بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

جمعه گردی ها

يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

17 اسفند 1386 ـ   7 مارچ 2008

نژاد، جنسيت، مذهب؛ يا برنامهء عمل برای فردای آمريکا؟

          اکنون چند ماهی است که بخش مهمی از فضای رسانه ای آمريکا به اخبار مربوط به انتخابات سال آيندهء رياست جمهوری و مبارزات جاری برای احراز نامزدی احزاب سياسی در آمريکا اختصاص داده شده است. چندی پيش، در يکی ديگر از جمعه گردی هايم، نکاتی را در مورد ويژگی های تاريخی و برجسته ای که در انتخابات رياست جمهوری آمريکا پيش آمده مطرح کردم. اما، در روزهای اخير به نکات ديگری برخورده ام که می پندارم  ـ بخصوص برای خاورميانه ای ها، ايرانی ها و مسلمان زادگان سراسر جهان ـ حائز اهميت فراوان است و، در نتيجه، می خواهم مطلب اين هفته را نيز به اين انتخابات و بخصوص به نکاتی که پيرامون آقای «باراک حسين اوباما» ـ کانديدای سياه پوست حزب دموکرات آمريکا ـ مطرح است، اختصاص داده و توضيح دهم که چرا می انديشم در اين انتخابات زن بودن هيلاری کلنتون و سياه و مسلمان بودن باراک اوباما اهميت چندانی ندارد و رأی دهندهء آمريکا، بصورت هيجان انگيزی از جنسيت و نژاد و مذهب می گذرد تا به برنامه و شخصيت و قاطعيت کانديداها رأی دهد.

          اما، بمنظور زمينه سازی برای ورود به بحث، اجازه دهيد از چند و چون فضای ذهنی رأی دهندگان آمريکائی در اين روزها بيآغازم و چند عاملی را که در تصميم گيری های آنان مؤثر بنظر می رسند مطرح سازم، بی آنکه نحوهء رديف شدن آنها نشانهء ميزان اهميت شان باشد:

1.  وضعيت اقتصادی آمريکا دورانی بحرانی را طی می کند و افکار عمومی با نگرانی متوجه آينده ای است که می تواند بدتر از اين شود. قيمت های مايحتاج عمومی رو به افزايش اند، درآمدها کاهش می يابند، فرصت های شغلی اندک است، فاصلهء بين فقير و غنی از هميشه بيشتر شده، قيمت خانه ها از مبلغ قرضی که مردم بابت آنها به بانک ها دارند کمتر می شود و مردم، بعلت ناتوانی در پرداخت اقساط، خانه و ماشين و امکانات خود را از دست می دهند و بنظر می رسد که سايهء يک رکود اقتصادی عميق بر آمريکا فرو می افتد. به اين وضعيت می توان فقدان بيمه های بهداشتی عمومی را که موجب شده ميليون ها امريکائی از دوا و درمان بی نصيب بمانند را نيز می توان افزود که خود ريشه در وضعيت اقتصادی کشور دارد.

2. اگرچه بحران اقتصادی کنونی دلايل متعدد و گوناگونی دارد اما آنچه در افکار عمومی امريکائيان بعنوان عوامل اصلی تلقی می شوند عبارتند از جنگ در خاور ميانه، سياست های ضد آمريکائی مردمی که بر سر گنج های باد آوردهء نفت نشسته اند و هر دم بر قيمت اين کالای اساسی جامهء آمريکا می افزايند، و روند مبهم و مشکوک «جهانی شدن سرمايهء آمريکائی» که موجب خروج فرصت های شغلی از کشور و از بين رفتن صنايع و کشاورزی و افزايش شمار بيکاران شده است.

3. جنگ بسيار پر خرج و بی هدف و برنامه در افغانستان و عراق و اشتباهات و سودجوئی های دولت پرزيدنت بوش، و کسری سرسام آور و دم افزای بودجه که از يکسو ناشی از سياست های مالياتی و، از سوی ديگر، بعلت همين جنگی که توجيهات مربوط به شروع آن جعلی از آب درآمده است، افکار عمومی آمريکائی ها را عليه جنگ بسيجيده است و تمايل به پايان گرفتن آن و بازگرداندن فرزندان جوانسال ملت به ميهن خود هر دم افزايش می يابد.

4. در عين حال، می دانيم که با فروپاشی شوروی، پيدايش گرايش های سلفی در پاکستان و افغانستان، حدوث انقلاب اسلامی ايران، بقدرت رسيدن طالبان در افغانستان و بالاخره فعال شدن سازمان «القاعده» در سطح جهانی، جريان گسترده ای از آمريکا ستيزی اسلامی بخود شکل گرفته است که اوج آن حمله به برج های نيويورک محسوب می شود و آمريکائی ها آن را بعنوان اعلام قطعی جنگ مسلمانان افراطی با آمريکا تلقی کرده اند. امروزه، با بالا رفتن ميزان نارضايتی مردمان از ادامهء جنگ عراق (که گردن صدام حسين منفور آنان را با طناب اعدام آشتی داد و اکنون هر روزه جان چندين جوان آمريکائی را هدر می دهد)، شايد پی بردن به ميزان نفرتی که مردم آمريکا بخاطر حوادث يازده سپتامبر از مسلمانان پيدا کرده بودند مشکل شده باشد. اما دولت پرزيدنت بوش، از همان آغاز، با پذيرش و تلقين اينکه مسلمانان به آمريکائی ها اعلام جنگ داده اند و لازم است که تروريسم اسلامی را ـ پيش از آنکه عمليات خود را در داخل خاک آمريکا بگستراند ـ در نقاط ديگر جهان سرکوب کرد، توانست اجازه و بودجهء حملهء آمريکا به افغانستان و عراق را دريافت دارد. ارتش آمريکا مأموريت يافته بود که مناطق «تروريست خيز اسلامی» را اشغال کند، ملاعمر طالبان و صدام حسين عفلقی را به زير کشد، و جنبش های ضد آمريکائی مسلمان را در نطفه خفه کند. بدينسان، اکنون اسلام بعنوان يک تهديد جدی و بزرگ جهانی مطرح است و آمريکائی ها از «مسلمانان» می ترسند و به حرکات آنان با ديدهء شک و ظن می نگرند و از دولت خود توقع دارند که چاره ای برای اين معضل بيانديشد.

5. به علل فوق می توان حضور دو عامل مهم ديگر را هم افزود. نخستين عامل نقش اقليت ها در اين انتخابات است، از سياه پوستان کم درآمدتر گرفته، تا جمعيت بزرگ مکزيکی و آمريکای لاتينی که مسائل چهارگانهء فوق بر زندگی آنان تأثيری عمده گذاشته است.

6. عامل مهم ديگر نحوهء عمل جمعيت جوان کشور در مورد شرکت در انتخابات است. آنها، با برخوردار بودن از کمترين تجربه سياسی اما در معرض خطر بودن از جانب جنگ و کمبود دم افزون شغل، احساس می کنند که اين بار بايد در انتخابات شرکت کنند و کسی را به رياست جمهوری برسانند که بتواند اوضاع کشور را به طرز بنيانی «تغيير» دهد. در ذهن آنان ماهيت اين تغيير چندان روشن نيست و آدمی را به ياد رفتار نسلی می اندازد که در جريان انقلاب اسلامی دست به خودکشی بيهوده ای زد که هنوز گرفتار عواقب آن هستيم.

مبارزات انتخاباتی رياست جمهوری آمريکا در چنين فضائی آغاز شده و، بطور طبيعی، رأی دهندگان آمريکائی انتظار دارند که نامزدهای انتخاباتی احزاب، برنامه های مشخص خود را، بخصوص در اين موارد اساسی، آشکارا توضيح دهند. در عين حال، يک نکته نيز بطور واضح به چشم می خورد: حزب جمهوری خواه، که رئيس جمهورش جنگ را آغاز کرده و اقتصاد را ويران ساخته و حضور القاعده را بهمه جا تسری داده است، نمی تواند به راحتی کليهء سياست های دولت بوش را نفی و يا معکوس کند و، در نتيجه، کانديدای برگزيدهء آن، آقای جان مک کين، تنها در صورتی می تواند در جريان انتخابات چهره ای از خود نشان دهد که رقبايش نتوانند پاسخ های قابل پذيرشی در برابر پرسش های افکار عمومی در مورد مسائل مبتلابه خود ارائه دهند. به عبارت ديگر، با توجه به جو حاکم در هشت سال گذشته، جاده برای کانديدای حزب دموکرات بازتر از هميشه است و او (که هنوز معلوم نيست چه کسی خواهد بود) بخاطر قرار داشتن در بيرون از دولت پرزيدنت بوش می تواند، بلند پروازانه، هر ادعا و برنامه ای را مطرح کند.

از سوی ديگر، نتيجه ازدحام اين همه مشکل و اين ميزان پرسش و توقع آن بوده که يکی از مهمترين وقايع انتخاباتی در اين کشور جنبهء ثانوی پيدا کند. منظورم حضور بی سابقهء کانديداهائی است که در گذشته کمترين شانس انتخاب شدن را نداشته اند اما اکنون بنظر می رسد برخی شان کاملاً می توانند تا روزهای پايانی انتخابات مبارزه را ادامه دهند و از دور خارج نشوند. من، در يکی از مقالات اخيرم بر اين نکته تمرکز کرده بودم که دو تن از نامزدهای حزب دموکرات آمريکا از ميان کسانی برخاسته اند که، حتی عليرغم آمار مربوط به جمعيت، جزو اقليت های اين کشور محسوب می شوند. نخست خانم هيلاری کلينتون را داريم که بيش از هر زن ديگری در تاريخ آمريکا امکان رسيدن به رياست جمهوری اين کشور را يافته است و ديگری آقای باراک اوباما است، مردی که از ميان بخش سياه پوست آمريکا برخاسته و خود را به لبه های نامزدی برای رياست جمهوری آمريکا رسانده و هم اکنون تا حدودی از خانم کلينتون نيز پيشی گرفته  و، بطور سرجمع، بيشترين نظرات را در سراسر مبارزات انتخاباتی دو حزب معطوف خود ساخته و، در نتيجه، بصورت يک پديدهء شگفت انگيز در آمده است.

البته می توان از کل جريانی که پيش آمده اين نتيجه را گرفت که مسائل عمده برای مردم آمريکا آن چنان حاد شده اند که «از اقليت بودن» کانديداها در سايه قرار گرفته و بيشتر محتوای برنامه ها، ادعاها و وعده ها، و قاطعيت آنها است که جلب نظر می کند. و آقای اوباما در چنين مسابقه ای است که تاکنون گوی سبقت را از حريفان خود برده است. اما، در عين حال، اين نکته را نيز نبايد از نظر دور داشت که جمعيت رأی دهندهء آمريکائی ـ و يا بخش عمده ای از آن ـ از مدار محاسبات سنتی برگذشته و ديگر جنسيت و رنگ پوست و پيوندهای مذهبی کانديداها برايش دارای معنائی سياسی نيست. بهر کدام از اين دو دليل که باشد، می توان نتيجه گرفت که توفيق آيندهء  هيلاری کلينتون يا باراک اوباما را فقط تصوری که رأی دهندهء آمريکا از برنامه های آنها خواهد داشت رقم خواهد زد و مسائل ديگر (همچون نژاد و جنسيت) اکنون جنبهء فرعی يافته است.

من فکر می کنم که با قرار دادن ويژگی های آقای باراک اوباما بر متن مشکلات چندگانه ای که برشمردم می توان اين واقعيت را برجسته تر کرد. بگذاريد اندکی در اين مورد تأمل کنيم.

          نخستين نکتهء حائز اهميت به ارتباط آقای «اوباما» با جهان اسلام بر می گردد. او از پدری مسلمان، به نام حسين، از اهالی کشور کنيا، و مادری مسيحی و آمريکائی بدنيا آمده است. در کودکی پدرش از مادرش جدا شده و به آفريقا برگشته است. چندی بعد، مادرش با مرد مسلمانی از اهالی اندونزی ازدواج کرده و خود و فرزندش همراه همسر جديد به آن کشور رفته اند. «باراک» تا نوجوانی در آن کشور به مدرسه رفته و سپس برای ادامهء تحصيل به آمريکا مراجعت کرده و با اولياء مادری خود زيسته است.

اگر شرايط فعلی ـ که بر شمردم ـ وجود نداشتند، اين ارتباط با اسلام، به خودی خود، نبايد مشکلی ايجاد کند. چرا؟ بر همگان آشکار است که قانون اساسی آمريکا شرط خاصی را برای علائق و وابستگی های مذهبی کانديداهای رياست جمهوری منظور نکرده است. به همين دليل، اگرچه تا زمان پرزيدنت کندی (1960) حتی مسيحيان کاتوليک نيز در اين کشور «سکولار اما با اکثريت پروتستانت» نتوانسته بودند به رياست جمهوری برسند، اما وجود اين امر بر بنياد پيش بينی های قانون اساسی نبوده است. بهمين دليل، در انتخابات قبلی آمريکا آقای «ليبرمن» يهودی نيز خود را کانديدا کرد.

می خواهم بگويم که، در يک حالت عادی، اگر «مسلمانی» آقای اوباما مشکلی ايجاد می کرد اين مشکل نمی توانست دارای ماهيتی ساختاری باشد صرفاً به سلائق مردمان بر می گشت و معمولاً امری نبود که در بحث های سياسی مطرح شود، هرچند که می توانست اثر خود را در نتايج انتخابات داشته باشد. درست مثل اينکه روزی برای کشور خودمان فرا برسد و ما هم صاحب حکومتی سکولار باشيم و برای کانديداهای رياست جمهوری هيچ منع قانونی مذهبی وجود نداشته باشد و، آنگاه، يک مسلمان سنی، يا يک مسيحی، يا يهودی، يا زرتشتی، يا بهائی، بخواهند خود را کانديد رياست جمهوری ايران کند. در آن صورت، اگرچه ممکن است اين کانديداها بخاطر مذهب شان رأی اکثريت را جذب نکنند اما، لااقل در سطح بحث ها و تفسيرهای سياسی، کسی نمی تواند به مذهب آنان بعنوان يک مانع ساختاری و حقوقی اشاره کندکرد و حتی می توان اين امکان را ديد که با گذشت زمان يک غير مسلمان محبوب و مورد احترام جامعه نيز بتواند بر صندلی رياست جمهوری ايران تکيه زند. البته وجود اين امکان خيالی خبر از روزگاری می دهد که در آن شر چيزی به نام حکومت اسلامی (با نام مستعار «جمهوری») از سر ملت ايران کنده شده باشد. تا آن روز اين سخنان بيشتر جنبهء رؤيابينی در بيداری را دارد.

اما وضعيت در آمريکای سکولار دقيقاً اينگونه است و جو حاکم بر اين انتخابات نيز نشان می دهد که اکثريت رأی دهندگان آمريکائی به آن مرحله رسيده اند که پيوندهای مذهبی کانديداها برايشان از اهميت بسيار کمتری داشته باشد. رأی گسترده ای که به اوباما داده شده خود شاهدی بر اين بلوغ اجتماعی رأی دهندهء آمريکائی است.

بر اين وضع می توان نکته ای را هم در مورد نام وسط آقای اوباما، يعنی «حسين»، که تا همين اواخر امری ناشناخته ای بود افزود. او، مطابق رسم آمريکائی ها، هيچگاه نام وسط خود، «حسين»، را بکار نمی برد، هرچند که در کتابی که دربارهء زندگی و افکارش منتشر کرده بود فشرده ای از گذشته و مکنونات خود را بيان داشته است. کانديدا شدن و شروع مبارزات انتخاباتی اما موجب شد که، در مورد همهء کانديداها، آنچه تا ديروز اهميتی نداشت به جلوی صحنه آورده شده و مورد تأکيد قرار گيرد. و بدينسان مردم آمريکا دانستند که نام وسط کانديدای سياه پوست حزب دموکراتشان «حسين» است. اينجاست که توجه به نکاتی در مورد اين اسم خاص اهميت پيدا می کند.

مردم آمريکا، طی جريانی کاملاً بی ربط با آقای اوباما، اين اسم را شناخته و نسبت به آن پيشزمينهء ذهنی بشدت منفی دارند. در واقع، طی سال هائی چند، رسانه ها و دستگاه های تبليغاتی آمريکا کوشيده اند تا نام «حسين» (در ارتباط با «صدام حسين») را در افکار عمومی مردم آمريکا با مفاهيمی چون ديکتاتوری، سرکوبگری، ماجراجوئی، تروريسم و مخالفت با دموکراسی و حقوق بشر و نظاير آن يکی کنند. و اکنون مردی پيدا شده است که مردم آمريکا رفته رفته کشف می کنند که «حسين» نام دارد و می خواهد رئيس جمهور آنها باشد. يک چنين تصادف غيرعمدی، اگرچه در وضع عادی نبايد بتواند اثری عميق بر جريانات سياسی داشته باشد اما در جوی نظير آنچه بر آمريکا غالب است می تواند بسيار گسترده عمل کند. اما می بينيم که آقای «باراک حسين اوباما» از اين مهلکه هم جان سالم بدر برده و افکار عمومی آمريکا به اين عامل وزن چندانی نداده است. برای درک اين بلوغ فکری يک ملت بيائيد تصور کنيم که در کشور خودمان ـ حتی در يک نظام کاملاً سکولار ـ کسی به نام «شمر بن ذوالجوشن» بخواهد رئيس جمهور شود. در جائی که جان بازی کنندهء نقش شمر در تعزيه ها همواره در خطر است تکليف کانديدائی به نام شمر هم از پيش روشن است. در آمريکای کنونی اما مردی به نام حسين می خواهد رئيس جمهور شود و کسی هم مشکلی در اين مورد نمی بيند.

البته اينکه رقبا و مخالفان او خواسته باشند از اين فرصت باد آورده استفاده کنند نيز امری دور از ذهن نبوده است. اما جالب آنجا ست که، وقتی واکنش مردم مورد مطاله قرار می گيرد، می بينيم که هم خانم کلينتون و هم آقای مک کين اشارهء همکارانشان به اين نام را عملی نادرست دانسته و از اوباما عذر خواسته اند. بدينسان، آنچه می توانست روزگاری کار يک کانديدای رياست جمهوری را بسرعت به بن بست برساند تا کنون در مورد آقای اوباما کارگر نبوده و او همچنان بصورت يک کانديدای محبوب مطرح است.

نتيجه ای که من می خواهم از اين وضع بگيرم آن است که چون رأی دهندهء آمريکائی نشان داه است که بهنگام رأی دادن ديگر جنسيت و نژاد و مذهب کانديداهايش را در نظر نمی گيرد و بيشتر به برنامهء آنها است که رأی می دهد، می توان پذيرفت که اگر آقای اوباما مآلاً اين انتخابات را ببازد نمی تواند ادعا کند که باختش بخاطر رنگ پوست و يا مذهب پدرش بوده است؛ همانگونه که خانم کلينتون هم نمی تواند باخت احتمالی خود را به پای زن بودنش بنويسد. بخش عمده ای از رأی دهندگان آمريکائی ثابت کرده اند که به فراتر از اين ضوابط می انديشند.

بدينسان، اکنون نوبت کانديداهاست که خودشان نيز، هم به خود و هم به رقیب خويش، از همين منظر بنگرند و عمل کنند؛ چرا که اگر چنين نکنند آنگاه خود موجب آن می شوند که همهء مسائل مربوط به جنسيت و نژاد و مذهب، که در حال حاضر به اعماق ذهن رأی دهندهء آمريکائی رانده شده، سر برکشيده و کارا و مؤثر گردند. اين وضعيت مبارزه را به راه رفتن بر روی مو شبيه کرده است. يعنی، از اين پس بايد ديدکه کانديداها تا چه حد قادرند با ديوی به نام «وسوسهء رأی بيشتر» مبارزه کرده و از بيرون کشيدن غول های سنتی از شيشه های دربستهء فکر متمدن خودداری نمايند. در اين مورد می توان، بعنوان مثال، به برخی از غول های مربوط به آقای اوباما اشاره کرد.  

نخستين غول همين نام «حسين» است که حکم کليدی را دارد که می تواند درهای حجره های در تاريکی نشسته تری را بگشايد. و همين واقعيت موجب شده که رقبا و مخالفان او در اين مورد دست بکوششی بزنند که تا کنون نافرجام مانده است. شايد اگر نام وسط آقای اوباما اين که هست نبود، مخالفان و رقبای ايشان بايد زحمت بيشتری می کشيدند تا بتوانند مسلمانی او را نيز به جلوی صحنه بياورند اما اين «مسلمانی» نهفته در نام «حسين» زمانی در جهت منفی عمل خواهد کرد که خود آقای اوباما به رأی دهندهء آمريکائی نشان دهد که هنوز عمق خطر آن «مسلمانی» که آنها نگرانش هستند را درک نکرده است.

يکی از عرصه های اين آزمايش هم مسئلهء جنگ عراق است که، چنانکه گفتم، توجه به برنامه ها، استراتژی ها و توانائی های نامزدهای انتخاباتی نسبت به خود را به امری حياتی تبديل کرده است. در اين ميانه، آن کس که با قاطعيت تمام از پايان دادن به جنگ و باز گرداندن سربازان آمريکائی به کشور خود سخن می گويد همين آقای «باراک حسين اوباما» است که دائماً به رقبای خود سرکوفت می زند که وقتی آنها اجازهء حمله به عراق را در مجالس مقننهء آمريکا صادر می کرده اند او مجدانه و فعالانه با آن مخالفت کرده است و مردم آمريکا اکنون متوجه صحت نظر و عمل او شده اند. رقبای او نيز ناچارند، با هزار پشتک و وارو، رأی مثبت خود به جنگ را توجيه کنند. اما، در اين ميانه، ديده ام که دو تأمل اساسی ديگر هم وجود دارد.

نخست اينکه در ميان رأی دهندگان آمريکائی هستند کسانی که می پرسند «محرک» آن روز آقای اوباما برای مخالفت با حمله به عراق دقيقاً چه بوده است؟ چرا که او، به هنگام صدور رأی مخالف خود، توضيحات مشبعی در مورد اين رأی نداده است و در نتيجه، اگر عامل پيشينهء مسلمانی او در نظر گرفته شود، می توان تصور کرد که نگرانی او از وقوع اين جنگ نه ناشی از منافع مردم آمريکا که معطوف جلوگيری از حملهء اين کشور به جهان اسلام بوده است.

همچنين آقای اوباما اعلام می دارد که بلافاصله پس از رسيدن به رياست جمهوری، «بدون مطرح کردن هيچگونه پيش شرطی»، به مذاکرهء شخصی با مسلمانان ضد آمريکائی، بخصوص آيت الله های مسلمان ايران، خواهد نشست و مسائل موجود را از طريق ايجاد تفاهم و انجام مذاکره حل خواهد کرد.

از نظر کسانی که با شيوه های رفتاری گردانندگان جمهوری اسلامی آشنائی دارند، اين سخنان اگر شک آفرين نباشد حداقل نپخته و ساده لوحانه می نمايد. دنيا اکنون شاهد بيش از شش هفت سال مذاکرهء بدون پيش شرط اروپائی ها با مقامات جمهوری اسلامی بوده و نتايج آن را هم تجربه کرده است. اکنون خود گردانندگان حکومت اسلامی اعلام می دارند که اين مذاکرات طولانی و «بی پيش شرط» بهترين فرصت را برای آنها فراهم کرده است تا به تکميل و راه انداری پروژهء اتمی خود ادامه دهند. «مذاکرات بی پيش شرط» آقای اوباما نيز می تواند فرصت جديدی را برای حکومت اسلامی فراهم آورد تا بکار پر مخاطرهء دستيابی به اورانيوم غنی شده ادامه داده و دنيا را هرچه پيش تر در برابر کاری انجام شده قرار دهد. برخی از رأی دهندگان رفته رفته از خود می پرسند که آيا او براستی متوجه خطری که از اين بابت جهان را تهديد می کند، نيست؟

به همين دليل فکر می کنم، بسته به اينکه چه پيش آيد، اين امکان هم وجود دارد که، در ماه های آينده، نحوهء موضع گيری او نسبت به مسلمانان افراطی و جمهوری اسلامی در نظر بسياری از رأی دهندهء آمريکائی، به نقاط ضعف او تعبير شده و موجب آن گردد که او، بعنوان شخصی که می تواند مسئلهء بنياد گرايان اسلامی شيعی (در ايران و لبنان و عراق) و سنی (در افغانستان و پاکستان و عراق و فلسطين) را حل کند کانديدای مناسبی جلوه نکند.

سياه بودن او نيز، اگر او بخواهد در آينده از رأی سياه پوستان آمريکائی بهره برداری بيشتری کند، می تواند تبديل به يک چنين نقطهء ضعفی شود. در واقع، هم اکنون نيز برخورد سياه پوستان آمريکا با کانديداتوری آقای اوباما تنش هنوز کاملاً ظاهر نشده ای را در اعماق جامعه کليد زده است. اين روزها اين واقعيت که در بسياری از نقاط سياه پوست نشين آمريکا، هشتاد درصد آراء آنها به نفع آقای اوباما به صندوق ريخته شده حکايت از آن می کند که سياه پوستان آمريکا هنوز بر اساس اصل و نژاد رأی می دهند و نه بر اساس مطالعهء برنامه ها و گزينش بهترين کانديدا در راستای حفظ منافعشان. اين امر رفته رفته نوعی واکنش را بخصوص در ميان سفيد پوستان کم سوادتر آمريکا بر می انگيزد.

نتايج انتخابات مقدماتی اين هفته در تکزاس و اوهايو، و تغيير جهتی که در آنها به نفع هيلاری کلينتون صورت گرفته، خود می تواند گويای کارا شدن اين واکنش باشد و بخصوص، اکنون که کلينتون و اوباما هيچ يک نمی توانند تا پيش از رسيدن به مجمع عمومی حزبشان آراء لازم برای کانديدا شدن را به دست آورند، در ماه های آينده افکار عمومی رأی دهندگان آمريکائی بسيار بيشتر از ماه های گذشته، بر تصميم گيری اين مجمع اثر خواهد گذاشت. هرجه رأی يک کاسهء سياهان به اوباما بيشتر شود اين موج تغيير برای دور شدن از اوباما و عنايت کردن به کلينتون نيز می تواند بلندتر و گسترده تر گردد. اين موضوع را می توان در نحوهء رأی دادن زنان آمريکائی نيز مشاهده کرد. تا جنسيت و نژاد مطرح نبود زنان آمريکائی تنها به اين خاطر که هيلاری يک زن است به او رأی نمی دادند و تنها وقتی که سياهان رأی خود را نژادی کردند، زن ها نيز به هيلاری بيشتر تمايل يافتند. اما واکنش زنان آمريکا بيش از آنکه واکنشی جنسيتی باشد شکل مقابله ای ضد نژادگرائی را بخود گرفته و، بهمين دليل، نظر زنان سياه پوست تحصيل کرده را هم بخود جلب کرده است.

بررسی روند رأی دادن ها در انتخابات داخلی حزب دموکرات در دو ايالت بزرگ تکزاس و اوهايو يک نکتهء ديگر را نيز نشان می دهد. از آغاز مبارزات انتخاباتی چنين گفته می شد که اوباما، با شخصيت جذاب و قدرت سخنوری و ارائهء برنامه هائی مبتنی بر وعدهء «تغيير» توانسته است نسل جوان آمريکائی را برانگيخته و به ميدان بکشد. گفته می شد که هيلاری کلينتون فاقد اين مزايا است و نسل جوان او را «يکی از هميشگی ها» و نمايندهء قدرت مستقر سياسی در واشنگتن می داند و به او رأی نمی دهد. براستی هم که در رأی گيری های دو ماه، رأی اين جوانان نيز بود که به اوباما کمک کرد تا از کلينتون پيشی گيرد. و اين در حالی بود که آمريکائی های قرار گرفته در مدارج بالاتر سنی که دارای شغل و قرض و خانه و خانواده بودند، همراه با اکثريت همنسلان کلينتون، چندان شوری برای شرکت در انتخابات نشان نمی دادند و ميدان را برای اوباما و طرفداران جوان و بی تعهد و تجربه اش خالی کرده بودند.

اما هرچه انتخابات مقدماتی پيشتر رفته است حضور اقشار غايب جامعه نيز بيشتر محسوس گشته است و اين امر می تواند نشانهء پيدايش واکنش معکوس ديگری در رأی دهندگان آمريکائی باشد. جوانان، اگرچه هميشه و همه جا، مژده آور نوآوری و تغييرند، اما در خواست هاشان همواره نوعی ماجراجوئی و کوشش برای «بهمريختن وضع موجود به هر قيمت» هم وجود دارد که بوسيلهء ديگران هم  قابل مشاهده است. همانگونه که گفتم، ادعا های گاه گزاف و گاه پوپوليستی (عوام مدارانه) ی آقای اوباما در مورد توانائی های او در حل معجزه آسای مسائل حاد، با همهء هيجان انگيزی، اغلب بوئی از بی تجربگی و خامی را با خود دارند و همين امر جمعيت جا افتاده تر آمريکائی را نگران می سازد.

بنظر می رسد که در سه هفته ای که از «سه شنبهء بزرگ» گذشت، نسل جاافتاده تر و صاحب منافعی بيشتر از جوانان محصل آمريکائی، گوئی خطری را احساس کرده باشد، تصميم گرفت تا فعالانه تر در انتخابات شرکت کند و نتايج آن را ما بلافاصله در تکزاس و اوهايو مشاهده کرده ايم. گوئی هيجان جوان پسند «تغيير بهر قيمت ِ» آقای اوباما رفته رفته خواب مسن ترها را آشفته کرده و آنان دست بکار آن شده اند تا عناصر ديگری را نيز به جهان سياست آمريکا اضافه کنند. در اين ميان، اصرار هيلاری کلينتون بر بی تجربه بودن آقای اوباما نيز همين موج بازگشت نسل با تجربه تر آمريکا را هدف قرار داده است و، در نتيجه، هرچه تيرهای ترکش اوباما بيشتر مصرف می شود موقعيت او نيز می تواند از نقطهء اوجی که در آن است بيشتر فروکش کند.

در عين حال، اگر سخنان آقای اوباما را، مبنی بر اينکه او هيچگاه مسلمان نبوده و از بيست سال پيش هم به کليسای معينی سر سپرده است، صادقانه بدانيم (و دليلی وجود ندارد که چنين نباشد) تازه با يک مشکل اساسی ديگر در اجرای نقشه های ايشان در مورد مسلمانان و بخصوص حکومت اسلامی ايران مواجه می شويم که هنوز چندان در رسانه های آمريکائی مورد توجه قرار نگرفته است اما يقيناً در ماه های آينده مورد بحث بيشتری قرار خواهد گرفت.

ما، از يکسو، می دانيم که در اسلام هر مسلمان زاده ای خودبخود مسلمان محسوب می شود و هيچ نيازی به تصميم گيری او و، به اصطلاح بهائيان، «تسجيل» مسلمانی اش وجود ندارد. پس، از نظر مسلمانان، آقای «باراک حسين اوباما» مسلمان زاده و مسلمان است. از سوی ديگر اما واقفيم که در شرع اسلام هيج مسلمانی حق ندارد از دين خود عدول کند يا دين ديگری را بپذيرد. اين کار در اسلام «ارتداد» خوانده شده و مجازات شخص «مرتد» هم کشته شدن است. آقای خمينی بر اساس همين اصل اسلامی بود که اعلام داشت سلمان رشدی از دين پدران خود خارج و مرتد شده و مسلمانان بايد او را بکشند. داستان کشته شدگانی که جرمشان ارتداد بوده از صدر اسلام تا کنون داستان خونين و طويلی است. تازه ترين خبر در اين مورد ه اينکه حکومت اسلامی ايران اخيراً لايحهء مجازات اعدام برای ارتداد را به مجلس شورای اسلامی برده تا کاری را که تا امروزه بدون وجود قانونی صريح انجام می داده به ظاهر «قانونمندی» بيارايد.

بدينسان، آقای «باراک حسين اوباما»، با اعلام اينکه مسيحی است، در واقع خود حکم «ارتداد» خويش را صادر کرده است و آيات عظام الهی می توانند بخاطر اين «منکر» بر او حد شرعی بزنند. حال فکرش را بکنيد که اين فرد «مرتد» قصد داشته باشد، برای حل مسائل منطقه، به ايران برود و با شخص «ولی فقيه» و مستخدم دربارش، آقای رئيس جمهور، به مذاکره بنشيند. برای اين ملاقات يا آيت الله بايد دست از شريعت خود بشويد و يا آقای اوباما به دين اجدادی خود رجعت کند. و اينگونه است که فکر می کنم روزگاری تماشائی در پيش روی ماست.

بنظر من، براساس آنچه گفتم و می بينم، اکنون که انتخابات مقدماتی کنونی قادر نيست يکی از دو نامزد حزب دموکرات را بعنوان کانديدای قطعی حزب تعيين کند و، در نتيجه، تصميم گيری در اين مورد بر عهدهء ريش و گيس سفيدان حزب گذاشته می شود، اينکه آقای «باراک حسين اوباما» بتواند، در هشت ماه آينده، نامزدی حزب خود را برای خويش قطعی کند و در انتخابات پائيز آينده در برابر آقای مک کين، کانديدای قطعی حزب جمهوری خواه و قهرمان ملی اين کشور در جنگ ويتنام، قد علم کرده و بر او چيرگی يابد و، با داشتن سابقه ای از مسلمانی، بعنوان نخستين رئيس جمهور سياه پوست آمريکا به کاخ سفيد راه يابد، حکم معجزه ای را دارد که گمانه زدن دربارهء شکل آيندهء دنيا را از اين هم که هست مشکل تر می کند.

سخنم را با اين «مشاهده» به پايان رسانم که اخيراً از بسياری از جمهوری خواهان آمريکا می شنويم که آرزومندند حزب دموکرات از بين دو کانديدای خود آقای «باراک حسين اوباما» را به نامزدی رياست جمهوری برگزيند و به مردم آمريکا معرفی نمايد. بنظر می رسد که گردانندگان «حزب دست و پاشکستهء جمهوری خواه» فکر می کنند که نامزد قطعی شان، يعنی آقای مک کين، در شکست دادن اوباما تواناتر است تا در از ميدان بدر کردن هيلاری کلينتون، زنی که در طی دو دههء اخير همواره بعنوان حافظ منافع سياه پوستان و مکزيکی ها و خواستار بيمهء ملی عمومی برای همهء آمريکائی ها فعال و معروف بوده است.

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد:

(توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد)

 

نام شما:

اگر مايل به دريافت پاسخ هستيد آدرس ای - ميل خود را ذکر کنيد:

پيام شما:

بازگشت به خانه

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630