در يکی از عصرها سر و کلهء يک افسر بازنشسته، که به کار قاچاق
اسلحه و آوردن خبرهای قسطنطنيه اشتغال داشت، در مدرسه کشاورزی پيدا
شد. او خبر آورده بود که هفت تن از رهبران جنبش ملی از جانب
دادگاهی که به نام سلطان عمل می کند محکوم به اعدام شده اند.کمال،
عصمت، علی فواد، دکتر عدنان، و حليده اديب (نخستين زنی در تاريخ
ترکيه که، در کلام افسر مزبور، افتخار بوسيدن دستش نصيب او شده
بود) از جملهء اين هفت تن بودند. اين احکام به وسيلهء فتوائي از
جانب شيخ الاسلام تأييد شده بود که وظيفهء همهء مسلمانان را چنين
مقرر می داشت که به محض ديدار اين عده به قتل شان برسانند؛ و البته
اگر هم در اين راه خود کشته می شدند جايگاهشان در بهشت تضمين شده
بود.
امام خميني طي ربع قرن از 1342 تا 1368 به پرسشهايي پاسخ ميداد
كه «ما«
طرح كرده بوديم. مشروطهخواهان قادر به خارج ساختن نظام مشروطه از
بنبست نبودند، سلطنتطلبان در حفظ سلطنت چنان مغرور شده بودند كه
حرمتي به هيچ كس نميگذاشتند، روشنفكران چنان شيفته روحانيت و
متنفر از غرب و مقهور چپ بودند كه نظريهاي براي حكومت نداشتند، و
در حكومت كردن دچار همان غرور نظام سابق شدند. در برابر اين همه
آيا رفتاري جز رفتار امام خميني (حداقل در موارد مورد بحث در اين
مقاله) ميشد پيشه كرد؟ آيا ميشد تاريخ را گونهاي ديگر نوشت؟
می توان گفت یک توافق عمومی وجود دارد: مسئله زن، مسئلهای است
که در آن همهء آن عاملهای اصلی تعیین ساز و کار قدرت دخیل هستند.
از این نظر، مسئله زن، مسئلهای لو دهنده است؛ از طریق آن میتوان
فهمید که هرکس چه گرایشی دارد. چپ، دیگر روا نیست خود را تنها با
ایده «عدالت» اقتصادی معرفی کند. چپ ِ بافرهنگ، چپ ِ مدرن و
بهراستی پیشرو، چپی که انواع و اقسام فاشیسم نمیتوانند مقولاتاش
را بدزدند، چپی فمینیستی است.