|
بازگشت به خانه پيوند به نظر خوانندگان آرشيو مقالات آرشيو صفحات اول جستجو |
چهارشنبه 30 اسفند ماه 1391 ـ 20 مارس 2013 |
درددل حضرت آقا!
وقتی چرخه بازتولید قدرت لنگ می زند!
تقی روزبه
روزنامه ها از قول حسن فیروز آبادی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، نوشتند که: رهبری در دردل با من گفت «هیچ حرفی نمی زنم مگر آن که دستور باشد.» این فرمایشات فرمایشات چه حرفی است؟ «من دارم دستورمی دهم!» آیا سخنی مضحک تر از این شنیده اید؟!
عبارت فوق یکجا اوج و حضیض یک رهبر را به نمایش می گذارد: از یکسو او در اوج تکبر و نخوت برخاسته از پویش سیری ناپذیرقدرت، به نقطه ای عروج کرده است که تمامی یاوه ها و پرت پلاهایش را، هم چون آیات وحی منزل از جنس تکلیف می داند که گویا هرکلمه اش دارای حکمت بالغه ای است که خلایق باید در برابرش سجده و بندگی کنند تا رستگار شوند؛ نقطهء عروج و شمولی که شاید پیغمبر هم جز در "حالت وحیانی" و جز در مورد آنچه که به وی وحی می شده است، برای خود قائل نبوده است.
نیل به این نقطه، اوج تکوین جنون خود شیفتگی و قدرتمداری ات که در آن قانون و ضوابط مطلقاً بی معنا شده و مردم (در قاموس ولایت فقیه، یعنی رمه گان) که جای خود دارند، همهء دولتمردان نیز باید عقل نداشته خود را به بایگانی به سپارند و همچون پیچ و مهره های ماشین، گوش بفرمان یاوه های رهبری (بخوانید حکم حکومتی بی حد و مرز) که در بارهء همهء امورکائنات، از سیر صور افلاک تا سیاست و اقتصاد و هنر و... اظهار لحیه می فرمایند، باشند.
این یک روی سکه است. روی دیگر سکه آن است که منشاء قدرت (که همواره میل به تمرکز دارد) در بیرون از خود است و به غیرخود وابسته است و همواره ضد خود را در دامن خود می آفریند، شکننده بوده و قدرت و هیبت حضرت آقا هم، همچون "شیری" است که دندان هایش ریخته است. از همین رو خشمگین از دولتمردانی است که بی اعتنا به فرامین ایشان هر کدام ساز خود را کوک می کنند و برای دستورات و لعن و عتاب اش تره ای هم خورد نمی کنند. این سخن کسی است که با چیده شدن پرهای «فصل الخطاب»ی اش، شکوه به یکی از سرداران بلند پایه اش برده و از رنج ریختن دندان هایش درد دل می کند!
رسم بر این است که در جهان عمودی و مبتنی بر سلسه مراتب قدرت، فرمانده و رهبر برای حفظ ارکان اقتدار و ابهت اش، حکایت عجز خود پیش فرمانبر و زیردست نبرد. نقل می کنند که علی- امام دوم شیعیان- در مدت بيست و پنج سالی که با خشم و سرخوردگی ـ که خود وی آن را به «گیرکردن استخوان در گلو» تشبیه می کند ـ در انتظار دست یابی به سکان قدرت و خلیفه گری (و یا بقول شیعیان امامت) بوده است، و لابد در میان "دیوان و ددان" کسی را برای همدلی و همدردی نمی یافته است، سر به چاهی فرو می برده و خشم و فریاد خود را نثارآن می کرده است! به هرحال کسی جز خود وی پژواک سخنان آکنده از خشم و ناله اش را نمی شنیده است. اما از قرارمعلوم، رهبر نظام اسلامی- که فیروزآبادی از او بنام امام خامنه ای نامبرده است- و با یکی از دشوارترین و پیچیده ترین بحران های حکومتی نظام و از قضا بیش از همه دست پخت خودش دست و پنچه نرم می کند، وخامت بارتر از آن است که بتواند هم چون تالیان و مرادهای خود در صدر اسلام و دیگر "رهبران بزرگ و کاریزمادار" درد و عجز خویش را پنهان نگهدارد.
چرخهء بازتولید قدرت وقتی دچار لنگی می شود، آویزان شدن حلقات قدرت به یکدیگر عریان تر می گردد: رهبری به فرمانده تحت امر خود از فروپاشی اقتدارش درددل می کند، و فرمانده ابله تر از او، با هوار کشیدن در منظرعام، کاری را که از دست خود رهبر برنیامده به گوش سایر دولتمردان می رساند که از خواب غفلت بیدار شوند و بدانند که فرمایشات رهبر همگی از جنس دستورالعمل است و جائی برای چون و چرا و نادیده گرفتن آن ها نیست!
بی تردید، در پی ابراز عجز رهبر، چیزی از جنس اقتدار و ابهت که حرف اول را در سلسه مراتب فرماندهی و اطاعت می زند در درون سردار درهم شکسته و او در خلوت خود به عنوان یک فرمانده سر به فرمان صدای شکستن آن را نیک دریافته است، اما او به عنوان مهره ای از زنجیرهء قدرت که حیات و ممات شان به هم گره خورده است، می کوشد که این درددل رهبر با شخص خود را به امتیاز و سرمایه ای برای تقویت موقعیت اش تبدیل کند، غافل از آن که ابله دارد کوس رسوائی و صدای شکستن را پژواک می دهد: همهء فرمایشات امام خامنه ای دستور است و ما در ستاد کل نیروهای مسلح، سخنان رهبری را تبدیل به دستور و اجرا می کنیم!
مشهدی ها، که از قضا خامنه ای دوران جوانی و طلبگی خود را- قبل از این که چنین مالیخولیائی را تجربه کند- در آنجا گذرانده است، ضرب المثلی دارند قریب به این مضمون: "خری را که بالای پشت بام بردی حالا بیار پائین"! با پوزش از حیوانی که قرن ها مورد آزار و بهره کشی انسان بوده و به او خدمت کرده است، این سخن حاکی از این واقعیت است که خری که بالای پشت بام رفت دیگر پائین بیا نیست. این ضرب المثل به نوعی مصداق وضعیتی است که جامعهء ما امروز دست به گریبان آن است: دشواری پائین کشیدن کسی که به پشت بام قدرت صعود کرده است و حاضر نیست تا یک جامعهء ده ها میلیون نفری را بالکل نابود نساخته و به خاک سیاه نه نشانده پائین بیاید.
با این همه، دیر یا زود، مردم ایران، البته با تاوان های سنگینی که پرداخته اند و خواهند پرداخت، بالاخره راهی برای پائین کشیدن وی از بام قدرت خواهند یافت، و تجارب بی شمارتاریخی هم گواه بر آن است که مستبدین و دودمان شان نتوانسته اند برای همیشه در بام قدرت جا خوش کنند، اما نکتهء اصلی آن است که یاد بگیریم که دیگر هیچ "خری" را، با هیچ پالانی، به بام قدرت نبریم. قدرت اجتماعی وقتی تفویض شد، صرف نظر از شکل و شدت و حدت اش، به قدرت بیگانه و سرکوبگر تبدیل می گردد.
2013-03-11 21-12-1391
http://www.roozbe.wordpress.com/
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.