بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

انتشار هفتگی ِ

رسالهء «پست و بلند انديشهء ترقيخواهی»

اين دوشنبه: فصل ششم

سام قندچی

      آرشيو

دوشنبه 9 ارديبهشت 1386 ـ   28 آوريل 2008

 

فصل ششم ـ آينده نگری مدرن

گفتمان يا مبحث (1) «آينده نگري» مبحثی قديمي نيست. اين مبحث، به شکل آنچه ما آن را با عنوان آينده نگري مدرن مي شناسيم، توسط آسيپ فلختايم (2) آلماني الاصل در آمريکا  و برتراند دو ژوونول (3) در فرانسه مطرح شده است. قبل از آنها، و اقلأ از زمان ارسطو، آينده نگري، بعنوان يخشي از مبحث «ترقي»، بطور آشکار در فلسفه غرب قابل مشاهده است.(4) در واقع هر دو اصطلاح بشريت و ترقي، همزمان در حدود قرن دوم ميلادي بوجود آمده اند.

نطفه بندي اوليهء جامعهء صنعتي باعث شد که امکانات بالقوهء عظيمي براي ساختمان جامعهء آينده شکل گيرند. و، در نتيجه، پيش بيني هاي مربوط به جامعهء آينده به معيارهای مهم سنجش و شناخت «ترقي خواهي» تبديل شدند و جامعه شناسان بسياري به بررسي ساختار جامعهء آينده رداختند. نوشته هاي ماکياولي و توماس مور در عصر رنسانس ترسيم کننده دو الگوي اصلي جامعهء صنعتي آينده بودند ـ جامعه اي که طي چهار قرن بعد از زمان آنها تحقق يافت.  دو قرن بعد از اين دو، نخستين کسي که به اهميت مطالعات آينده شناسي،  بعنوان يک عرصه علمي، اشاره کرد فيلسوف و طنز نويس تواناي فرانسوي ولتر بود. شايد وي بيش از هر کس ديگري به اهميت آنچه امروز آينده شناسي تحليلي خوانده مي شود،  پي برده بود.

امروزه، تحولات رعد آساي نيم قرن اخير و شکل گيري «جامعهء فراصنعتی» (5)، باعث پيدايش شرايط مشابه آغاز «جامعهء صنعتی» در جهان شده است و نگرش به آينده بار ديگر در چارچوب جامعه اي با امکانات زياد اهميتي تازه يافته است. 

لازم به ياد آوري است که تنها، اين جهان متفاوت از جامعهء صنعتي گذشته نيست که مورد مطالعهء آينده شناسان است بلکه خود «آينده شناسي» نيز دقيق تر شده و بسياري از جنبه هاي مختلف آن به عرصه هاي گوناگون دانش بشر تبديل شده اند.  در مقايسه ای ديگر می توان گفت که در حال حاضر نسبت اين جريان فکري به جامعهء فراصنعتي در حال شکل گيري، مشابه نسبتی است که  جريان هاي فکري ليبرالي و سوسياليستي در اوائل قرن هجدهم نسبت به جامعه صنعتي داشند.

در عين حال بايد يادآوري کنم که سرعت ترقي جهان فراصنعتي، بسيار بيشتر از سرعت ترقي جهان صنعتي گذشته است، و پروسهء بلوغ ديدگاه هاي جديد ممکن است بجای دو قرنی که برای بلوغ جامعه صنعتي طول کشيد فقط دو دهه طول بکشد.

 

انواع اصلي آينده نگري مدرن

نگرش يه آينده ميتواند براي پاسخ به يکي از سه سوال زير باشد:

1- چه چيزي به احتمال قوي اتفاق خواهد افتاد؟ (آينده نگري تحليلي analytic)

2- چه چيزي مي تواند در آينده اتفاق افتد؟ (آينده نگري نظري visionary)

3- چه چيزي بايد اتفاق بيافتد؟ (آينده نگري مشارکتي participatory)

در ميان آينده شناسان معروف، مطالعات جان نيزبيت (6) و کتاب «مگا ترندز» وي،  بهترين نمونه آينده نگري «تحليلي» است. کارهاي باک مينستر فولر، نظير کتاب «راهنما براي سفينه زمين» (7) نمونهء خوب آينده نگري «نظري»  است، و کارهاي «انجمن جهان آينده» (8) و  آلوين تافلر، نظير «موج سوم» ،  نمونهء خوب آينده نگري «مشارکتي» است.

 

1-آينده نگري تحليلي analytic

          آينده شناسي تحليلي در پاسخ به سوال اول، يعني اينکه "چه چيزي به احتمال قوي اتفاق خواهد افتاد؟»، و از طريق مطالعهء گرايشات و روندهاي اقتصادي و اجتماعي موجود، و نيز از طريق تحقيقات علمي بدست مي آيد.

مثلاً، در متد «دلفي» (9)، جمعي از متخصصين يک عرصه خاص مورد نظر، آلترناتيو هاي مختلفی را از طريق «همفکری جمعي» (10) مطرح می کنند.

اينگونه پرسش در مورد آينده، يعني اينکه به احتمال قوي چه اتفاقي خواهد افتاد، کمتر مورد توجه متفکرين گذشته بوده است، در صورتيکه کوشش های مربوط به يافتن پاسخ های مناسب اين پرسش امروزه بصورت يک علم مثبت به نام «فرابينی اجتماعی» (11) مدون ميشود و اکثر برنامه هاي «مطالعات آينده» در دانشگاه ها نيز همين شاخه از آينده شناسي را دنبال مي کنند.

مطالعات آينده، يا آينده شناسي تحليلي، در چهار دههء اخير، در ارتباط با برنامه ريزي هاي دولت ها و شرکت هاي سهامي، رشد چشمگيري کرده است. مثلاً، کار هاي تحقيقاتي در موسسهء تحقيقات استانفورد (12) نمونهء خوبي از چنين تحقيقات است.

در محدوده ي اين شاخه از آينده شناسي، کارشناسان بصورتی دم افزا مدل ها و متدهاي جديد، همچون تئوري سيستم ها و سيبرنتيکز را آزمايش کرده و گسترش داده اند و تا حدي نيز قادر به پيش بيني برخي تغييرات کيفي آينده شده اند.

مثلاً، موسسهء «گروپ فيوچرز» (13) متعلق به آقاي جان نيزبيت براي مطالعه روند های اقتصادي و اجتماعي آيندهء جهان از روش شناسی (متدولوژي) معيني بنام «تحليل متنی» (14)  استفاده مي کند. در اين روش مقدار فضاي اختصاص داده شده به موضوعات مختلف، در روزنامه هاي گوناگون، و در زمان ها و نقاط مختلف ـ بعنوان داده های اطلاعاتی مورد استفاده قرار می گيرند و از اين طريق روند هائي که در جامعه در حال شکل گيري هستند اما هنوز آشکار نشده اند را کشف مي کند. تحقيقات مندرج در کتاب پر فروش «مگا ترندز» نيزبيت بر همين متدولوژي استوار است.

آخرين دستاوردهاي آينده شناسي «تحليلی» (آنالتيک) به مطالعهء نتايج حاصل از وقوع «آينده هاي بديل» (15) مربوط می شود. در اين گستره سناريو هاي مختلفی از آينده و نتايجي که هرکدام از آن ها مي توانند در عرصه هاي مختلف زندگي ببار آورند، مورد مطالعه قرار می گيرند. سپس، بمنظور خنثي کردن تأثيرات ناخوشايند تحقق يک سناريو  بر سناريوهای ديگر برنامه ريزي لازم انجام ميشود.  در اين برنامه ريزی ها گاه نامطلوب بودن شديد نتايج جنبی(16) تحقق يک سناريو باعث صرفنظر کردن از متحقق شدن آن سناريو مي شود. مثلاً، مطالعهء نتايج زيست محيطی يک سناريوی معين مي تواند باعث اجتناب از دست زدن به توسعهء صنعتي معين شود.

در برخي کشور ها، نظير سوئد، حتي وزارتخانه اي براي اين نوع مطالعات آينده شناسي تأسيس کرده اند که اينگونه مطالعات را در  همهء ارگان هاي دولتي و اقتصادي همآهنگ می کند و يا خود مستقلأ دست به انجامشان می زند. در سه دههء گذشته مراکز آينده شناسي در تمام کشورهاي پيشرفته رشد فراواني کرده اند.

کمتر دولت يا موسسهء اقتصادي دور انديشي است که ارزش اين نوع آينده نگري را در عرصه های مورد توجه خود  انکار کند.  اين مطالعات اگرچه ممکن است بخودی خود براي ترسيم ايده آل های ما حائز اهميت تلقي نشوند، وليکن در ارتباط با مطالعات انجام شده در دو شاخهء ديگر آينده شناسي، ميتواند نوعي آزمايش نتايج تحقق آن ايده آل ها تلقي شود.  مجله «بررسي آينده» (17)،  بر روي آينده شناسي «تحليلي» متمرکز است.

 

2- آينده نگري نظري (18)

دومين نوع آينده شناسي يعني آينده شناسي نظري در پاسخ به سوال "چه مي تواند اتفاق بيافتد؟" شکل گرفته است. اين نوع آينده شناسي قرن ها پيش از ولتر، افکار روشنفکران را بخود جذب کرده است و، حتي قبل از «مدينهء فاضله» ی افلاطون، طرح هاي مختلفي دربارهء آينده، در متون مذهبي و فلسفي ارائه شده اند.

اين نوع آينده نگري بيشتر هنر است تا علم و شايد بهترين نمونه آن هم کتاب «جمهور» افلاطون باشد که قرن ها بر افکار بشريت تأثير گذاشته است (19). همچنين کتاب «پرنس» از ماکياولي نمونهء ديگري از اين نوع آينده نگري است.  بنظر من حتي کتاب «سوسياليسم، از تخيل تا علم» اثر فردريک انگلس نيز بايد نوعی اثر هنری تلقي شود تا يک اثر علمي.

علت اين امر آن است که عرصه آينده شناسي نظري و ترسيم دورنماهاي visions مختلف آينده،   اصلأ نميتواند موضوع علم باشد،   و فراسوي آن است، هر چند از علم ميتواند استفاده کند. مثلأ آينده شناسي تحليلي ميتواند براي آزمايش نظريات طرح شده در آينده شناسي نظري بکار رود، اما خود آينده شناسي *نظري* بيشتر هنر است تا علم.

در زمينه ي «آينده نگري نظري» دو گرايش اصلي در تاريخ وجود داشته است:

1- گرايش اول در آينده نگري نظري، مدل مذهب يهود است، که يک تصوير رويائي عصر طلائي در ايتداي خلقت را ارائه ميکند، و هدف بشريت را رسيدن مجدد به همان بهشت گمشده برين،  که يک بار بشريت از آن رانده شده، اعلام ميکند. اين الگو حتي در مارکسيسم نيز تا حدودي بکار برده شده است. به اين معني که در مدل مارکسيستي، جامعه بي طبقه اوليه بشريت را جامعهء طبقاتي منتفی کرده است، و بعدأ  در آينده، پس از نفي جامعه طبقاتي، يک جامعه بي طبقه در سطح بالاتري،  که شکل تکامل يافته کمونيسم اوليه است،  شکل خواهد گرفت. يعني، بجاي حرکت دوراني مذهب يهود، حرکتي مخروطي شکل (نظير مارپيچ هگلي) ارائه شده است.

ويژگي مهم اين مدل در اين خصوصيت نهفته است که به وجود نوعي طرح و نقشهء قبلي در جهان اعتقاد دارد. يعني نقشهء آينده در گذشته کشيده شده است. حالا بندگان خاطي ميتوانند گوشه هائي از اين نقشه و طرح از پيش موجود را در يابند، يا بر مبناي برخي از سيستم هاي اعتقادي، افراد غير معتقد يا غير روحاني،  ممکن است هيچگاه واجد شرايط لازم براي دانستن اين طرح و نقشه از پيش نوشته شده نشوند و لياقت درک آن را بدست نياورند.

قائل شدن به اين نوع «عليت از پيش مقدر شده» (در اصطلاح فلسفي، «علت غائي»)، که در آن معلول بر علت تقدم دارد، نه تنها در بسياري مکاتيب مذهبي و فلسفي به مسائلي در زمينهء «آزادي اراده» دامن زده است، بلکه اين ديدگاه يک ضعف آشکار ديگر را همواره  با خود حمل مي کرده است. مشکل اين است که اين بينش ترسيم آينده را نه در ارزيابي دستاوردهاي گذشته، يا در ارزيابي جهان حاضر با بکار گيري عقل و دانش،  بلکه از طريق اعتقاد به اصول اعلام شده توسط پيغمبران و مصلحين اجتماعي مي بيند.

به عبارت ديگر، در اين بينش، دورنماي آينده به صورت يک ايده آل و آرزو بيان نمي شود تا ديگران بتوانند با آن موافقت يا مخالفت کنند، بلکه تصوير آينده بصورت وحي منزلی ارائه مي شود که براي همه زمان ها و همه مکان ها اعلام مي شود. در نتيجه، طرفداري يا مخالفت با اين مدل ها، مثلأ در مکاتيب فکري نظير کالت هاي «معاد نگر» (20) ، گاهي شکل بسيار فناتيک مذهبي بخود ميگيرد.

لازم است خاطر نشان کنم که همه ی تفسير هاي مذهبي لزوماً «فناتيک نيستند»  و همه ی نقطه نظرهاي لامذهبان نيز آزاديخواهانه بشمار نمی روند.  بسياري از ديدگاه هاي ملحدانه نيز خود به اين نوع فناتيسم دچارند و گاهي از نظرات مذهبي مشابه خود نيز فناتيک ترند.

2- دومين گرايش در آينده شناسي نظري در نوشته هاي ارسطو و پس از وي در آثار لوکريتوس (21)، متفکر رومي سال هاي 99 تا 55 قبل از ميلاد، قابل مشاهده است. اين نوع آينده شناسي نظري، آينده را بصورت تکامل واقعيت هاي عيني موجود مي بيند، که بوسيله هدفي جدا از اين واقعيات، که از پيش فرض شده باشد، قابل تبيين نيست.

اگرچه ارسطو، در کتاب پنجم متافيزيک خود، بر «علت غائي» تکيه دارد و، در نتيجه، در آنجا بيشتر «آينده گو» يا «تلئولوژيک» (22) teleological است؛ و نيز اگرچه او در بيشتر آثار بيولوژيک خود نيز از «علت موثر» (23) efficient فاصله گرفته، و بر علت غائي تکيه کرده اما، بنظر من، اساسأ بيشتر نوشته ها و ديدگاه عمومي ارسطو، دارای ديدگاهي «غير آينده گو» (24) non-teleological است،  و او در آنها از «نظريه ی تکاملي آينده» دفاع کرده است.

لازم به ياد آوري است که دنبال کردن گرايش «دوم» در آينده نگري نظري، در موقع پاسخ به سوأل "در آينده چه ميتواند اتفاق افتد؟" لزومأ به ارزيابي علمي روندها و شرايط حاضر محدود نيست؛ که اگر بود، آينده نگري نظري به آينده شناسي تحليلي تقليل مي يافت.

در اين گرايش دوم در آينده شناسي نظري، با استفاده از عقل و راسيوناليسم، و با درس گيري از دستاورد هاي گذشته، امکانات شکل گيری آينده هاي گوناگونی حدس زده مي شود که لزومأ نتيجه ی روندهاي فوري يا کنوني نيستند.

بدينسان، گرايش دوم آينده شناسي نظري هم، کماکان، از آينده شناسي تحليلي متفاوت است، زيرا آينده شناسي تحليلي، اضافه بر عيني بودن (25)، اساسأ بر روي روند ها و تقدم هاي «موجود» تکيه دارد، در صورتيکه گرايش دوم آينده شناسي نظري، ممکن است يکی از آينده های محتمل را بعنوان ايده آل آينده طرح کند، در صورتيکه آن تصوير ممکن است روند قدرتمندي در آينده قابل تصور نباشد

بنظر من، گرايش دوم آينده شناسي نظري، هر چند علمي تر بنظر ميرسد اما، در عين حال، ضعف بزرگ اش فقدان عنصر خيال در آن است ـ عنصری که در هنر و مذهب، کيفيت خلاقه ی قدرتمندي دارد، و در تاريخ نيز باعث آغاز روند ها و نهادهاي نويني در جامعه شده است که در بسياري اوقات اشکال برتر اجتماعي را رشد داده اند؛ اشکالی که بر تکامل روندها و نهادهاي موجود  رجحان داشته اند.

اگر عنصر خيال بدرستي درک شود و با احتياط از آن سود جسته شود، گرايش دوم آينده شناسي نظري مي تواند تکميل و ثمر بخش تر گردد. بنظر من، وجود «مدينهء فاضله» (يا «اتوپي») در آينده شناسي نظري لزومأ بمعني آن نيست که يک مکتب فکري به گرايش اول آينده نگري نظري تعلق دارد. در نتيجه، طرح مدينه فاضله در آينده شناسي نظري، بمثابه ايده ال جامعه کنوني، بيان گرايش اول نيست. به کلام ديگر، اشاره به يک ايده ال اتوپيک به معني سرنوشت ابدي نيست و ممکن است که فقط ايده ال اجتماعي براي جامعه کنوني باشد و نه آنچه مدينه فاضله در گرايش اول فرض ميشود و طرحي از پيش تعيين شده است. شايد بتوان گفت که آينده شناسي نظري، در نوشته هاي کساني نظير فردريک انگلس  ترکيبي از هر دو گرايش را بيان ميکند.

البته ما نبايد مانند آنارشيست ها (26) تکامل  همه ي نهادها و روند هاي موجود را "سنتي" و، در نتيجه، "بد" قلمداد کرد و هر آنچه نهاد نوين محسوب می شود را ستود. اگر ستودني در کار باشد، شايد نهادهاي آزمايش شده ی چندين هزار ساله بيشتر قابل ستايش باشند تا نهادهاي نويني که چه بسا ممکن است بسيار هم مضر باشند، و زمان لازم باشد تا مضرات فرعي (27) خود را نشان دهند. مثلاً، مضرات نهاد قديمي کليسا را همه مي دانستند، و ليکن مضرات احزاب نويني  نظير حزب نازي را کسي نمي دانست، و وقتي آن حزب از ستون هاي قدرت در آلمان بالا ميرفت، تنها تجربه ی ناگوار قتل عام ها و کوره هاي آدم سوزي جنگ دوم جهاني می توانست مردم را نسبت به اين شر تازه در اروپا آگاه کند.

 

3-آينده نگري مشارکتي (28)

سومين نوع آينده نگري، با نام «آينده نگري مشارکتي»، با پاسخ به سوال "چه چيزي بايستي اتفاق افتد؟" مشخص مي شود. اين دسته از آينده شناسان، در يک يا چند عرصه ی زندگي، مثلاً، آموزش و پرورش، آينده ی معيني را در نظر دارند و لذا آگاهانه در شکل گيري آينده مشارکت مي کنند. آنها کار خود را  بمنظور دستيابي به نتايجي که در طرح خود دارند، تنظيم و متمرکز مي کنند. اگر براي بقيه مردم، تصورات و انتظاراتشان از آينده، بطور ناخود آگاه، باعث مشارکتشان در ساختن آينده ميشود، براي کساني که به آينده شناسي مشارکتي باور دارند اين عمل بصورتی آگاهانه انجام مي گيرد. بدين قرار، براي اين دسته از آينده نگرها، موضوع پيدايش و شکل گيري «آينده هاي متفاوت» اهميت «عملي» مي يابد و کارشان به آينده شناسي تحليلي و «نظري» محدود نمي شود.

اگرچه آينده شناسي مشارکتي لزومأ انواع ديگر آينده شناسي را شامل نمي شود، اما اينگونه آينده نگر ها نيز تصميم هاي خود را بر مبناي ايده ال هاي خويش در مورد آينده اتخاذ مي کنند تا معلوم نمايند که چه چيزي «بايد» اتفاق بيافتد، و عملاً نيز براي رسيدن سريع تر و بهتر به ايده آل هاي خود از آن برنامه هاي اجتماعي مربوطه پشتيباني مي کنند. (29)

از آنجا که ارزش ها و ترجيح هاي اجتماعي، در هر قدم عملي اين نوع آينده شناسي، نقشی تعيين کننده دارند، از دير باز، فلاسفه ی سياست، از افلاطون تا جان لاک، بيش از ديگر متفکرين، به آينده شناسي مشارکتي توجه داشته اند و در اين عرصه به موضوعات اخلاق و حقوق اهميت داده اند. در واقع بدون تفکيک پرسش های «چه مي تواند باشد؟» و "چه بايد باشد» (همان تفکيکي که در فلسفه ی کانت بر آن تأکيد شده) اين عرصه از آينده نگري بي معني ميشود.

حتي فعالين اجتماعي مارکسيست – لنينيست نيز، با وجود مخالفت با کانت،  قادر نبوده اند، بدون پذيرش ضروری بودن تفکيک دو پرسش فوق در ايدئولوژي، مبناي تئوريک کوشش هاي خويش را توضيح دهند. هرچند که کماکان معتقدند که، به اصطلاح، در "تحليل نهائي" تفکيکي وجود ندارد!

يکي از بهترين نمونه هاي آينده شناسي مشارکتي در عصر مدرن، مانيفست «کندورسه» و نسخه ی تکامل يافته آن، يعنی مانيفست مارکس و انگلس، و بالاخره برنامه هاي حداقلی و حداکثری احزاب کمونيست بوده است.

امروزه، آينده شناسان، به حاي اصطلاح برنامه حداقلی و حداکثری، از اصطلاح برنامه ی دراز مدت، ميان مدت، و کوتاه مدت استفاده مي کنند. آنها همچنين برنامه هاي خود را از نظر جغرافيائي به محلي، کشوري، منطقه اي، و جهاني تقسيم می نمايند.

در عرصه ی آينده نگري مشارکتي، موضوع آينده شناسي فقط با روندهاي عمومي موجود تبيين نگشته و به ايده آل هاي شرکت کنندگان محدود نمي شود. در اين عرصه، «آينده»، با ارزش هاي فرهنگي، اخلاقي، اجتماعي، حقوقي، و سياسي، در محيط محلي و جهاني خود، ارتباطی متقابل مي يابد. به عبارت ديگر، در اين نوع آينده نگري، «آينده» ارزش خويش را در قابليت تبديل شدنش به «حال» کسب می کند.

 

4- نتيجه گيري

آشنائی با اين سه نوع آينده شناسي کمک می کند تا دريابيم که چگونه آينده نگري از ايده پيشرفت جدائي ناپذير است. در واقع، شکل گيري تمدن هاي نوين فراصنعتي در جهان، نياز توجه به توسعه ي هر سه نوع آينده شناسي را افزايش داده است.

در چهار دهه ی گذشته، توسعه ی توع اول آينده شناسي، يعنی آينده نگري تحليلي (آناليتيک)، موضوع توجه اصلي آينده نگر ها بوده و کماکان نيز از اين مرکزيت برخوردار است. اما حدود نفوذ آن از حصار موسسات آکادميک فراتر نمی رود.

نوع دوم آينده نگري، يعني آينده نگري نظري، در عصر ما بيشتر از طرف نويسندگان داستان هاي تخيلي،  نظير ايساک آسيموف، آرتور کلارک، و جين رودنبري، دنبال شده است.  همچنين نويسندگاني نظير ژرارد اونيل، در کتاب 2081، بر روي توسعه کولوني هاي فضائي تأکيد دارد و بينش هاي ارزشمندي از انتخاب هاي آينده نسل بشر را ارائه ميدهد. شايان توجه است که براي نويسندگان داستان هاي تخيلي عصر ما، بيشتر شرايط و نوع توليد قابل تغيير فرض مي شود تا مناسبات اجتماعي. حتي سريال «نسل بعد» از مجموعهء «استار ترک» (30)، در ديدش از روابط اجتماعي چندان با دنياي زمان ما متفاوت نيست، در صورتيکه پندار و ابتکار در زمينه ی تغييرات تکنولوژيک آينده در آن فراوان است. حال آنکه، در مقايسه، در آثار نويسندگان تخيل گراي گذشته، نظير فوريه، توليد اساسأ ثابت فرض شده است، و درباره ی توليد فراسوي توليد کارخانه اي حتي خيال پردازي هم نشده بود اما، بعوض، آلترناتيو مناسبات اجتماعي در مرکز توجه اتوپي هاي گذشته بوده است.

به هر حال، نوع دوم آينده شناسي، يعني آينده نگري نظري، در نوشته هاي دو شخصيت مهم جنبش آينده نگري،  يعني باک مينستر فولر (31) و ژرارد اونيل (32) مورد توجه قرار گرفته است. بايستي اضافه کنم که افق هاي ترسيم شده ی اينگونه نويسندگان، فاصله چنداني با فلاسفه گذشته، نظير افلاطون و جان لاک، ندارد.

و بالاخره، اين که نوع سوم آينده شناسي، يعني آينده شناسي مشارکتي، اساسأ به عرصه سياست محدود نبوده و، بر عکس دوران انقلاب صنعتي، عرصه هاي مختلف زندگي نظير تعليم و تربيت، بهداشت و ارتباطات جمعي را مورد تأکيد قرار می دهد.

در پايان، فکر نمی کنم نيازي به تکرار باشد  که، گرچه آينده نگري و  انديشه خردگرا، نسبت به گذشته، مفاهيم جديدي را در خود حمل مي کنند اما، کماکان، هر دو، از انديشه ی ترقي و پيشرفت غير قابل تفکيک هستند.

 

پانويس ها

*. براي اطلاعات بيشتر درباره آينده نگري مدرن به کتاب The Future File اثر Paul Dickson که در سال 1978 نوشته شده است مراجعه کنيد، و همچنين به کتاب قديمي تر الوين تافلر تحت عنوان The Futurists که در سال 1972 نگاشته شده است.

1. discourse

2. Ossip K. Flechtheim 

3.

4. همانطور که در ترقي خواهي در عصر کنوني نوشته ام،  

5. نگاه کنيد به کتاب آمدن جامعه فراصنعتي اثر دانيال بل

6.  Megatrends  John Naisbitt

Operating Manual for Spaceship Earth 7.

WSF .8

9. Delphi

10. brainstorm

11. social forecasting

12. Stanford Research Institute SRI

13. Futures Group

14. context analysis

15. alternative futures

16. side-effects

17. Future Survey از انتشارات «جامعهء جهان آينده» . 

18. visionary

19. نگاه کنيد به کتاب جامعه باز کارل پاپر براي نقد بسيار عميق جمهوريت افلاطون. 

20. apocalyptic cults

21. Lucretius

22. teleological

23. efficient

24. non-teleological

25. objectiveness

26. رجوع کنيد به مقاله من درباره ی آنارشيسم

27. side-effects

28. participatory

29. يک نمونه ی خوب از عملکرد آينده نگري مشارکتي فعاليت براي «طرح رأي مستقيم» موسوم به «پيشنهاد شماره ی 13» (13 Proposition) در کاليفرنياي آمريکا بود. براي توضيح مبسوط در اين باره، به کتاب آلوين تافلر تحت عنوان موج سوم مراجعه کنيد.

30. Star Trek

31. Buckminster Fuller

32. Gerard O'Neil

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد:

(توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد)

تنها اظهار نظرهائی که نکتهء تازه ای را به بحث بيافزايد

در پايان مقالات ذکر خواهد شد

 

نام شما:

اگر مايل به دريافت پاسخ هستيد آدرس ای - ميل خود را ذکر کنيد:

پيام شما:

بازگشت به خانه

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630