آقای جوزف بايدن هيچ يک از ما را بر ديگری ترجيح نمی دهد!
ديروز آقاي باراک اوباما اعلام کرد که جوزف بايدن را براي مقام معاونت رئيس جمهوری در مبارزه انتخاباتي خود، برگزيده است و تجربه وي در سياست خارجي و همکاري فراجناحي را عوامل اصلي براي انتخاب خود ذکر کرد. در نتيجه نظريات آقاي بايدن در سياست خارجي امروز اهميت ويژه دارد بخصوص اگر آقاي اوباما در انتخابات رياست جمهوري در ماه نوامبر برگزيده شود.
دو سال پيش من مقاله مفصلي درباره نظريه ای که آقاي بايدن براي حل مشکل عراق ارائه داده بود نوشتم (1) و در آن توضيح دادم که از نظر آقاي بايدن راه حل عراق تقسيم آن کشور به سه کشور شيعه، سني عرب، و کرد است. در آنجا توضيح دادم که اينگونه «تقسيم قومي» معادل فدراليسم استاني در عراق (که موجب رشد دموکراسي مي شود) نيست، بلکه با تکه تکه کردن جامعه بر مبناي قومي و مذهبي راه براي جنگ هاي بيشتر قومي ـ مذهبي و رشد روابط ملوک الطوايفي و عشيرتي باز مي شود. و اين همان روش خطرناکی است که به «بالکانيزه کردن منطقه» موسوم است.(2) در اين نوشتار اما هدفم طرح مجدد آن بحث ها نيست و مشخصاً مي خواهم دربارهء تأثيری که حضور آقای بايدن بر روي خاورميانه و مشخصاً ايران می تواند داشته باشد بحث کنم.
وضعيت کنونی خاورميانه شباهت زيادی به وضعيت اروپای دوران جنگ دوم جهانی دارد و، در نتيجه، يادآوری نقش های دو چهرهء مهم آن دوران، يعنی چمبرلين و چرچيل می تواند در درک وضعيت به ما کمک کند. بخصوص که، بنظر من، افکار و طرح های جوزف بايدن شبيه هيچ کدام از آن دو تن نيست.
درکي که از چمبرلين وجود دارد اکثراً چنين است که او اطلاع دقيقي از فاشيسم هيتلری نداشته است و به همين جهت کوشش هايش نه در راستای مقابله که در پی راضي کردن هيتلر بوده است. بنظر من، اين تصوير درستي از چمبرلين نيست. آنچه چمبرلين در نظر داشت انجام رفرم هاي اجتماعي پايه اي بود که سوسيال دموکرات ها در کشورهاي ديگر اروپا انجام داده بودند و او مي خواست که آنها را در بريتانيا تحقق دهد ـ آن هم بدون قبول سوسياليسم که قوي ترين رقيب سرمايه داري خصوصي در اروپای سال هاي بعد از جنگ اول جهاني بود. در نتيجه، علت اينکه چمبرلين مي خواست هيتلر را راضي کند آن بود که بتواند نيروي خود را، بدون دغدغه های ناشی از درگيري هاي خارجي، بر روي مسائل داخلي بريتانيا متمرکز کند، او، با انتخاب روش مدارا با هيتلر در اين کار موفق هم شد. اينکه هيتلر روش عدم تجاوز به بريتانيا را در پيش گرفته و تيغ حمله خود را بسوي شوروي هدف گرفت، از يکسو، توانست آن آسودگی از دغدغه های خارج را برای او فراهم کند و، از سوی ديگر، اصلاحات وي را (آن هم بصورت آلترناتيوي در برابر سوسياليسم) به نمايش بگذارد. البته چنانکه ميدانيم نتيجه ديگر اين سياست هم آن شد که هيتلر با خيال راحت نيروي نظامي خود را در اروپا تحکيم کرد و سپس فرانسه و عاقبت بريتانيا را هم هدف گرفت.
در مقايسه با او، وينستون چرچيل که، مانند سياستمداران آمريکائي آن دوران، سياست خارجي را بصورت علم مي نگريست و مي دانست که قول هائي که در معاهده ها داده مي شوند، به محض آنکه تناسب قدرتي که آن معاهده را ممکن کرده تغيير جدي کند، اعتبارشان فقط روي کاغذ خواهد بود و بس. در عين حال، هدف ايجاد آلترناتيوي براي دولت هاي رفاهي اروپا براي چرچيل مطرح نبود چرا که آنچه مي توانست بدست آيد در زمان چمبرلين در بريتانيا بدست آمده بود و، در نتيجه، مسئلهء مرکزي براي چرچيل «تناسب قدرت در اروپا» بود و اينکه، پيش از تصرف بريتانيا بوسيلهء آلمان،جلوي پيشرفت آن گرفته شد ـ که همين طور هم شد.
اما، بنظر من، جوزف بايدن نه چمبرلين است و نه چرچيل. برای توضيح بيشتر بگذاريد نگاهی بوضعيت کنونی سياست خارجی آمريکا بياندازيم و اين کار را نخست در مقايسه با موضع پيش روی چرچيل شروع کنم. بسياري از سياستمداران آمريکا، در تمام دوران دولت بوش، درست همچون چرچيل در مورد هيتلر، اسلامگرائي را خطري اصلی ديده و سمت گيري شان در خاورميانه با موضع ضد آن همراه بوده است، تا حدي که برخي از نئوکان ها براستی فکر مي کردند که با تصرف عراق مي توانند اسلامگرائی را برانداخته و از آن کشور نمونه اي مانند آلمان بعد از جنگ (که به مدد تحت برنامه مارشال باز سازی شد) بسازند.
آقاي بايدن ابداً چنين تصوراتي ندارد. از نظر او همانقدر مي شود با جمهوري اسلامي کار کرد که با مجاهدين؛ همانقدر مي شود با نيروهاي شيعه در عراق کار کرد که با نيروهاي عرب سني، و يا کرد. در نتيجه، او حاضر نيست پول آمريکا را برای درگيري با جمهوري اسلامي يا نگهداشتن مثلاً دولت شيعي عراق در قدرت مرکزي صرف کند. يعني، بر عکس چرچيل که سمت گيري معين داشت و نوک تيز حملهء خود را متوجه فاشيسم کرده بود، براي آقاي بايدن اسلامگرائي چيزي نيست که لبه تيز حمله را به هر قيمت شده متوجه آن کند.
از سوي ديگر، آقاي بايدن چمبرلين هم نيست که، مثلاً، در دوستی با حکومت اسلامي در برابر مجاهدين سمت گيري کند و با خيال راحت در آمريکا بنشيند و فکرش را روي مسئلهء سيستم بيمهء درماني براي مردم آمريکا متمرکز کند. در واقع او مي داند که اينگونه خوش خيالي، و منحرف کردن توجه به مسائل داخلی، آمريکا را با مسائلي نظير يازدهم سپتامبر آمريکا روبرو خواهد کرد.
بنظر من سياست ها و موضع گيری های ، آقاي بايدن بيشتر شبيه سياست های بريتانيا در پيش از جنگ جهاني اول خواهد بود. يعني، او هم، بدون آنکه بودجهء زياد نظامي يا مالي در خاورميانه صرف کند، سعي خواهد کرد با همه طرف هاي درگير کار کند؛ درست همانگونه که بريتانيا در زمان رضا شاه هم سعي مي کرد با دولت رضا شاه نزديک باشد، هم با اسماعيل آقا سيمقو، و هم با وليعهد احمد شاه، يعني محمد حسن ميرزا که از لندن مقرري ماهانه دريافت ميداشت.
اما نتيجهء چنين سياستي براي خاورميانه و مردم ايران چه خواهد بود؟ آيا منطقه و ايران بالکانيزه خواهند شد؟ بنظر من همهء اين وقايع احتمالی بستگي به رفتار مردم ايران و جنبش هاي سياسي منطقه و ايران خواهد داشت. مطمئناً سياست خارجي آقاي بايدن از خطر حمله آمريکا به ايران به طرز محسوسی خواهد کاست. اما اينکه جنبش ما در اين ميانه چگونه کار کند به خود ما مربوط می شود. مثلاً، اگر جنبش سياسي ايران بخواهد با تکيه بر فاشيسمی که بعضی ها آن را «ناسيوناليسم افراطي» می خوانند باعث نارضايتي جريانات اتنيک در ايران شده و آنها را از جنبش عمومي مردم جدا سازد، و جريانات اتنيک ايران هم ـ بجاي همراهي با طرحي براي فدراليسم استاني به همراه همه مردم ايران ـ دنبال برنامه هاي فدراليسم قومي و تجزيه طلبي را بگيرند، در آنصورت نتيجه چيزی جز بالکانيزاسيون نخواهد بود که مدينهء فاضلهء ناسيوناليست هاي قومي رنگ و وارنگ است(3). اما اگر همهء نيروهاي سياسي ايران به دنبال يک برنامهء روشن فدراليسم استاني رفته و با يکديگر براي ساختن ايراني نو همکاري کنند، حاصل کار دولتي دموکراتيک، سکولار، و قدرال خواهد شد. اين دست خودما است که چه راهي را انتخاب کنيم.
از منظر مردم آمريکا که نگاه کنيم، بنظر من، سياست خارجي آقاي بايدن به آمريکا اجازه خواهد داد تا از فشار جنگ نفسي راحت بکشد و مخارج جنگي خود را بصورت قابل توجهی کاهش دهد و پول خود را در راه کارهاي رفاهي صرف کند. در عين حال، تا آنجا که به برنامه هاي داخلي آقاي اوباما و توجه وي به اقتصاد گلوبال مربوط می شود، انتخاب بايدن تغييري در آنها به وجود نخواهد آورد(4).
در رابطه با نيروهاي جنبش سياسي ايران نيز، آقاي بايدن هيچ ترجيحي نخواهد داشت و، به معني واقعي کلمه، آن سخن چرچيل و ديگر سياستمداران کهنه کار بريتانيا را بکار خواهد بست که «بريتانيا دوست هميشگي و يا دشمن هميشگي ندارد، و تنها چيزي که دائمي است منافع بريتانيا است که بايد براي تأمين آن کوشيد». نتيجه اينکه، بنظر من، آقاي بايدن به هيچ نيروي جنبش سياسي ايران ارجحيت نخواهد داد و همانقدر با لابي گران جمهوري اسلامي خواهد نشست که با مجاهدين يا سلطنت طلبان يا جبهه ملي و يا با نيروهاي چپ يا نيروهای اتنيک و مدنی. اين وضع براي اين نيروها هم به اين معني است که آنها به نسبت آن که چقدر کوشش کنند، به نفع خود از مناسبات با آمريکا بهره خواهند برد.
در اين نوشته هدف من ابداً اين نبود که بگويم چه چيزي خوب است و چه چيزي بد. تلاشم همه بيان اين نکته بود که، در صورت موفقيت آقاي باراک اوباما و بکارگيري نظرات آقاي بايدن در سياست خارجي، واقعيت سياست خارجي آمريکا چه شکل خواهد بود.
به هر حال، چه دوست داشته باشيم و چه نه، اين ها واقعياتي خواهند بود که، در صورت موفقيت حزب دموکرات، جنبش ما با آن روبرو خواهد بود.
پانويس ها:
1. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/446-IraqPartition.htm
2. من در بخش اول نوشتار ديگري مفصلاً درباره خطر بالکانيزه شدن منطقه در صورت انجام چنين طرح هائي، توضيح داده ام: http://www.ghandchi.com/481-ThirdWorld.htm
3. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/529-MadinehFazeleh.htm
4. همانطورکه قبل از «سوپر سه شنبه» دربارهء آن به تفصيل بحث کردم: https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/501-Clinton-Obama.htm
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |