بازگشت به خانه                    پيوند به نظر خوانندگان                     آرشيو  مقالات                  آرشيو صفحات اول                جستجو

دوشنبه 21 اسفند ماه 1391 ـ  11 مارس 2013

سرمایه ملی چیست و کیست؟

مهدی ذوالفقاری

پيشگفتار

از آنجایی که پس از سرنگونی حکومت و سیستم استبدادی گذشته و با گذشت 34 سال هنوز برای عده ای روشن نیست که چرا این چنین بر سر ملت ما آمده است، بسیار تعجب آور میباشد.

زیرا در طی 34 سال گذشته علی رغم بحث ها، سمینارها، مقالات متعدد و برنامه های رسانه های وسیع ایرانی در خارج از کشور

هنوز عده ای نمی توانند و یا نمی خواهند باور نمایند که علل واژگونی سلسله پهلوی چه بوده و چگونه محمدرضا شاه پهلوی، علیرغم اینکه " صدای انقلاب مردم را شنیده " بود برای بار دوم مجبور به فرار از کشور شد.

آیا بقول عوام ما، انقلاب ایران توطئه ابرقدرت ها و کمپانی های نفتی بود؟ یا حاکمیت استبدادو نتیجه 58 سال حکومت پدر و پسر و بی هویت کردن مردم، و یا باز بقول عده ای آیا "رفاه زیادی مردم بود (سیر بودن زیادی شکم مردم خوشی زدن زیر دلشان) که باعث انقلاب شد یا اختناق سیاسی و سرکوب دانشجویان، روشن فکران، اساتید دانشگاه.؟ آیا سانسور و شکنجه های ساواک که بطور عمده زیر نظر و تحت فرماندهی محمد رضا شاه پهلوی مشغول بودند، علل انقلاب بود، و یا آزادی و دمکراسی زیادی برای محققین و نویسندگان در سطح کشور؟ آیا حمایت و تقویت ملایان و ارگان های ضد انسانی آنها از طرف حاکمیت بود یا فقر و کمبود در سطح دهات و غیر کلان شهرها و توده زحمت بطور و ده ها چرای دیگر که در حوصله این مطلب نمی باشد.

سؤال این است که، کسانیکه باعث این فلاکت و سقوط انسانیت در کشور ما شده اند جز اینکه گفته اند "ملت ایران نمک نشناس هستند"  آیا آنقدر منصف هستند که صحبتی در رابطه با جنایات و کشتار گذشته، فساد مالی شخص محمدرضا شاه پهلوی و بستگان و فامیل و اطرافیان ایشان نکرده و نمی کنند؟

آیا سلطنت طلبان باقی مانده و منجمله آقای رضا پهلوی علیرغم اینکه می خواهند به مد روز شوند و نقشی دمکراتیک بازی بفرمایند، می فرمایند "کوتاهی هایی در رژیم گذشته شده است" آیا جواب بی هویت کردن مردم و بی عدالتی ها و کشتار حکومتی آن دوران را داده اند؟

راستی بد نیست از خودمان بپرسیم که، معیار دمکرات بودن چیست؟ آیا یکی از معیارهای دمکرات بودن نحوهء نگرش به تاریخ نیست؟ پس من چگونه ادعا می نمایم که دمکرات هستم و از ساختن چند خیابان و یا ساختمان دیدگاهم به مستبدین و نحوه برخوردم نسبت به آنها به عنوان انسانی دمکرات تغیر می یابد. مگر می توانند آدم کش های مستبد در رابطه با رشد جامعه و عدالت اجتمایی کاری به سرانجام بنمایند؟ آیا " ادولف هیتلر " در آلمان، در قبل از جنگ جهانی دوم با تمام ساختمان سازی ها و راه سازی ها کشور آلمان را به سقوط و انزوا نکشانید؟ و بالاخره اگر معیار ما ساختمان و راه است، پس چرا از حکومت جمهوری اسلامی دفاع نمی کنیم؟

 

سرمايهء ملی

در مقالهء 11 اسفند 1391 برابر با اول مارس 1391 آقای اسماعیل نوری علا تحت عنوان "جمعه گردی ها " دوباره ایشان "فیلشانیاد هندسون ( هندوستان ) " کرده و به کشف آقای رضا پهلوی نایل گشته اند، که کشف این "سرمایه" مبارک ایشان باد.

آقای رضا پهلوی بعنوان یک ایرانی فعال علیه جمهوری اسلامی و فعال سیاسی با توانایی های محدود خود، مورد قبول اپوزیسیون ایران می باشند. ولی آیا مبارزه علیه استبداد دینی جمهوری اسلامی تمام مخالفین و مبارزین جمهوری اسلامی را دمکرات می نماید ؟

بنابراین هم وطنان "اصلاح طلب جمهوری اسلامی" که بخشی از آنها در شکنجه و آزار مردم کشورمان دست داشته اند، و در حال حاضر علیه این حاکمیت مبارزه می نمایند، دمکرات شده و در صف دمکراتها قرار میگیرند.

آیا به عنوان یک انسان آزادی خواه و دمکرات باید فقط در رابطه با جنایات جمهوری اسلامی و اصلاح طلبان دولتی موضع داشت یا برخورد به هر جنایت و حتا در رژیم های گذشته در کشورمان؟

در این رابطه شخصی که وارث و ادامه دهنده حاکمیت استبدادی توأم با شکنجه و اعدام مردم میباشد نمی تواند " سرمایه ملی " باشد.

برای اثبات نکته بالا به قسم خوردن آقای رضا پهلوی برای ادامه پادشاهی ایران و قسم ایشان برای ادامه آن سیستم و راه و روش که هیچ وقت آن را روشن ننموده اند رجوع می دهم.

جناب نوری علا در ادامه فرموده اند: «براستی آیا در کل جریانات اپوزیسیون حکومت اسلامی در خارج از کشور، کدام "چهره" یا "شخصیت" را می شناسید که بتواند بهتر و بیشتر از آقای رضا پهلوی معرف آرزوهای ملت ستم دیده و بلا کشیده ایران باشد... و بیشترین مردم جهان او را به عنوان یک ایرانی متمدن و امروزی و بدور از وحشی گری های بنیاد گرایان اسلامی بشناسند و در داخل ایران نیز از بالاترین حد شناسایی برخوردار باشد؟ آیا برای ما ایرانیان یک چنین مجموعه ای " سرمایه ملی نیست".

نه، آقای نوری علا عزیز، آدرس عوضی ندهید و مردم مارا به بیراهه نکشید، ممکن است که آقای رضا پهلوی " معرف آرزوهای" شما باشند، چالشی هم با آن ندارم ولی از کجا این آمار را "کشف" کرده اید؟ شما چگونه و با چه سندی اعلام می دارید که آقای رضا پهلوی "معرف آرزوهای ملت ستم کشیده و بلا کشیده ملت ایران می باشند". اگر معیار پسر شاه بودن ایشان و یا به زعم شما "شاهزاده" بودن ایشان می باشد که وای به حال ما.

در ادامهء مقاله چنین می خوانیم "آیا این شانس ما مردم نیست که یک نفر از میان ما میتواند در انظار بین المللی معرف بهترین های تاریخ و فرهنگ ما باشد؟ آیا اینکه او فرزند دو پادشاه مدرنیزه کننده اما مستبد ایران است."

پرسش این است که آقای رضا پهلوی کدامین حرکتی در نشان دادن اینکه ایشان "بهترین های تاریخ و فرهنگ ما باشد" را به جهانیان شناسانده است؟ اگر مقصود شما از "تمام جهان"، پیرمردها و پیرزنانی که در خانه های خود مشغول تماشای سریال های تلویزیونی و داستان های پادشاهان قدیمی را نگاه می کنند که باز هم آدرس غلط به مردم می دهید و ما را گمراه می فرمایید، وگرنه چگونه پادشاهان پهلوی معرف فرهنگ ما هستند؟

معرف فرهنگ ما، حکیم عمر خیام، ابن سینا، حافظ، سعدی، و فردوسی، ستارخان، باقرخان، دهخدا، صوراسرافیل و دکتر محمد مصدق می باشند که برای نشان دادن به جهانیان مشتی هستند نمونهء خروار، نه رضا شاه و محمدرضا شاه بی سواد و مستبد، فرهنگ کش و کشنده شعرا و نویسندگان ایران.

ولی، به قول شما، "براستی منظور از سرمایه ملی چیست؟"

سرمایهء ملی را در دو زمینه می توان به روشنی ملاحظه کرد:

1. در زمینه اقتصادی

2. زمینه اجتماعی و فرهنگی

شما متأسفانه در زمینهء اقتصادی هم از زاویه محدودی به مسایل می نگرید، سرمایه ملی از منظر اقتصادی نه فقط "خرج کردنی" به قول شما، بلکه سرمایه اقتصادی را به آن چیزی اطلاق می کنند که در جامعه کار و تولید ایجاد کند و عاملی برای رشد و رفاه در جامعه باشد، اگر به همین آمریکای خودمان نگاه کنیم، "بیل گیتز"، " وارن بافت" و "استیو جابز" (فوت شده) و دیگرانی که معرف حضورتان هستند، از نظر رشد تحقیقات علمی روز، ایجاد کار در جامعه نه فقط در آمریکا، و تولید، سرمایه ملی برای آمریکا و آمریکایی ها می باشند، پس جایگاه آقای رضا پهلوی در کجا قرار دارد؟

آقایان «بیل گیتز» و «وارن بافت» برای کمک به کشورهای آفریقایی (پزشکی و رفاهی) با ایجاد یک سازمان غیر انتفاعی و سرمایهء 60 میلیارد دلار که پرداخته شده است می خواهند به آن مردم درمانده کمک نمایند. حال بفرمایید که آقای رضا پهلوی با پول ملت ایران که از پدر ایشان به ارث رسیده و شاید به زعم جنابعالی پدر بزگوار ایشان هم "سرمایه ملی" برای ما ایرانیان "نمک خورده و نمکدان شکاننده" می باشند چکار کرده اند؟ آیا این جناب رضای پهلوی در این 34 سال "سنگی را روی سنگی" گذاشته اند که به زعم شما باید "سرمایه ملی" آزادی خواهان و نیروهای دمکرات به حساب بیایند؟ یا ممکن است دانش و فهم ما به آن قد نمی دهد؟

اگر در زمینهء "سرمایه ملی غیر اقتصادی" که به درستی به قول شما "شامل مهارت ها، دانش ها، امتیازهای اجتماعی" می باشند، صادقانه بفرمایید که آقای رضا پهلوی از کدام "مهارت" و "دانش" برخوردار هستند و دارای کدام "امتیاز اجتماعی" می باشند، به غیر از فرزند به قول شما "شاه مستبد" بودن؟  ای کاش زمانی که از مهارت و دانش صحبت می کردید به ما می فرمودید که دانش و مهارت آقای رضا پهلوی در کدام رشته است و تخصص ایشان چیست و در کدام "علمی" ایشان سرآمد هستند که ما و ملت ایران از آن بی اطلاع هستیم.

چه نیکوست که جناب عالی از دکتر مصدق به عنوان "سرمایهء ملی" اشاره فرموده اید، البته با اجازهء شما تعجب هم کردم، در مقایسه با دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت ایران، جایگاه آقای رضا پهلوی و پدر و پدربزرگ بزرگوارشان در کجاست و چرا شما زمانی که از شخصیت های ملی، مانند دکتر صدیقی، خلیل ملکی، و دکتر شاپور بختیار اشاره میکنید، در خاتمه به سردار سپه رسیده و پلی از طریق رضا شاه به ملک الشعرای بهار می زنید؟ خود شما نیک می دانید که آن شعر را زنده یاد ملک الشعرای بهار چرا گفت و چرا بعد از آن شعر از تبعید و خانه نشینی خلاص شد، نه اینکه چون به نفع شماست احتمالأ کمک می نماید که شما رضا خان را هم به ما به عنوان "سرمایه ملی" قالب و تحمیل بفرمایید.

دوست بسیار عزیز و ارجمند؛ بنا به نوشته خود شما که بر ارزش سرمایه ملی می افزاید 11 نکته را بازگو کرده اید، از شما خواهش دارم بروید و یکبار دیگر مقاله خود را بازبینی فرموده و بمن بفرمایید که با معیارهای 11 گانه خود رضا شاه پهلوی با کدام از آن نکات درست بر شمرده جناب عالی هم خوانی دارد؟ شاید بقول شما ما  "سوادمان از تاریخ کم است" چون عنوان "دکتر" نداریم" و عرض خود می بریم و زحمت دیگران را زیاد می کنیم.

استاد عزیزم، جناب نوری علا و طرفداران آقای رضا پهلوی به عنوان شاه آینده ایران، دلم می خواهد یک نصیحت و راهنمایی به شما دوستان بنمایم. هیچ وقت روی اسب مرده شرط بندی ننمائید. البته این را هم میدانم که " صلاح مملکت خویش خسروان دانند".   

 

نظر خوانندگان

بابک: طبق معمول کلی مطلب در رد دیگران و کوبیدن مخالف. از نظر من مقاله ای که به حای ارئه راهکار فقط دیگران را خراب میکند فقط اتلاف وقت نویسنده و خواننده است. بابا یک کم زحمت بکشید و سرمایه ملی را از نظر خودتان معرفی کنید. فقط خواهش میکنم یک فرد زنده را معرفی کنید که بشود از او استفاده کرد. بزرگان زیادی داشته ایم که حالا نیستند. خیلی سخت نیست فهمیدن این موضوع که مرده نمی تواند امروز کاری برای ما انجام دهد. من خودم طرفدار نظام پادشاهی شدم چون جمهوری خواهان ما یک فرد و برنامه مشخص ندارند. وقتی ایشان نمی توانند برای خود راه نجات بیابند چطور من را می خواهند رهبری کنند؟ هنوز دیر نشده و دست بجنبانید و یک شخصیت در حد رضا پهلوی معرفی کنید. برای من ایرانی فرقی نمی کند که پسر شاه است یا پسر گدا. من زندگی بهتر می خواهم!

 

امید کاویانی : آقای ذوالفقاری من فکر می کنم یکی از مشکلات آقای دکتر نوری علا این است که زبانشان برای آدم های معمولی سنگین و غیر قابل فهم است… ایشان باید یاد بگیرند که به زبان ساده تری بنویسند و منظورشان را بیان کنند تا شما و امثال شما گرفتار سوتفاهم نشده و از مطلب ایشان چیزهای عجیب و غریبی که نوشته اید استخراج نکنید.

 

نيکبخت: آقايان نوری علا و ذوالفقاری عزيز. همراه با بهترين احتراماتم بايد بگويم که قضاوت کهنه نمای آقای ذوالفقاری هموزن ارزيابی غلوآميز آقای نوری علا از نقش رضا پهلوی است، منظورم آن ارزيابی های گوناگونی است که در مقالات قديمی تر ايشان منعکس بوده است؛ هرچند که حق است تا اين سخن را با احتياط بيشتری مطرح کنم، چرا که لازمهء اثبات نظرم نقل قول هائی دقيق است که در حال حاضر در توان من نيست. اما برسيم به آقای ذوالفقاری که می نويسد: «معرف فرهنگ ما، حکیم عمر خیام، ابن سینا، حافظ، سعدی، و فردوسی، ستارخان، باقرخان، دهخدا، صوراسرافیل و دکتر محمد مصدق می باشند که برای نشان دادن به جهانیان مشتی هستند نمونهء خروار، نه رضا شاه و محمدرضا شاه بی سواد و مستبد، فرهنگ کش و کشنده شعرا و نویسندگان ایران». مسلم است که هر يک از نامبردگان بوسيلهء آقای ذوالفقاری در حوزه های مختلف خدمات ارزشمندی داشته اند (که لزوماً به حوزهء «فرهنگ» مربوط نمی شوند)، اما در واکنش به گفته های خشم زدهء آقای ذوالفقاری می توان نکات بسياری را نيز مطرح کرد. مثلاً، و قبل از هر چيز، لازم است که آقای ذوالفقاری مدارک تحصيلی ستارخان و باقرخان ـ اين سران نظامی مشروطهء مورد علاقهء ما ـ را رو کنند.  بخصوص که ايشان شاهان پهلوی را، در مقايسه با آن دو نفر، اشخاصی «بی سواد» خوانده اند! ثانياً، ايشان بايد توضيح دهند که چرا ايشان فقط يکی از دو نوع «فرهنگ»، يعنی همان فرهنگ سنتی دوران تسلط اسلام بر ايران  و شخصيت ها و اشکال فرهنگی مربوط به آن را، که حداکثر بخشی از ميراث فرهنگی ما هستند، می پسندند. همچنين ايشان بايد توضيح دهند که چرا کلاً احياء فرهنگ و ارزش های ايران باستان در برابر ايران اسلامزده و نقش رضاشاه و پسرش در اين مورد را ناديده می گيرند. پيش از پهلوی ها بسياری از ميراث های فرهنگی ما يا در زير خاک ها خفته بودند  و يا به دست مهاجمان عرب و غير آنها به ويرانی کشيده شده بودند و يا، حداکثر، با اطلاق نام های اسلامی به اين آثار (مثل تخت سليمان و امامزاده فلان و بهمان) از ويرانی به دست مهاجمين نجات يافته بودند. اگر فردوسی «عجم» را با اثر خود زنده کرد، پهلوی ها خود فردوسی را ـ که هنوز هم مورد نفرت ملاها و برخی از ايرانيان غير فارس زبان است ـ زنده ساختند. و نيز می توان پرسيد که چه کسی به ميليون ها ايرانی امکان داد تا بتوانند آثار آن بزرگانی را که آقای ذوالفقاری می گويند بخوانند؟ براستی که انصاف هم خوب چيزی است. آقای ذوالفقاری طوری می نويسند که انگار پهلوی ها همهء نويسندگان و شاعران عصر خود را کشته اند!... راست اينکه اين دو «ديکتاتور» در طول سلطنت خود کارهای «ديکتاتورمآبانه»ی بسياری انجام داده اند اما بی انصافی است اگر فکر کنيم آنها همهء نويسندگان و شاعران مخالف خود را کشته اند... در اين صورت تکليف شاملو و فروغ  و امثال آنها چه می شود؟ واقعيت آن است که من خود آثار اين نويسندگان و شاعران را در زمان پهلوی دوم خوانده ام، آن هم بصورت کتاب هائی که بشکل قانونی بچاپ رسيده و در برابر دانشگاه تهران به فروش می رسيدند... و ضمناً اين دانشگاه را کی ساخت؟!... بيائيد منصف باشيم. پهلوی ها در طول 50 سال پادشاهی خود چند شاعر و نويسنده را کشته اند؟ و لطفاً در پاسخ به اين پرسش از جنگاوران و چريک هائی نام نبريد که ظاهراً رهبران «جنبش های مترقی» بودند و در کنارش شعری هم می گفتند و مطلبی هم می نوشتند. داستان جنبش های چريکی امر ديگری است و به بحث کنونی ما مربوط نمی شود. در عين حال، رضا شاه و محمدرضا شاه امکان آن را فراهم ساختند که فرهنگ اروپائی وارد کشور شود و، در همان حال، با فرهنگ سياه ملاها جنگيدند و اجازه دادند که فرهنگ نوين ايران از طريق رسانه های مدرنی همچون راديو و تلويزيون در سطح کشور گسترش يابد. ما نبايد انتظار داشته باشيم که رضاشاه هم مثل آقای اوبامای عوام پسند عمل کرده باشد. شاهان پهلوی حداقل اين امکان را فراهم ساختند که بخشی از فرهنگ شادمانی در کشور مصيبت زدهء ما مستقر شود. شک نيست که رقص و موسيقی سرکوب شدهء ايرانی (و نيز خارجی) تنها توانستند در مناطق کوهستانی و در ميان قبايل و عشاير دور از دسترس ملايان، و يا در خلوتگاه ثروتمندان، زنده ماندند. پهلوی ها اين هنرها را بصورت وسيع به جامعه برگرداندند (هر چند که خود محمد رضا شاه چندان توان «قر دادن» خوب را نداشت). من دوست ندارم که بخاطر کارهای بدی که از پهلوی ها سر زده تبديل به مدافع آن ها شوم. اما بدکاری های وحشتناک حکومت اسلامی، بهمراه فراموشی مزمن و خرافه پرستی سياسی روشنفکران (همچون خود ما) آدم هائی مثل مرا وا می دارد تا در راستای انصاف نکاتی چند را، بخصوص در جمع ياران، مطرح سازم. آقای ذوالفقاری عزيز؛ ما بايد صادق و با انصاف باشيم. ما نبايد بگذاريم که نفرت عميق مان ـ که بازماندهء خرافات سياسی کهنه يک نسل به پايان رفته هستند ـ ذهن ما را به روی واقعيت ها ببندند. و آقای نوری علای عزيز! براستی چه لزومی دارد که از افراط به تفريط رو کنيم؟ با احترام.  

 

رحیم ظاهری: آقای ذوالفقاری، بلبل چه بدی دشت که شما جغد شدید؟ باور کنید که این ورزش ملی تخریب دیگران و خود هیچ راه حلی ندادن ، دیگر حال همه را بهم میزند. اگر روشفکری، معادل خود زنی است و روشنفکر کسی است که برسرشاخه نشسته و بن می برد ، با عرض پوزش، باید بگویم که چنین موجودی ، برای لای جرز خوب است ! در خدمت و خیانت پهلوی ها. من فقط به نمونهء خودم اشاره می کنم که نظیر من  میلیون ها ایرانی اند. من از نسل انقلاب سفیدم که در روستایی دور افتاده و صعب العبور و در محضر یک سپاهی دانش با سواد شدم. بعدش هم به شهر آمدم و به تحصیلم ادامه دادم و سر انجام در دستگاه دولت مدیر و رئیس شدم و حالا هم، در پیرانه سر، مثل شما دربدرم و روزها را می شمارم که کی منادیان عدل علی ـ که به کشورم ترکمون زنده اند ـ گورشان را گم کنند تا من دو باره تربت خاک وطن را در آغوش بگیرم. آقای ذوالفقاری، در دوران همان محمد رضا شاه ِ، بقول شما، بیسواد و مستبد، من در میدان راه آهن تهران به کاخ جوانان می رفتم تا در کنار پسران و دختران هم سن و سالم به مجالست و مؤآنست بپردازم تا عضوی موثر برای ایران مدرن آن زمان بشوم. آنوقت ها ایران و ایرانی آنقدر معتبر بودند که همکارانم هر سال تابستان، بدون نیاز به ویزا، اروپا گردی داشتند؛ آن هم با حقوق کارمندی. زن و مرد دوشادوش هم کار می کردند تا عقب ماندگی های زمان حکومت قجر ها را جبران و کشور را در جرگهء ممالک راقیهء دنیا قرار دهند. دلشان خوش بود و شور نشاطی داشتند. دانشگاه ها هم سر گرم تربیت کارشناسان و روشنفکرانی از قماش شما بودند. آنوقت ها وطن و وطنپرستی افتخار همه بود و دل ها را گرم می کرد. بر خلاف امروز که آخوند حسن نصر الله لبنانی مدعی است که رهبران ایران اصلاً ایرانی نیستند، همه عربند و از سلالهء محمد عربی! البته که آن وقت ها، گاهی، بگیر و ببندی هم بود؛ کجای دنیا نیست؟ هر حکومتی برای خود دم و دستگاه امنیتی دارد. در همان آمریکایی که شما تشریف دارید بنگرید. اشتباه نکنید، من یک سلطنت طلب دو آتشه نیستم. اما انصاف هم چیز خوبی است. بله رضا پهلوی بدرستی یک سرمایهء ملی است؛ همانطور که همهء کوشندگان راه آزادی ایران هستند. استفاده نکردن از هر امکان و قابلیتی، در مسیر رهایی ایران از این تیره روزی، نهایت بی خردی است و ایجاد تفرقه و تشتت در میان ایرانیان مبارز. آنوقت اين سرمايه، در این بزنگاه تاریخی، به همان مهر شناخته شدهء سر سپردگی انگلیس ممهور می شود که ایرانیان از دیر باز می شناسندش. اگر منشور شورای ملی ایرانیان را، که رضا پهلوی سخنگوی آن شده است، هنوز نخوانده اید، بخوانید شاید کینهء شتری شما نسبت به خاندان پهلوی کمی تخفیف پیدا کند. ایرانیان را وطنپرستی است که، دوباره، همدل و متحد خواهد کرد. لطفاً ساز ناساز خودتان را درست کوک کنید تا گوش هموطنان را نیازارد.

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه