|
|||
نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است
|
زندگينامهء مصطفی کمال آتا تورک پدر ترکيهء مدرن به قلم لرد کين راس John Patrick Balfour, 3rd Baron Kinross 1904-1976
يادداشت مترجم دربارهء مصطفی کمال «آتا تورک» (به معنی «پدر ملت ترک») مقالات و کتاب های تحقيقی فراوانی نوشته شده و هنوز نيز نوشته می شوند. بخصوص محال است دربارهء سکولاريسم در يک جامعهء اسلامی سخنی پيش آيد و بلافاصله يادی از مصطفی کمال نشود. اين روزها بخصوص، با قدرت گرفتن مذهبيون در ترکيه و افتادن زمام حکومت به دست آنان، که خود پردهء ديگری از تقابل اسلام و سکولاريسم در حوزهء قدرت سياسی بشمار می آيد، بررسی تجربهء ترکيهء مدرن برای همه کسانی که نسبت به امکانات آيندهء سکولاريسم در کشورهای اسلامی خود می انديشند و نيز درس آموزی از اين تجربهء هفتاد ساله بسيار اهميت دارد. با توجه به اينکه امکان انتشار کتابی دربارهء «اعمال کنندهء اصل جدائی دين از حکومت در ترکيه» در ايران فعلاً وجود ندارد، و از آنجا که تشخيص گردانندگان سايت «سکولاريسم نو» آن بوده است که بايد در زندگی تک تک کسانی که کوشيده اند در جوامع اسلامی از طريق تکيه بر سکولاريسم راه را بر دموکراسی، آزادی و تجدد بگشايند غور و تفحص کرد، بر آن شديم تا کتاب مناسبی را در مورد زندگی و دهش های آتاتورک به ترکيهء کنونی يافته و ترجمه کنيم؛ بی آنکه انتخاب آتاتورک نشانهء آن باشد که ما، در سايت «سکولاريسم نو»، او را نمونهء اعلای يک دولتمرد سکولار شرقی بدانيم. مهم حوادثی است که با نام او در منطقه ای که ميهن ما هم در آن قرار دارد تجربه شده و آشنائی با پيچ و خم آنها می تواند برای همهء علاقمندان به آيندهء کشورمان و منطقه مفيد باشد. در اين مورد کتب مختلفی مورد بررسی قرار گرفتند و عاقبت، پس از مشورت های متعدد، بخصوص با روشنفکران و استادان دانشگاه های ترکيه، بر سر ترجمهء کتاب «لرد راس کين» توافق شد که داستان اين زندگی شگفت را از ديدگاه يک بيگانهء بسيار آشنا با سرزمين ترکيه و در زمانی دور از اکنون (1964) بيان می کند. در ترجمه کتاب دقت زيادی شده تا متن با وفاداری تمام به فارسی برگردانده شود. با اين همه اتشار نخست اين ترجمه بر روی اينترنت اين امکان را به همهء ما و شمای خواننده می دهد که با ارائهء هرگونه پيشنهاد خردپذير برای بهتر کردن متن فارسی کمک کنيم تا متن نهائی که روزگاری ـ لابد ـ به دست چاپ سپرده خواهد شد صورتی مورد پسند و پذيرش داشته باشد. اکتبر 2007 ـ شهر دنور، در ايالت کلرادو، از ايالات متحدهء آمريکا ـ اسماعيل نوری علا
مصطفی کمال، که بعدها «آتاتورک» خوانده شد، سرباز ـ دولتمردی برجسته در نيمهء نخست قرن بيستم بود. سياست خارجی او نه بر بنياد کشورگشائی که معطوف به جمع کردن باقی مانده های امپراتوری در داخل مرزهای ترکيهء کنونی بود. و در سياست داخلی نيز پی گير ايجاد نظامی سياسی بود که بتواند پس از او نيز به حيات خود ادامه دهد. او بمدد چنين روجيهء واقع گرائی بود که توانست کشور خود را احيا کند و امپراتوری در هم پيچيده و کهنهء عثمانی را بصورت جمهوری جديد و خوش ساخت ترکيهء مدرن در آورد. آتاتورک يک ترک عادی نبود. پوست و موئی روشن تر از اغلب آنان داشت؛ همراه با گونه هائی ساخته شده از استخوان های برجسته و چشمانی برنگ فولاد. لاغر اندام بود با حرکاتی نرم و راحت. حتی زمانی که در حال استراحت بود از پيکرش انرژی می تراويد. اين انرژی چشمان سردش را درخشان می ساخت و با وجود حالات متضاد روحی که داشت همواره سرزنده می نمود. بين پرحرفی و خموشی نوسان داشت؛ گاه تنشی که در وجودش بود بشدت آتشفشانی می کرد و گاه ظاهر جذاب مردی خوش رفتار و شهرنشين را داشت. به ظاهر خود اهميت بسيار می داد. به دقت لباس می پوشيد، ابروهايش را عمداً تاب می داد، از دست ها و پاهای خوش ترکيب خود مغرور بود و دوست داشت که آنها را، به بهانهء دست و پا زدن در استخری که در باغ خود ساخته بود، به دوستان نزديکش نشان دهد. اما پسند عوام را چندان خوش نمی داشت. البته بخاطر وظيفه ای که برای خود قائل بود به آن نياز داشت اما اغلب آن را استهزاء می کرد و بندرت فريبش را می خورد. يکبار، وقتی دوستی از او خواست که برای جلب افکار عمومی کاری انجام دهد، او با لحنی تحقيرآميز پاسخ داد: «من برای افکار عمومی کار نمی کنم. من برای ملت و نيز برای ارضاء خودم عمل می کنم». اين دو انگيزه در او با هم کار می کردند. او تا آنجا که توان دوست داشتن داشت کشور خود را دوست می داشت. جاه طلبی هايش، شعله ور شده در تخيلی قوی، و انگيزش يافته از طبيعتی توفق جو و اراده ای تغييرناپذير، معطوف قدرت بود. اما او اين قدرت را بدان خاطر می خواست که آنچه را در ذهن خود و به سبک خويش برای ملتش می خواست تقديم آنان کند. ذهنی ناآرام داشت، سيراب شونده از آبشخور اصول تمدن غرب، که از قرن نوزدهم بر افکار آزاديخواهان ترک اثر نهاده بود. ذهنی که دائماً از افکار ديگران تغذيه می شد، آن افکار را در خود می گواريد و از آن خود می کرد. اما هميشه اين روند بر نوعی بی اعتمادی نسبت به «نظريه پردازی صرف» تکيه داشت. او، در روش، مردی عمل گرا بشمار می آمد که قادر بود بخاطر پيشرفت «گام به گام بسوی هدف مورد نظر» بر بی قراری های خويش لگام زند. اما همين گام ها هميشه بصورتی سريع و آزاديخواهانه اما اغلب با روش هائی نه چندان آزاديخواهانه تحقق می يافتند و به رفتارهائی بی رحمانه با دوست و دشمن می انجاميدند. آتاتورک که گاه نسبت به جان آدمی بی توجه می نمود در يک مقياس شخصی مردی ضد بشر نبود. او آدميان را می شناخت و ويژگی هاشان را قدر می نهاد و، چه در انفراد و چه در جمع، شخصيتشان را با روشن بينی بسيار زيرکانه ای ارزيابی کرده و اعمالشان را پيش بينی می نمود. او که در رفتار با ديگران انعطاف پذير بود، بخوبی می دانست که کی وقت تشويق است، کی هنگام ريشخند، کی زمان تهديد، و کی فرصت فرمانروائی. او استاد ظرافت کاری های سياستمداران بود. او که به خوشباشی عادت داشت، از حضور در جمع لذت می برد و کشورش را در عمل از سر ميز نوشخواری هايش اداره می کرد. عاشق سخن گفتن با صدای پرطنينی بود که می شد آن را صدای يک «سارا برنارد» مرد دانست. اصريح سخن می گفت، اغلب پر طمطراق، گاه با نيش، و هميشه همراه با طنز و کنايه و نيز چرخش هائی ناگهانی در ميان جملات. امثلاً، يکبار در مورد «عصمت اينونو»، که سال ها نخست وزيرش بود، گفت: «در شکم او پنجاه روباه دنبال هم می کنند اما هيچکدام هيچوقت موفق به گرفتن دم آن ديگری نمی شوند». آتاتورک به زندگی اطرافيانش غنا می بخشيد. او از تحسين شدن از جانب زنان لذت می برد و آشکارا به آن پاسخ مثبت می داد. مرگ او و نشستن «اينونو» بر جايگاهش، نوعی فرود آمدن از فرازی بلند بود، چندانکه يکی از خانم های تحسين کننده اش گفت: «ترکيه عاشق خود را از دست داده است و حالا مجبور است با شوهر خود بسازد». اين حسی بود که بسيارانی از هموطنانش در آن شريک بودند. *** و يک نکته: من در مورد گفتگوهائی که در اين کتاب آورده ام سخت دقيق بوده ام. نيازی نيست که بگويم هيچ کدامشان را نساخته ام. همهء آنها يا از زندگينامه ای که آتاتورک خود نوشته و يا از قول نويسندگان ديگر (همچون هليده اديب) و نيز کسانی که شخصاً با آنها گفتگو داشته ام برگرفته شده اند. اگر در آنچه اين منابع گفته اند نکاتی ساختگی وجود داشته باشد من مسئولشان نيستم؛ هر چند که اساساً شک دارم چنين امری صورت گرفته باشد. من تنها گفتآوردهائی را برگزيده ام که اصيل و درست بنظرم آمده اند و بسيارانی را که اينگونه ارزيابی نکرده ام کنار گذاشته ام. واقعاً نمی دانم (مگر آنکه گفتگوئی را با وجود ضبط صوت انجام داده باشيم) چگونه می توان از اين به واقعيت نزديک تر شد. بخصوص که شرح يک زندگی بدون ذکر چنين گفتآوردها چيزی ملال انگيز خواهد بود. جان پاتريک بالفور، سومين لرد کين راس
|
|