بازگشت به خانه  |   فهرست الفبائی نام نويسندگان    |   فهرست کليهء مقالات   |

درد اهل ذمه

نگرشی بر زندگی اجتماعی اقليت های مذهبی در اواخر عصر صفوی

نوشتهء يوسف شريفی

آرشيو کتاب

 

فصل نهم

دیهء اهل کتاب ـ نابرابری انسان ها

بخش 5

عصر مشروطیت

نگاهی تازه به انسان ایرانی

مشروطیت پدیده ای نیست جز نگاهی تازه به انسان ایرانی، مشروطیت دریچه تازه ای را می گشاید و از آن به انسان ایرانی با معیارهای دیگری نگاه می کند، ارزش وحقوق جدیدی را برای او قائل می شود، آزادی، برابری و برادری را به او وعده می دهد. مشروطیت سعی می کند که حقوقی را که قرن ها انسان عادی ایرانی از آن محروم بود، برای او تامین کند. به قول شمس لنگرودی "با جنبش مشروطه قرار شد آدم ها ارزشی پیدا کنند و شناسنامه داشته باشند و سرنوشتشان را خودشان تعین کنند و در واقع آدم به حساب بیایند."([1]) عصر مشروطیت عصر بیداری ایرانیان است.

شاید بتوان گفت عصر بیداری ایرانیان از دوران امیرکبیر آغاز شد. در دوران امیرکبیر مدرسه دارالفنون تاسیس شد و روزنامه شروع به انتشار پیدا کرد و از همین دوران است که آشنایی ایرانیان با پیشرفت های غرب، آغاز شد. پس از قتل امیرکبیر (سال 1268 قمری) آقاخان نوری از سال 1268 تا 1276 قمری صدارت کرد و با صدارت آقاخان نوری دوران فترتی در پیشرفت فکری ایرانیان رخ داد. نوری مخالف هرگونه اندیشه ترقی خواهی بود او حتی می خواست مدرسه نوبنیاد دارالفنون را هم تعطیل کند. فریدون آدمیت می نویسد غرامت دوران صدارت میرزا آقاخان نوری، برای ایران بسیار گران بود.([2]) پس از اخراج آقاخان نوری از صدارت، هیات چهل و دو نفری از شاگردان ایرانی برای آموختن دانش و فنون جدید، به فرانسه رفتند.([3]) ولی پس از گذشت حدود سه سال با آموزش آنان در فرانسه مخالفت شد و دستور بازگشت آنان به ایران داده شد. از دوران ناصرالدین شاه عده ای از فرهیختگان ایرانی که در غرب زندگی می کردند با نظام های جدید اجتماعی و تمدن و فرهنگ اروپا آشنا شدند و به تفاوت های عظیم نظام های اروپاییان، با نظام پوسیده ای که در ایران وجود داشت آگاه شدند. آنان شروع به فعالیت هایی برای بیداری ایرانیان کردند و مبارزه با ظلم و استبداد را، در ایران وخارج از ایران آغاز کردند. روشنفکران سعی کردند از طرق مختلف ایرانیان را بیدار کنند و آنان را از زیان های حکومت های استبدادی آگاه کنند. آن ها وضعیت بد اقتصادی، اشکالات سیستم آموزشی، وضعیت بد بهداشتی ودرمانی، اعتقاد به خرافات و جهل، ظلم و تعدی حکام را به مردم نشان دادند و روشنفکران مردم ایران را از همکاری گروهی از روحانیون با طبقه فاسد حاکمه آگاه کردند و از اشتراک منافع مالی این دو گروه سخن گفتند. بیداری ایرانیان مهمترین رسالتی بود که روشنفکران به عهده خود می دیدند. رساله گفتار دکارت در سال 1279 قمری به کمک کنت دوگوبینو وزیر مختار فرانسه در ایران منتشر شد. امیل برنه عضو سفارت فرانسه و العازار رحیم موسایی همدانی مشهور به ملا العازار با کمک یکدیگر این رساله را به فارسی ترجمه کردند.([4]) میرزاملکم خان رساله "دفتر تنظیمات" را نوشت وبه ناصرالدین شاه عرضه داشت. در بین سال های 1275 تا 1285 قمری رساله هایی در باره تغییرات واصلاحات در نظام اجتماعی و حکومتی ترجمه، یا نوشته شد ومنتشر گردید. حتی در برخی از آن ها تساوی حقوق اجتماعی، برای تمام ایرانیان بدون در نظر گرفتن مذهب، پیشنهاد شد. ([5]) دوران صدارت و وزارت میرزا حسین خان سپهسالار را می توان دوران بیداری ایرانیان نامید. در بسیاری از رسالاتی که نویسندگان آنان در آن دوران منتشر کردند، آن ها به مورد حقوق اجتماعی و فردی ایرانیان اشاره کرده اند و مضرات حکومت های استبدادی را برشمرده اند، آنان به قانون اساسی فرانسه و اعلامیه حقوق بشر توجه داشتند. در همین دوران است که هشیاری تاریخی و ملی گرایی ایرانی زنده می شود، نوشته های آخوندزاده و آقاخان کرمانی، شاهد آن است.([6])

سال های 1904 به بعد، سال هایی بودند که شور انقلاب و آزادیخواهی در روسیه برقرار بود و تفلیس یکی از مراکز آزادیخواهان به حساب می آمد. احزاب آزادی خواه در روسیه تشکیل شده و مشغول فعالیت بودند. یکی از این احزاب، حزب سوسیال دمکرات کارگران روس بود که ملیت های غیر روسی هم به آن پیوسته بودند. در آن هنگام صدها هزار کارگر ایرانی در شهر های مختلف قفقاز مشغول به کار بودند.([7]) حزب سوسیال دمکرات قفقاز در سال 1904 در بادکوبه تشکیل شد و در سال 1905 کمیته سوسیال دمکرات ایران ویا اجتماعیون عامیون ایران در بادکوبه تشکیل گردید. گروهی از ایرانیان ساکن قفقاز که در تفلیس و بادکوبه بودند به این حزب پیوستند. این حزب در آنجا حدود شش هزار عضو داشت. این حزب با سایر احزاب آزادی طلب گرجی و ارمنی و روس همکاری داشت.([8]) بسیاری از رهبران فکری مشروطیت هم برای مدتی در قفقاز زندگی کردند، از آن جمله می توان از فتحعلی آخوندزاده، عبدالرحیم طالبوف و زین العابدین مراغه ای را نام برد. آنان در قفقاز بود که با افکار آزادی خواهی آشنا شدند. 

ارتباط فرهنگی ایرانیان با خارج از کشور از سه راه انجام گرفت، اول ترکیه عثمانی، دوم روسیه تزاری و سوم اروپای غربی. ایرانیانی که به آن کشورها مسافرت و یا در آنجا اقامت کردند، از تفاوت های عظیمی که بین نظام حکومتی و آزادی انسانی در ایران آن روز و غرب وجود داشت، آگاه شدند. آنان در اروپا با تحولاتی که در غرب رخ داده بود آشنا می شدند و در بازگشت به ایران، به همراه خود لزوم تحول در وضعیت کشور و افکار آزادی خواهی را هم به ایران می آوردند. آنان سعی کردند که مردم ایران را از حق وحقوقی که باید داشته باشند آگاه کنند. سفرهای ناصرالدین شاه به اروپا در او تاثیراتی را گذاشت واو سعی کرد با حفظ قدرت مطلقه خود، دست به اصلاحاتی بزند. روزنامه هایی که در خارج از ایران منتشر می شد، نقش بزرگی در انتقال اخبار و روشن شدن افکار ایرانیان داشتند. روشنفکران در آن زمان دریافته بودند که کشور نیاز به تحولات اساسی در تمام نظام های اداری و قضایی دارد، آنان معتقد بودند که دیگر نمی شود کشور را به صورت استبدادی اداره کرد، پس نیاز به تحول و وضع قوانین جدید در کشور مطرح گردید. روشنفکران سهم اساسی و اصلی را در برافروخته کردن جرقه های نهضت مشروطیت داشتند و رهبران فکری مشروطه با نوشته های خود، مشعل جنبش مشروطه خواهی را روشن کردند.

 

رهبران فکری مشروطه و دیدگاه های آنان

در این بخش ضمن معرفی گروهی از رهبران فکری مشروطه، سعی می گردد که دیدگاه ها، آرا و عقاید  آنان در مورد قانون، آزادی، برابری انسان ها و برادری مورد بررسی قرار گیرد و نوع نگاه آن ها به انسان مشخص گردد و سعی می شود دیدگاه های مشترک آنان ذکر گردد. ازرهبران فکری نهضت مشروطیت می توان از افراد زیر نام برد: میرزا حسین خان سپهسالار، فتحعلی آخوند زاده، میرزا ملکم خان، مستشارالدوله، میرزا عبدالرحیم طالبوف، زین العابدین مراغه ای، میرزا آقاخان کرمانی.

از رهبران غیر مذهبی مشروطه که در دوران انقلاب مشروطیت، به طور فعال وعملی در آن نهضت شرکت کردند، می توان از میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، علی اکبر دهخدا، ملک المتکلمین، سیدجمال الدین واعظ اصفهانی، تقی زاده و یحیی دولت آبادی را نام برد.

 

میرزا حسین خان سپهسالار 

دوران صدارت میرزا حسین خان سپهسالار در زمان ناصرالدین شاه از تاریخ شعبان 1288 قمری / اکتبر 1871 میلادی شروع می شود و در تاریخ  رجب سال 1290 قمری / سپتامبر 1873 میلادی به پایان می رسد. با اینکه دوران صدارت سپهسالار به پایان می رسد ولی او تا سال 1297 قمری / 1880 میلادی، در دیگر پست های وزارت و سایر مشاغل دولتی مشغول به کار بوده است.

فریدون آدمیت می نویسد: "دوران سپهسالار درست همزمان است با رشد آگاهی ملی و ناسیونالیزم جدید ایران."([9]) دوران سپهسالار را می توان دوران اصلاحات نامید. آدمیت می نویسد: "روح عصر سپهسالار حکومت قانون است. دورانی که در کشور نظم قانونی برقرار گردد، حقوق اجتماعی مردم شناخته شوند، حد قدرت دولت معین باشد، و اداره مملکت بر اصول استواری نهاده شود."([10]) سپهسالار قصد ایجاد نظام قضایی و یا وزارت عدلیه ای را داشت که استقلال خود را دارا باشد و بر مبانی قوانین عرفی عمل کند. او خواستار محدود کردن قدرت علما در نظام قضایی کشور بود، نظامی که تا آن روز، کلا در اختیار علما و روحانیون شیعه قرار داشت. سپهسالار به زیان دخالت روحانیون در امور کشور آگاه بود و اعتقاد داشت که علما نباید به اندازه ذره ای در امور مملکتی دخالت کنند. او در نامه ای که به مستشارالدوله می نویسد، اشاره می کند که:

"اعتقاد من در باره حضرات ملاها بر این است که ایشان را باید در کمال احترام و اکرام نگاه داشت و جمیع اموراتی که تعلق به آن ها دارد از قبیل نماز جماعت و موعظه، به قدری که ضرر به جهت دولت وارد نیاورد و اجرای صیغه عقد و طلاق و حل مسائل شرعیه و مایتعلق بها را به ایشان واگذار نمود. و به قدر ذره ای در امور حکومتی آن ها را مداخله نداد و مشارالیهم را ابدا واسطه فیمابین دولت و ملت مقرر نکرد. والا وسیله بی انتظامی ها می شود، چنانچه شده است."([11])

سپهسالار سعی کرد آزادی های اجتماعی را تا حدودی در ایران برقرار کند. او در این زمینه پیشنهاداتی  به ناصرالدین شاه داد، حاجی ملا علی کنی روحانی مقتدر وقت با اصل آزادی مخالفت کرد. ملا علی کنی در مورد «کلمه قبیحه آزادی» چنین نوشت:

"کلمه قبیحه آزادی ..... به ظاهر خیلی خوش نماست و خوب، و در باطن سراپا نقص است و عیوب. این مساله برخلاف جمیع احکام رسل و اوصیاء و جمیع سلاطین عظام و حکام والامقام است. به این جهت ..... دولت را وداع تام و تمام باید نمود، به واسطه اینکه اصل شرایع و ادیان در هر زمان خود قید محکم وسخت و شدیدی بوده و می باشد که ارتکاب مناهی و محرمات ننمایند، ..... معلوم است نفوس بالطبع در طبیعت شیطانی، مایل به هوی و هوس و برآوردن مشتهیات خودند. همین مایه بی نظمی و زیادی تاخت و تاز شده، و هیچکس نمی تواند چاره کند.این است که قاطبه علما و فضلا را به صدا در آورده، ..... "([12])

سپهسالار خواستار تفکیک کامل سیاست و دیانت بود. افکار آزادیخواهی و برقراری قانون در دوران صدارت و وزارت سپهسالار شکل گرفت.

 

میرزا فتحعلی آخوندزاده

میرزا فتحعلی آخوندزاده در سال 1227 قمری / 1812 میلادی در شکی به دنیا آمد. ولایت شکی از ولایات ایران بود که در زمان فتحعلی شاه از ایران جدا شد. میرزا فتحعلی دو ساله بود که همراه خانواده به تبریز کوچ کرد. هنگامی که پدر و مادرش از یکدیگر جدا می شوند، آخوند زاده همراه با مادرش به مشکین شهر از توابع اردبیل، نزد عمویش آخوند حاجی علی اصغر می رود. از این جهت او به آخوند زاده معروف می شود. در سال 1241 قمری / 1825 میلادی آخوندزاده همراه با مادرش و عموی مادری اش به شهر گنجه می رود. تحصیلات او با فراگرفتن قران و فقه و عربی و زبان فارسی آغاز می شود. آخوند زاده برای ادامه تحصیل نزد آخوند ملاحسین می رود. در گنجه با میرزا شفیع، حکیم و شاعر گنجوی که به الحاد معروف بود، آشنا می شود. این شخص تاثیر بسیاری بر افکار آخوند زاده می گذارد. تاثیر میرزا شفیع بر افکار آخوندزاده تا حدی بود که او را که می خواست در سلک روحانیون در آید، از دین بیزار می کند. او در 22 سالگی به عنوان مترجم در اداره ای دولتی در قفقاز مشغول به کار می شود. در آن دوران تفلیس مرکز ادب و اندیشه های انقلابی و آزادیخواهان بود. آخوندزاده را می توان یکی از نخستین رهبران فکری نهضت مشروطیت به حساب آورد. از آثار آخوندزاده می توان کتاب تمثیلات را نام برد. این کتاب شامل شش نمایشنامه است. داستان یوسف شاه از دیگر آثار آخوندزاده است.([13]) او رساله ای نوشت که طی آن پیشنهاد کرد که خط فارسی تغییر پیدا کند و از حروف لاتین برای نوشتن استفاده گردد. او در سال 1863 رساله تغییر خط خود را به فواد پاشا صدراعظم وقت دولت عثمانی تقدیم کرد. اثر مهم و اثر گذار آخوندزاده کتاب مکتوبات او می باشد، این کتاب شامل سه مکتوب است که شاهزاده ای خیالی به نام کمال الدوله در هند به شاهزاده ای دیگر به نام جلال الدوله در ایران می نویسد. در این کتاب، آخوندزاده عواملی را که باعث عقب ماندگی و بدبختی ایرانیان شده است را مورد بررسی قرار می دهد. او این پر سش را مطرح می کند که چرا اروپا و آمریکا پیشرفت کرد و ایران و دیگر جوامع اسلامی عقب ماندند؟. او دلایل خود را برای این عقب ماندگی بیان می کند و برای جبران آن راه حل هایی را  ارائه می دهد. قلم آخوندزاده در این کتاب بسیار صریح، تند و روشن است. او بدون هیچ گونه ملاحظه و پرده پوشی آن چه را که در فکر داشته، نوشته است. قلم بی پرده او مورد انتقاد عده ای قرار می گیرد، آخوندزاده در نامه ای که در ماه مارس 1871 به میرزا یوسف خان مستشارالدوله می نویسد([14]) اشاره می کند که دیگر دوران نصایح و موعظه گذشته است و باید در مورد مسائل و اشکالاتی که در جامعه و کشور وجود دارد، نقد نوشت (او نقد را کریتکا می خواند). او معتقد است که نقد را باید با روشنی کامل و بدون هیچ گونه پرده پوشی و ملاحظه ای نوشت، آن هنگام است که نقد اثر خود را بر جامعه و افراد می گذارد. آخوندزاده با پیروی از این روش کتاب مکتوبات خود را نوشت، او در این کتاب، خدا وپیغمبر و دین اسلام را به زیر سوال کشیده و نقد کرده است. او یکی از علل عقب ماندگی ایرانیان را عامل دین و رواج خرافاتی که به نام دین رواج داشت می داند. اوبا روشنی کامل راه حل هایی را برای جبران عقب مانگی ایران ارائه داده است.([15]) از دیگر اثار آخوند زاده می توان رساله نقدی بر ملحقات تاریخ روضة الصفا را نام برد. دیدگاه های آخوندزاده تاثیر زیادی بر افکار دیگر رهبران فکری مشروطه از جمله آقاخان کرمانی می گذارد، میرزا آقاخان کتاب صد خطابه خود را به سبک مکتوبات آخوندزاده نوشته است. آخوندزاده در اواخر صفر 1295 قمری / سال 1257 خورشیدی / 28 فوریه 1879 میلادی، یعنی در حدود بیست وهفت سال پیش از برقراری مشروطیت، در سن شصت و هفت سالگی وفات می یابد. با اینکه آخوند زاده حدود سه دهه پیش از برقراری مشروطیت وفات می یابد ولی سایه افکار و دیدگاه های او را به خوبی می توان در دیگر نوشته های دوران مشروطیت احساس کرد. ([16])

 

دیدگاه های آخوندزاده

1.                 آخوندراده ناسیونالیست بود و نگاهی به ایران پیش از اسلام داشت. او از این که شوکت وعظمت ایران باستان از بین رفته است، افسوس می خورد و برقراری نوع نظام حکومتی، فرهنگی و اجتماعی آن دوران را آرزو می کند. او معتقد است که ایرانیان می باید غرور ملی خود را دوباره باز یابند و پیروزی های نیاکان خود را دوباره زنده گردانند. آخوندزاده عاشق فردوسی بود و او را شاعر ملی ایرانیان می دانست. او مکتوبات خود را با اشعار فردوسی آغاز کرد و اشعار فردوسی را در ادبیات ایران، شعر واقعی و درست می داند.([17])

2.                 آخوندزاده به شدت ضد عرب است و معتقد بود که اعراب باعث بدبختی ایران شدند، "عرب های برهنه و گرسنه یک هزار و دویست و هشتاد سال است که تو را بدبخت کرده اند". .....  "از هجرت تا این زمان به ایرانیان مصیبت هایی رسیده است که در هیچ یک از صفحات دنیا، خلق بدانگونه مصایب گرفتار نگردیده است. آیا لشکرکشی ها و خونریزی عرب ها را بگویم ....."([18])

3.                 او با دین اسلام برای ایرانیان مخالفت می کند و آن را علتی برای عقب ماندگی ایران می داند، او می نویسد: "به تکلیف سعد وقاص دین اسلام را قبول کردیم. نظر به وعده های او بایستی در هر دو عالم به شادی و شاهی بوده باشیم. از عالم آخرت هنوز که خبر نداریم، حرفی است که سعد وقاص و سایرین می گویند. بیاییم به عالم دنیا ..... نتیجه بشارتی که سعد وقاص خبر داده بود این شد. تنها اهل ایران نیست، خود عرب ها به چه روزی رسیدند ....."([19])

4.                 آخوند زاده یک ماتریالیست بود و بسیاری از محققان با توجه به نوشته های او، اشاراتی به بی دینی او می کنند. او یک عقل گراست و به ماورای طبیعت معتقد نیست و تنها به تجربیات علمی اعتقاد دارد. ([20]) به عقیده او، راه حقیقت از شاهراه علم گذر می کند. او برای ایرانیان کسب دانش و علم را آرزو می کرد و معتقد بود که با کسب علم و دانش است که اصالت انسان تضمین می شود.

5.                 او از دین و افکار خرافی دینی که در آن زمان وجود داشت انتقاد می کرد. او بخش اعظم کتاب مکتوبات خود را به این موضوع اختصاص داده است و معتقد بود که روحانیون برای حفظ منافع خود نه تنها از خرافات جلوگیری نمی کنند، بلکه باعث رواج بیشتر آن هم می شوند. "علما به عوض اینکه عوام را از این انتقادات پوچ منع کرده، باز دارند وبه ایشان بگویند همان پول ها را که به این قسم چیزها خرج می نمایید مریضخانه ها بسازید و مدارس عالیه به جهت علم طب و حکمت و شیمی و سایر علوم با منفعت بنا نموده، ملت را از ظلمت جهالت خلاص کرده، به روشنایی علم و بصیرت داخل سازند، مردم را به اینگونه اعمال بی فایده و عوامفریب و ناپسندیده ترغیب می کنند."([21]) اوج این انتقادات از خرافات وعلما را می توان در هنگامی یافت که او از زبان آخوند ملا صادق، وضعیت دشوار طبقات مختلف جهنم را، آن طور که محمد باقر مجلسی وصف کرده است را، بیان می کند. او از نظراتی که محمد باقر مجلسی در مورد حضرت امام زمان نوشته است انتقاد می کند و آن ها را درست نمی داند. آخوندزاده در انتها نتیجه می گیرد که: "مادام که تو و هم مذهبان تو، از علم طبیعت و نجوم خبردار نیستید و مادام که به دانستن خوارق([22]) عادات و معجزات از ممتنعات در دست تو و هم مذهبان تو یک قاعده علمیه نیست، تو و ایشان همیشه به خوارق عادات و معجزات و جادو و سحر و ملائکه و جن و شیاطین و دیو پری و سایر این قبیل موهومات باور خواهید کرد و همیشه در جهالت خواهید ماند."([23])

6.                 آخوندزاده طرفدار برقراری قانون در ایران بود، قوانینی که برای همه به یک صورت اجرا گردد.([24]) قوانینی که بر مبنای قوانین غیر شرعی وضع شده باشد. او خواستار عدم دخالت پادشاه و ملایان در سه قوه مقننه، مجریه و قضائیه بود.

7.                 آخوندزاده خواستار تغیرات اساسی در نظام آموزشی کشور بود. او از کتک زدن کودکان در مکتب خانه ها انتقاد می کرد.([25])

8.                 آخوندزاده به آزادی انسان عقیده داشت، آزادی اندیشه و رهایی از قید وبندهای مذهبی، که او آن را لیبرته (آزادی) مورال (Moral) می خواند  و آزادی اجتماعی و سیاسی که آن را لیبرته فیزیق (آزادی فیزیکی) می نامید. آخوندزاده می نویسد: "هر فردی از افراد نوع بشر که از کتم عدم بر عالم وجود قدم گذاشته است، باید به حکم عقل سلیم از نعمت حریت کامله بهره مند شود. حریت کامله از دو قسم حریت است: یکی حریت روحانیه است، دیگری حریت جسمانیه. حریت روحانیه ما را اولیای دین اسلام از دست ما گرفته، ما را در جمیع امورات روحانیه بالکلیه عبد رذیل و تابع امر ونهی خودشان کرده اند و ما را در این ماده هرگز اختیار مداخله نیست. پس ما در ماده حریت روحانیه، بنده فرمانبردار اولیاء دین بوده، از نعمت آزادی محرومیم. و حریت جسمانیه ما را فرمانروایان دیسپوتی از دست ما گرفته در این حیات دنیویه بالمره ما را محکوم فرمایشات خودشان کرده ..... ما را بارکش انواع و اقسام تحمیلات و تکلیفات شاقه نموده اند. در این ماده هم عبد ذلیل و بندگان بی اختیار ظالمان بوده، از نعمت آزادی بی بهره ایم. این دو ماده مذکوره اصول حریت کامله شمرده می شوند. ..... طوایف مشرق زمین به واسطه ظهور دین عرب ها و به واسطه تسلط ایشان در اسیا، حریت کامله را به یک بارگی گم کرده اند و از لذت مساوات و از نعمت حقوق بشریت کلیتا محرومند وبر فهم این حرمان عاجزند."([26])

9.                 آخوندزاده به برابری تمام ایرانیان اعتقاد داشت، او از اینکه گروهی به واسطه موقعیت اجتماعی، مذهبی ویا وابستگی های خانوادگی وشاهزاده بودن ارزش ها وبرتری های بیشتری را در جامعه داشته باشند، انتقاد می کرد.([27]) او به این نوع امتیازات اعتقادی نداشت، او برتری های انسانی را در افرادی می دید که خدماتی به جامعه ویا کشور خود انجام داده باشند. او زرتشتیان را برادران خود خطاب می کرد و از جنایاتی که در حق ایشان انجام گرفته بود عذرخواهی می کرد.([28]) 

10.             آخوند زاده به مساوات مالی، حکومت قانون عقلی عرفی اعتقاد داشت.

11.             آخوندزاده به برابری حقوق زن و مرد اعتقاد داشت. او برای نخستین بار از حقوق اجتماعی زن سخن می گوید. او در زمانی که زنان دارای هیچ گونه حقوق اجتماعی نبودند، از قول یکی از رهبران اسماعیلیه که در قرن های گذشته زندگی می کرده است، می گوید: "ای جماعت، طایفه اناث را در حبس و حجاب نگاه داشتن قطع نظر از آنکه ظلم عظیم است، در حق این نصف بشریت، از برای طایفه ذکور نیز خسارت لاتحصی [بی شمار] دارد. از امروز طایفه اناث را در حبس و حجاب نگاه مدارید و ایشان را بی تربیت مگذارید و در حق ایشان ظلم وستم را روا مبینید وزیاده بر یک زن مگیرید. هرکس بعد از این دختر کوچک خود را مثل پسر خود به خواندن و نوشتن مشغول نسازد ..... مستحق بازخواست ..... من خواهد شد."([29])     

12.             آخوندزاده طرفدار آزادی اندیشه و بیان بود، او در دو نامه تاریخی که یکی را به محمد جعفر قراچه داغی مترجم نمایشنامه های خود به فارسی و دیگری را به میرزا یوسف خان مستشارالدوله می نویسد، از آزادی اندیشه وبیان دفاع می کند. او این نامه ها را در پاسخ به انتقاداتی که به او در مورد زبان صریح و انتقادی کتاب مکتوبات گرفته اند، به آنان می نویسد. او در این نامه ها اشاره می کند که دیگر زمان نصیحت و موعظه به سبک گلستان و بوستان سعدی گذشته است، آن نظام نصیحت گویی دیگر کار نمی کند، بر اشکالات وکجی ها باید نقد نوشت، صریح نوشت، روشن نوشت، بدون هیچ پرده پوشی وملاحظه ای نوشت، آن گاه است که قلم اثر می کند. او می نویسد که تا به امروز نقد نویسی بر اسلام وجود نداشته و این مساله است که باعث وحشت شده است. او در مورد تاثیر گذاری نقد می نویسد: "..... برادر مکرم من در خصوص مکتوبات کمال الدوله اشاره نموده اید، ..... کج خلقی وجود ندارد، اما عیب گیری و سرزنش وقوع دارد. ..... شما باید از شروط کریتکا [نقد] خبردار بوده باشید تا اینکه به این مسئله واقف بشوید. کریتکا [نقد] بی عیب گیری و بی سرزنش و بی استهزا و بی تمسخر نوشته نمی شود. مکتوبات کمال الدوله کریتکا [نقد] است، مواعظ و نصایح نیست. حقی که نه به رسم نقد، بلکه به رسم موعظه و نصیحت ..... نوشته شود در طبایع بشریه ..... هرگز تاثیر نخواهد گذاشت. بلکه طبیعت بشریه همیشه از خواندن و شنیدن مواعظ و نصایح تنفر دارد. اما طبایع به خواندن کریتکا [نقد] حریص است. ..... به ثبوت رسیده است که قبایح و ذمایم را ..... هیچ چیز قلع نمی کند، مگر کریتکا [نقد] و استهزا و تمسخر. اگر نصایح و مواعظ موثر می شد گلستان و بوستان شیخ سعدی رحمة الله، من اوله الی آخره [از اول تا آخر] وعظ و نصیحت است، پس چرا اهل ایران در مدت ششصد سال هرگز ملتفت مواعظ و نصایح او نمی باشند. ..... فن کریتکا [نقد] در منشآت [نوشته ها] اسلامیه تا امروز متداول نیست. از این جهت شما از این قبیل چیزها وحشت می کنید. نهایت برای تربیت ملت و اصلاح و تهذیب اخلاق هم کیشان و برای نظم دولت و انفاذ اوامر و نواهی آن نافع تر از نقد وسیله ای نیست. کمال الدولله نقد نویس است نه واعظ و ناصح."([30]) باید به این نکته توجه کرد که آخوندزاده آن زمان در روسیه زندگی می کرد و این امکان برای او وجود داشت که بدون ترس از تکفیر علمای اسلام کتاب مکتوبات خود را بنویسد و عقاید خود را بیان نماید.

13.             او از وضعیت بهداشتی ایرانیان در آن دوران انتقاد می کند و از وجود حمام های خزینه که منع انتقال بیماری ها است و به قول او چرک مانند نفت در روی آب آن نمایان است، شکایت می کند.([31]) او خواهان ایجاد دانشکده پزشکی برای تربیت پزشک است. او خواهان ایجاد بیمارستان ها برای مداوای بیماران است.([32])

 

میرزا ملکم خان 

میرزا ملکم خان را می توان یکی از اولین رهبران فکری مشروطه دانست، او در سال 1249 قمری / 1831 میلادی در خانواده ای ارمنی، در اصفهان به دنیا آمد ودر سال 1326 قمری / 1908 میلادی دو سال پس از برقراری مشروطیت فوت کرد. او با این که در خانواده ای ارمنی به دنیا آمده بود، ولی به دین اسلام گروید. میرزا ملکم خان تحصیلات اولیه خود را در ایران انجام داد وتحصیلات بعدی خود را در اروپا ادامه داد. پس از بازگشت به ایران به تدریس ومترجمی در دارالفنون مشغول شد. او سمت های متعدد دولتی در خارج از کشور به عهده داشت. او مترجم سفارت ایران در استامبول بود و چندی هم سمت سر کنسولی ایران را در مصر به عهده داشت. در سال 1295 قمری / 1878 میلادی وزیر مختار ایران در لندن شد. میرزا ملکم خان روزنامه قانون را منشر کرد. او در سال 1317 قمری/ 1900 میلادی سفیر ایران در رم شد و تا سال 1908 میلادی که فوت کرد، در این سمت باقی ماند. ملکم خان در سال های 1275 قمری رساله «دفتر تنظیمات» را می نویسد وبه ناصرالدین شاه عرضه می کند. «رساله کنسطیطوسین» یکی دیگر از رسالات میرزا ملکم خان است که او آن را بین سال های 1291 تا1295 قمری / 1875 تا 1878 میلادی نوشته است. نکته ای که در نوشته های میرزا ملکم خان جالب به نظر می رسد آن است که شاید به دلیل این که او در اکثر دوران زندگی سیاسی خود، دارای سمت های دولتی بود، برای حفظ موقعیت و مقام های دولتی خود، در نوشته هایش از علما، فقها، دین اسلام، شاه و دولت دفاع می کند، ولی همزمان با این دفاع، نظرات ودیدگاه های اصلاحی خود را هم بیان می کرد. ملکم نظرات خود را تا حدودی در پرده نوشته است و نوشته های او را می توان محافظه کارانه خواند.

 

دیدگاه های میرزا ملکم خان

میرزا ملکم خان رساله یا دفتر تنظیمات را در سال 1275 قمری یعنی حدود چهل و نه سال پیش از انقلاب مشروطیت نوشت و به ناصرالدین شاه عرضه داشت.([33]) او در این رساله، لزوم انجام اصلاحات در ایران را به ناصرالدین شاه گوشزد کرده است. او در این رساله اشاره می کند که سرعت انجام تحولات در دنیای آن روز بسیار سریع می باشد و اروپا با سرعت زیادی در حال پیشرفت و تغییر وتحول است و برای هماهنگی با تحولات در دنیا، نیاز به وضع قوانین جدید برای اداره مملکت می باشد. او معتقد بود که ایرانیان در عقل و فهم چیزی از اروپاییان کم ندارند و عاملی که باعث پیشرفت اروپاییان شده است تنها صنایع آنان نیست، بلکه تمدن آنان است. او در این رساله به ناصرالدین شاه می نویسد:

"عقل فرنگى به هيچ وجه بيشتر از عقل ما نيست، حرفى كه هست در علوم ايشان است و قصورى كه داريم اين است كه هنوز نفهميده‏ايم كه فرنگى‏ها چقدر از ما پيش افتاده‏اند. ما خيال مى‏كنيم كه درجه ترقى آن ها همان قدر است كه در صنايع ايشان مى‏بينيم و حال آن كه اصل ترقى ايشان در آئين تمدن بروز كرده است و براى اشخاصى كه از ايران بيرون نرفته‏اند، محال و ممتنع است كه درجه اين نوع ترقى فرنگ را بتوانند تصور نمايند."

ملکم خان در ادامه اشاره می کند که امروزه در اروپا دو نوع کارخانه وجود دارد، نوع اول کارخانه هایی هستند که در بخش صنایع کار می کنند و محصولات صنعتی تولید می کنند و نوع دوم از کارخانه ها، آن هایی هستند که کار انسان سازی بر عهده آنان است و وظیفه آن ها تعلیم و تربیت و آموزش انسان ها است. اشاره او به دانشگاه ها و موسسات آموزشی اروپا است. او می نویسد اروپاییان در بخش انسان سازی پیشرفت بسیار کرده اند و لازم است که ایران هم در ایجاد نظام هایی جدید آموزشی و اداری اقدام کند. ملکم به نیاز ایجاد وزارت خانه های مختلف برای اداره کشور اشاره کرده است و آن ها را کارخانه نامیده است او از کارخانه مالیات، کارخانه لشگر، کارخانه عدالت، کارخانه علم، کارخانه امنیت و کارخانه انتظام نام برده است.

" مى‏توان استنباط كرد كه فرنگي ها بايد چقدر در اين كارخانجات انسانى ترقى كرده باشند. حال چيزى كه در ايران لازم داريم اين كارخانجات انسانى است". ([34])

او معتقد بود که در آن ایام ایران از دو سوی در معرض خطر است. طریق اول به وسیله انگلستان است که از سمت هند صورت می گیرد و طریق دوم از سوی روسیه تزاری است که از سمت شمال، ایران را تهدید می کند.

دیدگاه های میرزا ملکم خان در مورد آزادی، برابری و برادری را می توان در رساله کنسطیطوسیون او مشاهده کرد. میرزاملکم خان از بسیاری از قوانین فقه اسلامی که برای ایجاد فشار بر اقلیت های مذهبی وضع کرده بودند، انتقاد می کند. او معتقد بود که انسان ها دارای ارزش برابر هستند و از لحاظ حقوق انسانی با یکدگر تفاوتی نمی کنند. او در رساله کنسطیطوسیون می نویسد:

"این حکایت "نجس" و "پرهیز" را یک مشت شیعیان ایران از کجا آورده اید؟ 

این که خون بهای غیر مسلم قیمت یک خر مصری است، رای کدام بی انصاف است؟

این که جدید الاسلام وارث شرعی و مقدم بر سایر وراث است، یادگار کدام عادل و فاضل است؟

جدید الاسلام را از سیاست قتل اقربای خویش معاف داشتن موافق کدام مذهب و آیین مملکت داری است؟

با مسلم همسفر نشدن وطبخ آنان را نجس دانستن، در روز بارندگی ملاقات با آن ها را جایز ندانستن و در حمام یک جا نرفتن و غیره چقدر مایه انزجار انسانی است."([35])

 

عبدالرحیم طالبوف

عبدالرحیم بن شیخ ابوطالب نجار تبریزی که در ادبیات مشروطه به نام عبدالرحیم طالبوف مشهور است، در سال 1250 قمری / 1213 شمسی در تبریز به دنیا آمد و در سال 1329 قمری / 1289 شمسی در تمرخان شورا – حاکم نشین داغستان درگذشت. طالبوف یکی از روشنفکران عصر مشروطیت است و با مشروطه خواهان و آزادیخواهان ارتباط داشته و از سوی آنان مورد مشورت قرار می گرفته است. او از شانزده سالگی در قفقاز می زیسته و گذشته از زبان فارسی که اثار خود را نوشته است، با زبان های روسی و فرانسوی و عربی آشنا بوده و ترکی آذربایجانی زبان مادریش بوده است. گرچه در دوره اول مشروطیت از طرف تبریزی ها به نمایندگی مجلس شورا انتخاب شد ولی به تهران نیامد. او به غیر از ترجمه هایی که انجام داده است، شش تالیف دارد که عبارت اند از 1 – سفینه طالبی یا کتاب احمد در دو جلد که در سال 1307 قمری / 1890 میلادی نوشته شده است. 2 – نخبه سپهری. 3 – مسالک المحسنین که در سال 1321 قمری / 1903 میلادی نوشته شده است. 4 – مسائل الحیات یا جلد سوم کتاب احمد که در سال 1324 قمری / 1906 میلادی چاپ شده است. 5 – ایضاحات در خصوص آزادی. 6 – سیاست طالبی. ([36])    

 

دیدگاه های عبدالرحیم طالبوف

طالبوف یک عقل گرا بود، او اعتقاد داشت که با عقل گرایی و اتکا به پیشرفت در علم وایجاد صنایع مختلف و تغییر در نظام آموزش و پرورش و ایجاد مدارس به سبک نوین و وضع قوانین جدید، می توان ایران را به طرف پیشرفت سوق داد و نظام زندگی مردم عادی را بهبود بخشید. طالبوف تاکید بسیاری در ایجاد صنایع داشت، او در کتاب احمد آن چه را که اروپاییان در آن زمان در صنایع داشتند، برای ایران آرزو می کرد. او در خیال، از افتتاح رسمی راه آهن برقی تبریز به مراغه صحبت می کند،([37]) از افتتاح خط تلفن مستقیم بین تهران تبریز می نویسد،([38]) از ایجاد کارخانه صابون پزی با تکنیک جدید می گوید.([39]) او از ایجاد کارخانه گاز، چدن ریزی، کاغذ سازی، آسیاب بخار و تراموا صحبت می کند.([40]) طالبوف خواهان ایجاد یک ارتش ملی است، که تمام جوانان ایرانی بدون در نظر گرفتن موقعیت اجتماعی و یا مقام شغلی پدرانشان در آن خدمت کنند. او می خواهد خدمت سربازی بصورت اجباری برای تمام جوانان ایرانی وجود داشته باشد.([41]) طالبوف خواهان تغییرات اساسی در نظام تعلیم و تربیت و آموزشی ایران بود، او از مشکل بودن آموختن الفبای فارسی شکایت می کرد،([42]) او از مطالبی که به دانش آموزان تعلیم داده می شد و اکثر آن ها مطالب مذهبی بود و به قول او از عالم ناسوت، ملکوت، جبروت و لاهوت است، انتقاد می کرد و خواهان تغییرات اساسی در مطالب درسی دانش آموزان بود. او پیشنهاد می کند به دانش آموزان دروسی در علم زراعت و اصلاح زمین، تولید مثل حیوانات، عملیات آبیاری زمین ها، کار کردن معادن، کاشتن بیشه زارها و ..... تعلیم داده شود.([43]) او معتقد بود که باید چاپخانه های بسیاری احداث گردد، تا توسط آن ها کتاب های بسیاری در زمینه تاریخ و علوم انتشار یابد.([44]) طالبوف تاکید بسیاری به توجه به مساله بهداشت داشت.([45]) 

          طالبوف چنین نتیجه گیری می کند:

"اگر سوختن فانوس های کوچه ها و روفتن اسواق و سنگفرش معبابر و پاکی آب حمام ها را نپسندیم خودمان در تاریکی و گِل وعفونت می مانیم. اگر مکتب نداشته باشیم اطفال ما بی سواد می مانند. اگر شرکت ها تشکیل ندهیم، صنایع را ترقی و ترویج ننماییم، منسوجات وطن خودمان را نپوشیم باید از کبریت گرفته تا کاغذ محتاج فرنگی ها بشویم و هر روز اسباب نوظهور به کارخانه های آن ها سفارش بدهیم و مال اجنبی را که هیچ کدام در خور مقتضییات زندگی ما نیست، ترویج نماییم."([46])      

طالبوف معتقد بود باید قانون در کشور برقرار شود و طبق آن عمل شود و او اعتقاد داشت که قوانین فقهی اسلامی قادر به پاسخگویی به نیازهای اجتماعی نیست و باید قوانین جدید بسیاری وضع کرد. او در این مورد می نویسد:

"حالا ببینیم ما که قانون نداریم و اگر بخواهیم قانون داشته باشیم باید اقلا سی هزار مساله به کتب فقه خودمان بی افزاییم، آن ها را به ترتیب بیاوریم، مدون بکنیم، به حکومت و قضاوت های مملکت تقسیم نماییم که از آن کتب عمل نمایند، چند سال مدت می خواهد که از یک طرف مکاتب ما قضات و حکام ممتحن (امتحان داده، ورزیده) تربیت بدهند و از یک طرف ماموران عاقل دولت به تالیف قوانین مشغول شوند."([47])   

طالبوف، آنگاه از قول لرد سالیسبوری نخست وزیر وقت انگلستان، در مورد لزوم برقراری و قدرت اجرایی  قانون در کشور می نویسد:

"مملکت بی قانون اگر چه مدتی از رقابت دول متنافعه می تواند وجود خود را حفظ نماید ولی بالطبع و بالخاصیه یا به حکم تقدیر، هر طور بخواهید بفهمید، باید چون درخت پوسیده بالاخره متلاشی گردد و از هم بپاشد. در مشرق زمین اشد مصائب این است که حکمداران مملکت به فواید و قدرت قانون معتقد نیستند."([48]) 

طالبوف به آزادی انسان اعتقاد داشت و معقد بود که در چارچوب قوانین، باید آزادی های فردی وجود داشته باشد. او آزادی را به انواع  مخلتف تقسیم بندی کرده بود و به آزادی هویت، آزادی عقاید، آزادی قول (آزادی بیان) اشاره و هر یک از آنها را تعریف می کند. طالبوف اعتقاد داشت که باید آزادی انتخاب (انتخابات)، آزادی مطبوعات، آزادی اجتماعات، وجود داشته باشد. شاید به توان گفت طالبوف خواستار اجرای اعلامیه حقوق بشر در ایران بوده است و نگاهی به قانون اساسی فرانسه و ژاپن داشته است.([49])    

 

زین العابدین مراغه ای

زین العابدین مراغه ای از طبقه بازرگانان بود، او در سال 1255 قمری / 1839 میلادی به دنیا آمد و کارش را در شانزده سالگی در تجارت آغاز کرد. اوسپس به قفقاز رفت و در گرجستان مشغول کار شد، سپس به کریمه رفت ودر یالتا تجارتش رونق گرفت و در میان اهالی آن دیار سرشناس شد. پس از ده پانزده سالی، تجارتخانه اش را در یالتا برچید و به اسلامبول آمد و در حدود سال 1308قمری /1891 میلادی در آن شهر اقامت گزید.([50])  زین العابدین مراغه ای در سال 1328 قمری / 1910 میلادی در گذشت. زین العابدین مراغه ای بازرگانی روشنفکر بود و اثر مهم او "سیاحتنامه ابراهیم بیک" است. جلد اول این کتاب در سال 1313 قمری در همزمان با آخرین سال های پادشاهی ناصرالدین شاه انتشار یافت و جلد دوم این کتاب در سال 1323 قمری و جلد سوم آن در سال 1327 قمری انتشار یافت. کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیک گزارش سفر ایران دوستی است که در خارج از ایران تولد یافته است و عشق به وطنش او را وادار می کند که به ایران مسافرت کند. این مسافر که نام او ابراهیم بیک است، در سفر به ایران بدبختی ها وسیه روزی های ایرانیان را می بیند و با لحنی انتقادی آن ها را بیان می کند و دنبال علل آن بدبختی ها می گردد. او با مشکلاتی که در ایران به آن ها برخورد می کند، دچار سرخوردگی و نا امیدی می شود. جلد اول این کتاب مخفیانه به ایران آورده شد و نقش مهمی را در بیداری افکار ایرانیان بازی کرد. زین العابدین مراغه ای در کتاب خود در چند مورد به کتاب احمد، نوشته طالبوف اشاره کرده است و این اشاره نمایانگر آن است که او این کتاب را در اختیار داشته وخوانده است.([51]) شاید بتوان گفت این دو کتاب در بسیاری از موارد شباهت های بسیاری با هم دارند. بیشتر محققانی که در مورد تاریخ مشروطیت تحقیق کرده اند و یا وقایع تاریخی آن دوران را مورد  بررسی قرار داده اند، به نقش موثر کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیک، در بیداری افکار ایرانیان اشاره کرده اند. ناظم الاسلام کرمانی در تاریخ بیداری ایرانیان، احمد کسروی در تاریخ مشروطه ایران، عبدالله مستوفی در کتاب زندگانی من، یحیی آرین پور در کتاب از صبا تا نیما، فریدون آدمیت در ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران و کریم کشاورز در کتاب هزار سال نثر پارسی به نقش بیدار کننده و آگاهی دهنده این کتاب اشاره کرده اند.([52]) برای نمونه، کسروی در مورد تاثیر این کتاب در جامعه آن روز ایران می نویسد:

"اما سیاحت نامه ابراهیم بیک، ارج آن را کسانی می دانند که آن روزها خوانده اند و تکانی را که در خواننده پدید می آورد بیاد می دارند. این کتاب داستان جوانی را از بازرگان زادگان ایرانی در مصر می سراید، که به آرزوی دیدن میهن خود، همراه لله اش یوسف عمو، به ایران آمده ودر پایتخت [و] دیگر شهر ها هرچه دیده، از نا آگاهی مردم، ..... فریبکاری های ملایان، ستمگری های حکمرانان، بی پروایی دولت و مانند این ها، با زبان ساده و شیرینی و با آهنگ دلسوزی، به رشته نوشتن کشیده.  انبوه ایرانیان که در آن روز، خو به این آلودگی ها و بدی ها گرفته بودند و جز از زندگانی بد خود به زندگانی دیگری گمان نمی بردند، از خواندن این کتاب، تو گفتی از خواب بیدار می شدند و تکان سخت می خوردند. بسیار کسان را توان پیدا کرد که از خواندن این کتاب بیدار شده و برای کوشیدن به نیکی کشور آماده گردیده و به کوشندگان دیگر پیوسته اند."([53])               

 

دیدگاه های زین العابدین مراغه ای

1.                 بسیاری از ایرانیان در آن زمان، به علت وضعیت بد اقتصادی از ایران خارج شده بودند و در قفقاز و آذربایجان روسیه و عثمانی به کارهای پَست اشتغال داشتند. مراغه ای از موقعیت این ایرانیان متاسف بود و از دولت ایران انتقاد می کرد که چرا به وضعیت آنان رسیدگی و سعی نمی کند که از تعدیاتی که بر آنان انجام می شود، جلوگیری کند.([54]) 

2.                  مراغه ای از رواج شدید کشیدن تریاک در بین ایرانیان و اعتیاد آنان انتقاد می کرد. او اعتیاد را عاملی در از بین رفتن شخصیت انسانی ایرانیان می دانست.([55]) 

3.                 او از وضعیت آموزشی کودکان که در دست آخوندها بود، انتقاد می کرد و خواستار تحول در نظام آموزشی دانش آموزان بود. او نوع مطالبی را که به دانش آموزان آموزش داده می شد، بیهوده می دانست و پیشنهاد می کرد که حساب و هندسه، تاریخ جغرافیا در مطالب آموزشی کودکان گنجانده شود و او خواستار ایجاد مدارس به سبک نوین در ایران بود. او معتقد بود با ایجاد دانشگاه ها است که می توان افراد متخصص را آموزش داد و به وسیله دانش آنان است که می توان صنایع را در ایران ایجاد کرد و آن را گسترش داد.([56]) 

4.                 مراغه ای از وضعیت بهداشتی کشور شکایت می کرد و معتقد بود که باید بیمارستان های بسیاری در ایران، برای مداوای بیماران، ایجاد شود.([57])   

5.                 او از رواج خرافات در بین مردم سخن می گفت و از نقشی که علما وروحانیون در رواج آن داشتند، صحبت می کرد و از آنان انتقاد می کرد.([58]) اوج انتقاد از روحانیون را می توان در آخر جلد اول کتاب مشاهده کرد که ابراهیم بیک بسیاری از بدبختی هایی را که گریبان گیر ایرانیان در آن روزگاران بود را به گردن روحانیون می آندازد و معتقد است که آنان برای حفظ منافع شخصی خود باعث می شوند که جلوی پیشرفت مردم گرفته شود.([59])   

6.                 مراغه ای خواستار گسترش صنایع ملی و ایجاد کارخانه ها برای تولید اجناس در داخل ایران بود. او به نقش تجارت در پیشرفت مملکت تاکید بسیار می کرد.([60])       

7.                 اوج انتقادات مراغه ای را می توان در هنگامی مشاهده کرد که ابراهیم بیک شخصیت داستانی کتاب، با سه وزیرمختلف ایرانی ملاقات می کند. مطالبی را که ابراهیم بیک به سه وزیر اظهارمی کند در برگیرنده انتقادات شدید مراغه ای از نظام سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی آن روز دولت است.([61]) مراغه ای از زبان حاجی اسماعیل از حقوق بشر سخن می گوید و اظهار می کند که امروزه انسان ها در دنیا دارای حقوق بشری هستند([62]). مراغه ای معتقد بود که باید قوانینی با شرایط روز مملکت وضع کرد و نوشت و ماموران دولتی طبق آن قوانین وضع شده به انجام وظایف خود مشغول باشند و به قول او "به جای این که بگویند مجرم را پادشاه کشت و یا حاکم حبس نمود، بگویند قانون حبسش کرد و قانون حکم به قتلش داد".([63])  او قوانینی را که باید در کشور پیاده شود و حقوقی را که کشور ومردم، در قبال یکدیگر باید داشته باشند را به چهار گروه تقسیم می کند:

-                      حقوق متلعق به خود وطن- که آن را این گونه تعریف می کند: وظایف افراد کشور است که از استقلال کشور دفاع کنند و نگذارند بیگانگان به خاک میهن تجاوز کنند.

-                      حقوق متعلق به افراد وطن- حقوقی است که ایرانیان باید داشته باشند و آن حقوق طبق تعرف او "محفوظ ماندن حیات، ناموس، مال و عزت افراد وطن از تعدی و تعرض زبردستان خودی و بیگانه است." 

-                      حقوق اداره وطن- بنا بر تعریف او عبارتند از قوه مقننه و یا قانون گذاری و قوه مجریه ویا اجراییه، که باید قوانین را وضع و اجرا کنند ومملکت را اداره نمایند.

-                      حقوق عمومیه وطن- که او این گونه آن را تعریف می کند: "عبارت از کلیه همان سعادت جزئیه است که حقوق هر فردی از افراد این هیئت عمومیه را جامع و از همان تنظیمات سعادت است ولی افراد به نیل آن سعادت قادر نیستند، هر چند که در پی تحصیل آن باشند. اما در صورت هیئت اجتماعیه سبب احیای آن ها است و برکات عمومی از آن حاصل می آید."([64])    

 

     میرزا آقاخان کرمانی

میرزا آقاخان کرمانی در سال 1270 قمری / 1854 میلادی در دهات بردسیر کرمان به دنیا آمد ودر ششم صفر 1314 قمری / 17 ژوئیه 1896 میلادی همراه با شیخ احمد روحی و خبیرالملک در تبریز به قتل رسید.([65]) نام میرزا آقاخان کرمانی در اکثر مواقع با نام شیخ احمد روحی همراه است. این دو از کودکی با هم دوست و همراه بودند وعاقبت همراه با هم به قتل رسیدند. از استعداد شگرف و قدرت بالای فراگیری میرزا آقاخان شواهدی آورده شده است. او فارسی، عربی، ترکی، انگلیسی، و فرانسه را می دانست. میرزا آقاخان کرمانی از کرمان به اصفهان می آید و در اصفهان در جلسات سری ازلیان شرکت می کند. او همراه با میرزا هادی دولت آبادی، میرزا نصرالله بهشتی (ملک المتکلمین) وسید جمال واعظ اصفهانی (پدر علی اصغر جمال زاده نویسنده) در این جلسات شرکت می کند.([66]) آنان سپس به تهران می آیند و از آن جا به استامبول می روند و سپس برای دیدار "صبح ازل" به قبرس می روند.

گروهی از محققان میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی را از ازلیان([67]) می دانند، ولی دکتر محمد جعفر محجوب در این مورد تردید دارد و این انتساب را رد می کند.([68]) آن دو، در قبرس با دو دختر صبح ازل ازدواج می کنند. میرزا آقاخان کرمانی در روزنامه اختر مقاله می نویسد([69]) و از استامبول مکاتباتی با میرزا ملکم خان داشته است. هنگامی که ناصرالدین شاه در تاریخ 17 ذی القعده سال 1313 قمری / آوریل 1896 میلادی به قتل می رسد، بابیان را متهم به دست داشتن در این قتل می کنند و مقامات دولتی ایران از دولت عثمانی درخواست می کنند که میرزا آقاخان کرمانی وشیخ احمد روحی را که در آن هنگام در استامبول بسر می بردند را دستگیر و به ایران تحویل دهد. دولت عثمانی آنان را دستگیر می کند وبه دولت ایران تحویل می دهد. میرزا آقاخان کرمانی، احمد روحی و خبیرالملک در همان تبریز به دستور محمد علی میرزا (که بعدها محمد علی شاه شد) به قتل می رسند.([70]) از اثار میرزا آقاخان کرمانی می توان کتاب های زیر را نام برد: سه مکتوب، صد خطابه، هفتاد دو ملت، هشت بهشت.  نوشته های میرزا آقاخان بسیار صریح وبدون هیچ گونه پرده پوشی است.

 

دیدگاه های میرزا آقاخان کرمانی  

-                      میرزا آقاخان کرمانی خصیصه ایران پرستی را به حد افراط آن داشت و معتقد بود برای این که ایرانیان به شکوه تمدن و علم دوران باستان و پیش از اسلام خود برسند، باید به آیین وروش های حکومتی آن دوران باز گردند.

-                      میرزا آقاخان معتقد بود اساس دین اسلام برای اصلاح ملت عرب آمده است و برای آنان هم نتایج درخشانی داشته است.([71]) ولی آن را برای ایرانیان مفید نمی دانست.

-                      او به اصل آزادی و برابری انسان ها اعتقاد داشت و معتقد بود که ثروت وامکانات مالی باید به طور برابر در بین مردم تقسیم شود. او می نویسد:

 "بنا بر این گفتار نخست ما باید از برای فقرای بی عیال و زندگانی، که از گرسنگی می میرند، قانون و نظامی چیده که از اموال اغنیای بخیلی که از کثرت ثروت از حظوظ و لذت دنیا سیر و بیزار شده اند، بهره ور گردند. زیرا که روا نیست یکی از گرسنگی متحیر ماند که چه قوت لا یموت سازد، و دیگری از سیری سرگردان بماند و نداند از کدام غذای لذیذ تنقل نماید، و حال آن که به همان طوری که در فیوضات الهی ..... تساوی است باید قانون عدل ما بین بندگان هم بی تفاوت باشد.([72]

-                      او معتقد بود در ایران در دوران او، زنان از بسیاری از حقوق بشری محرومند و تعدی و جور بسیاری بر آنان اعمال می گردد و آنان عملا حکم زنده به گور را دارند. او با تعدد زوجات مخالف بود و ازدواج موقت به صورت صیغه را درست نمی دانست.([73]) او بین زن مرد تفاوتی نمی گذاشت و معتقد به برابری حقوق زن و مرد بود. او در این مورد می نویسد:

 "زن از شوهر حقوق خود را مطالبه می کند که ای شوهر نابکار و ای احمق بی ناموس وعار که من از جنس آدم بودم و تو را در زندگانی معاونت ودر مشورت مددکاری می نمودم، روی مرا بستی، چشم و گوش مرا کور وکر کردی، از تمام حظوظ [جمع حظ، لذت] آدمیت و حقوق معیشت محروم نمودی. زنده به گور در این خانه خرابه های چون قبر نشانیدی. اخلاق مرا محو و ابطال و امور مرا فسخ و اعطال([74]) و حیات مرا در حیز اهمال گذاردی مرا مجبور به هزار حیله و خدعه و دسیسه و دغدغه و مکر و وسوسه کردی. ظلمی که شما شوهران به ما بی چارگان می کنید هیچ کس به هیچ اسیری و هیچ دشمن به هیچ دست گیری نکرده، .....".([75]) 

-                      او از این که شیعیان پیروان دیگر ادیان را نجس می شمارند انتقاد می کرد.([76]) 

-                      میرزا آقاخان از علمای اسلام انتقاد می کرد و از خرافات و تعصبات مذهبی که در آن زمان در ایران وجود داشت به شدت انتقاد می کرد او این خرافات را مانعی برای پیشرفت فکری ایرانیان می دانست.([77]) 

 

مستشارالدوله

از دیگر رهبران فکری مشروطیت، می توان از یوسف خان مستشارالدوله نام برد. مستشارالدوله پس از تحصیلات علوم دینی به استخدام سفارت انگلیس درآمد ولی در اعتراض به سیاست های انگلیس از کار خود استعفا داد. او از طرف ناصرالدین شاه به سمت کنسول ایران در هشتخان وسپس در تفلیس منصوب شد. او برخلاف آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی به شعائر اسلامی اعتقاد داشت. مستشارالدوله و آخوندزاده و میرزا ملکم خان در دوران پیش از مشروطیت، مثلث فکری را تشکیل می دادند که با یکدیگر در ارتباط بودند. رساله "یک کلمه" او که در لزوم برقراری و اجرای قانون نوشته است، جایگاه خاصی در نوشته های دوران مشروطیت دارد. مستشارالدوله در رساله یک کلمه از حقوق اجتماعی و سیاسی افراد گفتگو کرده است، امنیت جانی افراد را مورد تاکید قرار داده است. او معتقد به آزادی مذهب برای تمام ایرانیان بود، در این مورد می نویسد:

 "آن هایی که در ایران خارج از دین اسلام هستند، از قبیل مسیحیان و یهودیان و گبرها و سایر مذاهب مختلفه، یا رعایای خود ایران باشند یا آن هایی که بطور کسب و تجارت به ایران آمده اند، علی ای حال باید آسوده و محترم باشند و دست مزاحمت احدی به آن ها نباید برسد، که به آزادی تمام در اجرای آیین خود زندگانی بکنند."([78])

مستشارالدوله از طرف مردم تبریز به سمت نمایندگی در مجلس شورای ملی برگزیده شد. 

 

جمع بندی دیدگاه های مشترک رهبران فکری مشروطیت

بابرسی نظرات رهبران فکری مشروطیت مشاهده می گردد که آنان در بسیاری از موارد دارای آرا، دیدگاه ها و نظرات مشترکی بودند که این دیدگاه های مشترک را می توان به صورت زیر جمع بندی کرد.

1.                 آنان معتقد به لزوم برقراری قانون در ایران بودند.

2.                 آنان معتقد بودند که فقه اسلامی قادر به جوابگویی نیازهای کشور نمی باشد و باید قوانین جدید بسیاری وضع کرد.

3.                 آنان معتقد به آزادی انسان و اصل برابری تمام ایرانیان در مقابل قانون بودند.

4.                 آنان بسیاری از مشکلات روز ایران را در تعصبات و خرافات حاکم بر جامعه آن روز ایران می دانستند و اعتقاد داشتند که باید ایرانیان را از آن خرافات رهانید.


 

[1]  - لنگرودی . شمس : مقاله عصر مشروطه تغییر در فرم و محتوا، مجله تلاش، سال ششم، شماره 26 ، مرداد ماه 1385 ، آگوست 2006 ، صفحه 143.

[2]  - آدمیت . فریدون : اندیشه ترقی و حکومت قانون، تهران، خوارزمی، 1351 ، صفحه 16.

[3]  - تاریخ اجتماعی ایران، راوندی، جلد دوم صفحه 508 ، به نقل از خاطرات و خطرات، صفحه 63.  

[4]  - اندیشه ترقی و حکومت قانون، صفحه 17 .

[5]  - اندیشه ترقی و حکومت قانون، صفحه های 91 و 135 .

[6]  - در مقدمه کتاب قانون قزوینی که توسط محمد شفیع قزوینی نگارش و بکوشش ایرج افشار انتشار یافته است، لیست 73 رساله انتقادی  که بین سال های 1260 تا 1331 قمری توسط نویسندگان مختلف انتشار یافته، آورده شده است. هدف ها، آرا و دیدگاه های نویسندگان این رسالات یکسان نیست، آنان در طیف های مختلف فکری قرار دارند، ولی نویسندگان رسالات به لزوم تغییرات بنیادی و انجام اصلاحات در کشور، تاکید کرده اند.

[7]  - منابع مختلف اشاره می کنند که در آن دوران گروه بسیاری از ایرانیان در قفقاز مشغول بکار بودند. آدمیت می نویسد که تنها در سال 1904 میلادی، برای 54846 عمله معمولی ایرانی ویزای مهاجرت به روسیه صادر شد. در سال 1905 سیصد هزار ایرانی به روسیه رفتند که قسمت اعظم آنان را کارگران تشکیل می دادند. در سال 1903 از بیست و سه هزار کارگر صنعت نفت بادکوبه بیش از بیست و دو در صد آن از ایرانیان بودند. در سال 1906 در معادن مس الله وردی در ارمنستان دو هزار و پانصد ایرانی مزدور بودند و همین گروه، هسته اصلی اعتصاب کارگران آنجا را در همان سال تشکیل دادند. (منبع: فکر دمکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران آدمیت، پای نوشته صفحه 15 ). زین العابدین مراغه ای در کتاب سیاحت نامه ابراهیم بیک به زندگی رقت بار این ایرانیان در قفقاز اشاره کرده است و از دولت وقت ایران انتقاد کرده است که نه تنها به وضع اسف بار آنان رسیدگی نمی کند بلکه ماموران دولتی ایران برای انجام کارهای اداری آنان، به صورت های مختلف از این کارگران اخاذی می کنند. (سیاحت نامه ابراهیم بیک صفحه 55) 

[8]  - آدمیت . فریدون : فکر دمکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران، تهران، پیام، چاپ سوم 1363 ، صفحه های 13 و 14 .

[9]  - اندیشه ترقی و حکومت قانون، صفحه 162 .

[10]  - اندیشه ترقی و حکومت قانون، صفحه 172 .

[11]  - اندیشه ترقی و حکومت قانون، صفحه 179 به نقل از اسناد مستشارالدوله.

[12]  - اندیشه ترقی و حکومت قانون، صفحه 200 ، به نقل از اسناد خان ملک ساسانی، حاج ملا علی کنی به شاه، رجب 1290 .

[13]  - داستان یوسف شاه آخوند زاده، به واقعه قتل عام اهل نقطه به دست شاه عباس اول اشاره می کند. که در آن واقعه تمام پیروان آن مکتب به دستور شاه عباس در ایران قتل عام شدند.

[14]  - نامه میرزا فتحعلی آخوندزاده به میرزا یوسف خان آمده در کتاب تمثیلات، شش نمایشنامه و یک داستان، آخوندزاده، ترجمه محمد جعفر قراچه داغی، تهران، خوارزمی، چاپ سوم 1356 ، صفحه های 13 تا 15 . یوسف مستشارالدوله از دیگر رهبران فکری مشروطیت است که رساله یک کلمه وی جایگاه خاصی در نوشته های عصر مشروطیت دارد. او به عنوان نماینده مردم تبریز وارد مجلس شورای ملی شد. آخوندزاده، میرزا ملکم خان ومستشارالدوله ِک مثلث فکری را ایجاد کردند و آنان با یکدیگر در ارتباط بودند. 

[15]  - کتاب مکتوبات آخوند زاده هیچگاه در ایران اجازه انتشار پیدا نکرد . بهرام چوبینه اشاره می کند که: "مکتوبات نخستین بار توسط محقق معاصر، باقر مومنی به صورت پنهانی در ایران منتشر شد، اما گرفتار سانسور رژیم گذشته گردید". (مکتوبات، انتشار بهرام چوبینه، پای نوشته صفحه 171 ). این کتاب به همت و کوشش بهرام چوبینه با مقدمه ای مفصل و با ارزش در آلمان انتشار پیدا کرده است.

[16]  - برای اطلاع بیشتر در مورد شرح حال و آثار آخوند زاده می توان به منابع زیر مراجعه کرد:

- مقدمه بهرام چوبینه در ابتدای کتاب مکتوبات.

- شرح حال آخوند زاده به قلم خودش آمده در کتاب مکتوبات صفحه های 449 تا457 .

- مقدمه کتاب تمثیلات، شش نمایشنامه از آخوندزاده، به کوشش علیرضا حیدری.

- از صبا تانیما، یحی آریانپور، جلد اول، صفحات 342 تا 358 .

[17]  - آخوندزاده . فتحعلی : مکتوبات، به کوشش بهرام چوبینه، فرانکفورت آلمان، 2006 ، صفحه های 291 تا 294 .

[18]  - مکتوبات، صفحه 294 و صفحه 302 .

[19]  - مکتوبات، صفحه 302 .

[20]  - مکتوبات، صفحه 350 تا 362 .

[21]  - مکتوبات، صفحه 306 .

[22]  - خوارق: آن چه که عادت و نظام عمومی و طبیعی را بر هم بزند

[23]  - مکتوبات، صفحه 349 .

[24]  - مکتوبات، صفحه 309 .

[25]  - مکتوبات، صفحه 311 .

[26]  - مکتوبات، پای نوشته صفحه 319 .

[27]  - مکتوبات، صفحه های 317 و318 .

[28]  - مکتوبات، بخش ملحقات، مکتوب دوم، صفحه های 436 و 437 .

[29]  - مکتوبات، صفحه 379 .

[30]  - بخش هایی از نامه ای که در تاریخ 25 ماه مارچ 1871 ، سی و پنج سال پیش از برقراری مشروطیت، آخوندزاده به میرزا جعفر قراچه داغی، مترجم نمایشنامه های خود از زبان ترکی به فارسی می نویسد. مقصود آخوندزاده از کریتکا نقد است، در قسمتی از این نوشته به جای کریتکا نقد آورده شده است. برای مشاهده متن کامل این دو نامه با ارزش تاریخی می توان به کتاب تمثیلات، شش نمایشنامه و یک داستان، آخوندزاده، ترجمه محمد جعفر قراچه داغی، تهران، خوارزمی، چاپ سوم 1356 ، صفحه های 7 تا 15 مراجعه کرد.

[31]  - مکتوبات، صفحه های 328 تا 349 .

[32]  - مکتوبات، صفحه های 306 و 311 .

[33]  - بخش هایی از رساله تنظیمات میرزا ملکم خان در پیوست شماره 8 در انتهای کتاب آمده است.

[34]  - اقتباس از رساله تنظیمات میرزا ملکم خان.

[35]  - رساله کنسطیطوسیون از میرزا ملکم خان. بخش هایی از رساله کنسطیطوسیون میرزا ملکم خان در پیوست شماره 8 در پایان کتاب آمده است.

[36]  - طالبوف . عبدالرحیم : مسالک المحسنین، با مقدمه و حواشی باقر مومنی، تهران، انتشارات شبگیر، 2536 شاهنشاهی (1356 شمسی)، مقدمه صفحه های 3 و 4.

[37]  - طالبوف . عبدالرحیم : کتاب احمد، با مقدمه و حواشی باقر مومنی، تهران، انتشارات شبگیر، 2536 شاهنشاهی (1356 شمسی)، صفحه 73.

[38]  - کتاب احمد، صفحه 83.

[39]  - کتاب احمد، صفحه 104.

[40]  - کتاب احمد، صفحه 53.

[41]  - کتاب احمد، صفحه 63 .

[42]  - کتاب احمد، صفحه 22 .

[43]  - کتاب احمد، پای نوشته صفحه 51 از خود طالبوف.  

[44]  - کتاب احمد، صفحه 29 .

[45]  - کتاب احمد، صفحه 37 .

[46]  - کتاب احمد، صفحه 98 .

[47]  - کتاب احمد جلد دوم ، صفحه 136 .

[48]  - کتاب احمد جلد دوم، صفحه 137 .

[49]  - کتاب احمد جلد سوم (مسائل الحیات)، صفحه های  186 تا 189 و صفحه های  190 تا 200.

[50]  - ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران آدمیت، صفحه 85 .

[51]  - مراغه ای . زین العابدین : سیاحتنامه ابراهیم بیک، به کوشش محمد علی سپانلو، تهران نشر اسفار، 1364 ، صفحه های 14 و 161  

[52]  - سیاحتنامه ابراهیم بیک، بخش مقدمه از محمد علی سپانلو ، صفحه های یک تا شش.

[53]  - تاریخ مشروطه ایران کسروی، صفحه 45 .     

[54]  - سیاحتنامه ابراهیم بیک، صفحه 55

[55]  - سیاحتنامه ابراهیم بیک، صفحه های 20 و 120 .

 [56] - سیاحتنامه ابراهیم بیک، صفحه های 26 و27  و 143 و 166 .

[57]  - سیاحتنامه ابراهیم بیک، صفحه های 142 و 149 تا150.

[58]  - سیاحتنامه ابراهیم بیک، صفحه های 145 تا 148 و 149  و 155.  

[59]  - سیاحتنامه ابراهیم بیک، صفحه های 181 تا 188.

[60]  - سیاحتنامه ابراهیم بیک، صفحه های 158 تا 159.

[61]  - سیاحتنامه ابراهیم بیک، صفحه های 55 تا 63.

 [62] - سیاحتنامه ابراهیم بیک، صفحه های 28 و 157.

[63]  - سیاحتنامه ابراهیم بیک، صفحه 139.

[64]  - سیاحتنامه ابراهیم بیک، صفحه های 66 تا 68.

[65]  - صد خطابه میرزا آقاخان کرمانی، ویراستار دکتر محمد جعفر محجوب ، مقدمه صفحه XXIX .

[66]  - سه مکتوب میرزا آقاخان کرمانی، ویراستار بهرام چوبینه ، مقدمه صفحه 24 .

[67]  - طبق توضیحات دکتر محمد جعفر محجوب، "ازلیان گروهی از بابیاند که هنگام ظهور دعوت ..... بهاالله در دعوی دعوت او تردید کردند و ادعای او را که ..... موعود باب ..... است نپذیرفتند و چون این جماعت بر خلاف بهاییه همچنین از میرزا یحیی صبح ازل (برادر کوچک میرزا حسین علی بها الله) که خود را خلیفه باب می دانست، ..... پی روی کردند، به نام ازلی و ازلیه ..... موسوم شدند". (تو ضیحات از دکتر محمد جعفر محجوب، صد خطابه، بخش حواشی و توضیحات صفحه 210 ، ردیف 77)

[68]  - صد خطابه میرزا آقاخان کرمانی، ویراستار دکتر محمد جعفر محجوب، مقدمه صفحه XXXII  .

[69]  - صد خطابه میرزا آقاخان کرمانی، مقدمه صفحه  XXIX .

[70]  - دکتر باستانی پاریزی در مورد نحوه قتل میرزا آقا خان کرمانی و شیخ احمد روحی می نویسد: "میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی، پس از آن که از ظلم ناصرالدوله از کرمان فرار کردند و بالاخره به اسلامبول رسیدند به اتهام توطئه در قتل ناصرالدین شاه دستگیر وبه تبریز فرستاده شدند و در آن جا محمد علی میرزا امان نداد که آنان را به تهران برسانند و در همان جا به قتل رساندند. کسی که شاهد قتل آنان بوده روایت می کرده که شب قبل از قتل، به دستور محمد علی شاه تنوری پر از آتش کردند و خرمنی خاکستر داغ از آن فراهم آمد، بعد آن سه نفر: شیخ احمد، میرزا آقاخان و خبیرالملک را پیش آوردند، اول سر روحی را بریدند و جلاد در حضور آن دو نفر، سر را با پنجه آهنی زیر خاکستر داغ (تپل) تپاند، و بعد آن دو نفر را هم به همین ترتیب سر بریدند و به قول مرحوم قزوینی محمد علی شاه خود زیر درخت نسترن ایستاده تماشا می کرد. سرها را برای این زیر خاکستر داغ کردند که بتوانند آن ها را پوست بکنند و پر از کاه بکنند و به تهران بفرستند." (دکتر باستانی پاریزی، تلاش آزادی، پای نوشته صفحه 214).

[71]  - صد خطابه، خطابه سی و دوم، صفحه 145.

[72]  - صد خطابه، خطابه بیستم، صفحه های 81 و 82.

[73]  - صد خطابه، خطابه سی وسوم، صفحه های 155 تا 166.

[74]  - ظاهرا مولف آن را به معنی بی کار گذاشتن گرفته است. ( توضیح از دکتر جعفر محجوب، صد خطابه، بخش فرهنگ و واژه ها، صفحه ب ).

[75]  - صد خطابه، خطابه چهلم، صفحه های 190 و 191 .

[76]  - صد خطابه، خطابه سی وششم، صفحه های 175 و176 .

[77]  - صد خطابه، خطابه سی و نهم، صفحه های 184 و 185 و خطابه چهل و یکم، صفحه های 195 تا 198.

[78]  - اندیشه ترقی و حکومت قانون، صفحه 198 ، به نقل از رساله یک کلمه.

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630