بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

 

نامه های خوانندگان

***************************

چهارشنبه 18 شهريور 1388 ـ 9 سپتامبر 2009

بهترنیست از"نهضت سبزاسلامی" فاصله بگیرید!؟

م- جهانگیر

در سایت «سکولاریسم نو»، به سردبیری آقای اسماعیل نوری علا، مطلبی از جمشید طاهری پور (از رهبران سازمان اکثریت) زیر عنوان «الویت پیکار امروز کدام است؟» درج شده است. پیش از هر چیز، گمان می کنم داشتن آگاهی مختصری پیرامون زندگی گذشتهء ايشان برای آقای اسماعیل نوری علا ضروری باشد تا بداند که میدان دادن به طرفداران رژیم اسلامی، در تضاد با آرمان های مردم ایران است. من قصد پاسخگوئی به طاهری پور را ندارم اما از آقای نوری علا می پرسم که مگر باندِ نگهدار- طاهری پور نبود که با تبلیغ و ترویجِ برنامهء اصلاح طلبانِ حکومتی به رهبری خاتمی، هشت سال به عمر رژیمِ اسلامی اضافه کرد؟ و اکنون، بار دیگر، همان باند، با تبلیغ و ترویجِ برنامه های«نهضت سبزاسلامی»، تصمیم دارد برای حداقل یک دورهء بيست ساله ديگر بر عمر حکومت فاشیستی- مذهبی مُلایان اضافه کند؟ آن هم در حالی که دختران وپسران جوان در ایران شعارمرگ بر دیکتاتور سر می دهند! و مردم درحال عبوراز «نهضت سبزاسلامی» به رهبری موسوی بوده و خواهان تغییرنظام اسلامی هستند! چرا اسماعیل نوری علا، به بهانهء احترام به دموکراسی، سایت «سکولاریسم نو» را در اختیار اين باند گذاشته است تا از این طریق به جنبش رهایی بخش مردم آسیب برسانند؟ آيا بهتر نیست از "نهضت سبز اسلامی" فاصله بگیرید!؟  (ششم سپتامبر 2009) (اين متن خلاصه شده است؛ برای متن اصلی به اينجا مراجعه کنيد>>>)

 

***************************

جمعه 13 شهريور 1388 ـ 4 سپتامبر 2009

در دفاع از سنگر آزادی و روشن اندیشی و سکولاریسم، هم آوا شویم!

نیما طاهری>>>

در شرایطی که شعله ی آتش جنبش مردمی به هر مناسبتی زبانه می کشد، کابوس باز گشایی دانشگاه ها، آرام و قرار جلادان حاکم را برهم زده است. حاکمان جلاد نیک می دانند که در شرایط کنونی باز گشایی سنگر آزادی، جز گشودن جبهه ی نبردی دیگر معنایی نخواهد داشت. از این رو بار دیگر شمشیر از نیام کشیده و فرمان حمله به سنگر آزادی را صادر کرده اند. بی شک اگر حاکمان در کوتاه مدت نتوانند نظم پادگانی و گورستانی دلخواه خود را در دانشگاه مستقر کنند، بر آنند که شبیخون فرهنگی دیگری را با بستن دانشگاه ها بر پا کنند. ولی امر جلادان دوشنبه به روشنی و صراحت از ضرورت پادگانی کردن نظام دانشگاه ها سخن گفت. به امر ایشان دانشگاه ها باید به جبهه ی جنگ نرم با غرب تبدیل شوند، دانشجویان باید چون افسران جوان این جبهه در صحنه حضور یابند و استادان نیز چون فرماندهان و طراحان جبهه ی جنگ نرم باشند. دانشجویان به زعم ولی جلادان باید متعبد و متدین باشند. به عبارت دیگر چون چرا نکنند و گوش به فرمان فرمانده هان خود باشند. به زعم ایشان دانشجویان باید آموخته های سیاسی و اجتماعی و فکری خود را چون اسرار نظامی تلقی کنند و از انتقال آن به محیط های اجتماعی پرهیز کنند. بدیهی است که در این راستا یکی از نخستین گام های اینان اخراج گسترده دانشجویان و استادان مبارز از دانشگاه خواهد بود؛ زیرا به زعم حاکمان جلاد بخش بزرگی از دانشجویان و استادان فعلی چون ستون پنجم دشمن تلقی می شوند. ولی امر جلادان تاریک اندیش با گفتن این سخنان که : «بسیاری از علوم انسانی مبتنی بر فلسفه‌هایی است که مبانی آنها، مادیگری و بی‌اعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی است و آموزش این علوم موجب بی‌اعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی می‌شود و آموزش این علوم انسانی در دانشگاه ها منجر به ترویج شکاکیت و تردید در مبانی دینی و اعتقادی خواهد شد.» برای بستن احتمالی دانشگاه ها و شبیخون فرهنگی دوم از هم اکنون خیز برداشته است. وی از تمامی مراکز تصمیم گیری - دولت، شورای عالی انقلاب فرهنگی و مجلس - خواست که به این امر توجه جدی کنند. بنابر این حاکمان تاریک اندیش برای مقابله و سرکوب جبهه ی نبرد دانشجویی و سلاخی کردن فرهنگ روشن اندیشی، از هم اکنون تمامی قوای سرکوبگر خود را به میدان فراخوانده اند. بی شک ما نیز برای مقابله با یورش سازمان یافته ی نیروهای سرکوبگر، از هم اکنون باید به سازمان یابی و پیوند جنبش دانشجویان با جنبش مردمی بیاندیشیم. دانشجویان را نباید تنها گذاشت. دفاع از سنگر دانشگاه، دانشجو و استادان آزاد اندیش را باید از هم اکنون به یکی از وظایف جنبش مردمی تبدیل کرد. باید به فکر پیوند دانشگاه و خیابان بود. باید به فکر پیوند دانشگاه و کارخانه بود. دانشجویان خود نقطه ی پیوند دانشگاه و خیابان و کارخانه اند. دانشجویان خود نقطه ی پیوند جوانان، زنان، آزاد اندیشان و دگر اندیشانند. برای مقابله با استبداد و تاریک اندیشی، باید بر پیوند آزادی و روشن اندیشی و سکولاریسم تاکید کرد. در دفاع از سنگر آزادی و روشن اندیشی و سکولاریسم  باید هم آوا شویم!

***************************

شنبه 7 شهريور 1388 ـ 30 ماه آگوست 2009

آقای نوری علای گرامی

با تشکر از مقالهء روشنگر شما در مورد شخصيت مهندس کورش زعيم که هم اکنون در زندان اوين اسير است، متن ضميمه نامه ای است هوشمندانه که او چند ماه پیش از دستگیر شدن اش نگاشته و آن را برای آگاهی رسانی، نزد چند تن از یاران خود به امانت گذاشته بود تا در صورت هر گونه پیش آمدی منتشر شود. علت نیز چیزی نبود جز آنکه بسیاری از مبارزان در بازداشت گاه های رژیم پس از چندی زندانی بودن، جسدهای بی جانشان تحویل خانواده هایشان شده است؛ آن هم در شرایطی که پیش از بازداشت تندرست بوده و بعد از زندانی شدن، از سوی حکومت اسلامی بیان شده که به علت بیمارهای قلبی و غیره در زندان جان سپرده اند! در صورتی که صلاح دانستيد اين متن را منتشر کنيد تا تکمله ای بر مقالهء شما باشد. (امضاء محفوظ)

من تندرست هستم

1-    من هر سال چک آپ کامل می کنم. که نتایج آن مانند همیشه نشانگر تندرستی کامل من است.

2-    قلب من هیچ عیبی ندارد. نه رگهایم گرفته و نه ماهیچه های قلبم تنبل شده اند. نبض من میانگین 70 تپ در دقیقه، فشار من 8/12 و برای سالهای سال ثابت بوده است. بنابراین، احتمال سکته، ایست قلبی یا هرگونه عارضه قلبی بسیار بسیار بعید است.

3-    آمید به آینده و امید به زندگی من بسیار زیاد است و هیچ گرایش به خودزنی یا خودکشی ندارم. من هرگز اعتصاب غذا نخواهم کرد، مگر اینکه به سلامت غذا مشکوک شوم. 

4-    من به هیچ چیز اعتیاد ندارم، نه سیگار، نه الکل، نه هرویین، نه تریاک و نه هیچ قرص یا ماده تخدیر کننده یا مسکر. بنابراین، احتمال اینکه من بر اثر مصرف زیاد یکی از این مواد بمیرم یا حتی تعادل خود را از دست بدهم و از جایی پرت شوم، وجود ندارد.

5-    من به هیچ چیز حساسیت ندارم. همه چیز می خورم و همه چیز را لمس می کنم. بنابراین، احتمال اینکه یک حمله آلرژیک به من دست بدهد صفر است. 

6-    تراکم استخوانهای من طبیعی است و هیچ گرایش به شکنندگی ندارد. من به راحتی از روی جوی آب می پرم، سه پله یکی می کنم و در ورزشهایی که ایستایی کامل را نیاز دارد شرکت می کنم. بنابراین، احتمال اینکه هیچ یک از استخوان های من تصادفا" یا در اثر افتادن معمولی بشکند وجود ندارد.

7-    سلول های مغز من کاملا" سالم هستند و همه وظایف خود بدون کاستی انجام می دهند. هیچ عارضه ای که نشانگر آلزایمر، پارکینسون، فراموشی، عدم تعادل و غیره باشد وجود ندارد، بنابراین، هرگونه بیماری یا سکته مغزی خودجوش نخواهد بود. 

8-    من اجازه تزریق یا مداوا در درمانگاه زندان را نخواهم داد و درخواست دارو نخواهم کرد.

من اعلام می کنم که با تندرستی کامل به زندان می روم.

کورش زعیم

29 اسپند 1387

آقای مسعود عليزاده در مقالهء خود پيرامون آزادی بيان، به مادهء 19 کنوانسیون حقوق بشر اشاره می کند: «هر فردی حق آزادی عقيده و بيان دارد و اين حق، مستلزم آن است كه كسی از داشتن عقايد خود بيم و نگرانی نداشته باشد و در كسب و دريافت و انتشار اطلاعات و افكار، به تمام وسايل ممكن، و بدون ملاحظات مرزی، آزاد باشد». و ادامه می دهد که «من به شخصه با این رنگ سبز که از آن بعنوان نماد سیادت یاد می کنند مخالفم، به این دلیل که سید و سیادت را نه تنها برتر از خود نمی دانم بلکه این گروه را نژاد پرست می دانم که باز در جوامع و قوانین دموکراتیک جرم محسوب می شود، همانگونه که در بسیاری از کشورهای دموکراتیک حمل صلیب شکسته که نماد نازیست های نژاد پرست هیتلری بوده است امروزه جرم محسوب می شود و با حاملین آن برخورد قانونی می کنند و اصولن در کشورهای دموکراتیک عدم تبعیض نژادی، عقیدتی، جنسی... جزو اصولی است که در قوانین اساسی آنها بسیار بر آن تاکید شده است». حال، پرسش من اين است که آيا ما مجازيم، يا بايد مجاز باشيم که بدون هيچگونه محدوديتی عقايد و باورها مان را، بهر وسيلهء ممکن، بيان و منتشر و پراکنده کنيم؟ حتی اگر ما يک فاشيست يا نازی يا کمونيست، يا کاپيتاليست يا سوسياليست، يا اهل سکس دسته جمعی، يا يک پانداز و فاحشه  و حتی يک منحرف جنسی باشيم؟ يعنی استفاده از هر وسيلهء ممکن تبليغاتی و بدون هيچ محدوديتی در مدارس، کودکستان ها، کليساها و مسجدها بايد مجاز باشد؟ من البته از اينکه همهء اين ها را يک کاسه کرده ام عذر می خواهم اما همه شان بهر حال بخشی از رفتار آدميزاد هستند. چرا حمل صليب شکسته جرم است اما حمل خود صليب نيست؟ ما چگونه می توانيم همهء اين مسائل را تحت عنوان حقوق بشر و دموکراسی حل و فصل کنيم؟ آيا محدويتی هم در کار است؟ ما تا چه اندازه مجازيم قوانين  مقررات را مطابق ميل خود کج و معوج کنيم؟ شايد خوانندگان شما بتوانند در اين مورد نظری بدهند. (پيروز)

«هر شخصی حق دارد از آزادی اندیشه، وجدان و دین بهره مند شود؛ [اين امر] مستلزم آزادی تغيیر دین یا اعتقاد و همچنین آزادی اظهار دین یا اعتقاد،در قالب آموزش دینی، عبادت ها و اجرای آیین و مراسم دینی، به تنهایی یا به صورت جمعی، به طور خصوصی یا عمومی است.» (ماده ١٨ اعلامیه حقوف بشر). من براین باورهستم، و سخت هم به آن پایبند هستم که آزادی بی چون و چرای دین و مذهب، هر دین و مذهبی، در انتها به تعصب و بنیادگرایی دینی و مذهبی میگراید. البته در  «اعلامیه حقوق بشر»‌ نیامده است که مرز دین‌ و دینداری از کجا ‌آغاز و به کجا ختم میشود، و به همین دلیل  هم است که این «حق»  پیراهن عثمان اسلامگرایان شده است که میخواهند بدون در نظرگرفتن محیط و یاکشوری که در آن زندگی میکنند از حق مسلم خود برای اجرای آیین و قوانین دینی خود بهره مند شوند. البته دراسلام بشر میباید از جنس مذکر باشد، یعنی نیمی از آنها که زنان مسلمان هستند یک بشر« کامل» به حساب نمیآیند که حقوقی هم داشته باشند. این را تنها من نمیگویم، این گفته بنا برفقه خودهمین باورمندان است. بگذریم از این راستی که در بسیاری کشورهای اسلامی خودمردها هم ازحقوق کامل بشری و یاحتی شهروندی یهره مند نیستند: به این امرکه فقیهان محترم این امت بخت برگشته را در رده انسانهای عاقل حساب نمیکنند، بلکه گوسفندانی هستند که باید «سگها» را به جانشان انداخت تا دست از پا خطا نکنند. البته «آزادی مذهب»  بنا بر «نرمهای» اجتماعات کنونی بشری، تا آنجاییکه به جهان اسلام (و تا حدی به جهان آزاد) مربوط میشود، ادعایی بسیار بی معنی و تا حدی نشدنی است. چه آزادی انتخابی میتواند وجود داشته باشد وقتیکه مذهب یک بشر از زمانی که نطفه ای بیش نیست تعیین شده است!؟‌ به ویژه در خانواده های مسلمان از چندسالگی پدران و مادران مغز خوردسالان را به مذهب آلوده میکنند و پس از گذران دوران بلوغ جامه بشری به آنها این حق (!؟) را میدهد که هرمذهبی را که دوست دارد بپذیرند! حقیقت این است که بطورکلی این بشرهای مسلمان ازکودکی نه دسترسی به منابع مذهبی (دینی) دیگری غیر از آنچه آموخته اند دارند و نه اصولأ مذهب کنونی آنها چنین اجازه ای را به آنها میدهد؛ بنابراین اگر تصمیم به برگشت از دین (بخوانیداسلام) را در سر بپرورانند و یا حتی شک در آنچه به آنها آزموده اند بکنند هم در این دنیا از دگر انسانها (مسلمین) عذاب میبینند و هم در « آن دنیا» ازخدا (الله)؛ به این منظور که حتی حق راحت مردن هم از آنها گرفته شده است!  نتیجه اینکه تنها تکیه بر تمامی و یا برخی ازمواد «منشورجهانی حقوق بشر» نمیتواند گره گشای نابسامانیهای ایران اسلامزده باشد. مشکلات ما بسیار ژر‌فتر از آن است که بتوانیم با تکرار طوطی وار چند اعلامیه به حل آنها بپردازیم. (نادر اکبری)

***************************

دربارۀ مقالۀ «آيا هفتهء آينده حساب نسل کنونی با نسل 57 صاف می شود؟»>>>>

شنبه 2 خرداد 1388 ـ 23 ماه مه 2009

آقای نوری علا

این ها چیست که می نویسید؟ چرا فکر میکنید با شرکت گسترده مردم در انتخابات عمر رژیم درازتر  میشود. این در دولت های نسبتا دموکرات تر مانند دولت آقای خاتمی (و یا آقای موسوی و یا کروبی اگر موفق شوند) است که نهادهای مردمی و روزنامه ها و موسسات غیر دولتی و حتی احزاب می توانند شکل بگیرند و بتدریج حکومت را وادار به عقب نشینی و دادن امتیازهای اجتماعی بنفع آزادی های بیشتر کنند. در حکومتی که پول نفت دارد و می تواند حقوق ارتش و قوه قهریه و دستگاه های انتظامی و امنیتی و گروه های  فشار را بدون مالیات بپردازد صد سال هم که مردم انتخابات را تحریم کنند هیچ اتفاقی نمی افتد. ما به آزادی های نسبی احتاج داریم تا بتدریج جوانان و مردم بدانند که عامل بدبختی آنها چیست و چگونه باید از شر آن خلاص شد. تحریم برای زمانی است که یک حزب و یا تشکیلات قوی مخالف و بانفوذ وجود داشته و بتواند مردم را بسیج کند و با اعلام خواسته های مشخص در مقابل حکومت برای نیل به هدف  و نشان دادن قدرت به حاکمیت و جا انداختن خواسته های مردم انتخابات را تحریم کند تا قدرت سیاسی خود را به حکومت و دنیا نشان داده و امتیاز بگیرد. بدون وجود این شرایط جنابعالی و سایر همفکران شما با عنوان اینکه شرایط دموکراتیک نیست و رای دادن به مشروعیت حکومت کمک می کند مردم را دانسته و یا ندانسته گمراه می کنید. در آنجا نشسته اید و فرق زندگی در دوران احمدی نژاد و خاتمی را لمس نکرده اید و نمی دانید. شاید هم از رنج بردن مردم ایران لذت می برید. علتش را نمی دانم ولیکن توصیه های شما نتیجه ای غیر از این ندارد. اگر این دولت ادامه پیدا کند نه تنها عمر رژیم کوتاه نمی شود بلکه اینها همهء روشنفکران و مخالفان فکری خود حتی در جمع روحانیان را هم تار و مار و اگر بتوانند حذف فیزیکی خواهند کرد. عراق صدام حسین و لیبی معمر قذافی را در نظر بگیرید که به کوچکترین بهانه ای دانشجویان معترض و حتی اساتید را در صحن دانشگاه ها از دار آویزان کردند. دولت آقای احمدی نژاد با فتاوی آقای مصباح و امثالهم و انفاذ آقای خامنه ای فجایع بیشتری می توانند خلق کنند.  اگر تا حال موفق نشده اند (مثلاً، در ماجرای 18 تیرماه سال 78) بخاطر آن است که نتوانسته اند تمام نهاد ها مانند مجلس و غیره به طور کامل در اختیار بگیرند تا به این کارها وجه قانونی دهند و این اتفاقاً به خاطر شرکت مردم در انتخابات است. رژیم همواره حدود 30 درصد مردم را می تواند بسیج کرده به نفع خود به میدان آورد  و اگر موفق شوند احمدی نژاد را تحمیل کنند این بار این کارها را خواهند کرد. اگر فکر می کنید این کار به انقلابی دیگر منجر خواهد شد باز هم اشتباه می کنید. تازه اگر هم انقلاب و دگرگونی خونینی اتفاق افتد وضع بدتر خواهد شد نه بهتر. علت اقبال جوانان و دانشجویان به شرکت در انتخابات این هاست و احساس می کنند که با ادامهء دولت احمدی نژاد چه مصیبت هایی ممکن است پیش آید. یک مصیبت محتمل تحمیل یک جنگ ناخواسته بر مردم ایران است که در واقع مقدماتش را هم با ماجراجویی های احمدی نژاد و خامنه ای آماده کرده اند چون این رژیم بدون بحران قادر به ادامه زندگی نیست. اتفاقا این جنگ خونین مورد نیاز تندروهای اسراییل و دشمنان مردم ایران در روسیه و انگلستان هم است و بهمین دلیل می بینیم عوامل هر دو کشور سعی می کنند دولت احمدی نژاد را سرکار نگهدارند. شما چند کلمه درس نامربوط خوانده اید و فکر میکنید با این حرف ها که می نویسید (که ممکن است برای بعضی افراد هم که وارد نیستند جذابیتی داشته باشد)  چه شاهکاری کرده اید؟ من ندیدم از شما یک مقالهء تخصصی به زبان انگلیسی در نشریه ای علمی در همان رشته خودتان چاپ شده باشد. پس چرا فکر می کنید خیلی متفکر و دانا هستید؟ کمی به وضعیت خطیر مردم در داخل کشور فکر کنید آنگاه اگر ریگی به کفش نداشته باشید در حرف های خود تجدید نظر خواهید کرد.

م. ص.

***************************

دربارۀ مقالۀ « پیشنهاد برای نجات میهن »>>>>

شنبه 2 خرداد 1388 ـ 23 ماه مه 2009

 

آقای زعيم، هموطن گرامی.

آنچه به آن پرداخته ‌اید رنج و بلاهائی ست که بر سر مردم ایران در طی سی سال گذشته نازل شده است. در چون و چرای آن با شما  اختلافی ندارم بلکه با شما همصدا هستم. از میهن سخن گفتن شما و راه حل شما هم بسیار دلشادم.  58 بار نام "ایران" و 8 بار صفت "ایرانی" را در نوشتارتان ذکر کرده‌اید که مرا جذب خود کرد.

با آنکه مرا بعنوان یک ایرانی دگراندیش ملی‌گرا مخاطب قرار نداده‌اید و حق اظهار نظر مرا با تعیین قبلی شکل نظام آینده ایران در نظر نگرفته‌اید، باز هم نوشتار شما را تا کلام آخر بخاطر ایرانی و ایران‌دوست بودنم، خواندم.

با تمامی گفتار شما بجز یک نکته موافقت کامل دارم و آن تعیین شکل نظام آینده ایران است که بنظر من بایستی آنر را هم به رای مردم گذاشت.

خوشنودی من در این است که راه حل‌های ما برای  گذر از جمهوری اسلامی   تا 98% هماهنگی کامل پیدا کرده است. امیدوارم 2% اختلاف من و هموندانم با شما مانعی برای یک همبستگی ملی ( آشتی ملی ) نباشد. ایران به همه ما  ایرانیان احتیاجی مُبرم دارد و نمی‌توانیم بخاطر آرمانگرایی خُشک و سُنتی خود همدیگر را پذیرا نباشیم.

ما آیرانیان در آینده هم با هم اختلاف نظر خواهیم داشت. بهتر است این اختلافات را به رای مردم بگذاریم و آنان را قاضی مُنصفی در انتخابات آزاد آینده بدانیم.

ارادتمند

بهمن زاهدی

 

***************

آقای نوری علا سلام،

در پی انتشار مقاله آقای زعيم در سکولاريسم نو  ديده ام که سلطنت طلبان در چند جا به نوشتهء آقايان زعيم حمله می کنند. بنظر من، اعتراض آنها به زعیم وقتی درست است که رفراندوم خمینی را قبول نداشته باشیم و شیوهء حکومتی مشروطهء سلطنتی یکی از گزینه ها باشد که باید رفراندوم جدیدی آن را انتخاب کند.

شاد وپیروز باشید

 

***************

در خواستِ نجات از هم ميهنان ِ گرامى،

فاشيست هاى جبهه ملى در حال نقضِ حقوق بشر ِ من ِ ايرانى از نسل سوخته هستند.  هم ميهنان ِ گرامى، چه جمهور خواه هستيد، چه هوادار پادشاهی، ولى از شما ميخواهم من كه يك هوادار پادشاهی هستم را يارى دهيد، لطفا اين خسته يه امثالِ من را هم بيان كنيد، حق تعين ِ سرنوشت ِ كشور ِ ايران حق هر ايرانى است، چه جمهور خواه چه  هوادار پادشاهی. رفراندم حق هر ايرانى است،

فاشيست ها شكل هاى گوناگون دارد، اين هم يكى اش است؛ آقاى كورش زعيم از جبهه ملى، در اين مقاله كه در سايت هاى جبهه ملى، كورش زعيم و سايت ايران پرس پخش مشود، وجود ميليون ها ايرانى كه هوادار شيوهء دمكراتيك هستند را انكار ميكنند و حق آنها براى انتخاب سرنوشت ايران انكار ميشود  و در پايان مقاله بدون اشاره به رفراندم جمهوری تعين ميكنند، و حتى ميگويند فقط جمهور خواهان حق تصميم دارند.  اين هم يك نوع فاشيسم است.

ايشان به چه حق ميليون ها ايرانى را كه طرفدار پادشاهی پارلمانى هستند نديده ميگيرند؟ متاسفانه امثالِ آقاى كورش زعيم به خود حق ميدهند براى ميليون ها ايرانى تصميم بگيرند . آيا من هم يك ايرانى نيستم؟ آيا حق ندارم مانندِ آقاى كورش زعيم  براى سرنوشت ايران ِ خود تصميم بگيرم؟

امضاء (ناخوانا)

***************************

پنج شنبه 31 ارديبهشت 1388 ـ 21 ماه مه 2009

مجله سکولاریسم نو

حالا همه تیغ شده‌ا‌ند بر گردن محمود دولت آبادی و دیواری کوتاهتر از دیوار او نیا‌فته ا‌ند .

می شود با دیدگاه‌های محمود دولت‌آبادی در مورد ادبیات ابداً موافق نبود و، کمتر از آن، می شود با دیدگاه‌های سیاسی او موافق بود، اما در یک چیزی نمی توان شک کرد: محمود دولت آبادی از شریفترین فرزندان "ایران" زمین است که هرگز قلمش را نفروخته است: به دریوزگی لقمه‌ای نان که هیچ، حتا به بهای حفظ جان خود که هدیتی نه چنین کم بهاست .

کاش خیلی‌‌ها به همان اندازه که به عمل دولت‌آبادی تاخته‌ا‌ند، نعره‌های کریه عبدالکریم سروش را هم می‌‌شنیدند. دکتر عبدالکریم سروش، به بهانهء انتقادی که دولت‌آبادی از او کرده است، یکباره به اصل خویش باز گشته است. "حاج فرج دباغ" چاک دهان باز کرده است و آنچه لایق ریش خود اوست، به مردی همچون محمود دولت آبادی، نویسندهء مردم "ایران" زمین، نسبت داده است .

آقای سروش! انقلاب فرهنگی‌ ایران و همه دست آوردهای آن (خودتان بشمارید ۱... ۲... ۳...)، چه بخواهید و چه نخواهید، دستپخت همچو "شما"یا‌نی‌ است. پس آن دموکراسی و آزادیی که منظور نظر همچو "شما"یی نیز هست، ارزانی‌ خودتان با‌د.

فرزندان ایران ‌زمین، آزادی و دموکراسی را بدست خواهند آورد. آنرا می شناسند و سال هاست که شرف و عزت آنرا پاس می دارند. نان را به نرخ ‌خون جگر (به تعبیر زنده یاد، نادرپور) خورده‌ا‌ند، اما حتی برای حفظ جانشان نیز سر بر آستان هیچ خدایی فرود نیاورده‌ا‌ند. در همین یک قرن گذشته، از میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل‌ بگیرو بیا تا محمد مختاری، میر علایی ، مجید شریف و... و اگر به پیشتر‌ها برگردید ـ به هزار سال پیش ـ فردوسی بزرگ را داریم که سایه‌اش بر سر ما جاودان است.

باری، محمود دولت‌آبادی از فرزندان شایسته ایران‌زمین است. من (نگارندهء این سطور) به سهم خودم، پیش پایش می ایستم، حضور‌ش را مغتنم می شمارم و او را بر دو چشم خویش می‌‌نشانم.

افشین سالار _ تورنتو

***************************

دربارۀ مقالۀ «ما کی از خود رها خواهیم شد تا ملت را رها کنيم؟»>>>>

شنبه 26 ارديبهشت 1388 ـ 16 ماه مه 2009

پیامی به آقای مُهندس کوروش زعیم

خشایار رُخسانی

با درود به آقای مهندس کوروش زعیم،

دوستِ گرامی، روزهایِ در پیش ِرو، روزهایِ سرنوشت ساز در دوران گُذشتهنگاری ایران هَستند؛ روزهایی که روشنبین هایِ این کشور میتوانند با بهره بُردنِ مُهَندِزی شُده (حساب شده) و خَرَردورزانه از آنها، سرنوشتِ کشور را به سودِ پیروزیِ فرجامین ِدمکراسی و سکولاریسم، دگرگون کنند. ولی بدبختانه زَرسنجی (معیاری) که امروز اُپوزیسیون دمکراتِ ایران با آن رویدادهایِ روزمَرۀِ این کشور را ارزیابی میکُند، آن را از شناختِ این راستینگی ِ(واقعیت) آشکار، بازداشته است.

دیدگاهِ شُما در در بارۀِ گُزیدمان آینده که در نوشتار تازۀِ شُما  با سَرنویس "ما کی از خود رها خواهیم شد تا ملت را رها سازیم" بازتاب داده شُده است، در پیوند با آن چهار نامزدِ گُزیدمانی؛ به چم احمدی نژاد، کروبی، میرحسین موسوی و محسن رضایی، که نورچشمی فرمانپادی اسلامی هَستند، به رسایی (بطور کامل) درست است؛ زیرا که آنها گُماردگی (مأمویت) و هَدَفِ دیگری بجز پیدا کردن راهی برایِ ادامۀِ هَستی فرمانروایی آخوندی در ایران ندارند. ولی آنچه که در این میان از نگرِ تیزبین شُما بدور مانده است، نامزدیِ زمامدار ِ آزاده ای بنام آقای دکتر قاسم شعله سعدی میباشد [1]، که بارها با نامه هایِ پرخاشگرانه و پَتکارشانه (اعتراضی) به آیت الله خامنه ای، رهبریِ بیخَرَدانۀِ  او را فَرنودِ نهادین ِ (دلیل اصلی) درد و رَنجِ مردم و خودکامگی ِلگام گسیختۀِ ولایتِ فقیهِ او را شَوۀِ نهادین ِ (سبب اصلیِ)  فروپاشی کشور دانسته است [2].

او در این نامه، آشکارا از یک ساختار ِجهانگرا (سکولار) و دمکراتیک پدافندی کرده و آن را تنها آلترناتیو (alternative) و ساختار ِجایگُزین میداند که باید بر ویرانه هایِ سامان خلیفه گری اسلامی، برپا شود تا کشور از این گَندآبِ اسلامی رهایی یابد. اگر اپوزیسیون دمکرات ایران پیش پیغان (پیش فرض) خود را برایِ پشتیبانی از یک نامزدِ گُزیدمانی، برنامه ها و پلاتفرم دمکراتیک او می اِنگارد، این نامه بهترین پلاتفرمی است که برنامه هایِ خَرَدگرانه و اندیشه هایِ مردمسالارانۀِ آقای دکتر شعله سعدی را بازتاب میدهد و آزادیخواهان میتوانند آنرا در خاستگاهِ انگیزه ای در پشتیبانی از نامزدیِ گُزیدمانی او بپذیرند.

به شَوَندِ (علت) اینکه با نوشتن ِ این نامه هایِ سرگشاده، آقای دکتر شعله سعدی از هیچگونه شانسی برای گُذر از آب بندِ شورایِ نگهبان برخوردار نیست، تنها هواداری و پُشتیبانی میلیونی مردم ایران خواهد توانست، او را از این راهبند، گذر دهد. در نِهِشت (وضعیت) رَد شدن ِشایستگی او از سوی شورای نگهبان و در پیشایندی (شرایطی) که او از یک جُنبش پَشتیبانی مردمی برایِ فشار آوردن بر شورایِ نگهبان برخوردار نباشد، گُزیدمان ِ آینده همانندِ سال هایِ گذشته تنها به میدان همتازیِ (رقابت) نورچشمی هایِ فرمانپادیِ آخوندی، فراخواهدرویید. در اینچنین نهِِِشِتی (وضعیتی)، برای آزادیخواهان، دیگر هیچگونه انگیزه ای برایِ هُماسیدن (شرکت کردن) در گُزیدمان آینده وجود نخواهد داشت؛ هنگامیکه آنها ناگُزیر باشند مانندِ سال هایِ پیشین، تنها میان بد و بدتر را برگُزینند.

 نامزدیِ آقا دکتر قاسم شعله سعدی در گُزیدمان آینده، با نگر با این داده ها و پیشینۀِ آزادگی و جهانگرایی و شیردلی او، بهترین و نایاب ترین ژایشی (شانسی) است که همکنون برای اُپوزیسیون مردمسالار ِ ایران بدست آمده است، تا با پُشتیبانی سامانمند (سیستماتیک) و سراسری در کشور از او، او را گُزینۀِ ویژه خود کُند. ندیده گرفته شدنِ این ژایش (فرصت)، بُزُرگترین رَمژَک (خطا) و لغزش ِ نابخشودنی ِروشنبین هایِ این کشور، پس از کمکِ آنها به رویِ کار آوردن خُمینیسم  در ایران خواهد بود.

با ارجمندی

زنده و تندرست باشید

خشایار رخسانی

‏يکشنبه‏، 2009‏/05‏/17

یاداشت:

[1] http://www.sholehsadi.com/news0.php

[2] http://www.mihan.net/57/mihan-57-43-01.htm

***************************

دربارۀ مقالۀ «حریم انتخابات، یک وظیفه ملی ومبارزاتی است»>>>>

پنج شنبه 17 فروردين 1387 ـ 7 ماه مه 2008

پاسخی به آقای آرش صبحی

گزیدمان آینده  و سرگشتگی نیروهای جایگزین

خشایار رُخسانی

جناب آقای آرش صبحی، برای ایرانیان که در برونمرز از یک زندگی  آسوده ای برخوردارند و با دُشواریِ های مردم ایران آشنایی ندارند، بسیار آسان است که همچنان مانند سی سال پیش، در جهانِ هَستنما (مجازی) اینترنت و تارکده، دُنکیشوت وار به جنگِ آسیابِ بادی بروند، و با هزینه کردن جان و مال مردم، نسخه-ی پایداری و "قیام ملی" در برابر خودکامگی آخوندی به پیچند. آنهایی که بدون رویکرد به آزمون ِکابوس ِ تلخ ِفَرمانروایی احمدی نژاد، در چهار سال پیش همچنان مردم را در گُزیدمان (انتخابت) آینده به بی پروایی و خانه نشینی می ایزانند (تشویق میکنند)، یا در سه دهه-ی گذشته در کره مریخ زندگی میکرده اند، از اینرو ناآگاه از رویداده های ایران هستند، و یا هنوز ناتوان از پی بردن به سرشتِ آخوندها میباشند. هنگامیکه آخوندها هر روز با دمیدن در شیپورهایِ جَنگ و گُسترش کینه توزی با بلندگوهایِ سخنپراکنی شان در جهان، به حکومت های آزاده و دمکراتِ جهان دهن کجی میکنند و بانگ برمیآورند که آنها پشیزی ارزش برای دات های (قوانین) جهانی و هوده-ی آدمی (حقوق بشر) نمی شناسند و برای اُستوانید (ثابت کردن) گفته هایِ خود، قاضی القضات آنها هر روز در کشتن کودکان خردسال ایرانی با یکدیگر همتازی میکنند (مسابقه گذاشته اند)، و رئیس جمهور حکومت اسلامیش، احمدی نژاد، بلندگو و تریبون ِ یک همایش جهانی را که برایِ ایراختن (محکوم کردن) نژاد پرستی در جهان، برپا شده است، ابزاری برای دامن زدن و گُسترش نژادپَرستی، کینه توزی، دشمنی و جنگ افروزی در جهان میکُند، آیا این خنده آور نیست که هنوز شما باور داشته باشید که حکومت اسلامی در غم گردآوری رای مردم برای اعتبار بَخشیدن به حکومتش و پاسداشت از آبرویِ جهانی خودش باشد؟ با نَگر به نمونه هایِ بالا، پاسداشتِ آبرویی رژیم، بایستیکه واپَسین ترین نگرانی ای باشد که مُلاها به آن میاَندیشند. آنجا که خمینی میگوید که اگر همه بگویند آری من میگویم نه، آیا باور ندارید که خودکامگی آخوندها که زرسنج (معیار) کشورمداری شان، ارزش ها و دات های (قانون های) 1400 سال پیش دهات های مکه و مدینه در عربستان صعودی هستند، در سنجش با خودکامگی هایِ اَرتشی ِجهانگرا (سکولار) همانند بشار اسد در سوریه و قذافی در لیبی که به کمینه ای (حداقلی) از ارزش ها و دات های جهانی ارج میگُذارند، از دو جوهر گوناگونی باشند؟ و هماهنگ با آن باید که شیوه مبارزه-ی ما با آنها گوناگون باشد؟

دوست گرامی از دیدگاه من، بی پروایی اپوزیسیون در برابر گُزیدمان آینده میتواند به ادامه هَستی دولتِ احمدی نژاد کُمک کُند که پَژمَرگ (خطر) بُزُرگی برای یکپارچگی ایران و نابودی آینده و سرنوشت این کشور خواهد بود. به باورِ من هُماسیدن (شرکت کردن) در گزیدمان آینده نباید که هدف باشد، ونکه ابزاری برای نزدیک شدن به هدف که همانا نهادینه شدن دمکرسی در ایران است. اگر کشورمداری هُنر بکارگیری درستِ ژایش ها (فرصت ها) باشد، باید که از کوچکترین روزنه ها برای نزدیک شدن به هدف بهره بُرده شود. از اینرو از دیدگاه من باید تا آنجا که میتوانیم با تلاش های روشنگرانه-ی خود، مردم را از بی پروایی و بیتفاوتی بیرون آورده و سُهش (احساس) پذیرش خویشکاری (مسئولیت) را در  آنها بیدار کنیم. برای خودداری از هُماسیدن (شرکت کردن) در گزیدمان آینده، هنوز 40 روز مانده است. که باید از زمان بجامانده  به بهترین شیوه بهرهمند شویم.

 چنانچه شورای نگهبان بخواهد، از پذیرش یک نامزَدِ دمکرات که بتواند آزادیخواهان را نمایندگی کند، سر باززند، و فرمانپادی آخوندی (حاکمیت آخوندی) از دیده بانی ( نظارت) و بازرسی بر رَوندِ درست و دادگرانۀِ گزیدمان ِآینده از سوی ِیک گروه بازرس جهانی پیشگیری کند، میتوان مردم را از هماسیدن (شرکت کردن) در گزیدمان دور نگهداشت. ولی تا آن زمان هنوز 40 روز ژایش (فرصت) هست. ولی از دیدگاه من  این درست نیست که بدون فراخواندن مردم به مبارزه و هُماسیدن در کارزارهای گُزیدمانی (election campaign) برایِ بهره بردن از شایش های (امکان های) دَمِدست، آنها را به خانه هایشان بفرستیم، آنهم با نگر به اینکه هتا برای سازماندهی یک بایکوتِ (boycott) سراسری، باید که در پیوستگی با مردم بود. و برای برپایی این پیوستگی باید مردم را بدور چیزی گردآورد. آنچه که از مَهَندی (اهمیت) برخوردار است به پویش درآوردن مردم ایران است تا آنها از این خواب زمستانیِ بی پروا بودن بیرون بیایند، و این سُهِش (احساس) را بدست آورند که این کشور ازآن آنهاست و خُداوندگاران راستین ایرانزمین مردم ایران هستند. بکمک یک میلیون دانشجو که همه به اینترنت راه دارند و تلفن همراه، پیامک و دیگر رسانه های پیوستگی، میتوان با هم رای شدن ِاپوزیسیون بر سر یک نامزدِ گزیدمانی انباز (مشترک) در ایران، جنبشی را براه اندخت که همه-ی خواب های شیرین آخوندها را برای پیروزی در گزیدمان آینده به کابوس آنها دگرگون کند.

از دیدگاه من دلخوش کردن به کسی مانند آقای کروبی که آزمون ناکارآمد بودن خود را در گردن گذاردن به "حکم حکومتی"  در سکالشگاه (مجلس) ششم داده است، یک رَمژک (خطای) نابخشودنی است، زیرا از سوراخ مار بیشتر از یکبار نیش خوردن، نشانی از بیخردی میباشد. اگر آقای کروبی براستی "شیخ اصلاحات" میبود، او در زمان فرنشینیش در سکالشگاه ششم به اندازه بَسنده، زمان برای با انجام رساندن ِ برنامه هایِ بهینشگرانه اش داشت و دیگر اینکه " آزموده را آزمایش کردن خطاست."

از دیدگاه من همکنون بهترین نامزد گزیدمانی آینده برای آزادیخواهان نمیتواند کسی بهتر از آقای دکتر قاسم شعله سعدی باشد [1] که به شوند اندیشه های آزادیخواهانه، جهانگرا (سکولار)، میهن پرستی، دلیری و مبازه او با آیت  الله خامنه ای در به چالش گرفتن خاستگاه ولایت فقیه و اهرم مجد کشورمداریک (قدرت سیاسی) بیکران آیت الله خامنه ای، شایستگی و توانایی خودش را برای یک درگرگونی بُنیادین در ساختار حکومت  اسلامی اُستونیده است (ثابت کرده است) و بهای ایستادگی خودش در برابر خودکامی آیت الله خامنه ای را نیز با زندانی کشیدن داده است.

اگر چه آقای شعله سعدی در استان پارس به شَوَند (علت) دو دورۀِ نمایندگیش در سکالشگاه اسلامی، آدم پرآوازه و خوشنامی هستند، ولی به شوندِ پایداریش در برابر خودکامگی آیت الله خامنه ای و نامه های سرگشادۀِ پَتکارشی (اعتراضی) که به او نوشته است، همکنون نمیتواند از سد شورای نگهبان بگذرد. برای درهم شکستن سد شورای نگهبان، این خویشکاری اپوزیسیون دمکرات، روشنبین ها و آزادیخواهان کشور است که یکپارچه و با همبستگی، آقای دکتر قاسم شعله سعدی را نامزدِ خود کُنند و با بها دادن به ژایش (فرصت) بجا مانده تا دوم خُرداد، در رنج ِ آشنا کردن مردم سراسر ایران با برنامه هایِ خَردمندانه و سکولار او و در راستای گردآوری هواداران چند میلیونی بدور او باشند.   2009‏/05‏/7

[1]  http://www.sholehsadi.com/

***************************

دربارۀ مقالۀ «دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟»>>>>

شنبه 22 فروردين 1387 ـ 11 آوريل 2008

جمعه گردی امروز، که روز به صلیب کشیدن عیسی است، باز دستاویزی شد تا نقی بزنم، به اين عبارت که، قبل از اینکه رب العالمین بالای کوه و در پس بوتهء شعله فشان(!) با موسی صحبت کند و باو «لنترانی» بگوید و برایش ده فرمان صادر کند (البته نه بنام یهوه بلکه بنام الوهیم که همان بخشنده ی مهربان ما مسلمان زادگان باشد) بر ابراهیم ظاهر شد و با او رودررو گپ زد (و از گوساله ی بریانش نخورد!) و بر او قوانین خود را، از جمله ختنه کردن، و نکردن جماع در زمان قاعدگی، و نخوردن گوشت مردار و خوک، و خلاصه مقادیر زیادی از قوانینی که بما بنام «قوانین محمدی» حقنه می کنند صادر کرد .بعد هم با نوهء او يعنی یعقوب، بر لب رود اردن، مسابقهء کشتی برقرار کرد و او را چنان بر زمین زدکه مفصل باسنش در رفت و از آن روز ببعد لنگ شد. من اینهارا درتورات خوانده ام .همچنین با پیغمبران قبل از موسی نيز خود خدا روبرو دیدن می کرد. در واقع، تحول «لنترانی» از زمان موسی شروع شد و با محمد تا جائی کامل شد که فقط فرشته قاصد او بر پیغمبر ظاهر می شد و پیام خدا را می رساند و محمد دیگر از شنیدن صدای او هم محروم شد! می بینیم که روند تکامل دین هم همقدم با روند تکامل جوامع بشری به پیش رفته و هر چه بشر به خرد نزدیک تر شده دینکاران خدا را به دورترهای عالم غیب برده اند و از "دسترس" او دور کرده اند که مبادا ناگهان، مثل همراهان موسی در صحرای سینا، تقاضای چموشانهء دیدار او را نکنند. من البته می دانم که در چند قدمی که جمعه ها به گردش می روید فرصت رسیدن به همهء این نکات را ندارید. اما اشارهء کوچکی به آنها کافی بود تا از آدم ابوالبشر یکباره به موسی «میان بر» نزنید. اهمیت موسی در آوردن قوانین «خدائی» اش میان یک ملت به اصطلاح آنروز کاری پیشرفته بود، والا حدود چهارسد و اندی سال پیش از او یوسف کنعانی به معیت پدر و ده برادر و خانواده هایشان به مصر آمده و در آن جامعه حل شده بودند، بدون اینکه "داخل معقولات" بشوند.

با عرض ارادت، الف ط.

***************************

دربارۀ مقالۀ «مهریه عندلاستطاعه واندرز خانم عبادی»>>>>

شنبه 28 ا15 فروردين 1388 ـ 4 آوريل 2009

با سلام. مطلب خانم افسانه خاکپور را که خواندم این سئوال برایم پیش آمد که ایشان چگونه حقیقی بودن مطلبی ایمیلی را که هرکس دیگری می تواند نوشته باشد و به نام خانم عبادی منتشر کرده باشد، تشخیص داده و بر اساس ایمیلی که جعلی اش را هم به راحتی می توان ساخت، به فردی حمله کند و با تکرار یک جمله مقاله ای بلند بالا بنویسد؟ وقتی مفاد آن ایمیل ساده لوحانه و عوام گول زن را خواندم، نه تنها آن را برای 5 زن دیگر نفرستادم که بلافاصله پاکش کردم. چرا که لحظه ای باور نکردم که خانم عبادی آن را نوشته باشد. آن ایمیل نظیر ایمیل هایی بود که اشعاری علیه رژیم را با نام خانم بهبهانی پخش می کنند. اما سبک شعر و ضعف کلام داد میزند که سراینده شعر سیمین بهبهانی نیست. به راستی چگونه خانم خاکپور یقین کرده که خانم عبادی آن اعلامیه بچه گانه را فرستاده باشد؟ اگر زحمتی نیست این سئوال را از خانم خاکپور بپرس، تا من خواننده نیز معیار تشخیص ایمیل حقیقی را از ساختگی تشخیص دهم. ممنون می شوم.

يکی از خوانندگان شما

 

توضيح سکولاريسم نو: اين پرسش برای خانم دکتر خاکپور ارسال شد و ايشان توضيح دادند که  نامهء خانم عبادی قبلاً در  سايت «ره آورد»، به آدرس زير منتشر شده است:

http://www.rahaward.org/archives/2009/02/post_4153.php

و اگر اين نامه جعلی است چرا ايشان تا به حال به آن اعتراضی نکرده و حتی پس از انتشارش با همين سايت مصاحبه کرده اند؟!

نيز نگاه کنيد به اين مقاله از فرشتهء مولوی>>>>>

***************************

دربارۀ مقالۀ «شوونیسم ایرانی»>>>>

چهارشنبه 28 اسفند 1387 ـ 18 مارچ 2008

شوونیسم ایرانی یا شتابزدگی در قضاوت

جناب آقای نوری علاء

با درود و شادباش نوروزی و سپاس از زحمات شما و مطالب ارزشمندی که در سایت وزین سکولاریسم نو منتشر می شود ، مقالهء «شوونیسم ایرانی» در سایت سکولاریسم نو در برگیرنده مطالبی است که به نظرم نادرست و گمراه کننده میباشد این مقاله  فارغ ار نظرات نویسنده محترم  در باره شوونیسم و ملی گرایی افراطی  و عوامل ظهور آن در ایران حاوی دو اشتباه  عمدی یا سهوی میباشد که ضروری دیدم به آنها اشاره کنم . نخست اینکه  نویسنده به نام  اصلان - وبلاگ کافه جویبار- در ابتدای مقاله مینویسد:

«در سال های دهه اول و دوم قرن ۱۳ هجری شمسی ، دولت وقت برای خلاصی از دست انگلیس و روس، به مار غاشیه زمان ، یعنی آلمان پناه برده بود و امید داشت که ایران پس از پیروزی آلمان در جنگ ( که با توجه به فتح فرانسه در کمتر از دو ماه بدیهی به نظر میرسید) سهمی ببرد و سری در سرهای دول منطقه و جهان بالا کند در آن دوران مستشاران آلمانی به دولت و دربار توصیه کردند که با توجه به بی هویتی ملی به جای مانده از دوران قجر، با الگو برداری از رایش سوم ، تمام اقوام ایرانی را تحت لوای ملیٌت گرد هم بیاورند تا ملت یکپارچه ای که لازمه هر امپراطوری است در ایران شکل بگیرد ماشین تبلیغات دولتی به راه افتاد ... نام سرزمین از پرشیا و پارس به ایران تغییر داده شد، مراسم منظم ادای احترام صبحگاه و شامگاه به پرچم در مدارس و دانشگاه ها و ادارات و ارتش اجباری شد. فرهنگستان مکلف به پالایش (بخوانید ویژه سازی) خط و زبان فارسی شد. تیراژ شاهنامه صد برابر شد، کتاب های درسی تاریخ تدوین شد. در این میان، برای عامه بیسواد و روستایی، رادیو ملی بار اصلی را بر دوش داشت و الباقی بمباران تبلیغاتی برای اقشار شهری متوسط به روزنامه ها و سخنرانان سپرده شد».

اگر نگاهی به تاریخ اندازیم در می یابیم که جنگ جهانی دوم در سال 1939 میلادی شروع و به زعم نویسنده محترم منجر به فتح فرانسه در کمتر از دو ماه گردید حال اینکه تبدیل نام بین المللی میهن ما از پرشیا به  ایران در سال 1935 اتفاق افتاد. براستی چگونه می شود چهار سال قبل از حمله آلمان به فرانسه دولت ایران ایده تغییر نام را با مشاهده پیروزی های هیتلر و تحت نفوذ مستشاران آلمانی اتخاذ کرده باشد؟

نویسنده محترم در ادامه می نویسد:

«دامن طوفان ، پل پیروزی ، ایران تازه ایران شده را نیز فراگرفت و حتی پیش از آنکه هیتلر را در قلب شهر برلین آتش بزنند، رویای سروری ایران با تبعید پادشاهش برباد رفت. آلمانها فرار کردند و سربازان هندی و سالدات روس شمال و جنوب و غرب و شرق را چکمه بر پا در نوردیدند و لگد مال کردند».

 از نویسنده محترم باید پرسید آلمانها از کجا فرار کردند و تعداد آنها چند نفر بوده و انگیزه فرار آنها چه بوده است؟ آیا منظور ایشان« فرار آلمانها» از فرانسه و شکست آلمان در مقابل ارتش متفقین میباشد یا فرار آلمانها از ایران؟  شمار آلمانی های مقیم ایران قبل از هجوم ناجوانمردانه انگلیس و شوروی و اشغال کشور چه مقدار بوده است؟

هر چند آمار دقیقی از شمار آلمانی های مقیم ایران و تنوع شغلی آنها تا قبل از شهریور بیست وجود ندارد ولی  به تخمین میتوان گفت تعداد این آلمانی ها در مقابل شمار اتباع شوروی و انگلیس مقیم ایران به مراتب کمتر بوده است. برای مثال شمار کارشناسان انگلیسی شاغل درپالایشگاه آبادان با توجه تعداد منازل مسکونی انگلیسیها در منطقه بریم جنوبی و شمالی  آبادان که امروزه هم وجود دارند و تاریخ ساخت آنها که  قبل از شروع جنگ جهانی دوم میباشد  بیش از دوهزار نفر میبوده و با افزودن خانواده این انگلیسی ها و فرض اینکه هر انگلیسی یک همسر و فقط یک فرزند داشته میتوان گفت تعداد انگلیسی ها فقط در آبادن بدون شمارش هندی ها   بیش از شش هزار نفر بوده است؛ و این برآورد بدون احتساب سکونت دیگر انگلیسی های شاغل در مسجد سلیمان و سایر مناطق نفت خیز می باشد. بهانه وجود کارشناسان  آلمانی در ایران فقط برای توجیه حمله به ایران و اشغال خاک ایران بوده است زیرا که  در تاریخ می خوانیم که پس از آغاز جنگ جهانی دوم کشور ایران اعلام بی طرفی نمود اما  اوضاع بحرانی عراق و مبارزه مردم آن کشور برعلیه انگلیس و خطر دستیابی آلمانها به نفت عراق باعث شد انگلیس تعداد زیادی نیروی نظامی هندی و چندین کشتی جنگی استرالیایی را به بصره ارسال کند و با بهره گیری از همین نیروها در سحرگاه سوم شهریور بیست با نقض بیطرفی ایران به تمامیت ارضی و حاکمیت ملی  ما تجاوز کرده و خاک ما را اشغال کند و، برخلاف عقیدهء نویسندهء محترم، شوونیسم ایرانی نمی توانسته  محرک این تجاوز بوده باشد؛ بلکه  هدف انگلیس حفاظت از صنعت نفت و بخصوص پالایشگاه نفت آبادان در مقابل احتمال دسترسی آلمان  بود که در آن هنگام  پیروزی هایی در شمال آفریقا کسب کرده و خطر بزرگی به شمار می آمد و ارسال کمک به شوروی از طریق ایران و استفاده از راه آهن ایران  در مرحلهء دوم اهمیت قرار داشت. از طرف دیگر تنها نشانهء وجود متحدین آلمان در ایران در هنگام اشغال سوم شهریور 1320 کشتی های ایتالیایی پهلو گرفته در بندر شاهپور بوده  است که این کشتی ها هم، با مشاهدهء نیروهای انگلیس، توسط خود خدمهء ایتالیایی  به آتش کشیده می شوند. بزرگنمایی خطر گرایش دولت وقت به آلمانها دستاویز اشغال خاک ایران و اتفاقات بعدی گردید حضور تعداد اندکی آلمانی در ایران چه خطری را متوجه انگلیس میکرد؟

دیگر بخش های مقالهء نویسنده محترم و انتقادهای وی از فرهنگستان و تیراژ شاهنامه و رادیو ملی ایران در مقابل بی بی سی  امثالهم بنظر من ناشی از کم اطلاعی نویسندهء محترم بوده و تنها به این بسنده می کنم که شاهنامه خوانی در ایل بختیاری قرن ها سابقه داشته و میل و رغبت مردم به این اثر حماسی ناشی از گرایش قلبی آنهاست و ربط چندانی به شوونیسم ایرانی و رضا شاه ندارد. از طرف دیگر، رادیو ایران در سال 1319 آغاز بکار کرد و بخش فارسی رادیو بی بی سی بعد از شروع جنگ جهانی دوم و بمنظور مقابله با بخش فارسی رادیو برلین راه اندازی گردید.

بنظر میرسد شتابزدگی در نتیجه گیری نویسنده محترم را وادار کرده توالی زمانی رویدادها در مقاله ایشان رعایت نشود  در خاتمه به این نکته اشاره میکنم که  فعالان جنبش مشروطه از هر ایل و تباری، از سردار اسعد بختیاری گرفته تا سپهدار تنکابنی، از یپرم ارمنی گرفته تا ستارخان تبریزی، همگی وطن پرست و عاشق ایران بوده اند و اینکه هر وطن پرست را  شوونیست بدانیم یا ناشی از بیخبری ست یا اینکه ریشه در عوامل دیگری دارد که پرداختن به آنها مجال دیگری را میطلبد.

با احترام ـ سهراب صارمی

28 اسفند 1387 خورشیدی   

***************************

دربارۀ مقالۀ «مشاغل زنان در عصر رسالت»>>>>

جمعه 24 اسفند 1387 ـ 14 مارچ 2008

مدیریت محترم سایت سکولاریسم نو

درود بر شما

لطف فرموده این اظهار نظر را در ذیل مقالهء آقای محسن سعیدزاده با عنوان « مشاغل زنان در عصر رسالت» درج نمایید.  

آقای محسن سعید زاده که معمم و آخوند و از اسلامفروشان حرفه ای است، در این یادداشت خود تلاش کرده است که با جستجو در میان تمامی روایات و احادیث و اخبار اسلامی، با زباله گردی در زباله دان تاریخ و متون دینی، و بدنبال آنچه که بر حضور اجتماعی زنان و شاغل بودن آنان دوشادوش مردان و آزادی کار و پیشه نزد زنان در صدر اسلام ( موضوع مقالهء ایشان ) اشاره می کند، دلیل و سند و مدرک یافته و نظر خود را مستدل سازد.  

اما همین آقای سعید زاده، قبلاً، در روزنامهء جامعهء مورخ 7/3/1377 در مطلبی با عنوان «اگر شما به جای من بودید»، از میان همین زباله ها، روایات و احادیثی را یافته بودند که با 180 درجه اختلاف بر بی حقوقی و اسارت و تخفیف و خواری زن در اسلام تأکید می کرد.

ظاهراً، آقای سعید زاده که به خاطر همان مقاله و در همان زمان از سوی داروغه به محبس فراخوانده شده و سیاست شده بودند، ارشاد گردیده و «حقیقت اسلام» را، به منزلهء دکانی پرسود و سفره ای چرب که پهن گردیده تا دینکاران بخورند و بچرند، به ایشان گوشزد کرده و ایشان نیز متنبه شده و «حقیقت» را دریافته اند که بدینگونه مشتاقانه ماله به دست گرفته و چاله چوله های چهرهء کریه و زشت و ضدزن اسلام را گچ مالی می کنند. اگرچه از یک طلبه و مبلغ و دینفروش دقیقاً چنین رفتاری انتظار می رود.  

ایشان در آن مقالهء روزنامهء جامعه نوشته بودند: «مجموعهء احادیث موجود در حوزه های علمیه ایران، حاوی همان مبانی فکری و دیدگاه هایی است که طالبان ]در افغانستان[ به اجرا درمی آورند. خشونت و زهر این مجموعه در بارهء زنان، ملموس تر از هر موضوع دیگری است. کوتاه و در یک کلام، روایات موجود در مجموعه های حدیث مورد استفادهء حوزویان (بفرمایید مسلمانان جهان) مقرر می دارند: 1. زنان حق حضور و رفت و آمد در جامعه را ندارند، 2. باید در خانه بمانند، 3. و اگر ضرورت اقتضا کند که از خانه بیرون آیند، باید از کنار دیوارها و کنار پیاده روها با شتاب بگذرند، 4.  کسی صورت آنها را نبیند، 5. صدای آنها را نشنود، 6. این روایات، حتی اجازه حمام رفتن به زنان را نمی دهد، 7.  زنان اگر مجبور باشند حرف بزنند فقط باید 5  کلمه بگویند نه بیشتر، 8.  مردان نباید به آنها نگاه کنند و اگر اتفاقاً چشم مردی به آنها افتاد برای باردوم باید سر به زیر افکنند! 9. مردان حق ندارند با آنها حرف بزنند و حتی سلام کنند و یا آنها را به خوردنی و آشامیدنی تعارف کنند، 10. مسافرت کردن زنان جایز نیست، 11. مرکب سواری جایز نیست، 12. تشییع جنازه جایز نیست، 13. از حضور در نماز جمعه و عید معاف اند، 14.  باید برای مردهء خود گریه و زاری کنند، 15.  زنان موجوداتی همردیف اسب و خانه اند، 16. باید آنها را کتک زد، 17. اگر زیر مشت و لگد شوهر بمیرند، شوهر قصاص نمی شود، 18. بیشتر اهل جهنم زنانند.»

ایشان در ادامه نوشته بود: «همهء اینها که نوشتم مضمون روایات است نه تنها یک روایت که صدها روایت! حالا اگر من کردار طالبان را به استناد این رویات تصدیق کنم آیا سخن نامعقولی گفته ام!؟

اگر شما به جای من بودید و از این روایات با خبر بودید، باز هم طالبان را بی هویت می خواندید و آیا کارهای آنان را غیرشرعی می دانستید؟»  

البته آقای سعیدزاده در مقالهء روزنامهء جامعه به احادیث و روایات بیشتری نیز اشاره می کند که خواننده می تواند به اصل مقاله مراجعه کند.

حرف من این است که ما، طی این سی سال حکومت سنگسار اسلامی، هرروز و هر ساعت شاهد دم خروس بوده ایم و دینفروشان اگر بگردند و خود حضرت عباس را هم حاضر کنند، دیگر کمتر آدم سفیهی یافت می شود که بتوان با اسلام راستین و مترقی و ناب محمدی فریبشان داد.

در پایان بی فایده نمی دانم اگر خواننده را به مقالهء « فاحشگی، مقام زن در اسلام» به قلم نگارندهء این سطور رجوع بدهم. در این آدرس:

http://www.ettelaat.net/09-mars/news.asp?id=35972&sort=Iran

با سپاس

سیامک مهر

***************************

دربارۀ مقالۀ «رفتارشناسی اشغالگران»>>>>

جمعه 2 اسفند 1387 ـ 13 فوريه 2008

با دُرود به آقای دکتر اسماعیل نوری علا،

با سپاس از نوشتارِ پُربار شُما با فرنام "رفتار شناسی اشغلاگران". ارزش اینچنین نوشتارهایِ روشنگرانه که دِلِ دُشمن را نشانه گرفته اند، بیکران میباشد، زیرا که هراس آخوندها از بیگانه شُدن ِ مردم با آنها به اندازه ای فَرسخت (جدی) است که بسانِ کابوسی  خواب را از چشمان خودکامگان در تهران میروباید. اندیشۀِ شما در این نوشتار یکی از بهترین راهبُردهایِ (استراتژی) مبارزه ای است که من تاکنون به آن نگرورزیده ام. بر پایۀِ این راهبُرد باید که تا آنجا که آزادیخواهان در توان دارند، از راه روشنگری، مردم را از فَرنامِش ِ (ایدئولوژی و باورهایِ دینی ِ) آخوندها جدا و با آنها بیگانه کُنند. به همانگونه که فَرنامِش ِطالبان و القاعده با باورهایِ مردم فرانسه یا آلمان بیگانه هستند و از اینرو  آنها هیچگونه ژایشی (شانسی) در فرمانفرمایی بر مَردمِ این کشورها و یا " اشغال" آنها را ندارند. همان گونه که شُما به زیبایی ژَرفکاوی کرده اید، "راه گشودن هر گرهگاهی این است که نُخست، هَستی آن گرهگاه را دریابیم". ولی شوربختانه همکنون مردم ِ ایران دین اسلام و ایدئولوژی واپسگرایِ آن را که آبشخور ِ نهادین ِ ادامۀِ زندگی ِآخوندها ست و همچنین شوۀِ (سبب) خواری و واپسماندگی این مردم در 1400 سال گُذشته بوده است، جُدا از آن نکبتی می پندارند که آخوندها برایِ این مردم به ارمغان آورده اند. از اینرو مردم گرۀِ کارِ خود را در باورهایشان و وابستگی کورشان به فَرنامِش ِاسلام نمی پندارند. روشنبین هایِ این کشور میتوانستند زاوری (خدمت) بُزُرگی به مردم ایران و رُست (رشد) فرهنگِ آزادیخواهی و جهانگرایی (سکولاریسم) در این کشور بکُنند، اگر گرانیگاهِ مبارزه خود با خودکامگی را، واکاوی و پژوهش ِ سامانمندِ (سیستماتیک) اسلام، از بَهر ِروشنگریِ مردم میکردند، و ژاژپنداریهایِ آنرا در تیررس ِنیش ِخامۀِ خود میگُذاشتند.

زنده و تندرست باشید

خشایار رُخسانی

‏شنبه‏، 2009‏/03‏/07

***************************

دربارۀ مقالۀ «قفل شدگی در گذشته»>>>>

جمعه 2 اسفند 1387 ـ 13 فوريه 2008

حضرت نوری علای عزیز :با سلام و عرض ارادت .

اول باید به عرض شما برسانم که من نوشتن نمیتوانم، پس برای من سخت خواهد که درک خود را از مطلبی به رشته تحریر در آوردم.

آنچه باعث شد مصدع شوم مقاله جمعه گردیهای این هفتهء شماست .من این مقاله را یا نفهمیده‌ام که در این صورت بحثی‌ نیست و در غیر اینصورت مقالهء شما را خیلی‌ مغشوش یافتم که تیتروار به آنها اشاره می‌کنم .

منجمد شدن در گذشته و پایبندی به عادات و سنن و، به اصطلاح قانون «حرف مرد یکی‌ است»، تا جایی‌ که من میدانم و تا حد شعوری که من از زبان فارسی‌ دارم، برابر با ثبات عقیده نیست، همچنانکه هر هری بودن و تلون مزاج داشتن و به اصطلاح نان را به نرخ روز خوردن مطلقا با تغییر عقیده دادن، رنگ و روی آشنایی ندارد.

دو دیگر این که اشعاری را که از حافظ و سعدی به عنوان شاهدی بر استدلال خود انتخاب کرده بودید از این جهت برای من عجیب بود که درکی که من از این اشعار دارم و دیده‌ام بسیارانی دیگر را که همین درک من را از این اشعار دارند با مفهومی‌ که مورد نظر شماست،سر سازش ندارند . 

به عنوان نمونه وقتی‌ حافظ می گوید: «چو بید بر سر ایمان خویش می‌‌لرزم  / که دل به دست کمان ابرویی است کافرکیش». اتفاقا دارد می گوید که نمی تواند به ایمان تکیه کند.

همینطور وقتی‌ می گوید: «بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین / کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس»  و یا : «فی‌ الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر  کا ین کارخانه‌ای است که تغییر میکنند»، در اولی‌ قدر دنیا را دانستن (بر خلاف مومنین که ظاهرا دنیا را به هیچ می‌‌انگارند) و در دومی‌ که هم می تواند دلداری دادن به خود باشد در برابر ستم و یا هشداری به همه از جمله ستمگران .

نمی خواهم به سعدی بپردازم با نمونه‌های مشابه از دیگران، آن هم در زمانه‌ای که اگر کلید در خانه تان را گم کنید اولین سوالی که از شما می شود این است که آیا پدر و مادر شما هم به چنین عادتی مبتلی بوده اند؟

من عذر می خواهم که کار به اندرز  دادن به لقمان کشید.

شاید من اشتباه می‌کنم (که ابدان به قأعده حرف مرد یکی ست، باور ندارم ).

بر قرار باشید

افشین س.

********

پاسخ نوری علا:

دوست گرامی،

ممنون که وقت گذاشتید و با محترمانه ترين کلمات از نوشتهء من انتقاد کردید. از محبت شما سپاسگزارم. بخشی از آنچه گفته ايد حاصل سوء تفاهمی است که، در فهم من، حتماً بخاطر عدم بلاغت بيان من است. من خواسته ام بگويم که ما در فارسی کلمه ای تحسين آميز برای «تغيير کردن» نداريم و اين مفهوم را هميشه با کلمات منفی می رسانيم. به اين تکه از نوشتهء من توجه کنيد:

در فرهنگ مبتنی بر اين ديدگاه، «ثبات قدم» و «پايداری» از صفات پسنديده و توصيه شونده اند و «تلون مزاج»، «هر هری مذهبی» و «رنگ عوض کردن» همگی عباراتی زشت و طعنه زن و سرزنش کننده و اعمالی ناپسند و مذموم اند؛ آنگونه که ـ اگر بگرديم  ـ در زبان مان کمتر به واژه و عبارتی بر می خوريم که از دگرگون شوندگی و تغيير با صفاتی ممدوح ياد کند.

من خواسته ام ـ لابد با زبانی الکن ـ بگويم که فرهنگ سنتی ما هرگونه تغييری را مذموم می شمارد و به نوانديشی همچون بيماری بدعت می نگرد.

اما شما در مورد حافظ مختصری گفته ايد و از سعدی هم فاکتور گرفته ايد. پس نمی توانم با شما وارد يک بحث کلی شوم و فقط بايد به دو سه موردی که اشارهء مشخص کرده ايد بپردازم:

1. گفته ايد: «وقتی‌ حافظ میگوید: "چو بید بر سر ایمان خویش می‌‌لرزم / که دل به دست کمان ابرویی است کافرکیش»، اتفاقا دارد می گوید که نمیتواند به ایمان تکیه کند».

اين سخن شما نافی عرض من نيست و «اتفاقاً» هم بر نمی دارد. اما توجه کنيد که او از اينکه ايمانش بر باد می رود بخود می لرزد و از ناتوانی خويش شکوه می کند و نه اينکه چرا در مبانی ايمانش ترديد رخنه کرده است.  در واقع او حتی تغييرات درونی خود را با ديدهء عيب بين می بيند. البته جاهای ديگری هم داريم که حافظ ـ مسلماً در اواخر عمرش ـ از همهء اين اوهام رها می شود و مرد و مردانه (چون زن نيست؛ وگرنه می گفتم زن و زنانه!) می گويد: «چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد»؛ و مغرور اعلام می دارد که حافظ خلوت نشين «از سر پيمان گذشت بر سر پيمانه شد» (که از موارد نادر در شعر خود اوست). مقالهء من در مورد حافظ شناسی نبود وگرنه نشان می دادم که اين «حافظ سالخوردهء شورشی» می توانسته طليعه دار تفکری باشد که سخت امروزی می نمايد، اگر لشگر جرار مغولان و هلاکوئيان گذاشته بودند.

2. نوشته ايد: «وقتی‌ می گوید: "بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین / کا ین اشارت ز جهان گذران ما را بس» از قدر دنیا را دانستن می گويد، بر خلاف مومنین که ظاهرا دنیا را به هیچ می‌‌انگارند.

بنظر من، قدر دنيا يا لحظه را دانستن با اعتقاد به يگانگی جهان فانی و دروغ يافتن جهان باقی فرق دارد. او در اين دوره از عمر خود بيشتر به يک شاعر نيهيليست شباهت دارد که جز «دم غنيمت شمردن» توصيه ای برای خويشتن و ديگران ندارد. اين همان «مذهب خوش باش» مخرب خيامی است که اگرچه از چنبر گذشته بيرون می جهد اما هيچ آينده ای را در پيشاروی خود نمی بيند. يعنی آن روی سکهء نيهيليسم (و نه عکس آن) که در اوج عجز اجتماعی و فلسفی به سراغ آدمی می آيد. اين همان چيزی است که در ايران بدبخت ما هر شب و روز پای منقل ترياک دارد اتفاق می افتد.

3. نوشته ايد: «وقتی‌ می گوید: "فی‌ الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر / کاین کارخانه‌ای است که تغییر می کنند" می تواند دلداری دادن به خود باشد در برابر ستم، و یا هشداری به همه از جمله ستمگران».  

گيرم تفسير شما درست باشد؛ اما آيا اين جز مکتب «پاسيفيسم» و بی عملی است؟ مصداق همان مثال «صبر کن، خودش خشک می شود و می افتد!» اين دلداری دادن مسموم است و اگرچه در مقولهء بحث من نمی گنجد اما تنها منعکس کننده فلاک دوران ادبار ايرانيان است که به خانقاه و درويشی و مسلمانی (از باب تسليم شدن) می انجامد.

4. و بالاخره در پايان فرمايش تان به «زمانه ای» اشاره کرده ايد که در آن «اگر کلید در خانه تان را گم کنید اولین سوالی که از شما میشود این است که آیا پدر و مادر شما هم به چنین عادتی مبتلی بوده اند».

            منظور شما کاملاً بر من روشن نيست. فکر می کنم شما سخنان مرا در مخالفت با «گذشته» گرفته ايد و بر اين اساس مطالب تان را قلمی کرده ايد. اما دوست عزيز، من در مخالفت با «قفل شدگی در گذشته» نوشته ام و نه در مخالفت با خود «گذشته». به جملات آغازين آن مقاله بر گرديم:

«انسان بی گذشته، انسان فراموشی زده، انسان نسيانی (آلزايمری، در اصطلاح پزشکی) فقط در حال زندگی می کند و به يک تعبير ديگر انسان اجتماعی به حساب نمی آيد. انسان وقتی تبديل به موجودی اجتماعی می شود که گذشتهء خويش را هميشه بصورتی پايدار و ثابت با خود داشته باشد».

            باور کنيد که انتقاد از مبانی فرهنگ گذشته مساوی منکر شدن ارزش های آن نيست. ما به يک تصفيهء فرهنگی احتياج داريم تا براستی لايق جهان نو شوم و اين کار بدون برخورد انتقادی با گذشته ممکن نيست.

پيروز و سرفراز باشيد

نوری علا

***************************

دربارۀ مقالۀ «خروج بی هزينه از بن بست؟»>>>>

جمعه 11 بهمن 1387 ـ 30 ژانويه 2008

با درود به شما،

می نويسيد: «و مردم به این زودیها درک نخواهند کرد که به انتهای بن بست رسیده اند.. ، یا اینکه.... ما برای خروج از تفرقه دلگیرمان باید بر حوله  کدام محور جمع شویم؟»

آقای نوری علای عزیز، اولن مقصر مردم نبودند، عامل اصلی‌ واقعهء ۵۷ نادانی‌ محض روشنفکران و نخبگان میهنمان بود، دوم اینکه  تنها راه خروج، گردهمای تمام مخالفن نظام ولایت فقیه است به دور یک برنامهٔ مشخص که همهٔ آنها به آن اعتقاد داشته باشند؛ مانند ۱) سکولاریسم ۲)یکپارچگی ایران ۳)سرنگونی رژیم ۴)اعتقاد به منشور حقوق بشر و چند چیز دیگه. همهٔ گروه ها و سازمان ها و احزابی که به این مراتب بالا اعتقاد دارند دعوت بشوند در جلسه‌ای شرکت کرده و با هم به گفتگو بپردازند ـ چه کسانی‌ که برای سرنگونی رژیم خشونت بکار میبرند و چه آنها‌ای که بدون خشونت عمل می کنند.

این تنها راه تشکیل اپو زیسیون واقع‌ای بر علیه رژیم میباشد. این رژیم بدون خشونت سرنگون نخواهد شد. افغانستان بدون مسعود و عراق بدون پیشمرگان کرد به دمکراسی  نمیرسیدند.

ما احتیاج نداریم فیلم بیائیم: یک انقلاب مخملی در ایران ما امکان پذیر نیست. انقلاب مخملی فقط در کشورهای غیر اسلامی پیش آماده است. مردم ما با دین تشیع ۱۲ امامی روبرو هستند. (داستان خشونت آمیز بودن اینها را شما به اندازهٔ کافی‌ شرح داد اید). در غیره این صورت اتحادی بین مردم ما پیش نخواهد آمد، و این رژیم ۳۰ سال دیگر بر سر قدرت خواهد ماند.

با تشکر، رضا حسن زاده

******

آقای نوری علای عزیز،

در مقاله اخیر، که مثل همیشه آنرا با لذت خواندم، نکته ای بود که روشن نیست. منظور  «از میان ما» را نفهمیدم. همان موقع نویسندگانی مثل مهشید امیر شاهی و پزشکزاد در ایران، و من در خارج، در مورد وضعیت آن زمان مطالبی را ابراز کردیم که موجود است. علاوه بر این خود بختیار (مبلغ سکولاریسم قدیم!) خیلی واضح و به تکرار اعلام خطر کرد. از این نظر، جمله شما که: «زيرا هيچکس از ميان ما نبود که برای فردای بدون شاه فکری کرده و برنامه ای ريخته باشد. هيچکس نمی دانست که جز مفاهيمی تجريدی و کلی، همچون استقلال و آزادی، براستی چه می خواهد؛ هيچکس نبود که از ميان نخواستن های ما ابزاری برای تعيين خواستن هامان بيرون بکشد؛ هيچکس نبود که بگويد خمينی و آخوندچه هايش هرگز نمی توانند جانشين بهتری برای شاه و هويدا شوند، و آنچه آنها در جيب دارند جز ابطال همۀ دست آوردهای روند تاريخی مدرن شدن ايران نيست». یک کم بوی خود را به کوچه علی چپ می زند! جای شما باشم کمی در مورد مسائل تاریخی که مدارک آن موجود است با احتیاط تر برخورد می کردم. ارادتمند، حمید صدر

*********

آقای نوری علای عزيز

مقاله این هفته را خواندم و کاملا با استدلالتان موافقم . اپوزوسیون ما تا اندازه ای چون همان نگرش بهار آزادی را دارند و به زیر بنایی برای آينده نمی اندیشیده اند و نمی اندیشند.  این موضوع سیستم سکولار و پیشنهاد آن برای ایران، حتی "اصلاح طلبی" چون خاتمی را هم به نگرانی واداشته که حامیانش سیاست او را با سکولاریسم اشتباه نگیرند زیرا، به استناد از او، سکولاریسم برای کشوری چون ایران که سنتی است (یعنی چی؟) موردی برای پیشنهاد ندارد. به همین خاطر انگشت روی کلیدی ترین سوژه برای تمیز دادن حامیان رژیم ـ با تمام رنگ و بو  -  و اپوزوسیونی برای دگرگونیی بنیادین گذاشتيد.    با درود،  افشین

*********

از افشا

تاکید تنها بر سکولاریسم بدون تاکید بیشتر بر دموکراسی و حقوق بشر برای مبارزه ملت ایران با ارتجاع و بی عدالتی و زورګویی های حکومتی بی تاثیر خواهد بود ما میدانیم که رضا شاه سکولار بود یعنی دین را از حکومت جدا کرده بود ولی خودش دیکتاتور بود. بصرف سکولار بودن نمیتوان ګفت که جامعه ای آزاد و دموکرات و مبتنی بر کرامت انسانها خواهیم داشت. جامعه ای آزاد و رها و رو بجلوست که دموکراسی آن حاوی سکولاریسم و تامین کننده حقوق بشر باشد. با دیکتاتوری و غصب قدرت سیاسی جامعه بدست یک تن و یا یک ګروه سیاسی بدون رای معتبر و بدون فریب مردم ارزشی ندارد/ مثل رای ملت به جمهوری اسلامی در ابتدا ولی بدون داشتن حق رای برای تغییر آن رای تا ابد تا اشتباه خود را این ملت جبران کند.

http://efsha.squarespace.com/blog/2009/1/31/407110101486.html

**********

گُذر از بُن بست با کمترین هزینه (پاسُخی به آقای اسماعیل نوری علا)

خشایار رُخسانی

چکیده:

از دیدگاهِ من یکی از بُزرگترین راهبندهایی که در سی سال گُذشته بازدارندۀِ آزادیخواهان در بالیدن (نمو کردن) به یک نیرویِ جایگُزین شُده است، فراپُرسش ِ(مشکل) رهبری بوده است. به شَوَندِ نبودِ یک رهبری ِ خَرَدمندانه ای که بتواند توان و نیرویِ آزادیخواهان را سازماندهی کُند،  انرژیِ سازندۀِ آزادیخواهان در سی سال گُذشته بسان آب خروشان ِیک رودخانۀِ بُزُرگ بدون اینکه بکاربسته شود، تباه شُده است.

سرآغاز:

با درود به آقای اسماعیل نوری علا،

پس از گُذشت سی سال، امروز دیگر راهکار گُذر از آزَرَنگ (مصیبت) و کابوسی که بر ایران ما فرمانپادی (حکومت) میکُند، نه به گُناه بستن و سِپَزگی این و یا آن سازمان است، و نه کاستی را به دوش یکدیگر انداختن است و نه اینکه بدنام کردن نیروهایی که از رویِ نادانی در انقلابِ واپسگرایِ اسلامی هُماسیدند (شرکت کردند) و یا برای آن هورا کشیدند. هیچکُدام از این گله مندی هایِ بالا که بسان  ناله هایی در سی سال گُذشته پیوسته بازتاب و بسامیده شُده اند (تکرار شده اند)، راهگُشایِ این گرهگاهی که در آن گرفتار آمده ایم، نمیباشند.

 راستینگی (واقعیت) این است که کشور ما امروز دربندِ تبهکارترین رازمانی (رژیمی) است که گُذشتهنگاری ِجهان بیاد ندارد و یا شاید تا به امروز هرگز نیآزموده باشد، و پُرسش نهادین (اصلی) این است که اکنون چگونه کشور را از این کُشتارگاه نجات دَهیم.  در این میان، فرهودی (حقیقتی) را که ما در واکاوی هایِ (تحلیل های) خود فراموش میکُنیم، این است که این رازمان (رژیم) با آنکه در ددمنشی و ژَنوری (جنایت) گویِ بازی را از دستِ هَمِۀِ بدنامان ِگُذشتهنگاری رُبوده است، ولی سرچشمۀِ آبشخور آن و ادامۀِ هستیش، فرهنگِ اسلامی ِچیره بر این کشور و باورهایِ دینی مردم ایران میباشند که همچون خون به ادمۀِ هستی ِشب پره هایِ خونخوار در آسمان ایران، کُمک میکُنند.

برایِ مبارزه با این رازمان پیش از هر چیز باید که مردم و فرهنگِ کشور خودمان را بشناسیم و هماهنگ با آن برنامۀِ فروپاشی این رازمان را دراَندازیم. گرفتاریِ ما اینجاست که همان 90% درسدی که شب و روز از بیداد این رازمان مینالند، خود با رفتار و کردارشان که ریشه در فرهنگ نیرنگ باز و دغل کار اسلامی دارد، از راه همراهی و دنباله روی کردن از دادت هایِ (قوانین) بیداد اسلامی و سامان ِدَدمنش آن در کشور، نغش ستون و اهرم هایِ این رازمان (رژیم) را بازی میکُنند و راسته و ناراسته (مستقیم و غیر مستقیم)  به ادامۀِ هستی آن کُمک میکُنند. اینجا خویشکاریِ روشنبین های این کشور است که بجایِ سی سال رنجنامه نوشتن و گله کردن از زمین و زمان در نوشتارهایشان، که تنها هُنر آنها بوده است، آن بخش از مردم ایران را که از راه همراهی با آخوندها ناخواسته، نغش (نقش) ستون ُکاخ بیداد را بازی میکُنند، با راستینگیِ (واقعیت) فرهنگِ دُروغ پرور و پُر فریب اسلامی که  در این کشور چیره است روی در روی کرده و سامانمند به زیر زره بین ببرند تا با برهنه کردن چهرۀِ اسلام نابِ  محمدی برای مردم ایران، پایه هایِ این دین اهریمن پرستی را سُست کُنند که در پی آن ریشۀِ هستی آخوندها را در این کشور خُشک خواهد شد.

در دانش زیست شناسی و آزمایشگاهی یک بُنپایه ای (اصولی) پابرجا است که بر پایۀِ آن اگر آزمایشی بازدۀِ دُرُستی نداشته باشد، به شَوِه (سبب) جلوگیری از زیان هایِ بیشتر، مانند هزینه های پولی و از دسترفتن زمان، از بسامد (تکرار) آن آزمایش خودداری میشود، مگر اینکه آن آزمایش را با این پیش پیغان (پیش فرض) بسامد کُنند (تکرار میکُنند) ، که دستکم اندازۀِ یکی از ماده هایی را که در آن آزمایش بکارگرفته شُده است، دگرشود و یا یک مادۀِ تازه ای در آن آزمایش بکار گرفته شود. با این روش که برآیندِ پیش از 150 سال آزمایش های دانشیک و سامانمند (سیستماتیک) میباشد، پَژوهشگران میتوانند با کمینه ای (حداقلی) از هزینه هایِ پولی و زمانی، برای یک فراپُرسش (مشکل) پاسُخ دانشیک پیدا کُنند.

اگر که به خواهیم برای فراپُرسش و گرفتاری ای که در سی سال گُذشته در این کشور زندگی را بر مردم ایران، دوزخ کرده است، راهکاری خَرَدمندانه بیابیم، راهی نداریم بجز ارزیابی ِ گرفتاریِ مردم ایران به روش هایِ آزموده شُدۀِ دانشیک.

 با یک نگاه به ستون نوشتارهایِ تارکده ای (اینترنتی) میبینید که نوشتار هایِ روشنبین هایِ این کشور که باید برای دگرگونی کشورمداریک (سیاسی) برنامه ای شایسته بدهند، در 30 سال گُذشته تنها بروزکردن گفته های بسامدی (تکرای) بوده است و این "کارشناسان ِگرفتاری های ایران" نمیخواهند دست از واکاوی هایِ (تحلیل ها) و گُفته هایِ بسامدی (تکرای) خود بر دارند، با آنکه نادُرُرستی واکاوی های خود را آزموده اند که فرسنگها از راستینگی ها (واقعیت ها) در ایران بدور میباشند. نوشتارهایِ آنها تنها رنج نامه مبیاشند؛ بازگویی گِله مندی از بدبختی هایی که مردم ایران در سی سال گُذشته برتابیده اند؛ انگار که این فرهودی (حقیقتی) باشد که برایِ نُخستین بار پس از گُذشت 30 سال این آقایان "کارشناس"  به آن رسیده باشند، بدون اینکه در نوشتارهایشان برنامه ای اجراپذیر و شایسته برایِ پایان بخشیدن به کابوس ِایران دراَندازند. فرید (منظور) من این است که اگر ما میخواهیم بگونۀِ دانشیک با گرفتاریِ مردم در ایران برخورد کُنیم، باید هر زمان آمادۀِ هماهنگ کردن برنامه هایِ خود با دگر گونی هایِ پیشآمده در کشور باشیم، و همچنین با درس گرفتن از لغزش ها و ارزیابی های نادُرُستِ  خود آماده برایِ آزمایش کردن راه هایِ تازه باشیم، تا بتوانیم از شایش هایِ (امکان های) پیش آمده در کشور و جهان بیشترین بهره را ببریم.

 نوشتارهایِ تارکده ای (اینترنتی) بیشتر، پیش از اینکه در اندیشۀِ پیدا کردن راهکاری درخور برای پاسُخگویی به فراپُرسش ایران باشند، ابزاری در دست نویسنده برایِ سرگرم کردن خود در یک مبارزۀِ اَنگاری (مجازی) است که:" من هم هَستم"، یا خاموش کردن آتش فرجاد (وجدان) خویش در دیدن بیداد در ایران، آتشی که برخاسته از خشم در ناتوانی برایِ پیشگیری از آن بیداد میباشد و یا فریادی در تنهایی و تاریکی میباشند. این فرهودی (حقیقتی) است که گُذشته از این 30 سالی که گُذشت، اگر که سدسال دیگر را نیز با این چنین رنجنامه هایی، هنگام (وقت) خود و خوانندگان را پُر کُنیم، در بر همین پاشنه خواهد چرخید.

پس راهکار چیست؟ نُخست باید که این راستینگی (واقعیت) را از نگر دور نداریم که مبارزۀِ نهادین (اصلی) در درون کشور انجام میگیرد، و ما ایرانیان برونمرزی تنها با نگرورزی به شایش هایی (امکان هایی) که در دست داریم، میتوانیم کُمکی برایِ دگرگونی هایِ دمکراتیک در درونمرز باشیم. برای انجام یک کار کشورمداریک (سیاسی) باید که کسانی که همنگر هستند و دیدگاهِ نزدیکی با یکدیگر دارند، آماده برایِ هزینه کردن هنگام (وقت) و سرمایۀِ خود و همکاری با یکدیگر برایِ انجام کار سازمانی باهم باشند. زیرا که با تکروی کردن، و یا تنها با بیرون دادن ِنوشتاری، خود را سرگرم کردن، و یا با ادامۀِ کارهایِ یک تنه همانگونه که تاکنون آیین بوده است، هیچگاه ایده ها و اندیشه ها هرچند که خَرَدمندانه باشند، از پنداشت و یا گویش به کردار نخواهند بالید (نمو نخواهند کرد). و ابزار یا اهرمی برایِ دگرگونی نخواهند شُد. دیگر اینکه بر پایۀِ آزمون 30 سال ِ گُذشته من امیدی به برپایی یگانگی ها (اتحادها) وهمبستگی ها در میان سازمان هایِ دمکراتیک ایران ندارم. با آنکه همبستگی ِسازمان ها بر چرخگردِ (محور) کمینه ها (حداقل  ها) و ارزش هایِ مردمسالارانه، یکی از پیش زمینه هایِ مَهین (مهم) برایِ شتاب بخشیدن به سرنگونی آخوندها و جلوگیری از آشوب در کشور و همچنین پُر کردن تُهیگی ِمَجد (خلاء قدرت) میباشد، ولی بیشتر از این در  پیوس (انتظار) این همبستگی ها نشستن، و برنامۀِ آزادی ایران را به آن گره زدن، چیزی بجز تباه کردن هنگام (وقت) و نا اُمید کردن آزادیخواهان دربر ندارد. از زمانیکه گُذشتهنگاری بیاد دارد، همیشه کسی هوده (حق) داشته است که از نیرو و توانمندی برخوردار بوده است. سازمانی توانمند است که بتواند با پیشکش کردن بهترین برنامه هایِ کشورمداریک (سیاسی)، از بیشترین هواداران در میان مردم برخوردار شود. هنگامیکه یک سازمان کشورمداریک (سیاسی) و دمکرات منشور ِهوده هایِ (حقوق) آدمی سازمان ملل، ارجمندیِ آزادی هومن (بشر) و ارزش هایِ دمکراسی را بر درفش خود برجسته بازتاب دهد، باید که در بهوده (به حق) بودن خود در مبارزه برایِ آزادی ایران، اندیدی نداشته باشد. و هواداران آن باید که آماده باشند که برایِ برآورده کردن آماژ و هدفِ سازمان، جانفشانی کُنند.

 از دیدگاه من یکی از بُزرگترین راهبندهایی که در سی سال گُذشته بازدارندۀِ آزادیخواهان در بالیدن (نمو کردن) به یک نیرویِ جایگُزین شُده است، فراپُرسش ِ(مشکل) رهبری بوده است. به شَوَندِ نبودِ یک رهبری ِ خَرَدمندانه ای که بتواند توان و نیرویِ آزادیخواهان را سازماندهی کُند،  انرژیِ سازندۀِ آزادیخواهان در سی سال گُذشته بسان آب خروشان ِیک رودخانۀِ بُزُرگ بدون اینکه بکاربسته شود، تباه شُده است. ارزش کار رهبری در مبارزه برایِ آزادی در این است که او میتواند با برپایی یک هَماهنگی در میان کارتاری (فعالیت) و تلاش هایِ آزادیخواهان ِبرونمرزی و درونمرزی، پایداریِ شهرینگی ِ(مدنی) شهروندان را در برابر خودکامگی آخوندها سازمان دهد، از هزینه کردن بسامدی (تکراری) سرمایه ها و زمان و تباه شُدن آنها در فرآیندِ مبارزه، جلوگیری کُند و زمان انجام کارهای مُهین را در سنجش با نَهِش ِ(وضع) بیسامانی در چَکادِ (جبهه) آزادیخواهان، به کمترین اندازه برساند. و از سویِ دیگر میتواند بُلندگویِ فریادِ دادخواهی ِ آزادیخواهان در برابر همبودگاهِ (جامعه) جهانی گردد و با بدست آوردن پُشتیبانی ِکشورهایِ دمکراتیک از مبارزۀِ مردم ایران در برابر خودکامگی، به پیروزی جُنبش آنها شتابِ سد چندان بخشَد. خوشبختانه با پذیرفته شُدن ِخویشکاریِ رهبری جُنبش ِآزادیخواهی ِمردم ایران از سویِ آقایِ کوروش پهلوی، بُزُرگترین راهبندِ رسیدن به آزادی در این کشور، بکنار گُذشته شُده است. و این خویشکاریِ آزادیخواهان و میهن پرستان ایرانی میباشد که بدون ِدَرَنگ و رویکرد به وابستگی هایِ گوناگون ِسازمانی شان، سُهنَدگی (حساسیت) زمان و آن پُژمرگی (خطری) را که یکپارچگی این کشور را میپَتِستَد (تهدید میکُند) دریابند، و او را در این مبارزۀِ سرنوشت ساز تنها نگُذارند.

 در پیکار با انیرانیان و بیگانگانی که 30 سال آزگار بر کشور ما ناهوده (به ناحق) دستیازیده اند، باید که نُخُست کاستی ها و لغزش هایِ  آنها را بشناسیم و سپس برایِ کوبیدن ِ  آنها بر رویِ این کاستی ها و لغزش ها سرمایه گُزاری کُنیم. این تازیان دوران نو دارای دو سُستی پُرسیج (پر خطر) هَستند که دو چشم اَسفندیار آنهاست.

1.   وابستگی آنها به درآمد هایِ نفتی

2.   ایران ستیزی و هدف کردن کیستی و شناسۀِ ایرانیان در خاستگاه برنامه ای برایِ پایندان کردن (تضمین) ادامۀِ هستیشان.

 

از آنجا که رازمان (رژیم) آخوندی 99 % وابسته به درآمدهایِ نفتی برای ادامه هستی ِننگینش است، و بدون ِدلار هایِ نفتی، این رازمان ناتوان از سرپا نگهداشتن خود در ادامۀِ پرداختِ کارمزد چُماقداران، ارازل و اوباش و اهرم هایِ فشارش است، یک آروایش (تحریم) نفتی ِکوتاه زمان، آخوندها را از ادامۀِ هَستی بازخواهد ایستاند و سامان ِبیداد آنها را از هم فرومیپاشاند. از اینرو، گرانیگاهِ کارتاری هایِ (فعالیت های) سازمان هایِ دمکراتیک برونمرزی باید در راستایِ گُذاشتن برنامۀِ پیرامونگیری (محاصره) و آروایش (تحریم)  نفتی مولاها در دستور ِکار کشورهایِ آزاد جهان باشد، که نیازمند به نفت ایران مبیاشند. این یکی از بهترین و کم هزینه ترین شیوه ها برایِ نابودیِ آخوندها، در سنجش با درگیری و تازش ِرَزمی آمریکا و اسرائیل با ایران میباشد که بازدۀِ شوم آن به شوۀِ (سبب) نابودیِ کارخانه هایِ اتمی ایران، میلیون ها تن کشته، میلیاردها دُلار زیان به مردم ایران و آلودگی ِزیستبوم ایران برایِ هزاران سال با خیزآب هایِ رادیواکتیو خواهد بود.

از دیگر آبشخورهایی که بُنمایۀ و هَستیبَخش ِآخوند ها در این کشور میباشد، فراگیری فرهنگِ ریاکاری و حیله گریِ اسلام در این کشور میباشد که هیچگونه نزدیکی یا همانندی با فرهنگ نهادین و اهورایی مردم ایران که بر پایۀِ راستی و نیکوکاری و دوری کردن از دروغ و نیرنگبازی میباشد، ندارد. این فرهنگ اسلامی را که در 1400 سال پیش تازیان به زور ِ شمشیر به این مردم پذیرانده اند، همیشه در روی در رویی با فرهنگ اهورایی و کیستی ایرانیان بوده است. فرهنگِ اسلامی در این کشور همیشه نمادی از شکستِ شهرینگی (تمدن) باشکوه ایران باستان و سرفرازی مردم ایران در برابر مردم بی فرهنگ تازی بوده است که وامانده از شهرینگی بوده اند. و دیگر اینکه به شوندِ (علت) فروپاشی ِسامان ِتوانمندِ شاهنشاهی ساسانی بدستِ مسلمانان ددمنش و بی فرهنگ بود که این کشور به اندازه ای سُست و بی در و پیکر گشت که ناتوان در پدافندی از خود در برابر مغلول ها، تاتارها و دیگر تیره هایِ تازیِ تازه سربرآورده شد، تازیان ِتُرکی که در این کشور تُرکتازی کردند و از کُشته ها پُشته ها ساختند. و دیگر اینکه دین اسلام و فرهنگ واپسگرایِ تازیان، شوند ( علت) بُنیادین در واپسماندن ایران از پیشرفت و رُستن (رشد کردن) در 1400 سال گُذشته بوده است.  امروز باید که مردم ایران اسلام را در تیرس پژوهش هایِ خُرده گیرانه و روشنگرانۀِ خود بگذارند تا بتوانند با بُریدن زنجیرهایِ بندگی ای که به ژاژپنداری ها و خرافاتِ فرهنگ اسلامی گره خورده اند، خود را پس از 1400 سال از زنجیر بردگی و بندگی به اسلام نجات بخشند. این خویشکاریِ روشنبین هایِ این کشور است که با گُوالیدن (رشد) خودباوری و خودآگاهی میهنی در مردم ایران، کیستی و شناسۀ ایرانی بودن آنها را مایۀِ فرهمندی (افتخار) و سربلندی آنها کرده و میهن پرستی و فرهنگِ اهورایی ایرانیان را روی در رویِ فرهنگِ واپسگرا و ددمنشانۀِ اسلام کُنند.

یکی دیگر از راه هایِ کُمک به جُنبش آزادیخواهی مردم ایران، گردآوری کُمکِ پولی در برونمرز برایِ خانواده هایِ رهبران هَنگمه هایِ کارگری (اتحادیه های کارگری) آموزگاران و زنان آزادیخواهی میباشد که در بند هستند. همانگونه که پیش از این گفته شد، اگر خستو (معترف) به این راستینگی باشیم که مبارزۀِ نهادین در برابر ِخودکامگی در درون ایران جریان دارد، پس بگذارید که با گُشایش یک شُماره بانکی بدستِ یک آدم نامآوری که همه به او اَپَستام (اعتماد) داشته باشند، به پیکارگران راه آزدی در ایران که راسته (مستقیم)  روی در دروی با خودکامگی هستند، یاری برسانیم.

با ارجمندی

خشایار رُخسانی

‏جمعه‏، 2009‏/01‏/30

***************************

دربارۀ مقالۀ «طرح پیشنهادی برای آغاز یک حرکت نوین سیاسی – تشکیلاتی»>>>>

سه شنبه 24 دی 1387 ـ 13 ژانويه 2008

با درود خدمت جناب ماسالی

راهکار شما را خواندم و بدون آنکه در صدد تفسیر آن باشم، بدون مقدمه بر سر اصل مطلب میروم که همانا بحث قدیمی پیرامون لزوم و راه های اتحاد در مقابل این رژیم مخوف است.

از دیدگاه کسی که مدت کوتاهی را در جنگ ایران و عراق بوده میدانم که اگر شما بخواهید یک گردان را از کار بیاندازید اولین کاری که میکنید این است که

یکم: سریعا از وجود نظم در اردوگاه خود مطمئن میشوید و با ارایه و اجرای برنامه  و نقشه ای صحیح بهمراه تعلیمات لازم و  تقسیم کار در بین  اعضاء تیم و سربازان خود  فاکتور گیجی و بلاتکلیفی را به حداقل ممکن میرسانید

            دوم: یک و یا چند  تک تیر انداز به جهت کشتن و یا خنثی کردن بیسیم چی دشمن اعزام میکنید. خاصیت این کار این است که حریف، بعد از ازدست دادن بیسیم چی راه تماس با مرکزخود را از دست داده، عاقبتی جز تحلیل رفتن نخواهد داشت            

سوم: قدم بعدی شما این است که آرامش، آرایش و تمرکز فکری را از اردوگاه دشمن بگیرید که این کار را هم با مشغول نگاه داشتن او در بیست وچهار ساعت و گرفتن امکان خواب از او انجام میدهید.

            چهارم: قدم بعدی نا امید کردن سربازان حریف با ایجاد ترس و تفرقه در اردوگاه او و تشویق سربازان او به فرار و نجات دادن خویش است

            پنجم: در موقع مناسب و اوج ضعف دشمن، ضربه ای کاری به او وارد میکنید 

           

بعد از این مقدمه میخواهم بگویم که متاسفانه ما، بجای بکار بردن این تکنیکها، امروز قربانیان این تکنیکها شده ایم و به اصطلاح در سمت اشتباه صفحه این شطرنج نشسته ایم . توضیح میدهم:

امروز حریف منظم تر و منسجم تر از ما است و در اردوگاه خود نظمی نسبی را حاکم کرده است

با ترفند های مختلف راه ارتباط ما را با مرکزما، یعنی ملت ایران قطع کرده است

آرامش و آرایش را از گروه ما گرفته است

تفکردایی جان ناپلئون را بر ما الغاء کرده و امید را از گروه ما گرفته است

وطن پرستان را دچار نامیدی و سرکوفتگی و خروج از اردوگاه میهن کرده است

و در این میان ننگین تر از همه این است که این خود ما هستیم که به او اجازه این کار را داده ایم.

 

امروز مقاله جناب نوری علا را تحت عنوان برنامه ريزی و ذهنيت ما خواندم و افسوس خوردم که چگونه ما، در این سی سال تا این حد به این مسئله بی توجهی نشان داده ایم.

مردم ایران سال ها است که آماده حرکت هستند و اگر حرکتی هم صورت نگرفته دلیل بر ضعف مردم و یا هوشمندی آخوند نبوده است. چراکه به گمان من رژیم جمهوری اسلامی از افرادی به غایت سودجو، عاری از شرافت و وجدان، بدون هیچ گونه پرینسیپ، اما بسیارجاهل تشکیل شده است. لذا اینجانب وضعیت کنونی را محصول بیکفایتی وطندوستانی میدانم که نتوانسته اند تا در این سی سال تشکیلاتی و  برنامه ای  تهیه کنند تا ملت ایران بتواند روی آن حسابی باز کند.فراموش نکنیم که خمینی با کاریزما و برنامه به میدان آمد و لااقل نشان داد که میداند که میخواهد چکار بکند. او با تیم خود و توسط کاست و نوار رابطه ای با ایرانیان برقرار کرد که ما امروز با در دست داشتن اینترنت و تلوزیون از ایجاد یکصدم آن هم عاجزیم. در پایان ادعا میکنم که از نظر اینجانب، راز موفقیت ما در این نهفته است که بتوانیم نکات زیر را مهیا کنیم

ایجاد یک هسته قدرتمند و منظم. این هسته محتاج به داشتن هزار عضو نیست و کافی است که کاریزما داشته باشند و اعضای آن گروهی مدیر، خبره و مدبرباشند و برقراری نظم را از درون خودشان شروع کنند.

ایجاد یک نقشه و برنامه که نتنها جامع و هوشمند باشد، بلکه ازنرمش و قابلیت اصلاح خود نیز برخوردار باشد

ایجاد ارتباط بین گروه و مردم

تقسم کار از طریق شناسایی تک تک چالش ها ومشکلات، ارائه راه حل برای آنها، و واگذار کردن آنها به تیمهای ذیصلاح

کنترل و نظارت مداوم در جهت پیشبرد و اجرای اهداف 

 

در اینجا آرزو میکنم که ایکاش میتوانستم که ارتباط با مردم را چندین بار بنویسم ، چرا که این نکته ای است که همه ادعای آن را دارند و از اهمیت آن صحبت میکنند، اما تجربه ( لاقل به من) نشان داده که تا به امروز هیچکس در این زمینه موفقیتی نداشته است. لذا من بر این باورم که بزرگترین دلیل شکست ما نیز همواره کوتاهی ما در صحبت نکردن به زبان مردم و با مردم و فقدان ارتباط دو جانبه بین ما و مردم بوده است. همچنین من بر این باورم که امروز، اگر گروه شریفی، هر چند کوچک، از خود شجاعت، قابلیت کار گروهی، نظم، مدیریت  و کاریزما نشان بدهد، میتواند براحتی و در کوتاه مدت پایه های جنبشی بزرگ را بنا کند و خود نیز در مرکز آن قرار گیرد

            با درود به ایران وتمام ایرانیان آزاداندیش

            ایران هرگز نمیمیرد

            شهرام فريدونی

***************************

دربارۀ مقالۀ «مبانی ضد سکولاريستی اصلاح طلبی»>>>>

سه شنبه 24 دی 1387 ـ 13 ژانويه 2008

آقای دکتر نوری علا،

با درود و سپاس از این که مقاله ی من در مورد «اهمیت پلورالیزم در فرایند گذار به دموکراسی» را مورد استناد و نقد قرار داده اید؛ در این زمینه ذکر این نکته را ضروری می دانم که این مقاله را به توصیه ی دوست گرامی آقای اکبر عطری و برای سایت «راهبرد» نوشتم. در این مقاله، که البته عنوان ان در سایت پیام دانشجو «گذار به دموکراسی» آمده و گویا شما نیز از همین سایت برداشته اید، موضوع مرکزی مورد نظر مقاله تاکید بر گوهر پلورالیزم بود. من در این مقاله سعی کردم نشان بدهم که جامعه یک مسیر طولانی را، از متافیزیک گرایی و عقیدتی بودن به سوی مدرنیزم، طی کرده است و در این مسیر، از تعصب و نفی دیگری به  تسامح و به رسمیت شناختن دیگری روی آورده است.

به لحاظ فلسفی - اجتماعی، این یک امر بدیهی است که پلورالیزم از شاخصه های جامعه های سکولار است؛ یا حد اقل من در اندیشه ی فلسفی خودم این دو امر را لازم و ملزوم همدیگر دانسته ام. پرسش منطقی من این است که آیا ممکن است هیچ جامعه ی دین سالار بتواند به پلورالیزم تن بدهد؟ تساهل یا  رواداری ـ اعم از سیاسی یا اجتماعی و مذهبی ـ تنها در ان صورت ممکن است که اندیشه ای برای اندیشه ی مخالف یا مقابل حقانیت و یا رسمیت قایل باشد. یعنی بپذیرد که هر عقیده یا اندیشه به اندازه ی عقیده یا اندیشه ی او از عناصر حقانی بر خوردار است. پذیرش این امر به معنای نفی مطلق اندیشی و پذیرش نسبیت گرایی است.

تا آنجا که من می دانم ،ادیان تاریخی و مدعی آسمانی بودن، تحت هیچ شرایطی به نسبیت دینی و آیینی تن نمی دهند. مذاهب یا ادیان  ابراهیمی به صراحت اعلام کرده اند که حق مطلق هستند و هر اندیشه  یا دین غیرخود یا دیگری را باطل فرض می کنند و مبارزه با آن را یک امر ایمانی به حساب می آورند. چگونه ممکن است جامعه ای دین سالار باشد و در عین حال به دیگری اجازه ی حیات و یا فعالیت بدهد. گوهر پذیرش دیگری در این امر نهفته است که حکومت و فرهنگ عرفی شده باشد.

من حتا در آن مقاله برگشت مردم ایران به انقلاب اسلامی در سال 1357 را یک برگشت موقت و باز افتادن از مسیر عقلانیت مدرن تلقی کردم.  پس، پیش فرض من در آن مقاله، سکولاریزم است.

درعین حال، نکته ای که شما درمقاله ی خود مورد توجه قرار داده اید بسیار زیرکانه و موشکافانه است. به درستی اصلاح طلبان  حکومتی توانسته اند این مغلطه را جا بیندازند که دموکراسی با دین سازگار است و دموکراسی منهای سکولاریزم را در برنامه های سیاسی بخشی از اپوزسیون قرار داده اند.

حشمت طبرزدی

*****************************************************

دربارۀ مقالۀ «مبانی ضد سکولاريستی اصلاح طلبی»>>>>

جمعه 20 دی 1387 ـ 9 ژانويه 2008

دکتر نوری علا گرامی

 با سلام  و در تایید مطلب اخیرتان، "مبانی ضد سکولاريستی اصلاح طلبی،" و  نکته پایانی آن، باید این نکته را نیز اضافه کنم که از قرار معلوم همه نیروهای برخاسته از "انقلاب" متوجه این نکته هستند که پاشنه آشیل "جمهوری اسلامی" همانا سکولاریسم است و بس. بنابراین مثل اینکه همه ی مخالفین فعال در حول و حوش "جمهوری اسلامی" می دانند که نمی توانند اسمی از سکولاریسم ببرند. به عبارت روشنتر داستان سکولاریسم و "جمهوری اسلامی" داستان جن و بسم الله است.

در عین حال مشکل بزرگتر آنجایی است که  هیچ فکر و اندیشه و باور و حتا برنامه ای هم قابل پیاده شدن نیست تا اینکه سکولاریسم ابتدا پیاده شود. چرا که با وجود گره خوردن قدرت با حکومت و ذینفع بودن گروه های وابسته به قدرت (حتا در رده های دوم و سوم و .... ) هر اندیشه ای (حتا دینی که مخالف ولایت فقیه باشد) که بتواند سنگ گذار رسیدن به سکولاریسم را در پیش روی ایرانیان محکم سازد، مطرود می شود...

به نظر من، باید نیروهای طرفدار سکولاریسم جمعیت مشخصی را تشکل دهند. باید آنها را شناخت و همینطور دشمنان سکولاریسم را . باید نیروهای طرفدار سکولاریسم با برنامه های هدایت شده و مشخصی، افکار خود را توامان به پیش ببرند.

سایت شما باید یک وبلاگ از طرفداران سکولاریسم بوجود آورد که بتوانند با هم همفکری (بلاگ) کنند و در آن همگان شرکت کنند و نظر بدهند. این اولویتی که شما در پایان مطلب تان مطرح کرده اید ("اولويت کاری روشنفکران ما عبارت است از تبليغ سکولاريسم، گسترش آگاهی های ايجابی نسبت به آن در ميان توده ها و نشان دادن اينکه در فقدان حاکميتی سکولاريستی نه رسيدن به کثرت گرائی و تساهل و تحمل ممکن است و نه وصول به آرزوی بزرگ دموکراسی و برقراری حکومتی ملی که تک تک آحاد ملت ايران صاحب آن باشند. تا اين فکر جا نيفتد مسير، استراتژی و تاکتيک های موضعی مبارزه نيز روشن نخواهند شد. و تنها در يک جامعۀ سکولار است که بحث دموکراسی اولويت می يابد") را من معتقدم که باید در جهت پدیداری اش و همچنین پیدا شدن راه های عملی اش چاره جویی کرد.

من، همچون فردی از گروه معتقدین دینی اما سکولار، معتقدم که تنها راه رخنه در وضع موجود دامن زدن به بحث ولایت فقیه است. "ولایت فقیه" به هیچ صورتی با مبانی اسلامی همخوانی ندارد. نه در قرآن، نه در سنت و نه در عقل.

امیدوارم که شما این مسئله را به نیکی دانسته باشید و برای پیشبرد آن (در برابر نیروهای غیرسکولار و ضد دین) فرصت های لازم را فراهم بکنید.

  پیروز و پایدار باشید

حسین میرمبینی

*******************************

آقای نوری علا

ممنون از اين مقالۀ پر بار. خواستم بگويم که خاتمی، با شيادی تمام، مشغول تحريف همه چيز است. لطفاً به متن سخنانش در سايت «موج سوم» ـ که ظاهراً بصورتی مستقل قصد قانع کردن او برای کانديداتوری را دارد! ـ آمده است توجه کنيد. به گزارش اين سايت، او با پريدن از سر ملاخور شدن انقلاب 57 و ضمن تأکید بر وجود حرکتی 150 ساله در ایران برای نیل به اهداف اصلاح‌طلبانه (!) می گويد: «ما از موضع دلبستگی به انقلاب و جمهوری اسلامی و آرمان‌های صدساله این ملت است که به مسائل می‌پردازیم و اگر نقدی به وضعیت کنونی وارد می‌شود هم باید از همین موضع باشد؛ این آرمان‌ها همان‌هاست که انقلاب اسلامی هم برای تحقق آن‌ها به وقوع پیوست و ما معتقدیم هنوز کاملاً محقق نشده‌اند که امری طبیعی است».

http://www.mowj.ir/ShowNews.php?5138

آقای نوری علا، راستی هيچ می دانستيد که مرحوم اميرکبير هم دوم خردادی بود و مشروطه چيان صد سال پيش هم به دنبال اصلاحات آقای محمد خاتمی بوده اند؟

ارادتمند

محسن طه

***********************************************************

دربارۀ مقالۀ «موارد تساوی زن و مرد در داستان آفرينش اسلامی»>>>>

دو شنبه 9 دی 1387 ـ 29 دسامبر 2008

می خواستم نظرم را در ارتباط با مطلب آقای داود بیات اعلام دارم. مشکل من با این مقاله بیشتر در نتیجه گیری پایانی آن است.

"قرآن از اشتراك معنوى زن و مرد و رویكرد آنها به خدا، یكسان سخنى مى گوید و جایگاهشان را در نافرمانى، طاعت و مقامات معنوى یكسان مى داند، زن را همچو مرد صاحب اختیار و آزداى به حساب مى آورد و در نهایت مى فرماید: «آن اكرمكم عند الله اتقیكم» (حجرات). يعنی: «با كرامت‏ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. بنابراین، باید بدانیم كه با این بیانات قرآنى، دیگر حق نداریم، زن را موجودى پست ‏تر از مرد بدانیم مگر به سبب مقامات معنوى ایشان. و زن باید داراى آرمان ها و اهداف تكاملى باشد و به امور كوچك و حقیر سرگرم نشود."

بدین عبارت که به نظرم نتیجه گیری ایشان یک نوع نتیجه گیری مردانه است ، چرا که اگر ایشان (بر حسب اعتقادات اسلامی) به موضوع برابری زن و مرد را در موارد معنوی و رویکرد به نافرمانی و طاعت و مقامات معنوی یک سان می دانند آنگاه حق ایشان نیست که بخواهند به زنان توصیه کنند "زن باید داراى آرمان ها و اهداف تكاملى باشد و به امور كوچك و حقیر سرگرم نشود". چه این مسئله در مورد مردان هم صدق می کند و از این جهت موردی برای گوشزد کردن ندارد. آقای بیات بهتر است این نصیحت را به خودشان و دیگرانی بکنند که خودشان را در مقام این تشخیص می گذارندکه چه کسی روحانی (معنوی) است و چه کسی غیرروحانی(غیرمعنوی) . اگر "تقوا"(بر حسب تعریف قرآن- آیه 13 سوره حجرات)  موضوع مابه الامتیاز انسان ها است و آن تنها نزد خدا و در روز آخرت به حساب می اید، آنگاه بعنوان یک مسلمان باید معتقد باشیم که زن در همه حال با مرد مساوی است. به عبارت دیگر نه من و نه هیچ کس دیگری، حق ندارد که بخواهد تقوی و معنویت را به آنچه نزد خودش هست تعریف کند. در نتیجه قضاوتی را که خدا باید در آخرت بر ما بکند را در روی زمین نسبت به هم نوعانش (چه زن و چه مرد چه سیاه و چه سفید و سرخ و زرد و... ) روا دارد. نابرابری دقیقا از همین نکته باریک بر می خیزد و به تمام روح و روان مان تسلط پیدا می کند.

موفق باشید.

 حسین میرمبینی

 

*****************************************************

دربارۀ مقالۀ «تحلیلی اجمالی از وضعیت جنبش های قومی در ایران »>>>>

سه شنبه 3  دی 1387 ـ 23 دسامبر 2008

آقای نوری‌علا

این مقاله را در پایگاه سکولاریزم نو دیدم و در تعجبم که اساس و معیار جنابعالی برای قراردادن چنین مقاله بی‌شرمانه که نژادپرستی کور از سراسر آن می‌بارد را چگونه توجیه می‌کنید. یعنی هیچ کسی تاکنون به شما در باره این مقاله اعتراضی نداشته است؟ متاسفانه این نخستین باری نیست که اینچنین مقاله‌هائی در پایگاه شما دیده می‌شود و مثل اینکه شما از آن طرف بام حمایت از حقوق اقوام دارید به پائین پرتاب می‌شوید.

آنقدر پایگاه شما و خود شما برایم محترم هستید که نمی‌توانم این‌چنین خطاهای آشکار و با عرض معذرت نابخردانه‌ای را از جنابعالی و پایگاه تحت مدیریتتان تحمل کرده و اعتراضی نکنم.

امیدوارم که هرچه زودتر این هتاکی‌نامه موهن را از پایگاه سکولاریزم نو بردارید.

محسن ک.

سکولاريسم نو: وظيفۀ ما مطرح کردن نظرات و سخنان همۀ طرف های در گير در مورد بحث اقليت های قومی ـ بعنوان يکی از مسائل عمدۀ سکولاريسم نو ـ است. حذف مقالات و نشنيده گرفتن سخن مخالف مثل سر در برف کردن کبک است و مسئله ای را حل نمی کند. اعتراض هم دردی را دوا نمی کند. توقع ما از خوانندگان ارجمندی همچون آقای محسن ک. آن است که دست به قلم ببرند و توضيح دهند که چرا اين نوشته مقاله ای است «بی‌شرمانه که نژادپرستی کور از سراسر آن می‌بارد». ما با حذف و اعتراض بی توضيح موافق نيستيم و انعکاس نظراتی که شما را عصبانی می کنند نيز بنظر ما عملی «نابخردانه» نيست.

 

با سلام خدمت مدیر پایگاه سکولاریسم نو

چنانچه باید در برابر دروغ‌پردازیها و تحریف تاریخ اشرار پانترکیست و دیگر اشرار تجزیه‌ طلب ایستاد و نگذاشت تا خواب های شومشان برای تکه‌پاره کردن ایران تعبیر شود، خواهش دارم  در روزی که پایگاه سکولاریسم نو به مطالب مربوط به تاریخ ایران و یا مسائل قومیت ها می‌پردازد مقالۀ زیرین را، که در راستای شناساندن چهرۀ واقعی سید جعفر پیشه‌وری و فرقه دموکرات تحت رهبری اوست، منتشر کنيد تا امثال آیدین دهقانی فکر نکنند که حقیقت امر بر همگان آشکار نیست و آنها می‌توانند به راحتی دیگران را نادان فرض کرده و دربارۀ این شخص و این فرقه دست به تحریف تاریخ بزنند.
متن مقاله را در نشانی زیر می‌توانید مشاهده کنید

فرمان استالين براى تشكيل فرقه دموكرات آذربايجان

بازخوانى يك سند مهم در تاريخ معاصر ايران
http://www.iran-newspaper.com/1383/830914/html/view.htm

به امید ایرانی اباد و آزاد و سکولار

م.ک.

*****************************************************

چهار شنبه 27  آذر 1387 ـ 17 دسامبر 2008

*******

دربارۀ مطلب موسوم به

گزارش سياسی کميتۀ مرکزی حزب کوموله

به کنگرۀ سيزدهم تير ماه 1387

با سلام و خسته نباشيد

گرامی مسئوول سايت خوب سکولاريسم نو

بعد از خواندن «گزارش سياسی حزب کوموله به کنگرۀ 13» متوجه شدم که شما، متأسفانه، مرتکب دو اشتباه، يکی کوچک و يکی بسيار بزرگ شده ايد که من ناشی از عدم شناخت شما از جريانات کردستان ميدانمش. اميد که با اين توضيح مورد تصحيح قرار دهيد.

1. عکسی که در کنار مطلب گذاشته ايد متعلق به پيشمرگان کوموله نيست ئ سنت کوموله هيچگاه پوشاندن سيمای پيشمرگانش نبوده، چرا که اين عمل بيشتر منتسب به جريان تروريستی و اسلامی است و نه کوموله. عکس مذکور احتمالاً منتسب به جريان پ.ک.ک. و پژاک می باشد. شما برای تهيۀ عکس مطلوب می توانيد به سايت کوموله به اين آدرس مراجعه نمائيد:

http://www.cpiran.org/

2. حزب کوموله هيچگاه کنگرۀ 13 نداشته است. اين گزارش و کنگره متعلق به «سازمان کردستان حزب کمونيست ايران (کوموله)» می باشد. حزب کومولۀ کردستان، اسم و نام سازمانی است به رهبری عبدالله مهتدی که سياستی 180 درجه ای را در مخافت با اين گزارش پيروی و دنبال می کند.

 

من با خواندن اين گزارش باور کنيد داشتم شاخ در می آوردم که چگونه شده که حزب کوموله يک باره بدل به جريان کمونيستی شده و من، به عنوان يکی از اعضاء 28 سالۀ اين حزب نمی دانستم. لذا خواهسمندم تيتر گزارش به کنگره حزب کوموله را به «گزارش کنگره 13 سازمان کردستان حزب کمونيست ايران (کوموله)» تغيير دهيد تا مانع اين بدفهمی در نگاه اول شويد.

با تشکر و عرض ارادت

رضا اخگر

توضيح سکولاريسم نو: کليشهء اصل مطلب که حروفچينی ما نيست عيناً به ديد خوانندگان می رسد.

*****************************************************

دربارۀ مقالۀ «معمای رضا پهلوی»>>>>

با درود بی پایان

گردش این هفته باز بسیار بجا و روشنگر بود.چه از نظر نمایاندن آنچه که در آقا رضا سبب رمیدن دیگران از ایشان میشود و چه از نظر گروهها و افرادی که خود را باو میچسبانند و انتظارات خودشان را بنام هواداری او ببازار عرضه میدارند. مثل مسلمان های وطنی که اندیشه ها و خواسته های خود را بنام اسلام بدیگران حقنه میکنند و وای بحال کسی که در اصلیت ادعاهایشان شک کند.

سئوال عمده اما اینست که چقدر آقا رضا و گروهک های دور و برش در داخل ایران، مابین آنها که زگهواره تا گور مغز شوئی شده اند، اثر دارند؟ آیا اقلیت روشنفکر نسل دوم و سوم بعد از انقلاب و یا اکثریت مردم کوچه و خیابان اصولا تصوری از آقا رضا و سلطنت مشروطه و این حرف ها دارند؟ آیا اصولاً در پی براندازی این رژیم هستند؟ و اگر هستند بجای آن سلطنت مشروطه پارلمانی میخواهند یا چیزی دیگر؟ و در این صورت چی؟

ما که اینجا در ساحل امن نشسته ایم و هر چه دل تنگمان بخواهد می توانیم بگوئیم بنظر من تصوری از آنچه " مردم" میخواهند نداریم و همواره خواسته خود را جانشین خواسته "مردم" میکنیم بدون اینکه معلوم کنیم این "مردم" کی و در کجا هستند.

بنظر من باید اول برقشر کوچک داخل کشورو سپس  عمق جامعه معلوم شود که علت العلل همه بدبختیهائی که با آنها دست بگریبانند این رژیم فاسد خونخوار است که سلاح حاکمیتش استبداد و دینفروشی است. در همین حال و در تکمیل این روشنگری بگوئیم که چه سیستمی باید جانشین این سیستم شود تا آنها از آن بدبختیها نجات پیدا کنند.

اگر ما باین روشنگری موفق شدیم (منظور از "ما" خارج نشسته ها و داخل دربند ها در مجموعه خودند) آنوقت هم جنبش پیدا میشود و هم رهبریش. اما متاسفانه ما خارج نشسته ها هنوز در مرحله قبل از انقلاب در جا میزنیم و بیشتر در فکرپرگوئی در مدح گروهک خودمان و بد گوئی به گروهک های دیگریم تا نجات مردمی که در چنگ وحشیانه ترین استبداد دست و پا میزنند و دشنامشان بحق نثار ماست که آنها را از چاله استبداد پهلوی بدر آورده و بچاه استبداد دینکاران انداخته ایم.

ارادتمند

ا.ط.

***********************************************************

با درود

مسئله مهم در مبارزه برای گذر از جمهوری اسلامی شکل نظام آینده ایران نیست. بلکه چگونگی رسیدن به دموکراسی برای ایران است که ما را به اندیشه رسیدن به راه حلی بصورت یک نظام پادشاهی لیبرال دموکرات متمایز کرده است.

نگاهی کوتاه به اکثریت جمهوری خواهان رنگارنگ ایران نشان می دهد که مبارزه آنان برای رسیدن به دموکراسی در ایران نبوده و نیست. آنان دموکراسی را در زیر نگاه عقیدتی خود تعریف می کنند.

آیا جمهوری خواهانی که از 25 سال پیش رئیس جمهور منتجب خود را انتجاب کرده اند بعد از رسیدن به هدف خود فقط یک دوره ریاست جمهوری را بدست خواهند گرفت؟

آیا جمهوری خواهانی که سوکولارزیم را فقط در برابری زنان با مردان تعریف می کند می توانند برای آینده ایران راه حلی ارائه دهند؟

آیا جمهوری خواهانی که هویت خود را فقط مدیون آقای دکتر محمد مصدق نخست ورزیر سابق ایران و 28 امرداد هستند می توانند بدون تحریف تاریخ یک نظام سوکولار به ایران تحویل دهند؟ آیا آنان بدون آقای مصدق دارای هویتی می باشند و یا راه حلی به مردم ارائه کرده اند؟

و آیا جمهوری خواهان ایدولوژیکی تفکری و بیانی از یک نظام کثرتگرا ارائه می دهند؟

 

اشکال در مبارزه جمهوری خواهان به نظر من در این است که هدف خود را رسیدن بقدرت برای اثبات حقانیت و اقتداراگرائی خود قرار داده اند و نه رسیدن به یک جامعه مدنی و سکولار در ایران.
سوالات دیگری که بعنوان یک ملی گرای ایرانی برای من هنوز در طیف جمهوری خواه در سی سال گذشته بی پاسخ مانده است بقرار زیر است.

چه درصدی از جمهوری خواهان ایران تا کنون از تمامیت ارضی کشور دفاع کرده اند؟ و یا خواهان تمامیت ارضی کشور هستند؟
چه درصدی از جمهوری خواهان ایران با جمهوری اسلامی بطور کلی مسئله ای دارند؟ و بیشتر بفکر اصلاح جمهوری اسلامی هستند تا پرداختن به خواست مردم.

راه من دفاع از گذشته پادشاهی در ایران نیست. هدف رسیدن به آن جامعه مدنی است که تمامی مردم ایران خود را در آن شریک بدانند و هیچگونه اندیشه ای در آینده سکولار ایران زیر استبداد دولتی از بین نرود.

در این میان جمهوری خواهانی هم هستند که من با آنان مسئله ای ندارم چون 98% مسائل ما بین ما حل شده است. ولی این گروه جمهوری خواه تعدادی انگشت شمار بیش نیستند که کمال احترام را برای آنان قائل هستم. با آنان می توان در باره آینده ایران بدون هیچگونه پیش شرطی گفتگو کرد. برنامه ریزی کرد و یا حتی دموکراتی را با آنان تجربه کرد.

در پایان اگر من طرفداری از پادشاهی در ایران آینده می کنم فقط بصورت راه حلی برای گذر از جمهوری اسلامی و رسیدن به آن خواست همگانی است.

اکثریت طیف جمهوری خواه ایران هنوز در خود بازبیبی نکرده اند. در صورتی که من و دوستانم تجدد طلبی را در اندیشه های خود هذم کرده و آماده ساختن کشور شده ایم.

ارادتمند

بهمن زاهدی

**********************************************************

با درود به شما

مقاله شما را مانند همیشه با ولع و اشتیاق فراوان خواندم و مایلم که از سرکار به خاطراین مقاله دقیق و صحیح تان تشکر کنم. این دست مقالات کمک بسیار بزرگی هستند به روشن سازی مواضع ایرانیانی که در جبهه مقابل جمهوری اسلامی قرار گرفته اند از جمله و بخصوص آقای رضا پهلوی.

            از نظر من یکی از بزرگترین مشکلاتی که ملت ما همواره با آن دست به گریبان بوده است این است که اپوزیسیون ما در جایی که باید شفاف و روشن عمل میکرده، در فضایی قبار آلود به سر برده و در آنجایی که کمتر احتیاجی به توضیح بوده،  قلم فرسایی ها کرده ووقت را با توضیح  واضحات به هدر داده است.

یکی از نکات ضعف مواضع رضا پهلوی که همواره بهانه به دست بهانه گیران داده، همین عدم اقدام جدی از جانب ایشان جهت جدا کردن حساب خودش با گذشته خودش بوده است.

مقاله امروز شما بحث بسیار مهمی را کلید میزند و پروسه واجبی را براه می اندازد تا دوستان مواضع خودشان را شفاف کنند. من به راستی امیدوارم که این پروسه با پشتکار شما به نتیجه برسد و دوستان را وادار به ارایه مواضع هوشمند و واقعگرایانه از جانب خودشان بکند. امری که دیر یا زود راه را برای ارایه عملکرد های صحیح از جانب همه گروه های جدی باز میکند. 

مجددا درود میفرستم به بصیرت و شجاعت شما

زنده و پاینده باشید

شهرام فریدونی

اسلو
ایران هرگز نمی میرد

*****************************************************

طرح موازی یک موضوع یا پنهان ‌داشتن منبع و مرجع؟

اشاره‌ای‌ به مقاله‌ «باور به معاد: ایمان به شکنجه» و کتاب «دوزخ روی زمین»

عباس منصوران

مؤسسه‌‌ی فرهنگی و انتشاراتی آلفابت‌ماکسیما

بسیار مواقع پیش می‌آید نویسنده‌ای با خواندن کتابی، مقاله‌ای می‌نویسد که زمینه و موضوع اصلی‌اش، برگرفته شده از همان کتاب است. اگر این نویسنده در کار خود جدی بوده و برای آن‌چه که مطرح می‌کند، ضرورت و اهمیتی قائل شود، بسته به «انصاف»‌اش، در همان مقاله، به‌گونه‌ای به آن کتاب اشاره کرده و پس از معرفی آن، بحث خویش را مطرح می‌کند و حرف‌اش را با خوانندگان در میان می‌گذارد. نویسنده با این اشاره، هم، همچون یک شهروند با فرهنگ و با پرنسیپ، حقوق ناشر و نویسنده‌ی کتاب را پاس نهاده و هم تصویری صادقانه و درست از خود به خواننده ارایه می‌دهد و هم اگر انگیزه‌ی واقعی وی در طرح و انتشار موضوعی تنها روشنگری بوده باشد، خواسته‌اش بسیار زودتر برآورده می‌شود. اما مهم‌تر از این‌ها، چنین اشاره‌ای، از نظر کار پژوهشی و دنبال کردن سیر تاریخی طرح و انتشار و تکوین نظر‌ها و مفاهیم در جامعه و فراروئیدن آن‌ها به سطح یک گفتمان، می‌تواند به نویسندگان و پژوهشگران یاری برساند که با زحمت کمتری، به سرچشمه‌ها‌ی اصلی موضوع مورد پژوهش‌ برسند و از آن‌جا مسئله را تا زمان خود پی بگیرند و روند تحولی و تأثیر آن را بررسی کنند.

بررسی شکنجه در جمهوری اسلامی و ریشه‌یابی زمینه‌های ایدئولوژیک آن در دستگاه فکری حاکمان جمهوری اسلامی، مسئله‌ای بود که برای نخستین بار در کتاب «نه زیستن نه مرگ» مطرح شد و ایرج مصداقی نام «شکنجه‌ی ایدئولوژیک» بر آن نهاد و همین ترمی شد که بعدها به نوشته‌ها و گفته‌های دیگران نیز راه یافت.

ایرج مصداقی، چه در کتاب «نه زیستن نه مرگ» و چه در مقاله‌های دیگرش، پیوسته در پی اثبات این بوده که نشان دهد دستگاه قضایی و نیز سیستم مجازات و شکنجه در جمهوری اسلامی چرا هیچ‌گونه مرز و حدی ندارد و چرا به بی‌رحمانه‌ترین و شقی‌ترین شکلی صورت می‌گیرد و چرا آمران و عاملان جنایت، از نظر عواطف انسانی، در اجرای شکنجه هرگز شک نکرده و بی‌هیچگونه واهمه‌ای آن را در پیوند با نزدیک‌ترین و عزیزترین کسان خویش نیز انجام می‌دهند. در همین رابطه، ایرج مصداقی همواره این موضوع را با آوردن نمونه‌ها و اسناد جنایت‌هایی که در جمهوری اسلامی اتفاق افتاده، به ویژه آن‌چه که در زندان‌های این رژیم انجام شده و خود هم قربانی آن و هم شاهد بر آن‌ بوده، مطرح ساخته است.

این اشاره‌ی اسنادی از اهمیتی بسیار برخوردار است و متأسفانه کسانی که این موضوع را از ایرج مصداقی وام گرفته‌اند و بدون بازگشت‌دادن خوانندگان و مخاطبان خویش به کتاب‌ها و مقاله‌های وی (که این موضوع در آن‌ها بگونه‌ای متدیک، دقیق و گسترده و همراه با اسناد و مدارک مورد بحث واقع شده است) آن را در نوشته‌‌ها و گفته‌‌های خود آورده‌اند، هیچگاه اهمیت این نکته را درک نکرده و به پیامدهای اجتماعی و اخلاقی  آن توجه نکرده‌اند.

ایرج مصداقی در بررسی شکنجه در جمهوری اسلامی و ریشه‌یابی زمینه‌های ایدئوژیک آن، بارها پافشاری داشته است که حاکمان جمهوری اسلامی در پی ساختن جهنم و دوزخ وعده شده در قرآن و احادیثْ بر زمین هستند و این را از ایران شروع کرده‌اند و اگر زورشان برسد، در این رؤیای‌اند که آن را بر سراسر دنیا نیز بگسترانند.

ایرج مصداقی در پی اثبات همین نکته، چهار سال پس از انتشار «نه زیستن نه مرگ»، کتاب «دوزخ روی زمین» را با همکاری مؤسسه‌ی فرهنگی و انتشاراتی «آلفابت ماکسیما» در سوئد منتشر می‌کند. در این کتاب که در بخش نخست آن به زمینه‌های ایدئولوژیک شکنجه در دین‌های سامی،  به ویژه در قرآن و احادیث اسلامی به‌گونه‌ای مفصل و مشروح پرداخته شده، شواهد و اسنادی ارائه شده است که مسئله را برای مخاطبان، عینی و ملموس کرده و  عمق فاجعه را می‌نمایاند.

این کتاب که در ۳۲۶ صفحه منتشر شده است، به جز بخش‌هایی که در آن به ایدئولوژی خمینی و افرادی همچون اسدالله لاجوردی و حاج‌داود رحمانی و دیگر آمران و عاملان جنایت پرداخته شده است، بخش بسیار تکاندهنده‌ای دارد که شرایط جهنمی واحد مسکونی و بند قیامت ویژه زنان را به‌گونه‌ای مشروح مورد بررسی قرار می‌دهد و از سرنوشت دردناک ساکنان این واحد مخوف زندان قزل‌حصار می‌گوید.

چند روز پیش مقاله‌ی «باور به معاد: ایمان به شکنجه»* نوشته‌ی رضا فانی یزدی را در سایت ایران امروز خواندم و بعنوان خواننده‌ی کتاب «دوزخ روی زمین» بسیار متعجب شدم از این همه شباهت موضوعی و شکلبندی ساختار و پرداخت آن مقاله با این کتاب.  و بعد هم بسیار ناراحت‌ شدم بعنوان ناشر کتابی که متأسفانه محتوا و موضوع آن، این‌جا و آن‌جا، و در بیشتر موردها دست‌وپا شکسته، بدون هیچگونه ارجاعی پخش می‌شود.

موضوع مقاله‌ی «باور به معاد: ایمان به شکنجه» را با ایرج مصداقی در میان گذاشتم و این‌که آیا اطلاع دارد که رضا فانی یزدی «دوزخ روی زمین» را خوانده باشد یا نه. ایرج اشاره کرد در ماه ژوئن ۲۰۰۸ در سن خوزه آمریکا در سمیناری شرکت داشته و  ایشان هم ضمن حضور در آن‌جا یک نسخه کتاب «دوزخ روی زمین» را از میز کتابی که در سمینار بوده، خریداری کرده است.

به هر روی، انتظار من به عنوان ناشر«دوزخ روی زمین» از رضا فانی این است که اگر مقاله‌ی خود را پس از مطالعه‌ی کتاب «دوزخ روی زمین» نگاشته است، دست‌کم برای اهمیتی که این موضوع دارد، مرجع‌اش را برای خوانندگان مقاله‌اش بازگوید تا علاقمندان، آن را بگونه‌ای مشروح‌تر و با مطالعه‌ی اسناد و شواهد و نمونه‌های ارائه شده، و انطباق آن با آن‌چه در زندان‌های جمهوری اسلامی می‌گذرد دنبال کنند. این کار به ویژه از آن‌جا ضرورت می‌یابد که به مشکلات و گرفتاری‌های نگارش، چاپ و پخش کتاب در جامعه‌ی ایرانیان خارج از کشور نیز توجه داشته باشیم و آن را جدی بگیریم.

در پایان، شرط انصاف است اشاره کنم که در مقاله‌ی «باور به معاد: ایمان به شکنجه» به مسئله‌ی «معاد جسمانی» و نیز بهائیت پرداخته شده است که در کتاب «دوزخ روی زمین»،  به ضرورت و برای در سایه نیافتادن موضوع مورد بحث، یعنی برپایی جهنم بر زمین و جنایات انجام شده به دست حاکمان جمهوری اسلامی، از مطرح کردن آن پرهیز شده است.

*****************************************************

سردبير محترم

وقتی عکس شاه و ملکۀ ثريای دست پخت تلويزيون حکومت اسلامی را در نشريۀ شما ديدم فکر کردم اين عکسها را هم برايتان بفرستم که اصل و اسلامی شده را در کنار هم نشان دهيد.

با تشکر، محسن طايفی

*****************************************************

بدون ارتباط به مقاله ای خاص:

امام زاده سیار

آخرین تولید دولت احمدی نژاد!

این عکس را روز گذشته در یکی از خیابانهای اصلی شهر اراک گرفته شده. امامزاده ای سیار. ضریح امامزاده ای که به داخل خیابان ها آمده تا مردمی هم که وقت رفتن به امامزاده را ندارند "حاجاتشان برآورده شود." و افرادی که دوان دوان به سوی ضریح می آمدند و دستی بر آن می کشیدند و پولی داخل آن می ریختند. مردی هم که گویا رابط میان مردم و امامزاده بود با میکروفونی به دست مردم را به سوی امامزاده فرا میخواند.دیگری هم پارچه های سبزی به مردم میداد تا بتوانند دخیل ببندند.

*****************************************************

 

دربارهء مقالهء «خانم ها، آقايان! در اين هولوکاست جديد شريک نشويد!» >>>>

*****************************************************

دربارهء مقالهء «توضيح  در باره يک سند ادعائی مربوط به دکتر مصدق» >>>>

جناب نوری علاء گرامی درود

در آغار که من تیتر مقاله آقای بیات زاده ( که ادعا می کنند مصدقی هستند ) را دیدم ، استنباط کردم هدف ایشان روشن کردن یک حقیقت تاریخی است. ولی پس از چند سطر مطالعه دریافتم که خیر چنین نیست .هدف طبق معمول، جانبداری غیر مستقیم از اصلاح طلبان درون حکومتی یا اگر خیلی به ایشان خوش بین باشیم طرفداری از تز ملی مذهبی ها است.

ایشان در این مقاله که با کمال تعجب در چندین و چند صفحه به نگارش در نیامده است در طرفداری از روحانیت سنگ تمام می گذارد (که مرا به یاد مقاله سال پیش دیگر هم رزم ایشان آقای کمال ارس می اندازد که سال گذشته در مقاله ای که در سایت ایران امروز منتشر شد برای نجات ایران از روحانیت طلب کمک کرده بود!) و چنین می نویسد:

" دکتر مصدق در آنزمان که گويا آن گفتگو با خبرنگار فرانسوی ـ آندره بریسو ـ انجام گرفته است ،  خواست ها و سياست های فدائيان اسلام را تاييد نمی کرد و آن موضع سياسی برای آنها که با امور سياسی سرکار داشتند، موضعی کاملا شناخته شده بود، اما در همان زمان وی برای بسياری از روحانيون و شخصيت های مذهبی  احترام قائل بود و حتی با برخی از آنها همسو و همراه بود! اصولا صحبت از «ورود به عرصه سياست» روحانيت نمی توانسته است از سوی دکتر مصدق مطرح شده باشد. همچنين تعدادی از نمايندگان هفدهمين دوره مجلس شورايملی که معمم و آيت الله و حجت الاسلام. (حتما چون دکتر مصدق انتخابات مجلس 17 را برگزار کرد) قانون اساسی مشروطيت برای روحانيت شيعه حقوق ويژه ای را برسميت شناخته بود (چرا بر این داستان امروز تکیه می شود؟!)"

در هر صورت کم کم به انتخابات فرمایشی و درون حاکمیتی جمهوری اسلامی نزدیک می شویم و آقایانی چون بیات زاده ها و دوستانشان چون ارس( به شاد باش جبهه ملی اروپا به اوباما توحه کنید) باید همانطوری که با آمدن رفسنجانی طرفدار استحاله شدند و با آمدن خاتمی اصلاح طلب باید به گرم شدن تنور انتخابات و حمایت از ملی مذهبی ها از هم اکنون وارد کارزار انتخاباتی شوند و  دیواری این روز ها کوتاه تر از دیوار آن مرد یگانه و بزرگ- دکتر محمد مصدق- پیدا نکرده اند!

با سپاس از شما

فرزاد غفاری (آمستردام)

*************************

هموطن محترم، آقای فرزاد غفاری،

نوشته من در رابطه با يک مقطع معين تاريخی وطنمان ايران می باشد، يعنی 56 سال قبل.روی اين اصل کوچکترين ربطی به نظام کنونی حاکم بر ايران ندارد . من در آن نوشته اصولا چيزی در رابطه با جمهوری اسلامی ننوشته ام.

اما من براين نظرم که بخاطر مخالفت با جمهوری اسلامی ،ما حق نداريم تاريخ گذشته وطنمان را آنچنانکه سياست و شعارهای امروزمان طلب  می کند بنگارش درآوريم.

بيان اين موضوع که روحانيت در زمان دکتر مصدق در «عرصه سياست روز» حضور داشته اند ، واقعيتی انکار ناپذير است.وانگهی نفی آن واقعيت، کارگشاه هيچ يک از مشکلات کنونی حاکم برجامعه نخواهد بود!

ما برای اينکه بر امر «جدائی نهادمذهب ازنهاد دولت » تاکيد کنيم ، اصولا ضرورت ندارد تا تاريخ دوران دکتر مصدق را وارونه جلوه دهيم.در آن روز گار اين خواست هنوز به يک خواست اجتماعی تبديل نشده بود. من در جلد اول کتاب دکترمحمد مصدق و «راه مصدق» به اين موضوع اشاره کرده ام.

حرف من در آن نوشته مورد بحث اينست که دکتر مصدق با اين واقعيت تاريخی آشنائی داشت ، که « روحانيت در عرصه سياست روز ايران حضور داشته اند» . درپيروزی ملی شدن صنعت نفت در سراسر ايران برهبری دکتر مصدق، بخشی از روحانيت از جمله آيت الله کاشانی نقش بزرگی ايفا کردند، حتی در پيروزی قيام سی تير 1331 و همچنين در شکست حکومت ملی در 28 مرداد 1332 .

موضوعی که امروز مطرح است «جدائی نهاد مذهب از نهاد دولت است » و بعنوان يک فرد دمکرات خواه مصدقی و خواه غير مصدقی، بايد از آن خواست پشتيبانی کرد.

 ما سوسياليست های مصدقی  در طول حيات سازمانيمان ، يعنی 25 سال روزگار ( سازمان ما در روز 30 تير 1363 تأسيس شد) ، از پيشقدمان طرح اين خواست بوده ايم و در بسياری از نوشته ، حتی در نقد نظرات آقايان خاتمی ، دکتر يزدی، مهندس سحابی ، دکتر سروش و ... موضوع جدائی نهاد مذهب از نهاد دولت را بطور صريح و واضح مطرح کرده ايم.

در زير به لينک چند نوشته در اينمورد مشخص و همچنين  نقش آيت الله کاشانی و همفکرانش در 28 مرداد، اشاره می کنم. اگر وقت کرديد، آنها را بخوانيد، بعدأ می توانيم با هم صحبت کنيم که اختلاف شما و من در رابطه با مصدق و «راه مصدق » بر محور کدام يک از ارزش های سياسی دور می زند ؟

ما با هموطنانی که از خواست «جدائی نهاد مذهب از نهاد دولت» پشتيبانی می کنند همسو و همنظر هستيم ، ولی از سوی ديگر ما برای مذهب مردم احترام قائليم.

البته ضروريست يادآور شوم که من شخصا و همچنين سازمان ما (سازمان سوسياليست های مصدقی) برای اصلاح طلبی ارزش زيادی قائليم، ولی متأسفانه برداشت ما و سازمانهای اصلاح طلب در داخل کشور در رابطه با ارزش های اصلاح طلبی يکسان نيست و با هم اختلاف نظر داريم. بنظر من جنبش مصدقی، يک جنبش اصلاح طلبی بوده و من خود را ادامه دهنده آن «راه » می دانم !

آيا بهتر نيست يکبار با دقت نوشته مرا مطالعه کنيد تا متوجه شويد که من در رابطه با56 سال قبل صحبت کرده ام و نه امروز!

 

برای من روشن نيست که چرا شما در رابطه با نوشته ای که به امضاء من باشد، پای جبهه ملی ايران ـ اروپا و يا يکی از فعالان آن تشکيلات، آقای ارس را بميان کشيده ايد؟ در خاتمه تاکيد دارم که با شعار و تهمت، هيچ مشکلی را نتوان حل کرد!!

 

چون روی سخن شما با جناب آقای نوری علا بوده ، که رونوشت آن مطلب در اختيار من قرار داده شده است، بخود اجازه دادم تا اين  ايميل را همچنين برای اطلاع جناب آقای نوری علا ارسال دارم.

با احترام

دکتربيات زاده

و اما لينک برخی از نوشته ها

به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران

www.ois-iran.com/pdf144.pdf

www.ois-iran.com/pdf126.pdf

www.ois-iran.com/pdf127.pdf

ww.ois-iran.com/pdf146.pdf

www.ois-iran.com/pdf147.pdf

www.ois-iran.com/pdf151.pdf

www.ois-iran.com/pdf163.pdf

www.ois-iran.com/pdf173.pdf

www.ois-iran.com/pdf184.pdf

www.ois-iran.com/pdf185.pdf

www.ois-iran.com/pdf-205.pdf

و بسياری نوشته های ديگر

*********************************************

با درود و سپاس از درج نظر بنده،

اصلاح طلبی  این روزها به یکی از مواردی تبدیل شده است که بسیار مورد سوء استفاده قرار می گیرد و در پاسخ آقای دکتر بیات زاده بسیار برجسته است.

اینکه  ما زنده یاد دکتر مصدق را اصلاح طلب بدانیم و با این مغلطه اصلاحات در نظام ضد ایرانی حاکم بر ایران را بخواهیم توجیه کنیم و یا امکان پذیر بدانیم ، اشتباه و حتی توهینی بزرگ است.

مصدق بزرگ اگر اصلاح طلب بود (که بود) در چهارچوب قانون اساسی مشروطیت که خون بهای شهدای مشروطیت بود ، اصلاح طلب بود. ولی شما آقای دکتر گرامی از اصلاح طلبی در نظام ولایت فقیه که با حقه به مردم ایران تحمیل شد صحبت و در نهان و گاهی هم آشکارا دفاع می کنید.

این درست است که موضوع بحث شما در مورد مصاحبه ای با دکتر مصدق بود ولی به قول عوام میان دعوا نرخ تعین کردید و سعی در بزرگ نقش روحانیت و موجه جلوه دادن رفتار و سیاست های آنان  دارید.
چرا سر خود را در برف می کنید وفکر می کنید مردم متوجه نیستند.؟؟؟

در پایان اگر نامی از شخص دیری بردم متاسفم ولی دلیل آن یگانگی مواضع شما آقایان درتوجیه نقش مخرب روحانیت از سویی و علاقه مندی مشترک در حفظ نظام با کمی تغیر به سبک خاتمی بود و بس و دلیل دیگری نداشت.

با احترام و سپاس

فرزاد غفاری

*******************************************************************

دربارهء مقالهء «اصلاحات، مصلحت، ضرورت» >>>>

دکتر نوری علا گرامی

مقاله اخیرتان را خواندم و بسیار لذت بردم.  با اجازۀ شما ، آن را هم در سایت پیک خبری ایرانیان و هم سایت معترضه منتشرشان کردم.

قبلا برای شما نوشته بودم: «ما اینروزها بر این اساس  که چه نوع باوری داریم، تیم تشکیل نمی دهیم. ما (بر اساس اعتقاداتمان) یا طرفدار سکولاریسم هستیم یا نیستیم. دو تیمی که هست این دو هستند نه آنها که مثلا به خدا اعتقاد دارند و یا ندارند».

آیا این سنجه ای را که شما هم در پایان مطلب تان یادآور شده اید که همه آن را از شما به یادگار داشته باشند، به این معنا است که شما بعداز این افراد را به اینکه خدا باورند و یا نیستند تقسیم نمی کنید بلکه نسبت به افراد برحسب آنکه بقول شما " آزادی، دموکراسی، پلوراليسم و جامعۀ مدنی ـ يعنی «همۀ چيز های خوب» را می خواهند، قضاوت می کنید؟ البته من پاسخ پرسشم را در این مقاله گرفتم. اما باز از شما می خواهم که بر این گونه موارد بیشتر تمرکز کنید. مطمئن باشید که از طیف دینداران افراد بسیاری هستند که با شما همعقیده اند و حاضرند برای تحقق این فکر حتا جانفشانی کنند. آن چیزی که بیشتر از هرچیز  باعث شده که آنها تا به حال سکوت کنند شک داشتن از مخالفان "جمهوری اسلامی" است از آنکه آنها مخالف صرف نباشند بلکه ضد دین و دین ستیز باشند و یا اینکه در مواقع مختلف از آنها  پیامهای دوگانه و ضد و نقیض دریافت می  کنند. مقصودم شما نیستید. متأسفانه اینروزها اغلب مخالفان جمهوری اسلامی و حتا آنهایی که از همین جبهه "اصلاح طلبان مصلحتی" که به خارج از کشور می ایند همینگونه عمل می کنند. 

به هر حال پیروز و پایدار باشید.

ارادتمند 

حسین میرمبینی

*****************************************************

خانم ها، آقايان! در اين هولوکاست جديد شريک نشويد!

(نامه ای از ژنو) >>>>>

*****************************************************

دربارهء مقالهء «نفس استبداد، نه نوع آن! » >>>>

آقای سردبير سکولاريسم نو

از شما بعيد بود چنين مقالهء نفرت پراکنی را برای انتشار انتخاب کنيد. اين جبهۀ ملی چه خاصيتی دارد که حتی جوانان شجاعی همچون آقای رضوی را در گذشته محبوس می کند و به او می آموزد که از گذشته جز نفرت و خشم چيزی نياموزد و همچنان بر شيپور انتقام و جدا سازی و تفرقه بدمد؟ آيا رهبران جبهۀ ملی واقعاً فکر می کنند که با اينگونه سخن گفتن راهی برای وفاق ملی پيدا می کنند؟ آيا فکر نمی کنند که، جدا از واقعيت های گذشته های دور، بسياری از جوانان ايران، امروز را با پيش از انقلاب مقايسه می کنند و، متأسفانه، بر هر آنچه گذشته چشم می پوشند و چون جبهۀ ملی را در ديروز درگير به قدرت رساندن فقها و امروز درگير باد زن شعله های خشم عليه پهلوی ها می بينند از آن رو می پوشانند؟ آيا واقعاً رهبران جبهۀ ملی فکر می کنند که امکان تجديد حيات حکومت نوع محمد رضا شاهی در ايران وجود دارد يا رضا پهلوی می تواند با چکمه های پدرش در صحنه ظاهر شود؟ يعنی جوانان ايران در اين سی سالۀ پر از بدبختی به هيچ چيز جز ادبيات پر از خشم و نفرتی اينگونه که در سخنرانی آقای رضوی موج می زند دست نيافته اند؟

کاش شما بجای کوشش برای نشان دادن چهرۀ «همۀ» دست اندرکاران سياسی ـ همچون  حزب کارگری يا همين بخش از جبهۀ ملی ـ می کوشيديد همگان را براه دوستی و وفاق بکشانيد.

            من از روشی که انتخاب کرده ايد خوشحال نيستم.

آلمان ـ هوشنگ م.

*****************************************************

سردبیر محترم

مقالۀ حماسی جالبی بود  از جوانی که دوران پرآشوب (به اصطلاح عوام «خر تو خر») ی بيست شهریور تا بيست و هشت مرداد را به یاد ندارد و خاطره ای از دولت های چند ماهه که نان مردم را هم نمی توانستند تأمین کنند  نیز ندارد.

اعدام دکتر فاطمی یکی از حماقت های بی بدیل اعلاحضرت بود که نتیجۀ آن قهرمان سازی از افرادی مثل ایشان می شود. این کار هم مختص جوامع عقب افتاده و استبداد زده ای مثل ایران است.

اگر ایشان زنده بود، بعلت دشمنی زایدالوصفی که نسبت به شاه داشت زودتر از سایر رهبران جبهه ملی به دستبوس امام می رفتند و جمهوری اسلامی را برای ما و اشکان خان رضوی به ارمغان می آوردند ـ همانطوری که خانم ایشان پس از سی سال که از حکومت علما می گذرد به محضر دکتر احمدی نژاد رسیدند و مورد تفقد ایشان قرار گرفتند.

چه بسا اگر آقای دکتر زنده می ماندند و همانند داریوش فروهر به پرخاشگویی (خصلت به جا مانده از حزب سومکا) ادامه می دادند، برادران وضو دار حکم خدا را در جمهوری اسلامی به اجرا می آوردند و از بار گناهان اعلاحضرت در آن دنیا کم می کردند.

من، بر خلاف نظر دهنده قبلی، معتقدم که درج این قبیل مقالات به پالایش فکری جامعه کمک شایانی می کند.

در کارتان موفق باشید.   علی تهرانی

*****************************************************

بدون ارتباط به مقاله ای خاص:

جناب آقای دکتر نوری علا

باسلام

من از طریق آثار دکتر سروش با سکولاریزم آشنا و به آن معتقد شدم. مطمئن هستم شما کتاب های ایشان را مطالعه نکرده اید. جالب اینکه رژیم هم ایشان را به سکولار بودن متهم می کند. به نظر من هیچ کس بهتر از ایشان نتوانسته است، خصوصاً برای دانشجوهای ایرانی، این مسئله را روشن کرده باشد.                                         

یکی از دوستاران نوشته های شما ـ ت.ن.

*****************************************************

دربارهء مقالهء «پيوند مهلک فقه و فساد» >>>>

آقای نوری علاء

من این شانس را دارم که برخی مقالات "جمعه گردی ها" را بخوانم. با آشنایی دیرینه که به مبانی فقهی و مناسبات حوزوی دارم، خوشم می آید که برخی روشنفکران ما، هرچند بسی دیرتر از دهۀ چهل، به این نوع مطالب عنایت داشته و نقدهای مفیدی را مطرح می کنند. در عین حال، چه بسا بخاطر همان دیرکرد، اشتباهاتی هم در این نوع کارها، شامل کارهای شما، دیده می شود که لابد بدتان نمی آید که اشخاص سهمی از مسئولانه برعهده گرفته و یادآور شوند. اینک برخی تذکرهای اینجانب بطور اجمال:

الف: "فقه" در این مدت هیچ رشدی نکرده است تا چه رسد رشد سرطانی. آنچه گسترش یافته است، تنها خرافه هایی است که گاه نام فقهی دارند مانند اصل "ولایت فقیه" و تبعات آن. و گاه مانند چاه جمکران، نام عقیدتی دارند. شاید تعبیر خرافه در همین این موارد نامناسب باشد چرا که بسیاری از اینها بطور عامدانه بدست قدرت و قدرت پرستان رنگارنگ طراحی و "نظریه پردازی" می شوند.

ب: انواع کلاه شرعی تحت عنوان رسمی-  فقهی دیرنیة مشهور "حیل شرعیه" در میان فقهای مختلف شیعه و سنی از قرون دور - دست کم از قرن4 هجریج سابقه دارد. با این تفاوت که اینک دستگاه حکومتی بزدگی به تناسب قرون20و21 به تولید و بازتولید آنها نیازمند است.

ب: وقتی به درستی از ناتوانی مدرنیسم زورکی پهلوی ها و تسلیم محتوایی مشروطه به مشروعه سخن می گویید، آیا می خواهید بگویید امیدی نیست مگر نتایج چالش طولانی تضادهای ناشی از کهنگی فقه و تازگی مقتضیات زندگی؟ شاید این برداشت ناصحیح من از نوشته های شما باشد. اما بهر روی، بخواهیم یا نخواهیم در ایران ما - نیرومندتر و گسترده تر ار دیگر کشورها و جوامع موسوم به اسلامی- یک چالش درونی میان مسلمانان وجود دارد که - درحد اطلاع من- به صفوف حوزویان هم سرایت وسیعی کرده است. اینجا پرسش این است که آیا باید 40 سال دیگر صبر کرد تا روشنفکران ما به این پدیده نیز نگاه کرده و وحدت-تضادهای خویش را مشخص کرده و راه های عمل مشترک را پیدا کنند؟

شخصا فکر می کنم که شتاب تحولات جهانی به ما اجازه نمی دهد تا تأخیرهایمان را تکرار کنیم. تا نظر شما چه باشد. چنانچه دوست داشتید و در این مقوله بحثهایی بازکردید، امید می رود که به امیدهایی دست پیدا کنیم. و گرنه از من بهتر می دانید که برخی تعمد دارند با تفسیرهای انتقادی از مشروطیت و.... این نتیجه را بگیرند و القا کنند که همه چیز دست "انگلیسیها" است و دخالت نیروهای ملی به جایی نخواهد رسید چرا که جامعه آمیخته به فرهنگ کهنة فقه است!

با سلام هایم. گیلک

 

توضيح نوری علا: با تشکر از محبت شما. من هم خوشحالم که خوانندگانی چون شما دارم. اما ای کاش توضيح مفصل تری می داديد تا می فهميدم که دقيقاً لغزش هايم کجا بوده است. اتفاقاً همين که در دهۀ چهل کسی به فقه نمی پرداخت نشانۀ آن است که اين پديده بصورتی طبيعی راه خروج و انحلال را پيش گرفته بود و تنها سرطان انقلاب اسلامی باعث شد که اين عضو زائد شروع به رشد سرطانی کند. آيا پيدايش مجلس خبرگان، مجمع تشخيص مصلحت، فتاوی آيت الله خمينی، حلال و حرام کردن های بسيار، طرح امکان تعطيل توحيد در صورت مصلحت، تبليغ متعه و صيغه، و هزاران امر ديگر نشان از رشد سرطانی فقاهت ندارد؟ پيشرفت که هميشه نبايد مثبت باشد!

            هنگام نوشتن اين مقاله، يک بند آخر هم به آن اضافه کرده بودم که در آن راه حل هائی را که در نظر داشتم به اختصار مطرح کرده بودم. اما، در آخرين لحظه، آن بند را حذف کردم؛ با اين تصور که دردشناسی را بهتر است از مداوا جدا کرد و به اين دومی مستقلاً پرداخت.

            بهر حال از راهنمائی های ارزشمند شما متشکرم.

*****************************************************

دربارهء مقالهء «بی مصدق هم می شود ملی بود، بی کورش اما، نه!» >>>>

آقای نوری علا

مخدوش کردن یک شجصیت ملی سبب بهبود بخشیدن به شخصیت دیگری نمی شود. برای من کوروش در 2500 سال پیش هماندقدر ملی است که مصدق در چند دهه قبل. ازهیچ گونه شباهتی نه از دیدگاه زمانی و اجتماعی با هم قابل مقایسه نیستند/از شما خواهش می کنم بیایید با هم نه تنها این دوشخصیت ملی را بلکه تمام بزرگان امان ازجمند بدانیم. فراموش نکنیم این بزرگان هویت ملی ما هستند. یک داستان کوتاه برایتان می فرستم ، نمی دانم تا چه حد به نطر شما در رابطه با داشتن هویت و کوروش مربوط می شود.

دوستدار و مخالف عقیده شما> اردوخانی بروکسل

 http://www.ordoukhani.blogfa.com/post-278.aspx

وبسایت من

http://www.ordoukhani.blogfa.com/cat-9.aspx

***************************************************

دوست گرامی

مقالهء مرا درست نخوانده ايد. من به اندازه کافی در مورد شخصيت دکتر مصدق نوشته ام. اينجا حرف چيز ديگری است!

اگر وقت کرديد اين مقاله را هم بخوانيد:

http://www.puyeshgaraan.com/ES.Articles/ES.Articles.bozorgaast-e-mossaddeq.htm

نوری علا

***************************************************

دربارهء مقالهء «نسل سوم اسلام فروشان»>>>

جناب سردبیر محترم : 

شما در مقدمه مقاله آقای سیامک مهر نوشته اید:

«ما خواستار جدا کردن قدرت حکومت از دست دينکاران و قدرت قانون گزاری و آموزش و پرورش از همهء شرايع مذهبی هستيم؛ تا يکی ـسوار شده بر قدرت به جان بقيه نيافتد. بقيهء بحث ها، بين دينداران و بی دينان، يا بين خود دينداران (مثلاً بين سنت مداران و اصول گرايان و نوانديشان و هر نحلهء ديگر)، می تواند و بايد، در آزادی فراهم شده بوسيلهء حکومت سکولار ادامه يابد.»

از شما می پرسم آیا ما اکنون به آن حکومت سکولار رسیده ایم که بتوان گفت اینگونه بحث ها باید در یک شرایط ازاد برای همه مهیا باشد؟

شاید ما اینک در یک کشور خارجی بر حسب وجود "سکولاریسم" آزاد باشیم تا هر سخنی را بگوییم و به کسی هم پاسخگو نباشیم. اما آیا ما ایرانیان در آن شرایطی قرار داریم که بخواهیم هرمطلبی را با هر محتوایی بگوییم و منتشر کنیم ؟ آنهم مطلبی را که جز دشمنی و تفرقه خاصیتی ندارد و می تواند همه ما را از هدف اصلی مان دور  سازد.

 شما سردبیر محترم - که اعتقادی به عوالم غیبی ندارید، بلکه خودتان بنوعی مخالف و ضد آن هم هستید ـ آیا قادر هستید که به خودتان و همه ضد مذهبانی چون آقای سیامک مهر  و حتا همه " آته ایست ها" یی که لزوماً ضد مذهب نیستند، به آن خواسته که می فرمایید "جدا کردن قدرت حکومت از دست دینکاران است" ، جامه عمل بپوشانید و همهء ما را به آن میدان آزادی برسانید که که در پناه سکولاریسم بتوانیم از عقایدمان دفاع کنیم؟

آیا شما می توانید به خودتان و به تنهایی (یعنی بدون من و ماهایی که دینی هستیم اما طرفدار سکولاریسم)، این کار را به سامان برسانید؟ 

از آقای سیامک مهر می پرسم آیا ایشان قادر هستند با کمک نوری علاها، ما را به آن میدان آزادی برسانند (با توجه به اینکه اکثریت جمعیت ایرانیان را مذهبیون تشکیل می دهند و اینکه ابزارهای اعمال قدرت امروز در دست کسانی است که از قبل دین روزی می خورند و به قدرت رسیده اند). ضمناً، آقای مهر نقشه و هدفش را در آخر نامه شان تشزیح کرده اند! 

از آقای نوری علا می پرسم آیا من جزو "دینکاران" محسوب می شوم که جز خودم هیچ پیروی ندارم که بخواهم بعنوان "یک خر مرد رند" فریببش بدهم؟

 

آقای سردبیر محترم،

بلاهت هم حدی دارد که اگر از آن تجاوز کند تبدیل به ستم گری می شود که نمی توان در مقابل آن انسان خاموشی گزیند. سکوت کردن در این مواقع خودش فسادآور و بنوعی  ستم خیز است.

من اما از آن رو برای سایت شما مطلب فرستادم که شما را (علیرغم باورهای متضادمان) اندیشمندی ایران دوست و مومن به "سکولاریسم" یافتم. شما اگر خودتان اذعان نمی کردید "سکولاریسم نیاز اصلی و نخست جامعهء ما است" و اگر  در مقدمهء نامه های من به آقای منتظری اشاره نمی کردید که  نحوهء "استدلال ها در اين مکاتبات نور مستقيمی بر ضرورت طرح «سکولاريسم»، بعنوان نياز نخست جامعهء کنونی ما می اندازد". هرگز مطالبم را برای شما نمی فرستادم.

 

آقای سردبیر،

ایشان خود در پایان مطلب شان نوشته اند: 

"در پایان خطاب به اسلام فروشان از هر قسم و قشر و نحلهء فکری با هر نوع اسلام ناب محمدی که تبلیغ می کنند، واقعیتی را یادآوری می کنیم. حقیقت این است که من و ما و ایرانیان، نقشهء دیگری در سر می پرورانیم. سی سال سلطه و ستم حکومت اسلامی فرصت غیر قابل تکراری در اختیار ما نهاده تا تمامی اشتباهات و ندانمکاری های تاریخی خود را جبران کنیم. ما ایرانیان تصمیم گرفته ایم که نه فقط جمهوری اسلامی، بلکه اسلام را از سرزمین خود براندازیم. در فکر آنیم که آشی برای اسلام فروشان بپزیم که یک وجب روغن رویش ایستاده باشد!"

شما آقای نوری علا که معتقدید "طرح سکولاریسم نیاز نخست جامعه ما است"، و شمایی که می دانید اکثریت جامعه ما را مسلمانان تشکیل می دهند، و شمایی که می دانید امروز "دینکاران مذهبی" با در اختیار گرفتن همه ابزار قدرت (و فریبکاری مذهبی) دست همهء ما را از اعمال قدرت و هرکار مؤثری که بتواند آنها را از قدرت بیندازد، بسته اند، آیا شما هرگز از ایشان پرسیده اید که:

این "من و ما و ایرانیان" چه کسانی هستند؟ شما ایرانیانی که تصمیم گرفته اید از این غلط های زیادی بکنید مجموعا چند نفرید؟ ابزار شما برای اعمال قدرت چیست؟

حیف از وقت، که بخواهم آن را صرف پاسخ به چنین ساده لوحانی کنم.

من اما این کامنت را خطاب به شما نوشتم که فکر می کنم  بر اساس مسئولیتی - که خود بر عهدهء خود نهاده اید- بر وظیفه تان می گذارد تا پاسخ آن سئوالات را از این قبیل از کسان دریافت دارید.

 

آقای نوری علا 

باز یاد آور می شوم: ما ایرانیان بر حسب باورهایمان دو تیم بازی تشکیل نداده ایم. ماها داریم با هم جنگ می کنیم. از قرار معلوم شما نیز به این مسئله توجهی ندارید. چراکه اگر می داشتید، بر حسب اینکه می فرمایید ضرورت نخست جامعه ما "سکولاریسم" است، آنگاه باید دانسته باشید که ایرانیان (علی رغم اینکه به چه باوری تعلق دارند)، یا خواهان جدایی دین از حکومت اند و یا نیستند.

به نظر شما آیا من (حسین میرمبینی) خواهان سکولاریسم هستم یا نیستم؟ و آیا آقای سیامک مهر که به اعتراف خودشان در پی این نقشه و هدف اند که "یک آشی برای من و امثال من بپزنند که یک وجب روغن رویش ایستاده"، آیا ایشان اصلاً معتقد به سکولاریسم هستند یا نیستند؟ اگر هستند که نباید اینگونه حرف بزنند! و اگر نیستند از شما انتظار است که یا مطالب ایشان را منتشر نکنید و یا اگر منتشر می کنید، اسم ایشان را در ردیف همان آیت الله هایی قرار بدهید که مخالف و دشمن سکولاریسم هستند.

 

با تشکر 

حسین میرمبینی

 

*****************************************************

دربارهء مقالهء «رضا پهلوی، رهبر اپوزيسيون يا پادشاه ايران؟»>>>

آقای فتحی!

حقا که در همين آغاز راه نشان داديد که در راستای اتحاد هنوز زبان دوستانه را ياد نگرفته و همان «سلطنت طلب» نام عوض کرده و «هوا خواه پادشاهی» شده هستيد که مسئوليت حداقل پنجاه در صد شکست اپوزيسيون را بر عهده دارند. آخر، عزيز من، اين چه زبان گزنده ای است که در متن آشتی کنان بکار گرفته ايد. آيا اگر با زن و بچه تان هم قهر کنيد وقت آشتی زبان به سرزنش و طعنه و نيش می گشائيد؟ آخر چگونه يک جمهوری خواه عاقل می تواند با شما کنار بيايد و اتحاد کند؟ آقاجان، کمی از هوای لطيف ونکوور کانادا بيرون بيائيد و به فکر حال و هوای ما گرفتاران در وطن باشيد. بيشترين لطمه را به حيثيت و مقام آقای رضا پهلوی، طرفدارانی چون شما زده اند و ايشان حق دارد که بنالد که «چون نيک نظر کرد پر خويش در آن ديد ـ گفتا ز که ناليم که از ما است که بر ما است».

از تهران دق کرده ـ مرتضی شاهسون (اسم قلابی است ـ شما نمی گذاريد که جرأت کنيم و اسم واقعی مان را توی صورت جمهوری اسلامی بکوبيم!)

****************

بادرود و سپاس

            هم میهن نازنین، امیدوارم این نوشتار شما که بعنوان پرسش از طیف  به اصطلاح جمهوری خواه ایرانی است بی پاسخ نماند و برای یکبار حداقل به شما مبارزین راستین داخل کشور پاسخ داده شود! من، بعنوان یکی از دشمنان رژیم دژخیم جمهوری جهل و جنون اسلامی و پیرو نظام پرافتخار شاهنشاهی و پادشاهی رضا شاه دوم، از شما مبارزین داخل کشور که از نزدیک شاهد فقر ، فحشا و اعتیادی که همین طرفدران جمهوری برای ملت ایران به ارمغان آوردند، سپاسگزارم که با درایت این نوشته را پخش کردید. شاید، و باز میگویم شاید این طیف در خواب فرو رفته بیدار شوند و بخوانند و بشنوند که نظر مبارزین و ملت دربندی که ظلم و ستم و جنایات این خیانت پیشگان را از نزدیک با تمام وجود حس می کنند در  داخل کشور چیست.

            شوربختانه طرفداران جمهوری، بخاطر عملکردشان در سی سال گذشته، فاقد حمایت مردمی داخل و خارج از کشور هستند و تنها به همین رضایت دارند که چون این رژیم ننگین حاکم بر ایران و ایرانی دارای واژهء «جمهوری» است و هیچ یک ازگروهک های گوناگون ریز و درشت، با ایدهء جمهوری خواهی، موقعیتی برای بدست آوردن قدرت ندارند، پس بخاطر تنها همین «نوع» رژیم حد اقل 50% از آرزو شان بر آورده است و تنها مشکل شان سهمی است که از این انقلاب می باید بدست آورند و، بازهم بدلیل عدم لیاقت، موفقیت چشمگیری بدست نیاوردند، حال مدعی ربوده شدن انقلاب ننگین 1357 بدست ملایان شده اند و فراموش کرده اند شعارهای «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» و یا «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» را که همین طرفدران «جمهوری» خواهانش بودند!

            تنها نگرانی این طیف به این دلیل است که چنانچه با طرفدران نظام پادشاهی  اتحاد و همیاری کنند و در فردای ایرانی آزاد نتوانند رأی اکثريت ملت را بدست آورند باز سرشان بی کلاه میماند ولاغیر! 

این فرصت طلبان و خود بزرگ بینان، نه در گذشته به فکر ملت بودند و نه در حال حاضر و نه در آینده. همانگونه که در نظام گذشته با مهر و خواست شخص پادشاه ایران اکثر این تاریک نظران و کینه ورزان به سمت وکالت و وزارت نیز رسیدند و پشت میز صدارت نشستند ولی  بجای خدمت به ملت، موجب نارضایتی و با خیانت و خود فروشی باعث نابودی ایران و ایرانی شدند، چرا که خود خواهی و خود بزرگ بینی گریبانشان را در بر دارد و واژهء «از خود گذشتگی» در فرهنگ و مرامنامهء این طیف قابل دیدار نیست ،

پاینده ایران ،

شهریار فتحی ـ  ونکوور کانادا

*****************************************************

دربارهء مقالهء «جامعه شناسی نوانديشی الگودار»>>>

جناب آقای نوری علا،

با سلام،

از فرود مقاله جنابعالی بوی خوشی به مشام نمی رسد.

اگر الگوی نو اندیشی دینی در ایران باید نواندیشی دینی در غرب باشد، پس الگوی نو اندیشی غربیان چه چیز بوده است؟ از خودشان اختراع کرده اند یا آنها هم الگویی را دنبال کرده اند؟ الگوی آنها چه بوده است؟ الگوی الگوی آنها که بوده است؟

منتسب کردن نواندیشی دینی در ایران به نواندیشی غربی ، ادامه همان مسیری است که در نامه قبلی در باره سکولاریسم به شما گفتم. اگر از خلق گفتمان جدید که خود را در چهارچوب الگوهای موجود محصور نمی کند عاجز باشیم ، همواره تکرار کننده حرف دیگران به صورتی کمرنگ و بی رمق خواهیم بود که می خواهیم پا جای پای دیگران بگذاریم بدون اینکه خودمان را بشناسیم.

از قضا نمونه کامل و تمام عیار این خودشناسی بدون گرفتار شدن در الگوهای غربی ، همان علی شریعتی است که آغاجری  و هزاران هزار انسان نو اندیش دیگر را زاده است. ولایت فقیه زاییده علی شریعتی نیست.  کسانی که چنین نسبتی به شریعتی می دهند، در اخلاص کلامشان باید تردید کنند. شریعتی می خواست با تکیه بر ارزش های بومی ، انسان آزاد ، عارف ، و عادل را بر صدر بنشاند و محور قرار دهد و در کار خود موفق بود. جمهوری اسلامی نه نتیجه کار شریعتی بود و نه نسبتی با اندیشه های شریعتی داشت. کلیه شریعتی دوستان و شریعتی شناسان در همان ابتدای امر در مقابل جمهوری اسلامی قد علم کردند. از شما که  انسان آزاد اندیش و رها از جزمی به نظر می رسید ، انتظار می رود در این کار نامقدس شریعتی ستیزی شریک نشوید ، نه به خاطر تقدیس شریعتی ، بلکه لااقل به احترام آغاجری ، یوسفی اشکوری ، احمد زید آبادی ، تقی رحمانی ، عزت الله سحابی و بیشمار کسان دیگر که شاگردان و دوستان شریعتی هستند ولی برای آزادی انسانی و جدایی دین از دولت که ظاهرا گوهر کلام جنابعالی نیز هست ، نه فقط عمر خود را گذاشته اند که بهای سنگین آن را نیز پرداخته اند.

حاشیه رفتم. غرضم این بود که اگر به گوهر انسانیت ، قبل از هویت ملی و مذهبی و تاریخی و سیاسی او ایمان داشته باشید ، که دارید ، باید بازگشت به این هویت را که فقط نیازمند نگاهی برون مذهبی و برون ملیتی است به رسمیت بشناسید ولو در غیاب الگوهای خارجی ، خصوصا مدل های غربی آن. نو اندیشی عاریتی ، سکولاریسم عاریتی ، سوسیالیسم عاریتی ، دموکراسی عاریتی ، و هر چیز عاریتی دیگری ، وصله نا ساز می شود بر تن جامعه ای که خود سازنده و زاینده اینها نبوده است.

با احترام

علی محمد تهرانی 

 ************************************

دوست ناديده، جناب آقای تهرانی

با تشکر که از کلمات محبت آميز  و حسن ظن تان در مورد نيات من، چند نکته را عرض می کنم:

1. من هرگز نگفته ام که الگوی نوانديشان ما همان نوانديشی غربی است بلکه اعتقاد دارم که الگوی آنها مجموعهء ارزش های انسان مدار، تکثرخواه و سکولاری است که در غرب ساخته و پرداخته شده و در اعلاميه های گسترده ای که برای انسان شرط و شروط نژادی و مذهبی و جنسيتی نمی گذارند مندرج گشته اند. از نظر من نوانديشی آگاه به اينگونه الگوهاست که می تواند مسلمانان را در روز عيد فطر برای هواداری از «حقوق بشر» گرد هم آورد و يا سخنان سجيده و دلکش آقای آغاجری را موجب شود. تجربهء نوانديشی دينی در غرب تجربه ای موضعی و زمانمند و، در نتيجه، يکتا بوده است و نمی تواند الگوی نوانديشان ما باشد. اما آن مجموعه از ارزش ها که گفتم حتماً الگوی نوانديشان ما هست ـ چه بخواهند و چه نه. و حاصل اين نو انديشی هم ادغام آن ارزش ها در گيتی شناخت دينی مسلمانان ايران خواهد بود. الگو داشتن به معنای «همان راه را رفتن» نيست. سرمشق را ـ در ذيل آن ـ هرکس به خط خود تکرار می کند.

2. اينقدر هم از «عاريت» نترسيد. همهء زندگی من و شما عاريتی است. گاه از نجد عربستان می آيد و گاه از قلب اروپا. همهء ملت ها که نبايد «چرخ را دوباره اختراع کنند!» سکولاريسم و سوسياليسم و دموکراسی هم دارای تعريف هائی چند خطی هستند و ارزش هائی لامکان و لازمان به شمار می روند که می توانند الگوی ما شوند. اما اينکه چگونه اين تعريف ها را در خاک مذهب و فرهنگ خود متوطن می کنيم بستگی به همت و شهامت و آزادفکری خود ما دارد.

3. البته که دکتر شريعتی به خواب هم نمی ديد که، فقط چند سالی پس از مرگ مشکوکش، شاه ايران جای خود را به ولی فقيهی چنين مهيب خواهد داد. اما او، همچنان، مسئوول نوسازی و باز آفزينی مفاهيم «امت» و «امامت» و گريز اسلامی از سکولاريسم و کثرت گرائی است. همانطور که در مورد خود من (با کلماتی ديگر) فرموده ايد؛ حسن نيت اشخاص نمی تواند اشتباهات آنها را پنهان کند.

4. درست است که همهء آقايانی که نام برده ايد از آبشخور انديشهء دکتر شريعتی سيراب شده اند اما اکنون هر يک از آنان يلی بس داناتر و انسان مدارتر از ايشان شده اند. دليلی هم ندارد که تا آخر عمرمان مريد معلم کلاس ششم خود باشيم. حرف های آقای آغاجری را با سخنان شريعتی مقايسه کنيد تا ببينيد که ما، از آن مرد تا به اين يکی، چه مسافت بلندی راه آمده ايم.

5. و عاقیت اينکه نقد تفکر شريعتی را ـ که اتفاقاً بهتر است از ناحيهء شاگردان او صورت گيرد ـ با آنچه «کار نامقدس شریعتی ستیزی» می خوانيد اشتباه نگيريد و از آن آدم خاکی متفکری افلاکی و مقدس نسازيد.

باری، از اينکه به مطالبم توجه و عنايت داريد تشکر می کنم.

اسماعيل نوری علا

************************************

جناب نوری علا ، 

با تقدیم سلام مجدد و سپاس از درج نظر من و همچنین توجه و پاسخ شما.

در مورد بندهای 1 و 2 و 4  از پاسخی که مرقوم کردید با شما هم عقیده ام. 1- به الگوها باید نظر کرد 2- همه چیز را نباید از صفر شروع کرد 4- شاگردان شریعتی از استاد سر شده اند ( اگر چه مقایسه شاگرد الآن با استاد 30 سال پیش منصفانه نیست، همانگونه آقاجری، آقاجری 30 سال پیش نیست) .

 در مورد بندهای 3 و 5 ، همانگونه که گفتم، قصد تقدیس شریعتی یا افلاکی کردن او را ندارم. اگر واکنشی نشان می دهم به خاطر این است که دادن بعضی نسبت ها را به شریعتی روا نمی دانم. اگر نگاه شما به شریعتی اینگونه است، که  به نظر من حتماً دلیل تاریخی دارد، نگاه من و بسیاری دیگر به شریعتی اینگونه نیست. روح کلام شریعتی حسن و حسین و امت و امامت نبود. روح کلام شریعتی، برابری خواهی بود در سایه آزادی و با پشتوانه عرفان. اگر از حسین می گفت، برای احیای روح آزادگی و ظلم ناپذیری او بود بین کسانی که او را بی دلیل می پرستیدند. اگر از امت می گفت، برای یکپارچه کردن و انسجام مردمی می گفتت که هر کدام ساز خودشان را می زدند، در حالیکه جهل و ظلم و نابرابری همه گیر بود. اگر از اسلام می گفت، برای نزدیک شدن به گوهر عرفان و معنویت بود نه به تخت نشاندن فقه و فقاهت. مثلث او اسلام- سوسیالیسم- اگزیستانسیالیم بود که در دل آن عرفان، برابری و آزادی را جستجو می کرد. عرفان،  که رابطه فرد با خدا را از واسطه ها بی نیاز می کند و بنابر این آدمی را از دستگاه پر فساد روحانیت و دخالت دین در دولت بی نیاز می کند. برابری، که آدم ها را در گوهر یکی می داند و تاب جور و  تبعیض و شکنجه و بی عدالتی را نمی آورد، و آزادی، که انسان را موجود مختاری می داند که خود انتخاب کند هر چه را که می خواهد بدون تحمیل.

اینها مگر چیزی غیر از آن است که شما و بنده می خواهیم؟

شریعتی در نگاه من این گونه است. مقدس است؟ نه! افلاکی است؟ نه! خاکی خاکی است! اما ضد تکثر نیست ، چون آزادی را می پرستد و می خواهد که بر صدر بنشاند. مروج ولایت فقیه است، صرفا به خاطر امت و امامتش؟ نه! چون از اساس با دستگاه روحانیت مخالف است. بنیادگرای ضد سکولاریسم است؟ نه! چون خدا را در خلوت خالص خودش می خواهد، و شکایتی ندارد اگر دیگران را خدای دیگری باشد، بنابراین چاره ای ندارد جز اینکه خدای خودش را از محل نزاع اجتماع و اقتصاد و سیاست بیرون بکشد.

باز هم تکرار می کنم: قصد دفاع از شریعتی را ندارم، که دیگر نیازی به این دفاع ها ندارد. قصدم تنها جلوگیری از رواج یک نسبت نارواست. شاید برای شما که از هم عصران او هستید و درست زمانی که در اوج روشنفکری و آزاد اندیشی بودید، شاهد بودید که او از حرف های کهنه برای رسیدن به مقصود خود استفاده می کرد، سخت باشد که او را نو اندیش، آزادی خواه و تکثر طلب بدانید، ولی برای من و امثال من پلی بود از جهان مذهب و خرافه و سنت، به جهان آزادی و اندیشه و نوگرایی.

            با احترام و دوستی

 علی محمد تهرانی 

*****************************************************

دربارهء مقالهء «استقلال حوزه ها، میراث هزار سالۀ روحانیّت»>>>

با سلام و خسته نباشید خدمت آقای نوری علا و دست‌اندرکاران سایت محترم سکولاریسم نو 

درباره ی این مقاله‌ی آقای عالمیان می‌گویم:

با یک سطر دکتر نوری علا در پایین مقاله، موافقم. دیگر این که هیچ یک از مستندات ایشان منطقی و صحیح نیست. و بعضا به منابعی استناد جسته که به وسیله‌ی تحریف کنندگان تاریخ گردآوری شده است.

برای مثال ایشان در بند "ب" نوشتار خود، سخنی از امام چهارم شیعیان به میان می‌آورد، سپس تلاش امامان شیعیان برای استقلال از حکومت وقت را با تلاش زعمای حوزه یکی می‌داند و با این پیش‌زمینه دروغی بزرگ به مخاطب می‌گوید که "روحانیت شیعه از جهت مالی مستقل بوده و هست". پرواضح است ایشان ابایی از دروغ‌پردازی ندارد. استناد ایشان به گفتار امام چهارم شیعیان چه گونه مدعای‌شان را اثبات می‌کند؟ مگر هرآن‌چه که امامان شیعیان -که به نیک‌کرداری و راست‌آیینی ایشان باور دارم- علمای شیعه جامعه عمل پوشانیده اند؟ وانگهی چگونه می‌شود وابستگی حوزه‌های علمیه را به حکومت‌های وقت نادیده گرفت؟ به راستی ملاصدرای شیرازی، یا سهروردی جز برای ناسازگاری علمای درباری با ایشان، مورد غضب جامعه‌ی حوزه  علمیه و حکومت قرار گرفتند؟ آیا روسای حوزه - یا به تعبیر شما زعما - رابطه ی دو طرفه با حکومت نداشتند؟ و یا اشاره کنم به همین معاصر خودمان و رفتاری که جامعه‌ی حوزه تحت تاثیر حکومت اسلامی! با علامه طباطبایی، آیت‌الله شریعتمداری، آیت‌الله صالحی نجف‌آبادی، آیت‌الله منتظری و بسیاری دیگر از دانشمندان اسلامی داشت. و باز اشاره کنم به ردیف بودجه‌هایی که از سوی دولت و مجلس جمهوری‌اسلامی برای حوزه‌علمیه و مجامع تحت آن قرار می‌گیرد - که البته باید یادآور شوم که سهم بزرگی از این بودجه به جیب بسیاری از همین زعمای حوزه می‌رود و نه طلاب - . آیا این حوزه وابسته نیست؟

البته و صد البته هیچ انتظاری از نویسنده‌ی نوشتار، و هم‌فکران‌شان ندارم تا در جهت یافتن آگاهی و شناساندن آن به مخاطبان خویش گام بردارند، تنها خواستم اشاره‌ای کنم به دروغ بزرگ ایشان.

با آرزوی شادی و موفقیت برای شما

تا آزادی ایران و ایرانی

محمد عليجانی

*****************************************************

اسماعيل نوری علا: از آنجا که مطالب مندرج در اين مقاله، در نظر من، اغلب فاقد واقعيت هستند، به خواننده پيشنهاد می کنم که در جوار آن نگاهی هم به اين سه مقالهء من بياندازد:

خدمت ناخواستهء ولايت فقيه به سکولاريسم!

بازگشت خونين به اجتهاد

ارتباط تاريخی ايران با جنوب لبنان

*****************************************************

دربارهء مقالهء «ملت مسلمان ايران» وجود خارجی ندارد!>>>

آقای نوری علا

جناب دکتر احمدی نژاد امروز جواب مقالهء شما را داده اند. باز هم حرفی داريد؟ لطفاً جواب ايشان را که در زير هم آورده ام در اين لينک ببينيد:ت

http://www.isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1207421&Lang=P

دكتر محمود احمدي ‌نژاد در ديدار نمايندگان اقليت هاي مذهبي در مجلس شوراي اسلامي با تاکيد بر اين‌كه "اقليت‌هاي مذهبي عضو جدايي‌ناپذير خانواده بزرگ ايران هستند" گفت: "سخنان تفرقه‌آميز دشمنان تاثيري در روابط و رفتار متقابل اين خانواده بزرگ ندارد". به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، رييس‌جمهور تاکيد کرد: "ايران يک خانواده و يک ملت بزرگ است و اقليت هاي مذهبي ايران از همه حقوق قانوني در کشور برخوردار هستند". وي اضافه كرد: "همهء ما ايراني هستيم و با هم روابط انساني داريم و اقليت‌هاي ديني در همه ادوار پا به ‌پاي ملت ايران مبارزه کرده و حتي در راه انقلاب اسلامي، شهيد داده‌اند". به گزارش سايت اطلاع رساني رياست جمهوري، دكتراحمدي‌نژاد گفت: «ما يک خانواده و يک ملت بزرگ هستيم و بازي ‌هاي تفرقه‌آميز دشمنان تاثيري در رفتار متقابل ملت ايران با يکديگر ندارد». در اين ديدار نمايندگان اقليت‌هاي مذهبي نيز ضمن قدرداني از رويکرد دولت نهم به جامعه اقليت‌ها، ‌به طرح برخي مشکلات و نيازهاي خود پرداختند».ی(محسن فيلسوف زاده)ت

*****************************************************

با وجود وارث مسلمان ارث به کافر نمی رسد!

لطفاً اين عکس را هم برای روشن شدن دوستان منتشر کنيد تا فتوای مقام معظم رهبری را همگان ديده باشند

 

*****************************************************

ميدان سرگردانی   ـ   نامهء کوتاهی از شيراز

آقای دکتر نوری علا

به ضمیمهء این ایمیل عکسی از میدان اصلی شهر مرودشت می فرستم. از این میدان، با این شکل و شمایل، یک خط مستقیم به درازای 10 کلیومتر به پلکان تخت جمشید ختم می شود. از همین میدان یک خط مستقیم دیگر به درازای 45 کیلومتر به بارگاه پادشاه غزل ایران، حافظ، ختم می شود. باز هم از اين میدان یک خط مستقیم دیگر به درازی 400 متر به اولین کارخانهء قند ایران که رضا شاه در سال 1314 بنا نمود ختم می شود.

ما جوانان امروز مثل لاک پشتی هستیم که به پشت افتاده ایم و دور این میدان کذائی گیر کرده ایم. هر چه تقلا می کنیم به وضعیت عادی برگردیم میّسر نیست . حاضریم با سرعت لاک پشتی اون 10 کیلومتر را بپیمائیم ولی افسوس که به پشت افتاده ایم. حتی اگر 10 کیلومتر زیاد است دست کم اون 400 متر را برویم. توصیه شما چیست؟ 

(با تشکر ـ احمد، از مرودشت)

*****************************************************

دربارهء مقاله آقای حسين منتظر حقيقی>>>

با سلام
اقای حسین منتظر حقیقی

من جوانی 23 ساله و دانشجو - به تجربه کم ،سن کم و نداشتن اطلاعات کافی معترفم و از یک شهر دورافتاده در جنوب شرق ایران به اسم جیرفت می نويسم. خلاصه  اينکه خودروییم -  ولی آنچه مسلم است اينکه من خود را پیرو مصدق میدانم وبه بزرگان ملی هم ارادت خاصی دارم. و از آنجا که در مقاله اخیرتان شما از امیرانتظام گفتید، من را واداشت تا با شما رابطه برقرار کنم.
 

اقای حسین منتظر حقیقی

نظرات شما در مورد امیرانتظام ـ این سمبل شرف، غرور، عزت و استقامت ما جوانان ایرانی عاشق وطن؛ و مطمئنا پیرو مصدق ـ نادرست است.و بی انصافی در حق ایشان و ملت ایران است که به داشتن چنین مبارزی می بالند.

من نمی دانم شما وابسته به چه خط و گروهی هستید زیرا مسائل پیش آمده باعث شک ما به هرکس و هر چیز می شود ولی امیدوارم با حسن نیت وارد این مسائل شده باشید.

اما خلاصه کنم، شما نمی توانید تایید کنید چه کسی عضو جبهه ملی باشد یا نباشد. اصولاً شخصیت و استقامت ایشان باعث شده همه به ایشان به عنوان یک قهرمان ملی افتخار کنند ـ چه سلطنت طلب، چه ملی، چه مذهبی. حال اينکه آقای رضای پهلوی ایشان را ـ به قول شما ـ دوست سیاسی دانسته دلیلی بر آن نمی شود که جای ایشان در جبهه ملی نباشد. و یا پیشنهاد رفراندوم توسط ایشان، به عنوان راهی برای بیرون رفتن از این بن بست، دلیلی بر اين نيست که ایشان همنظر با سلطنت طلبان سخن می گویند.

 امیرانتظام، برای محدود کردن اختیارات ولی فقیه و شورای نگهبان رفراندوم را پیشنهاد دادند اما سلطنت طلبان انرا راهی برای رسیدن به رویای سلطنت مجدد می دانند، این کجا وان کجا؟ ایا هر گردی گردو است؟

امیرانتظام می گوید من پیرو مصدق و گاندی ام و معتقد به همزیستی صلحجویانه و حل مسالمت امیز مسائل سیاسی و اجتماعی ایران علیرغم بینش های گوناگون هستم.

امیرانتظام بر این عقیده اصرار می ورزند که، در سیستم دمکراسی رای مردم نوع حکومت را تعین میکند و نباید نوع حکومت را از قبل تعین کرد واز بالا مردم را وادار به قبول آن کرد. این مردم ایرانند که پس از یک دوران چندین ماهه نظارت سازمان ملل و داشتن آزادی و آشنا شدن با انواع حکومت های دمکراسی با نظارت  سازمان ملل نوع
حکومت را انتخاب خواهند کرد.

بله، طبیعی و مشخص است که امیرانتظام جمهوری می خواهد وخود را مصدقی می داند. ولی چیزی که شما متوقع هستید آن است که ايشان هم، مانند اقای خمینی که گفتند جمهوری اسلامی آری ياخیر، بگویند جمهوری آری – خیر!

اما نامهء امیرانتظام به جا وبه موقع بود، آنجا که گفت من عضو هیچ گروهی نیستم؛ زیرا، در هنگامهء اختلافات ایجاد شدهء اخیر، بعضی ها امیرانتظام را علم می کرده و بر سر سایر نیروهای ملی می زدند.

در پایان امیدوارم تجدید نظر کنید. من اینجا می بینم که چگونه نیروهای ملی داخل، خصوصاً جوانان ملی به ایشان عشق ورزیده و او را الگوی خود در راه مبارزه برای آزادی ایران دمی دانند .

نيز متذکر شوم که من نیز مانند شما عضو هیچکدام از سازمان های ملی نبوده ولی خود را پیرو مصدق دانسته و برخلاف شما احترام این بزرگان را نگه می دارم، بيهوده قضاوت نمی کنم، و با دقت بیشتری قلم می زنم.

 

اقای منتظر حقیقی،

خیلی از بزرگان را می شناسم که پیرو مصدق اند و فعالیت می کنند برای آزادی ایران و حفاظت از میراث مصدق؛ و بی آنکه عضو جبههء ملی باشند خيلی بیشتر از اعضاء آن خدمت می کنند.
با تشکر از شما
نوید میجانی
جیرفت ـ ساعت 11 شب ـ 11/6/87

*****************************************************

دربارهء «سکولاريسم: ضرورت يا پيروی از مد؟» ـ نوشتهء اسماعيل نوری علا

نظر

دوست گرامی، سلام  

گردش این هفته تان برای من سئوال آور بود. سئوال اینکه شما جبهه ملی را چه میدانید؟ یک حزب سیاسی؟ که هیچوقت نبوده و نیست؛ یا مجموعه ای از احزاب و افراد و اصناف و... که هدفشان آزادی و استقلال مملکت باشد؟ (در مرتبه عالی و ایده آلی آنطور که مصدق میگفت)؟

در این صورت اخير می تواند آنچه هرمیداس باوند در مورد یک «تاکتیک سیاسی» می گوید با گفتهء زعیم ویا دیگران فرق داشته باشد، و انتقاد شما ( در مورد همکاری با گروه های دیگر)، بعنوان یک جبهه گیری از داخل، وارد است. اما وارد نیست به «جبهه ملی» که باوند یکی از افرادش است، اگر چه در رهبری.

«جبهه ملی» مجموعه ای بود بدور محوری چون مصدق که بعد ازاو و رهبری داهیانه اش، به اجزاء تشکیل دهنده اش تقسیم شد و چیزی از آن جز نامش نماند. حتی در زمان خود مصدق هم اجزاء تشکیل دهندهء آن (خصوصاً افرادش) به بهانه های مختلف از آن جدا شدند و حتی در مقابل آن قرار گرفتند (بقائی، مکی، حائریزاده، مشار و..). بلبشوی بعدی هم ـ که شاید فاتحهء آخرین این جبهه بود ـ در انقلاب 57 و تقسیم به سه گوش بختیار- صدیقی- سنجابی (یا دوگوش بختیار و دیگران) ظاهر شد و پس از آن هرکس بنام این سازمان خودی نشان داده و ابراز نظرات خودش را بنام آشنای "جبهه ملی" کرده، و خواسته های خود را خواسته مردم ایران معرفی کرده است.

حالا اگر چندی است که جمعی باز دور هم جمع شده و اساسنامه ای نوشته و مجمعی بنام "جبههء ملی" تشکیل داده اند کوششی است در احیاء چیزی که بوده و حالا نیست، و امید است که در آینده باز باشد.

پس، بنظر من، گفتهء هرمیداس باوند یا زعیم یا دیگران نظر خودشان است و نباید بنام سازمان آنها تمام شود. چرا که اگر، مثلاً، زعیم با باطبی مصاحبه کرده بود قطعاً جواب سئوال او را طور دیگری می داد.

البته انتقاد شما بسیار سازنده است برای روشنفکرانی که هنوز عادت نکرده اند به سئوالات، نه پاسخ فردی که پاسخ سازمانی، بدهند و نظر خود را نظر سازمانشان معرفی نکنند و خود را تافته ای جدا بافته در سازمان نبینند. اما چه می شود کرد که این در فرهنگ سیاسی احزاب !ما (جز حزب توده و مشتقاتش، آن هم بدلایلی دیگر) ادغام شده و باین سادگی از میان رفتنی نیست.

آنچه در مورد سکولاریسم و "اما" یش نوشته اید سد در سد مورد موافقت من است. یعنی این حربه ای ست که ریشهء حکومت دینکاران را می زند و ـ همانطور که نوشته اید ـ آنها خیلی زودتر از "اپوزیسیون!" متوجه خطر شده اند. پس، درست بهمین دلیل، باید به کاربرد درست از آن توجه کرد و «هرمیداس ها» را گوشزد کرد که آنچه در اساسنامه شان نوشته اند تنها یک شعار تو خالی نیست، بلکه هدف است و، در عین حال، به آنها  فهماند که این شعار باید بمیان مردم کوچه و بازار برود تا ریای ملا ها برای حفظ قدرت حکومتی خود بیشتر و بیشتر برملا شود و مردم (نه تنها مشتی روشنفکر) راه نجات خود را از شر استبداد دینی در وقوع این شعار ببینند و شعار امروز مبدل به نیروی محرکهء فردا شود.

پر چانگی کردم.اما درست ندیدم که اظهارات هرمیداس باوند نظر «جبهه ملی» معرفی شود، هرچند خود او این ادعا را داشته باشد چرا که نفی اساسنامهء آن سازمانی است که ایشان خود را نمایندهء آن معرفی می کند.

پیروز باشید

دوستدار شما، ا.ط.

*****************************************************

بدون ارتباط به مقاله ای خاص:

با درود فراوان  

در جمهوری اسلامی بی نظمی، بی فکری و باری به هر جهت بودن در تمامی عرصه ها ی اداره ی کشور به چشم می خورد اما شاید بتوان سریال های تلویزیونی را از این قاعده مستثنا کرد.این سریال ها که طرفداران بسیاری به ویژه در میان خانم ها دارند اهرم حکومت در جهت القای تفکرات مورد نظر خود به جامعه می باشند.مفاهیمی هم چون پایبندی به  سنت ها، قناعت و دوری از زندگی مرفه، کارایی بدون نقص مذهب درحل مشکلات و به راه راست آوردن انسان ها،توسل به نذر و نیاز و دخیل بستن به ضریح امامان شیعه برای شفا یافتن و گشایش در امور،تخریب روشن فکری و منفی نشان دادن انسان هایی که از خارج آمده اند یا به نحوی با خارج از کشور در ارتباط بوده اند، ستایش از زن های مطیع و تلطیف ناهنجاری هایی هم چون "دو همسری" و "اعتیاد" در قالب سریال های طنز، تحریف تاریخ به ویژه تاریخ معاصر، اشاعه ی خرافات به صورت ها ی مختلف و...از جمله ی این مفاهیم هستند.

درست است که تماشای یک فیلم به ندرت میتواند تاثیرات فوری بر روی مخاطب داشته باشد اما تکرار این القائات فکر شده در دراز مدت می تواند بر روی بخشی از مخاطبان ثا ثیرگذار باشد و آنها را از بسیاری واقعیات،به ویژه واقعیات تاریخی، دور نگه دارد.

ساسان

*****************************************************

دورود
این آقای  پور پیرار که نام اصلی  او نیست هدفی جز تخریب وتشنج  نژادی ندارد .کسی ادعا ندارد زبان  فارسی بی عیب است. اگر اقای پور پیرار   صداقت  وشور  ایران دوستی دارد باید بتواند به زبان  فارسی کمک کند تا این زبان بهتر شود. این  حمله  به زبان فارسی در خدمت دشمنان ملت ایران یعنی دولت روسیه وترکان نژاد پرست  آنکارا میباشد. دسته گل پور پیرار فقط در مورد زبان فارسی نیست. ایشاندر تاریخ ایران  به کشف  عنصر  یهودی نیز شده اند. نا گفته نماند ضد یهودی بودن اقتخارشرم آوری است که نظام  منحوس اسلامی  به ارمقان آن آورده است. آگر جناب پورپیرار ریگی  به کفش ندارد بهتر آنکه   در تاریخ  کنونی ایران  تحقیق کند  مانند  کشتار  نویسنده های ایرانی کشتار  سال 67  آزادی زنان ووو. یکی از آفات چپ در ایران همین بی وطنی  وهر چه نکاهی  به ایران  وادبیات آن دارد میباشد. اندیشه پورپیرار وهم فکر او  شهبازی  یعنی تقسیم ایران  به نفع دولت روس وترکیه میباشد. بر همه ایران دوستان است که این نقشه شوم  استعمار روس ونژاد پرستان  ترک را  بر آب کنند. با احترام (علی مقدادی)

*****************************************************

دربارهء  «خرد برتر از دين است!» ـ از سلامت کاظمی:

اگر شما به  تکامل و راست شدن انسان و تئوری داروین باور دارید، دیگر چرا از امامان شیعه وحشت دارید؟ برای چه از قوانین ابتدائی مانند قصاص و صدها مورد دیگر حرفی نمی زنید؟ در مورد مذهب روش شما انتخابی و دلبخواه است، با شهامت به گروه خرد ورزان بپیوندید. باور کنيد در آتش جهنم نخواهید سوخت، به امید پیروزی خرد (رضا سجادی)

*****************************************************

بدون ارتباط به مقاله ای خاص:

«هيچ کشور خارجي براي آزادي ما قيام نخواهد کرد؛ کشورهاي خارجي زماني متوجه ما خواهند شد که ما براي باز پس گرفتن ايران بپا خيزيم . شادروان دکتر شاپور بختيار»

با گرمترين درودها خدمت استاد گرامي ام آقاي نوري علا

دراين روزها که اوضاع نه تنها در خاورميانه که در کل جهان برهم ريخته است در اين روزها که هر روز شاهد بر دارشدن عزيزخانواده اي هستيم واينک که وطن ما در ظلمت استبداد ديني وفضايي آکنده به خون واشک وعزا يکي از تيره ترين ادوار تاريخي خود را سپري ميکند مصلحت را برآن ديدم تا چند کلامي  را در جهت ادامه را ه مبارزه براي برکناري حکومت اسلامي ايران وبرقراري حاکميت ملي ودموکراسي وسکولاريسم باشما عزيز مطرح نمايم همانگونه که در گذشته مطرح کردم الگوي من براي اهدافي که طرح کردم کسي نيست جز دکتر شاپور بختيار اما اصل مطلب :از هم اکنون دورنماي يک حيله ي تازه از سوي حکومت براي بقا ديده ميشود زمزمه هاي بازگشت محمد خاتمي وپروژه ي اصلاحات و راضي شدن ملت به تب .يعني همان دوراني که بهترين فرزندان ايران را سربريدندو سينه دريدند همه ميدانيم که به شهادت پناهندگاني که به خارج کشور مي آيند ويا زندانيان سياسي دوران قبل از نيرنگ اصلاحات  اکثر ماموران و بازجويان وشکنجه گران جمهوري اسلامي همانهايي هستند که اکنون لباس اصلاحات برتن کرده اند حتي در خارج کشور نيز لابيستهاي رژيم همين ماسک را به صورت دارند اما به نظر من تنها راه چاره براي ما سعي در تشکيل يک جبهه ي سکولار قوي در خارج وداخل مرزهاي ميهن است ميدانم که جمهوريخواهان دموکرات ولائيک در روزهاي آتي همايشي را برگزار ميکنند اين کارها بسيار مثبت است فقط خواهش ميکنم بياييد همديگر راتحمل کنيم بهم پرخاش نکنيم اگر ما ميگوييم که خواهان يک دموکراسي پارلماني هستيم از هم اکنون بياييد ثابت کنيم که ما ميتوانيم باز تاکيد ميکنم که براي مقابله با ترفندهاي اين حکومت ما احتياج  به آلترناتيو قوي سکولار داريم مطمئن هستم ملت از آن حمايت خواهند کرد از شما خواهش ميکنم پيام من را به ديگرايرانيان نيز برسانيد.

درود برشما، جاويد ايرانزمين

سلامت و پيروز باشيد

 آرش 26 ساله از ايران

*****************************************************

دربارهء مقاله آقای حسين منتظر حقيقی>>>

با درود

سرور گرامی "نوری علا"

مطلبی را که از "منتظر حقیقی‌ " منتشر نمودید جای بسی‌ تامل دارد. به راستی‌ ايشان در چه جایگهی هستند که این گونه بی مهابا در حال تیشه به ریشه زدن بزرگان هستند؟

بعضی‌ از این دوستان بدون در نظر داشتن شرایط کنونی‌ ایران در پی‌ آن هستند که خواسته یا ناخواسته (؟!) آب به اسیاب دشمن بریزند و بدون ملاحظه مسائل تاریخی‌ را مطرح می‌کنند که ابداً الان مشکل ملت نیست...

            به هر صورت از این که شما اجازه میدهید افرادی این چنین هم عقاید خود را منتشر نمایند سپاس گذارم چون ما دوستان و دشمنان را بهتر میشناسیم. 

همیشه شاد باشید

پایند ایران

اشکان رضوی

تهران۱۱/۶/۸۷

*****************************************************

آقای دکتر نوری علای گرامی

صبح زود تهران است و من مثل هر روز به شوق ديدار سکولاريسم نو جلوی کامپيوترم نشسته ام و هر چند وقت يکبار روی «لينک» آن  «کليک» می کنم تا به محض اينکه نشريه را به روز کرديد آن را بخوانم. چند دقيقه پيش صفحه ی دوشنبه به روز شد و چشمم به مقاله ای از آقائی به نام حسين منتظر حقيقی افتاد که تا کنون خدمت شان ارادت نداشتم و از اين ببعد هم نخواهم داشت، چرا که آدمی که «نام بزرگان را به نکوئی» نبرد از نظر اهل خرد بزرگ خوانده نمی شود.

از خواندن مقاله ی مطول ايشان بسيار افسرده شدم و صبحم خراب شد. می دانم که شما در مقابل اعتراض به اينکه چرا اينگونه مطالب را منتشر می کنيد، خواهيد گفت اقتضای کار يک نشريه ی حرفه ای چنين است که نظرات مختلف را منعکس کند و ما هم اهل سانسور کردن نيستيم. بسيار خوب؛ استدلالتان را بجان می خرم، اما اجازه بفرمائيد از اين محيط «دموکراتيک» که فراهم کرده ايد من هم استفاده کنم و بپرسم اين آقا که خودشان اعلام می کنند که جزو جبهه ی ملی نيستند چگونه بخود حق می دهند که با اين جسارت از آقای امير انتظام يا مهندس کورش زعيم ياد کنند و آنها را تلويحاً سلطنت طلب بخوانند؟ آخر اين چه شيوه ای است که اين آقايان  اخيراً پيش گرفته اند و با زدن برچسب «سلطنت طلبی» به هرکس که قبول نکند «سازمان های جبهه ی ملی در اروپا» شعبه ی انحصاری جبهه ی ملی ايران در داخل کشور نيست و يا فکر کند که جبهه ی ملی خارج کشور دارای طيفی گسترده است، بکوشند تا طرف را مجبور کنند يا ساکت شود و يا بردارد و اعلام کند که آقا، به پير و به پيغمبر من سلطنت طلب نيستم. چند وقت پيش ديدم که اين صابون به جامه ی خود شما هم خورده بود و آقائی به نام کامبيز قائم مقام (که در مقاله ی آقای منتظر حقيقی به نيکی از ايشان ياد شده) اعلام کرده بودند که شما سلطنت طلبی هستيد که با چراغ خاموش حرکت می کنيد (چيزی قريب به اين مضمون).

يعنی حالا کار حضرتعالی و آقای امير انتظام و مهندس زعيم به حدی سقوط کرده است که بايد دستخوش فتنه انگيزی اين آقايان شويد؟ در حقيقت هيچ فکر کرده ايد که اين آقايان حرف حسابشان چيست؟ در همين مقاله تمام حرف آقای منتظر حقيقی آن است که «راه مصدق» دارای تعريفی است که هر که از آن عدول کند (مثلاً آقای امير انتظام) يا بايد خودش از جبهه ی ملی خارج شود و يا بايد اخراجش بکنند. و آن تعريف چيست؟ اينکه راه مصدق راه جمهوریخواهی و ضديت با سلطنت است. هر که جز اين بگويد از راه مصدق خارج شده است. اما آيا اين تعريف درست و مبتنی بر مدارک و شواهد تاريخی است؟ آيا دکتر مصدق در دوران فعاليت سياسی خود خواستار برقراری جمهوری بود و اهل براندازی سلطنت؟ درست است که در حال حاضر جبهه ی ملی در اسنادش خود را يک نهاد جمهوريخواه معرفی می کند اما اين چه ربطی به «راه مصدق» دارد؟ آيا حق نيست آنهائی را خارج ار خط مصدق دانست که اين نسبت های ناروا را به او می دهند و دو قورت و نيم شان هم باقی است؟

حرف اين آقايان آن است که آقای اميرانتظام اگر بخواهد وابسته به جبهه ی ملی باشد مجبور است اعلام کند که راه آينده ی ايران فقط جمهوری خواهی است. آيا اين ديکتاتوری آقايان نيست که از حالا می خواهند راه انتخاب نوع رژيم آينده را بر مردم سد کنند و فقط راه جمهوريخواهی را باز بگذارند؟ آخر چه کسی به ايشان حق داده که از طرف هفتاد ميليون ايرانی تصميم بگيرند؟ در اين صورت حسن اين آقايان نسبت به مثلاً مجاهدين خلق چيست که نه تنها جمهوری اسلامی خودشان را بعنوان آلترناتيو جمهوری اسلامی فعلی تعيين کرده اند بلکه رئيس جمهورشان را هم به ما معرفی نموده اند که مبادا در شفافيت کارشان ترديد کنيم!

بنده يک جمهوريخواه هستم اما اين کار را نوعی نامردمی می دانم که از حالا اعلام کنم رفراندوم تعيين حکومت آينده بايد برای «جمهوری جبهه ی ملی ، نه يک کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر» باشد. می بينيد که اين آقايان خمينیچه هائی هستند که بجائی نرسيده برای ملتی تعيين تکليف می کنند.

من تا بحال خيال می کردم راه مصدق راه آزادی و استقلال و دموکراسی برای ايران است، اما اين آقايان به ما می گويند اگر حکومت جمهوری نباشد و دست خاندان پهلوی قطع نشود آزادی و استقلال و دموکراسی هم به درد نمی خورد. آخر کينه ورزی تا چه حد؟ خود بزرگ بينی تا چه اندازه؟ يعنی آقای رضا پهلوی نشسته است تا جبهه ی ملی ايشان را به سلطنت برساند؟ هيچ نردبامی از اين بهتر برای او پيدا نمی شود؟ آيا آمريکا و سلطنت طلبان و اعوان و انصارشان راهی جز اين پيدا نکرده اند که رضا پهلوی را در اسب تروا بنشانند و اسب را وارد جبهه ی ملی کنند؟

آيا اين آقايان واقعاً نمی فهمند که با تقليل راه مصدق به جمهوريت و ضديت با پهلوی ها هم آن بزرگوار را در آرامگاه احمد آبادش می لرزانند و هم با مغفول گذاشتن اموری همچون آزادی و استقلال و دموکرسی در تعريف خود، و يا موکول کردن برقراری آن به برقراری جمهوری ضد سلطنتی (!) راهی را برای به روز شدن اهداف و تاکتيک های جبهه ی ملی باقی نمی گذارند؟

به نظر من اين آقايان اصلاً نمی فهمند که چرا آقای امير انتظام آن اعلاميه را داده و خود را عضو هيچ و دار و دسته ای ندانسته است و اين کارشان ربطی به تعيين پيشاپيش نوع رژيم آينده ندارد. نتيجتاً اين آقايان به ذهن محدود بين شان اينگونه خطور می کند که آقای امير انتظام خواسته است جاده صاف کن رضا پهلوی شود. بابا، اين رضا پهلوی کيست که يک آدم شريف و وطن پرست هچون اميرانتظام حاضر می شود 27 سال از عمرش را بخاطر به سلطنت رساندن او در زندان و شکنجه گاه بگذراند؟ اگر اين حرف واقعيت داشته باشد حتماً بدانيد که آقای رضا پهلوی موجودی استثنائی است.

واقعاً اينگونه با بی پروائی سخن گفتن جای شرم دارد و نه جای چاپ عکس شش در چهار.

آن آقای بهراميان گفته است که رابط جبهه ی ملی با شاه بوده. بسيار خوب. آقای زعيم هم گفته بايد صبر کنيم تا اسناد ساواک کاملاً منتشر شود تا به حقيقت ماجرا پی ببريم. شما می گوئيد مهندس زعيم بايد يک لحظه هم شک نکند که دکتر بهراميان دروغگو است و بايد صد در صد حرف او را تکذيب می کرد؟ اينکه شد شيوه ی مذهبی ها که رهبرانشان در عصمت کامل بسر می برند و حتی اگر بخواهند خطائی از آنها سر نمی زند! شما می گوئيد بهراميان دروغگو است؟ بسيار خوب؛، دلائلتان را ارائه دهيد. اما شما می گوئيد حالا که زعيم محکم تکذيب نکرده پس او هم با اين حرفش نشان داده که در همان اسب تروا نشسته و می کوشد رضا پهلوی را به سلطنت برساند.

آخر شرم و حيا هم خوب چيزی است. تهمت زدن به بزرگان و کوچک کردن آنها هم حدی دارد. کاملاً معلوم است که اين آقايان به اندازه های آقای امير انتظام و مهندس زعيم آشنا نيستند و آنها را هم قد و قواره ی خودشان می دانند.

آقای نوری علا!

صبحم خراب شد، روزگار شما آبادان باد که بی دريغ اينگونه مطالب ميان تهی را منتشر می کنيد.

            از تهران دود زده که حقيقتاً منتظر کسی هم نيست به شما درود می فرستم!

            جمشيد محبی (که البته همانطور که حدس می زنيد اسم مستعار است و من هنوز دل آن را ندارم که مثل بزرگانی همچون اميرانتظام و زعيم با اسم خودم قلم بزنم).

 

*****************************************************

واقعاً اين آقا فکر می کند که در اين عصر بايت های الکترونيکی و هزاران سايت اينترنتی که برای خواندن وجود دارد کسی هم چنين نوشتهء بلندی را می خواند؟ حتی آنها که مورد خطاب آن هستند؟ بيهوده سخن به اين درازی؟ (پيروز 21)

*****************************************************

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

........

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630

hhhh