببرد. چشم دوختن به نشستن یک شخص بر مسند قدرت و برخاستنش از آن، حاصل همان نگرش سنتی به سیاست است.
تغییر سیاسی در ایران نه از طریق انتخابات در چارچوب جمهوری اسلامی که از راه تکیه بر نیروهای اجتماعی و بسیج همهسویهی آنها صورت میپذیرد. اصلاحطلبان با چانهزنی با رهبر جمهوری اسلامی قدرت نمییابند. قدرتی که وامدار او باشد با اشارت او نیز از میان میرود.
آنها زمانی به قدرت سیاسی واقعی دست خواهند یافت که اعتماد عمومی را جلب کنند و از آن سرمایهای برای بسیج اجتماعی و سیاسی بسازند. تا مناسبات سیاسی و اقتصادی در جمهوری اسلامی تغییر نکند، اصلاحطلبی نه پروژهای ناتمام که مدام ناکام خواهد ماند.
http://www.bbc.co.uk/blogs/persian/viewpoints/2013/01/post-448.html
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.