=======================================================
شماره 195 ـ
جمعه 31 خرداد 1387 ـ
20 ژوئن 2008
ياران نهراسيد، که آينده همين دست و همين صورت
شاد است...
=======================================================
دو
دريچه، گشوده بر باغ سوختهء جبههء ملی
جمعه گردی های اسماعيل نوری علا
آنچه پيش آمده
بنظر من مقدمات «ورشکستگی اخلاقی» رهبری بلاتکليف جبههء ملی در
تهران را فراهم کرده است و اگر در ترميم اين گسل اخلاقی اقدامی
نشود پس لرزه های آن می تواند جوانان اميدواری را که رفته رفته به
سوی جبههء ملی جذب می شوند بکل از آن برماند. و می دانيد چرا بر
اين «ورشکستگی اخلاقی» تأکيد می کنم؟ برای اينکه تاکنون هيچ سازمان
سياسی در ايران مثل جبههء ملی ـ با تکيه بر ميراث صادق و راستگوی
دکتر مصدق ـ چنين ادعای اخلاقی بودن نداشته است.
=======================================================
چند
پرسش از آقای دکتر محمد علی مهرآسا
شهرام فریدونی
جبهه ای که در هر ولایتی چند "سخنگوی" کاملا مستقل دارد، جبهه ای
که در هر گوشه دنیا چندین وبسایت کاملا مجزا و متضاد با یکدیگر
دارد، سازمانی که هیچ نظم و ترتیب سازمانی در آن دیده نمی شود،
سازمانی که در طی این 30 سال اخیر بجز نشست های گاه و بیگاه و نه
چندان یکپارچه خود و چند اعلامیه پراکنده در اینجا و آنجا چیز قابل
عرضی تولید نکرده، سازمانی که هیچکس از نحوهء عضو گیری در آن، رای
گیری در آن، و سیاستگذاری در آن اطلاع درستی در دست ندارد، چگونه
می توان آن را سازمان و آنهم سازمانی با در باز توصیف کرد؟
=======================================================
آخر
خط!
شهباز نخعی
طبق نظر آقای دکتر
ابراهیم یزدی در
مصاحبه اش با سايت «روز»،
همهء مشکلات کنونی و فاجعه ای که ایران با آن دست به گریبان است و
به قول خود ایشان «دارد آرام آرام به سوی قفل شدن کلان حرکت می
کند»، ناشی از این است که نهضت آزادی نتوانسته است «در کنار موتلفه
و دیگران» حرفش را بزند و به این دلیل «مجموعهء نظام در جایگاهی»
قرار نگرفته «تا از همهء نظریه ها بهره مند شود!» در اینجا، مصاحبه
کننده پرسشی را مطرح می کند که به خوبی دم خروس را آشکار می سازد:
«شما نشانه های این پذیرفتن را در کجا مشاهده می کنید؟» و آقای
دکتر یزدی پاسخ می دهد: «آقای هاشمی (رفسنجانی) که بسیار زیرک و
باهوش است چرا مطرح کرد که با ولایت فقیه مخالف بوده است؟»
=======================================================
بيـدار
شـو اى ديـده،
كـه ايمـن نتـوان بـود
زين سيل دما دم كه در اين منزل خوابست
تورج پارسى
زنگ زد، آشفته تر از آشفته. هراسان، بى آنكه حالى بپرسد، گفت: «کابوس
آمدن باران سياهی که ديده بودم تعبير شده. مي شنوى صداى باران سياه
را؟» ... صداى الله اكبر گويان بود ... گفت «همه روى پشت بام رفته
و الله اكبر مى گويند؛ زن و مرد از همه صنف و عقيده، نمى دانم چرا
همه، يك باره، مسلمان شده اند!» و حالا سى سال از باريدن باران قير
گونى كه آن عزيز خوابش را ديده بود
مى گذرد و همه جا سياه و سياهى است.
=======================================================