|
بازگشت به خانه پيوند به نظر خوانندگان آرشيو مقالات آرشيو صفحات اول جستجو |
دوشنبه 5 فروردين ماه 1392 ـ 25 مارس 2013 |
ناسیونالیسم پوپولیستی و آلترناتیو اسماعیل نوری علا
هـ . جهانشاهی
به تازگی مقاله ای از اسماعیل نوری علا خواندم که با عنوان «آلترناتیو سازی یا چلبی سازی؟ مسئله این است!» منتشر شده است. بنظرم بد نیست منطقی بودن آلترناتیو او را کمی دقیق تر بررسی کنیم.
احتمالن عنوان مقاله او اقتباسی از گفته ویلیام شکسپیر در هاملت میباشد یعنی جایی که میگوید: «بودن یا نبودن، مسئله این است». هاملت با این جمله اشاره به اهمیت یک تصمیم و وابستگی آن تصمیم به مسئله مرگ و زندگی دارد. ولی سئوالی که برای من از ابتدا مطرح شد این بود که منظور نوری علا چه بوده است آیا خواسته بگوید آلترناتیو سازی برای ایران زندگی است و آنچه او «چلبی سازی» می نامد مرگ؟
پس از سال ها هشدار های عوامفریبانه ای که اکبر گنجی و شرکا در بارهء خطر حمله آمریکا و اسرائیل براه انداختند عده ای از پوپولیست های غیر مذهبی ایرانی هم، از جمله مهرداد درویش پور و به تازگی اسماعیل نوری علا، به ترساندن مردم از آمریکا، تحت لوای خطر «چلبی سازی» پرداخته اند. برای این کار هم چه موضوعی می تواند بهتر از موضوع مجاهدین و آمریکا باشد که در ذهن بسیاری از ناسیونال پوپولیست های ایرانی مترادف با خیانت و خشونت شده اند: «مجاهد خیانت کار و آمریکای جنایتکار»؛ و روزی نیست که این تصویر را در رسانه های و تلویزیون های خود بازتاب ندهند، نظری که شنیدن اش برای ملا ها هم بسیار دلنشین است. در واقع کافی است چیزی را به آمریکا وصل کنیم و با استفاده از الگوی دو قطب ظالم و مظلومی که خمینی و مصدقی ها در ذهن مردم نهادینه کرده اند، جنس بنجل خود را بعنوان تنها آلترناتیو ملی بفروشیم.
حال باید دید که نوری علا در باره تنها راه رسیدن به آلترناتیو چه می گوید: «راهی جز بازگشت به تنها "منشاء حقانيت" هر ادعای آلترناتيو بودنی وجود ندارد و آن منشاء و سرچشمه همانا موافقت يک ملت، يا اکثريت فعال و سياسی آن ملت است و بس.» منبع
او هم این واقعیت را می داند که ملت ایران امکان شرکت در انتخابات آزاد را ندارد پس منظور اصلی او قسمت آخر جمله اش است، یعنی فعالان سیاسی، باید تعین کنند. البته این هم یک ادعای کلی است و او تعریف روشنی از "فعال سیاسی" نداده است. تا بحال هم کسی نتوانسته تشکل پر اعتباری از خارج از کشوری هایی که قرار است رهبر شوند، بوجود آورد. از این رو حرف او بیشتر شبیه آرمان است تا یک واقعیت ملموس.
سپس او در باره آلترناتیو و سیاست مبارزه می گوید: «اگر ما، در محاسبهء خود، اين واقعيت روشن را در نظر بگيريم که کوشش های پيشين مردم ما، نه بخاطر ضعف آنان و قدرت حکومت ستمگر، که به دليل "فقدان رهبری دلسوز و ملی"، به ناکامی کشيده شده است، و اگر ميهن دوستان و معتقدان به استقلال کشور بتوانند گرد هم آيند و با شفافيت و اعتماد به نفس و سرسختی تبديل به سخنگويان واقعی مردم شوند، آنگونه که اين احتمال بواقعيت نزديک باشد که ممکن است جمعيتی که مآلاً به خيابان خواهند آمد از آنها حرف شنوی خواهند داشت، آنگاه هرگز نيازی به توپ و تانک خارجی نخواهد بود و مردم ما نيز، همچون گذشتگان خود و مردمان کشورهای اطراف و منطقه شان، قادر خواهند بود تا، تحت رهبری آلترناتيوی که دور از گزند حکومت بوجود آمده است، لانهء اين جانيان قرون وسطائی را در هم بکوبند.» منبع
او ادعا می کند که «فقدان رهبری دلسوزو ملی» علت شکست مردم است و نه قدرت سرکوب و ناتوانی مردم بی سلاح. مثلن اگر ما در قیام 88 بجای موسوی و کروبی، افراد دلسوز و ملی ای احتمالن مانند نوری علا می داشتیم، او آنقدر مردم را به خیابان می فرستاد تا که رژیم دست از جنایت و کشتار برمیداشت و تسلیم می شد و احتیاجی هم به توپ و تانک خارجی نمی بود. پس رهبری ملی و دلسوز فرد یا گروهی است که مردم را – احتمالن بهر قیمت- در خیابان نگه می دارد. و این از نظر او هیچ قباحتی هم ندارد. بلکه «قبیح»(1) حمایت «بیگانه»(2) است. این طرحی ست که نوری علا روشی ملی و دلسوزانه می داند و برای به کرسی نشاندن آن هم می خواهد با «چلبی سازی» مبارزه کند. ولی آیا خود این رهبران خارج نشین که انقدر از توپ و تانک آمریکا وحشت دارند و به خیابان آمدن مردم را تبلیغ می کنند، حاضرند فرزندان بی سلاح خودشان را رو در روی اراذل و اوباش بسیج و سپاه قرار دهند؟
نتیجه گیری:
در نقل قولی که از او آوردم به راحتی می توان دید که با استفاده از واژه های «ملی» و «معتقدان به استقلال» سعی می شود از همان الگوهای ناسیونال پوپولیستی مصدق استفاده شود، که در اذهان بخشی از مردم هنوز باقی مانده است. و باین شکل "ملی" یا "بیگانه" را ملاک سنجش خواننده قرار دهد. یعنی اگر جهان برای اسلام سیاسی از قطب اسلام و قطب غیر اسلام تشکیل شده است، جهان نوری علا جهان «ملی» و «بیگانه» است. در این دو جهان تصمیم ها نه بر اساس فایده و یا زیان یک تصمیم بلکه بر اساس خودی و غیر خودی ارزش گزاری می شوند.
مثلن، طبق این تقسیم بندی، در آلمان فدرال، اولین صدر اعظم آن کنراد آدنائر، چلبی محسوب می شود و سرنگونی آدلف هیتلر هم غیر ملی تلقی می شود. یا اینکه حکومت کء جنوبی «دست نشانده» شناخته می ، یعنی همان چیزی که به ادعای او باعث مخالفت مردم می شود و خیلی هم قباحت دارد . ولی آیا واقعن سرنگونی هیتلر به ضد منافع ملی آلمان بود؟ و یا آیا مردم کره جنوبی در رهبران خود قباحت دست نشاندگی می بینند؟
پس ادعای نوری علا مبنی بر اینکه مخالفت بخش بزرگی از مردم با شاهان پهلوی بخاطر حمایت «بیگانه» از آنها بوده است، بیشتر نظر سوبژکتیو نوری علا است و نه یک تعریف عام و یا قانون عمومی.
برای درک بهتر رهبری ملی و دلسوز، و یا آلترناتیو نوری علا، شاید بد نباشد تصور کنید که عده ای اوباش مسلح به خانهء شخصی که در خانه نیست حمله کرده و آن را تصرف کرده اند، اعضای خانواده او را به اسارت گرفته و مورد تجاوز قرار داده اند. آیا اینکه او در بیرون خانه در جای امنی بنشیند و شعار های فامیل پرستی بدهد، اعضای خانوادهء بی سلاح اش توانایی شکست اوباش را خواهند یافت؟ و یا اینکه اگر تعداد زیادی از اعضای خانواده اش کشته شوند، دل برخی از اوباش برحم می آید و از اوباشی دست بر می دارند و به اعضای بی سلاح خانواده او می پیوندند؟ و یا اینکه اگر او بنشیند و هر روز تعداد شکنجه شدگان و کشته شدگان خانواده اش را اعلام کند و روزی چند مقاله حقوق بشری هم بنویسد، اوباشان از وراجی های او سر درد میگیرند و می میرند؟
بنظر من، نه.
متاسفانه برخی از ما فراموش می کنیم که در پیروزی انقلاب 57، شاه و ارتش با آگاهی آمریکا بی طرف ماندند. یعنی این تصور که گویا توده های مردم با دست خالی نظام شاهنشاهی پهلوی را سرنگون کردند و ارتشی ها هم بخاطر گل های میخک تظاهرکنندگان سست و بی اختیار شدند، تنها یک افسانه ست نه واقعیت تاریخی.
پس، الگو قرار دادن افسانه کمکی به ما و آیندهء مردم ایران نمی کند. بنظر من، ما ایرانی ها در شرایط فعلی بدون پشتیبانی آمریکا شانس زیادی نخواهیم داشت. پس بهتر است که از بحث های استعمار مستقیم و غیر مستقیم بیرون بیاییم و رشد کنیم.
تا اواخر سال های هفتاد میلادی سرمایه گذاری غربی ها در چین نفوذ استعمار و امپریالیسم تلقی می شد. امروزه چینی ها آن را در جهت منافع ملی شان ارزیابی می کنند. منافع ملی یک کشور را تنها با حضور و غیاب «بیگانه» نمیتوان تعریف کرد. این نوع از ناسیونالیسم، پوپولیستی ست.
-------------------------------------------------------------------------
1- «کشور ما هرگز، جز برهه هائی کوتاه و چند ساله، دچار تجاوز و اشغال، و در نتيجه استعمار مستقيم، نبوده اما عميقاً و وسيعاً با مسئلهء حکومت های دست نشانده و نوکر صفت و رجال خودفروخته روبرو بوده است و، به همين دليل، عمل "رو به بيگانه کردن و از او طلب حمايت و دخالت نمودن" سخت قبيح محسوب می شده است. اگر امروز گروهی رضاشاه را دست نشاندهء انگليس ها، و محمدرضاشاه را دست نشاندهء امريکائيان می دانند، اگر گروهی ديگر می کوشند تا ثابت کنند که دکتر مصدق به نفع بيگانگان کار می کرده است، اگر امروز حزب توده بدنامی وابستگی به شوروی را در تاريخ خود دارد، و اگر مجاهدين بخاطر رفتن به زير چتر حمايتی صدام حسين و مشارکت با او در جنگ با حکومت نابحق اسلامی در ايران مورد شماتت قرار دارند، همه بخاطر وجود آن عنصر "قباحت" در امر "دست نشاندگی" است، بی آنکه در هر طرف مجادله بتوان به ضرس قاطع ديد که شماتت کنندگان خود از اتهام "وابستگی" بری باشند. به عبارت ديگر، وقتی امری در انظار ملتی قبيح شد آنگاه هرکس می تواند به نفع خود از آن بهره جسته و مخالف و رقيب خود را متهم به آن زشتکاری کند.» (منبع)
2- بسیاری از ایرانیان دهه های زیادی ست که در آمریکا و اروپا زندگی می کنند. آنجا کار و تحصیل کرده اند. دمکراسی را در آنجا آموخته اند. برخی حتا با زبان آنها می نویسند و گفتگو می کنند. ایده هایشان را از آنها می گیرند. سافت ور و دستگاه های غربی را بکار می برند. مد و آهنگ و فیلم سینمایی و شوها و شخصیت های غربی را الگوی خود قرار می دهند. در انتخابات غرب شرکت می کنند. دوستان غربی دارند و یا حتا با آنها ازدواج می کنند ولی در حالی که تمدن غرب تا مغز استخوانشان نفوذ کرده است بازهم از «بیگانه» حرف می زنند. واقعن محتوای این رفتار چیست؟ آیا این نشانی از وطن پرستی است و یا نشانی از یک مشکل اخلاقی ست؟
http://iroon.com/irtn/blog/1117/
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.