آرشيو آثار نويسنده در اين سايت
قتل فروهرها و نکته ای دربارۀ قتل های زنجيره ای
پيام به گردهمآئی حزب «مرز پر گهر» در لوس انجلس
اسماعيل نوری علا
دوم آذر 1387 ـ 22 نوامبر 2008
با سلام خدمت بينندگان و شنوندگان اين پيام، و تشکر از گردانندگان اين برنامه که حزب مرز پر گهر آن را بمناسبت سالگرد قتل فروهرها برگذار می کند و در عين حال ما عادت کرده ايم که قتل های ناجوانمردانه و وحشيانۀ دو تن از شجاع ترين فرزندان سرزمين مان را از موارد، يا حتی اوج، جريانی بدانيم که «قتل های زنجيره ای» نام گرفته است. و نيز تشکر می کنم که از من هم خواسته اند تا از اين راه دور در آن اندک شراکتی داشته باشم.
من امروز، قبل از هر چيز، می خواهم بگويم که دربارۀ موضوع و هدف قتل های زنجيره ای هنوز تحليل کافی نشده است و ما صورت مسئله را بديهی انگاشته و قبول کرده ايم که حکومت اسلامی ايران قصد داشته برای ايجاد ترس ـ که روش اصلی اوست ـ عده ای از مخالفانش را از ميان بردارد و قرعۀ فال به نام چند نويسنده و روشنفکر، و سپس، به نام زنده يادها پروانه و داريوش فروهر خورده است. ما، با پذيرفتن اين صورت مسئله، توجه اصلی خود را معطوف چگونگی انجام اين قتل ها کرده ايم؛ که مثلاً دوست زنده ياد من، محمد مختاری، را چگونه از برابر خانه اش ربودند و يا پروانه و داريوش فروهر را چگونه کشتند.
اما، من فکر می کنم که اکنون، آن هم پس از بيش از يک دهه، وقت آن رسيده باشد که ما در خود صورت مسئله تجديد نظر کنيم. البته انجام اين کار و ارائۀ دلايل و شواهد، آن در گفتار کوتاه امروز من ممکن نيست و،لذا، سخنان امروز مرا بعنوان يک نظر و يک پيشنهاد منفرد گوش کنيد تا بوقتش دلائل و شواهد را نيز ارائه کنم.
من اعتقاد دارم که قتل فجيع و وحشيانۀ دو آشنای قديم من ـ زنده يادها پروانه و داريوش فروهر ـ بخشی از جريان اصلی موسوم به قتل های زنجيره ای نبوده و دلايل آن با دلايل آنچه سعيد امامی آن را «قتل عام درمانی» می خواند نمی تواند يکی باشد. اما همزمان شدن قتل اين دو با آن قتل عام موجب شده که ما همۀ آنها را يکی بگيريم.
من فکر می کنم که اگر در سخنان سعيد امامی دقيق شويم و اگر با افکار و کارهای روشنفکرانی که طی اجرای پروژۀ او از ميان برداشته شدند آشنا باشيم بلافاصله می فهميم که طرح قتل عام درمانی در واقع کوشش کل دستگاه حکومت اسلامی ـ از تند رو گرفته تا اصلاح طلب و دوم خردادی ـ بوده است برای از ميان برداشتن يک «فکر» از راه کشتن حاملان آن فکر. غافل از اينکه با اين کارشان موجباتی را فراهم می کنند که آن فکر بشدت رشد کند و در جامعه ريشه بدواند؛ بطوری که ديگر نتوان با هيچ طرحی آن را متوقف کرد.
اما آن فکر چه بود و چرا حکومت اسلامی خيلی زودتر از بسيارانی از ما متوجه آن شد و به از ريشه کندنش اقدام کرد؟ بنظر من، از آنجا که حکومت اسلامی در ديد آيت الله خمينی و به بيان سيد حسن مدرس، چنين تعريف شده: «سياست ما عين ديانت ما و ديانت ما عين سياست ما است» معنای اين نظريه هم جز اين نمی تواند باشد که دشمن اصلی حکومت اسلامی ما آن مکتب فکری است که می گويد «سياست را بايد از ديانت جدا کرد و شريعت را در قانونگزاری و دادگستری و ادارۀ مملکت مداخله نداد». حال اگر به حرف های سعيد امامس خوب دقت کنيم در می يابيم که هدف اصلی پروژۀ او برانداختن فکر سکولاريسم در ايران بوده است. اما آنانکه روشنفکران سکولار ما را درو کردند نمی دانستند که اين خون های ارزشمند تنها به مدد آبياری سکولاريسم در ايران خواهند آمد و از نهال بی رمق آن در آغاز انقلاب 57 درختی ريشه در ژرفاهای هويت ايرانی ما و شاخه گسترده در آفاق تاريخ معاصر کشورمان بوجود خواهند آورد.
بله، به اين دليل است که می گويم قتل فروهرها ـ و بخصوص داريوش فروهر ـ جزو اين پروژه نبود و آنها را بعنوان زوج پر جاذبه ای که می توانستند مليون جوان ايران را به سوی خود جلب کرده و در داخل کشور نوعی آلترناتيو را برای رژيم بوجود آورند به قتل رساندند.
البته، اگرچه فروهرها هيچگاه به اعتقادی نسبت به سکولاريسم اشاره نکرده بودند، اما از نظر من خودشان، در سال های آخر زندگی بخوبی متوجه آن شده بودند که شرکت شان در دولت موقت، که به معنای شراکت در تشکيل رژيمی ضد سکولار بود، يک اشتباه فاحش بوده است و لذا ـ اگرچه هم داريوش و هم پروانه مسلمانانی معتقد بودند ـ درست مثل خود مهندس بازرگان از تجربۀ دولت موقت اين درس را گرفته بودند که اگر راه ايران آينده تنها از جدائی دين و حکومت می گذرد. اما، در هر صورت، آنان قربانی نظريه پردازی سکولاريستی نبودند و خطر سياسی شان برای حکومت چنان شده بود که چاره در از ميان برداشتن آنان ديدند.
من روشنفکران و نويسندگانی که قربانی پروژۀ سعيد امامی شدند خطر سياسی نداشتند بلکه آنها دست به معرفی فکر سکولاريسم ـ و تبعات آن که حقوق بشر و کثرت گرائی و آزادی و دموکراسی است ـ زده بودند. من بسياری شان را از نزديک می شناختم و از ميان روشنفکران سکولاری که در جريان قتل های زنجيره جان خود را از دست دادند چند تنی دوستان من و چند نفری هم از آشنايان و همکاران قلمی من در کانون نويسندگان ايران بو همگی روشنفکرانی سکولار بودند. بخصوص توطئۀ سرنگون کردن اتوبوس حامل اعضاء کانون نويسندگان ايران، اين نکته را بخوبی روشن کرد که هدف حکومت اسلامی برانداختن دسته جمعی همۀ کسانی است که در هوای حقوق بشر دم می زنند و می توانند سخنگوی مکتب سکولاريسم باشند. دکتر غفار حسينی، اين روشنفکر تماماً سکولار و حتی ضذ مذهب، رفيق همچون برادر من بود، محمد مختاری را از سال های دور می شناختم و در آخرين ديدارمان در تورنتوی کانادا اين سعادت را داشتم تا بار ديگر دستان پر هنرش را بفشارم و فکر روشن و سکولارش را در کتاب های پس از انقلابش تحسين کنم. احمد ميرعلائی، مترجم توانا و رفيق دوران جنگ اصفهانم، بی شک يکی از درخشان ترين سکولارهای ايران محسوب می شد. با ابراهيم زال زاده از طريق شکوه ميرزادگی آشنا شدم و در سخن او عشقش به احمد شاملو و نگاه سکولار اين شاعر بزرگ را کشف کردم. بيشترين آنان که در آن اتوبوس عازم ارمنستان نشسته بودند نيز ياران سکولار من بودند، با هم کانون نويسندگان و فضای روشنفکری مدرن ايران را ساخته بوديم و برای آزادی قلم و بيان تلاش می کرديم.
اجازه دهيد سخنانم را با يک خاطره از روزهای قبل از انقلاب به پايان برم. فردای نماز عيد فطر در قيطريه و پياده روی مردم از قيطريه تا دانشگاه بود. من، همراه با دو تن ديگر از اعضاء کانون نويسندگان ايران برای مذاکره ای با سخنگوی جبهۀ ملی ـ که فروهر بود ـ به دفتر او رفته بوديم. هنوز تصوير اين آخرين ملاقات با پروانه و داريوش فروهر پيش چشم من است. روی ميز فروهر يک شماره روزنامهء آيندگان قرار داشت که تيتر زده «راهپيمائی س از نماز عيد فطر به رهبری جبهه ملی انجام شد». می شد فهميد که گردانندگان روزنامه خواسته اند «نماز عيد فطر» و «راهپيمائی اعتراضی مردم» را از هم جدا کنند. نوعی بيان ديدگاه سکولار آيندگان. فروهر روزنامه را نشان مان داد و گفت «از صبح تا بحال تلفن من از کار نيفتاده و از من، بعنوان سخنگوی جبهه ملی،می خواهند که اعلام کنم رهبری پياده روی هم با روحانيت بوده است و نه ما». می پرسم «شما چه خواهيد کرد؟» شانه بال می اندازد و می گويد: «آنها برده اند. از دست ما کاری ساخته نيست». و اين آغاز اشتباه بزرگ جبهۀ ملی بود.
از دفتر آنها که بيرون می آئيم باد خزانی را می بينيم که در پياده روهای ميدان فردوسی می چرخد و نوعی مرثيه را زمزمه می کند و گوئی خبر می دهد که حکومت خونريز اسلامی در راه است و می آيد تا ميانۀ يلدای تاريخ ما بتازد. و می آيد. جهان ما را زير و رو می شکند. مختاری و حسينی و علائی و فروهر ها را می کشد، هزاران جوان برنای ايران را در عرض يک ماه قتل عام می کند و سی سال تلخ می گذرد. دو نسل پشت سرهم جای ما را پر می کنند. و اکنون می بينم که جوان ترين نسل ايرانی، در سالگرد مرگ فروهرها، ياد بزرگانشان را زنده می دارند. آری، زمانۀ نسل ما در خون و بيهودگی گذشته است. ما چندتائی که مانده ايم «بازماندگان» قطاری هستيم که ابتدايش مدت هاست از ايستگاه بيرون رفته. و شما لابد به دليلی مرا به اينجا فرا خوانده ايد. من حاصل عمرم را در اين چند کلام برايتان می گويم و سخن را تمام می کنم:
ياران جوان و پر آرزويم؛ آن مرز پر گهر که دلتان به عشقش می تپد هيچگاه آباد نخواهد شد اگر شما سکولاريسم را بر همۀ اهداف ديگر خود اولويت ندهيد. سياست ما بايد از همۀ ديانت ها و ايدئولوژی ها جدا شود تا باغ رنگارنگ عقايد در کشورمان به گل بنشيند، آزادی از خاک استبداد بيرون زند و قد بکشد، دموکراسی شاخ و برگ دهد و در اين آتش بازی آرمان و واقعيت، آن مرز پر گهر بتواند گهرهايش را به تماشای چشم های جهان بگذارد و نشان دهد که گهرهاي او هيچگاه از جنس افسانه و خيال نبوده اند.
برايتان پيروزی، سرفرازی و افتخار آرزو می کنم.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |