رابطهء ايده و ايدئولوژی، رابطهء «گرد» و «گردو» ست!
نويسنده:
اسماعيل نوری علا
خوانندگان ثابت مقالات من می دانند که من تا چه حد نسبت به واژه های مربوط به مفاهيمی که بکار می برم و نحوهء تحول تاريخی ـ معناشناسی آنها حساسيت دارم. من، در کنار اين حساسيت بر اين اعتقاد هم هستم که اغلب ما ايرانی ها کمتر به اين جوانب الفاظ و مفاهيمی که بکار می بريم توجه داريم و ذر بسياری اوقات آنها را بصورت هردمبيل و گتره ای بکار می گيريم و، مثلاً، به صرف نزديکی الفبائی دو واژه می کوشيم با فهم خود از يکی، آن ديگری را نيز تعريف و تبيين کنيم. فکر می کنم بی اساس هم نيست که برخی از ما ايرانی ها مخترع اين ضرب المثل مشهور بوده ايم که « هر "گرد" ی "گردو" نيست»، لابد، به قصد هشدار و تنزيه!
حکايت واژهء «ايده» و ارتباط آن با «ايدئولوژی» هم درست در همين مقوله جای می گيرد و اگر کسی فکر کند که می تواند، با هر درکی که از واژهء «ايده» دارد، واژهء «ايدئولوژی» را هم تعريف و تشريح کند، حتماً راه خطا رفته است. همانگونه که می بينم برخی از نويسندگان ناشناس ما نيز هنگام پرداختن به موضوع مطرح شده از جانب من به نام «سکولاريسم نو» که می کوشد معنای سکولاريسم را از «جدائی مذهب از حکومت» به «جدائی ايدئولوژی از حکومت» تغيير و توسع دهد (چرا که «مذهب خود يکی از انواع ايدئولوژی است») می کوشند تا با توضيح واژهء «ايده» معنائی غريبه را به «ايدئولوژی» نسبت دهند و، بر اساس آن، کار مرا نوعی آب در هاون کوبيدن بدانند. مهم کوشش آنها نيست بلکه مهم خطر ايجاد سوء تفاهم هائی است که می تواند زهر بی سوادی و بی خبری را در رگ برخی از خوانندگان جوان ما، که هنوز امکان آشنايي درست با اين مفاهيم به دست نياورده اند، تزريق کند. پس، ناگزيرم اين مقولات را هرچه زودتر بشکافم.
روشن است که واژهء «ايده» قبل از واژهء «ايدئولوژی» بوجود آمده است و پيش از پرداختن به اين يکی بايد حساب آن يکی را وارسی کرد. امروزه، در زبان های فرنگی، «ايده» را «امری تجريدی» تعريف می کنند که در ذهن آدمی حضور دارد، يا حضور می يابد. قدرت ذهنی انسان در پروراندن ايده ها را هم ناشی از توانائی او در کنجکاوی نسبت به چيزها، انديشه کردن پيرامون آنها، و به استدلال کشيدن چيستی و چگونگی شان می دانند و «ايده» را در مجموع محصول روند «فکر کردن» آدمی بشمار می آورند. حال، با توجه به اينکه ذهن آدمی می تواند از طريق تعميم و گسترش دادن «ايده» ها به دستگاهی ذهنی برای شناخت خويشتن و جهان پيرامون خود نائل آيد، ايده را سنگ بنای جهان بينی و فلسفه و علم نيز تلقی می کنند.
در عين حال، اگرچه در کاربرد روزمرهء اين واژه بيشتر به فی البداهه گی پيدايش آن در ذهن آدمی اشاره شده و کمتر بر روند آگاهانهء «تفکر» تأکيد می شود، اما تاريخ کار برد آن در فلسفه صورتی بسيار پيچيده تر از اينها دارد.
در حوزهء فلسفه شايد کمتر بتوان واژه ای را يافت که در حد واژهء «ايده» مورد استفاده قرار گرفته و معناهای گوناگون بخود پذيرفته باشد. از افلاطون تا دکارت، از جان لاک تا امانوئل کانت، و تا فيلسوفان معاصر ما، همهء فيلسوفان ناچار بوده اند در مورد اين «واژه / مفهوم» سخن بگويند و توضيح دهند. اما آنچه در اين زمينه از اهميت خاص برخوردار است به يک نکتهء محوری بر می گردد: از آنجا که «ايده» وجودی ذهنی دارد، لازم است در بارهء رابطهء آن با «واقعيت بيرون از ذهن ما» تعمق و گفتگو شود. اين امر را در فلسفه به تعيين «اعتبار» (validity) هر ايده تعبير می کنند و معتقدند که چون شناخت به کمک ايده ها ممکن می شود، «معتبر بودن» ايده های ما متضمن درستی شناخت ما نيز هست. به محض اينکه اعتبار ايده ای مورد ترديد قرار گيرد ما وارد حوزهء «شک» می شويم و پايه های شناخت ما متزلزل می گردد. به همين صورت، هنگامی که به شناخت خود اعتقاد و يقين داريم در واقع در معتبر بودن ايده های تشکيل دهندهء اعتقادمان شک نمی کنيم. از دين تا جهان بينی و علم، از يزدان شناسی تا رياضيات، تنها اين اعتقاد به «اعتبار ايده ها» ست که شناخت های حاصله در ذهن آدميان را استحکامی عملی می بخشد و، متقابلاً، اگر کسی بخواهد در صحت شناخت آدمی ديگر خللی وارد آورد به ناگزير بايد ميزان اعتبار ايده های تشکيل دهندهء آن شناخت را مورد پرس و جو قرار دهد.
فلسفهء علمی، در اين زمينه به «ارزش عينی» ايده ها توجه دارد و در بررسی اعتبار آنها همان موازين مربوط به پديده های عينی را مورد استفاده قرار می دهد و، بعبارت ديگر، با نگاه کردن به «ايده» (که امری ذهنی است) به عنوان يک «شيئی» (که امری عينی است) می کوشد ميزان اعتبار ايده را در ارزش کاربردی و عينی آن بجويد.
اين نکته البته نمی تواند ما را به اين نتيجه برساند که ايده می تواند در حد يک شيئی «عينی» شود و، در نتيجه، بخشی از فلسفه که ايده را بر واقعيت اولويت می دهد (مثلاً، در فلسفهء افلاطونی) همواره از جانب پيروان فلسفهء علمی با ديدهء شک و ترديد نگريسته می شود. برخوردی که در تاريخ فلسفه مابين «ايده آل ايسم» و «رئال ايسم» وجود داشته از يکسو درست از همين بابت است و، از سوی ديگر، می تواند به انکار امکان شناختی کاملاً مطابق با واقعيت بيانجامد.
در عين حال، در دوران مدرن به «ايده» ای که می تواند سرچشمهء نوآوری های ذهنی و عينی شده و از ادبيات تا تکنولوژی را در گسترهء خود بگيرد، همچون مايملک خصوصی اشخاص نگاه می شود. در اين زمينه، واژهء ايده از هم معنائی با واژهء «عقيده» دور شده و به دايرهء معنائی واژهء «فکر» نزديک می شود. يک اثر ادبی، يک اختراع تازه، يک راه حل عملی برای رفع مشکلات روزمره همه حاصل بکارگيری و عينيت بخشی به «ايده» ها محسوب می شوند و برای اينکه صاحبان اين «ايده» ها بتوانند از آفرينش های ذهنی خود بهره مند شوند قوانين «کپی رايت» بوجود آمده است. حتی اکنون کسانی هستند که فقط «ايده» های خود می فروشند و متحقق کردن مادی آنها را به خريداران واگذار می کنند.
بدينسان، واژهء «ايده»، به تنهائی، اغلب در کاربردهای روزمرهء خود واجد بار معنائی مثبتی است. اما اين واقعيت نافی آن نيست که هرچه شر و بدکاری و ظلم و اجحاف و نسل کشی ست نيز چيزی جز تعين و تجلی ايده هائی خاص نباشد. تاريخ تجربهء بشری نشان داده است که هرچه نشان دادن «اعتبار و ارزش عينی» ايده ها ناممکن تر باشد امکان بروز خطرات بزرگ از دل آنها نيز بيشتر است.
ايده، همواره از هم معنائی با موجودات تجريدی مختلفی همچون «مفهوم» (concept)، نظر (view)، عقيده (opinion)، اعتقاد (belief) و «فکر» (thinking) برخوردار است و، در نتيجه، همواره بايد صحت و سقم، يا ارزش عينی و اعتبار عملی آن را مورد بررسی قرار دارد، چرا که شناخت و جهان بينی ما بر پايهء ايده ها ساخته می شوند و ايده های بی اعتبار، و فاقد ارزش مثبت، سازندهء شناخت ها و جهان بينی های غلط (و لاجرم خطرناک) بشمار می آيند.
ايدهء معتبر و واجد ارزش عينی زيربنای آن چيزی است که ما آن را «علم» می خوانيم و، در عين حال، با توجه به ذات صرفاً ذهنی ايده ها، معتقديم که هيچ شناخت علمی حرف آخر را نمی زند و مطالعات و جستجوهای وقفه ناپذير ما کمک می کنند تا حوزهء علم و اعتبار ايده های سازندهء آن همواره مورد ارزيابی عينی قرار گيرند و تکميل و گسترده شوند و حتی ـ گاه ـ بکلی تغيير مسير و شکل دهند. اما ايده هائی که علم نتواند آنها را ارزيابی عينی نموده و اعتبارشان را تصديق کند به شناخت ها و جهان بينی های غير علمی (اگر نخواهيم بگوئيم «ضد علمی») می انجامند.
در زمانهء ما، اين «مجموعهء ايده های تعيين اعتبار نشده و مورد ارزش يابی عينی قرار نگرفته» را «ايده ئولوژی» می خوانند. اين واژه را نخست «آنتوان دستوت دو تراسی» (Antoine Destutt de Tracy) در اواخر قرن هجدهم سکه زد و بکار برد. در آن زمان چسباندن «لوژی» (که در فارسی به «شناسی» تبديل شده) به مفاهيم مختلف و ساختن رشته های مختلف علوم جديد از اين ترکيب ها کار بسيار رايجی بود. «دو تراسی» نيز با چسباندن پسوند «لوژی» به «ايده» مدعی ساختن علم جديدی شد که خود آن را بعنوان «علم شناخت ايده ها» تعريف کرده است. او می انديشيد که هر کجا ايده هائی چند گرد هم آمده و در ساختار منظمی بهم ربط پيدا کنند، می توان با مدد گرفتن از علم جديد التأسيس «ايده ئولوژی» (ايده شناسی) به شناخت چند و چون آنها نائل شد.
تحول بعدی زمانی صورت گرفت که «ايدئولوژی» از مقام علم فروکاسته شد تا خود نام موضوع تحقيق علمی شود. يعنی، از آنجا که پذيرفته شد که گردآمدن ايده ها در ساختارهای منظم خود بخود به پيدايش جهان بينی ها، اديان، مذاهب و مکاتب سياسی و اجتماعی می انجامد، رفته رفته نام اين «علم» به خود «موضوع آن علم» تبديل شد و از آن پس واژهء «ايدئولوژی» را همانگونه بکار بردند که «جهان بينی» را بکار می گرفتند. در اين ساحت، ايدئولوژی نيز، همچون همگنان مذهبی و جهان شناختی خود، جانشين و معرف «حقيقت مطلق» شده و کل ذهن فرد معتقد بخود را فرا می گيرد.
همچنين، از آنجا که مطالعهء کارکرد اجتماعی جهان بينی ها، اديان، مذاهب و مکاتب سياسی در داخل مجموعه ای به نام «علوم اجتماعی» انجام می گرفت، مطالعهء خود «ايدئولوژی» هم موضوع شعبه های مختلف علوم اجتماعی، از مردمشناسی گرفته تا جامعه شناسی و سياست، شد.
زمينه ساز اين امر اشراف بر اين واقعيت بود که مقصد و کارکرد ايدئولوژی (همچون جهان بينی، دين، مذهب و مکتب سياسی) چيزی نيست جز تزريق و کنترل «تغيير اجتماعی» از طريق ايجاد يک روند «هنجاری» (normative) فکری در جامعه و افراد آن. از اين منظر که بنگريم می بينيم که ايدئولوژی چيزی نيست جز يک سيستم منظم تفکر تجريدی که بر امور عمومی جامعه سايه می افکند و راه رسيدن بقدرت را برای معتقدان بخود هموار می سازد. به عبارت ديگر، ايدئولوژی (همچون مذهب و جهان بينی) نخ تسبيح گروه اجتماعی معتقد بخود می شود و معتقدان را در مجموعه های عملياتی معطوف به قدرت سازمان می دهد.
کمی دقت در آنچه هائی که گفته شد روشن می سازد که رابطهء «ايده» با «ايدئولوژی» بسيار سست بوده و صرفاً جنبه ای تاريخی دارد و در عمل کمترين پيوندی بين آنها برقرار نيست و نمی توان در پی کوشش برای ارائهء تعريفی شخصی از «ايده» همان تعريف را برای درک معنای «ايدئولوژی» بکار برد.
باری، صحنهء زندگی اجتماعی در واقع شاهد برخورد ايدئولوژی هائی ست که هريک می کوشند بر ديگران توفق و تسلط پيدا کنند و مهار قدرت سياسی ـ اجتماعی ـ نظامی را در دست گيرند؛ و از آنجا که هر ايدئولوژی خود را با حقيقت مطلق يکی می بيند، رسيدن ايدئولوژی بقدرت با سرکوب و امحاء پيروان ايدئولوژی های ديگر همراه است. بقول ميشل فوکو، هيچ يک از ايدئولوژی ها «خنثی» نيستند و در شمار «فلسفه ها» قرار نمی گيرند و نوعی راهنما برای رسيدن به شکل «ايده آل» زندگی اجتماعی محسوب می شوند که، لاجرم، نمی توانند مخالف خود را بر بتابد. ايدئولوژی سرچشمهء قدرت و شور اجتماعی خاصی است که با افراط گرائی، تکثر گريزی و بنياد مداری توأمان است.
شايد يکی از مهمترين موارد توجه به ساختار و کارکرد ايدئولوژی را بتوان در آثاری از کارل مارکس يافت که مدتها پس از نوشته شدنشان منتشر شدند. مارکس، در تقسيم بندی مشهور به «زير بنا / روبنا» ی خود، ايدئولوژی را سازندهء اصلی روبنای جوامع می داند و معتقد است که ايدئولوژی نظم حقوقی و قضائی، سيستم سياسی و نهاد مذهب را نيز در خود می پروراند و از اين نظر بر آنان اولويت علی دارد. طبقهء حاکمهء جامعه که خود را مالک زيربنا (وسائل توليد) می داند، به مدد ايدئولوژی بر جامعه تسلط يافته و امتيازات خود را هميشگی می کند. به عبارت ديگر، از ديدگاه مارکس، ايدئولوژی ابزار باز توليد فرهنگ و هنجارها و ارزش های تنظيم شده به نفع طبقهء حاکم است.
اما، می دانيم که صاحبان ايدئولوژی های ديگر نيز که مهار قدرت را در دست ندارند، همواره با تبليغ ايدئولوژی خود می کوشند طبقهء حاکمه را به زير کشيده، ايدئولوژی خويش را بر جامعه مسلط ساخته و مالکيت «زيربنا» ی جامعه را از آن خود کنند. شايد بازخوانی داستان بقدرت رسيدن صفويان به مدد مسلط ساختن ايدئولوژی تشيع دوازده امامی در ايران يکی از بديع ترين موارد لابراتواری ـ تاريخی کارکرد ايدئولوژی در اين راستا را به ما نشان دهد.
در اينجا علاقمندم که بطور گذرا به اين نکته نيز اشاره کنم که در ديدگاه مارکسيسم پرورده شده در شوروی (که اغلب نيروهای چپ ما هنوز هم به آن مبتلا هستند) مقولاتی همچون ليراليسم و دموکراسی (و حتی «حقوق بشر» در شکل فعلی خود) نيز مقولاتی ايدئولوژيک محسوب شده و به مراحل مختلف رشد سرمايه داری و امپرياليسم ربط داده می شوند. اما از آنجا که قصد دارم در مقالات آينده به اين امر بيشتر بپردازم، در اينجا فقط به يادآوری اين موضع نظری اکتفا می کنم.
در عين حال، بمنظور جلوگيری از طولانی شدن کلام، در اينجا از پرداختن به نگاه های بنيانگزاران «جامعه شناسی دانش»، و نيز «چپ نو»، به مقولهء ايدئولوژی خودداری می کنم اما خواننده را به خواندن برخی از دلکش ترين تعريضات در اين مورد، بخصوص در کارهای کارل مانهايم، دانيل بل، لوئی آلتوسر، و يورگن هابرماس دعوت می کنم.
نکتهء مهم در بحث کنونی ما آن است که در سير تحولات تجربيات اجتماعی و سياسی، که در پی عصر روشنگری و آغاز دوران مدرن پيش آمدند، جوامع غربی، با توجه به وجه مخرب و تحميلی و زدايندهء گوناگونی کارکرد هر آن مذهبی که در قدرت سياسی حضوری ايدئولوژيک می يابد، به اين نتيجه رسيدند که بايد از يکی شدن مذهب و قدرت سياسی (يا حاکميت) جلوگيری کرد. اين توجه موجب آن شد که فکر «جدائی کليسا از حکومت»، تحت نام «سکولاريسم» بصورت يک شالودهء اصلی در ساختن جوامع مدرن غربی درآيد. قوانين اساسی فرانسه و آمريکا دو نمونهء شاخص در امر تحقق اين فکرند: تسلط مذهب بر حکومت موجب می شود که قوانين شرع بر قوانين عرف تسلط يابند، ملت از تصميم گيری در مورد سرنوشت خود باز بماند، هرگونه دگر انديشی ممنوع و قابل مجازات شود و، در نتيجه، ظهور کارکردهای دموکراتيک و جامعهء مدنی، و نيز تحقق آزادی های مختلفی که در تصور «حقوق بشر» می گنجند، ناممکن شود.
اما اگر به آنچه در قسمت های پيشين اين مقاله آمد توجه شود، براحتی می توان ديد که، از نظر ساختار، کارکرد و نتايج اجتماعی، هيچگونه تفاوتی مابين مذهب و ديگر انواع ايدئولوژی وجود ندارد و، در نتيجه، براحتی می توان سکولاريسم معطوف به جدائی مذهب از حکومت را به در برگيری همهء ايدئولوژی ها واداشت و از آن تعريفی متوسع و نوين عرضه داشت. بدينسان، اگر «سکولاريسم کلاسيک» به معنای «جدائی مذهب از حکومت» باشد، «سکولاريسم نو» بر «جدائی ايدئولوژی از حکومت» ناظر است و در تحقق يک چنين ساختار متوسعی می کوشد، با اين توجه که ايدئولوژی در بر گيرندهء مذهب نيز هست.
سکولاريسم نو، نه به تعطيل ايده می انديشد، نه به خنثی کردن عقيده و فکر؛ نه در راستای امحاء جهان بينی ها و اديان و مذاهب اقدام می کند و نه حتی قصد تعطيل کردن خود ايدئولوژی ها را دارد. واقعيت امر آن است که ما، حتی اگر بخواهيم، قادر به انجام چنين زدايش وسيعی در ساحت اجتماع نيستيم و آدميزاده ای که تا کنون شناخته ايم هرگز از داشتن مجموعه های عقيدتی خاص مبتنی بر ايده هائی که اعتبار و ارزش عينی شان سنجيده نشده است دست بر نخواهد داشت؛ نه مذهب به اين راحتی ها تعطيل پذير است و نه ايدئولوژی ها، که برخی شان حتی ادعای سکولار بودن هم دارند اما از لحاظ کار کرد همزاد مذهبند. پس، نکتهء کليدی بدور نگهداشتن اين پديده ها از ماشين قدرت است.
سکولاريسم نو اتفاقاً تنها وسيله ای است که پايداری و همزيستی اين گوناگونی ها و رنگارنگی ها را تضمين می کند و اجازه نمی دهد که يک ايده، يک عقيده، يک ايدئولوژی و يک مذهب بر تماميت جامعه مسلط شود و بکوشد تا دگرانديشان و دگرباشان را يا به رنگ خود در آورد و يا آنها را سرکوب و نابود سازد.
و اينگونه است که می انديشم سکولاريسم نخستين قدم در راستای رسيدن به آزادی و دموکراسی محسوب می شود.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) |