قسمت اول از فصل پنجم کتاب «ترک های امروز»
جبران عقب ماندگی در ترکيه
نوشتۀ «آندرو مانگو»
ترجمهء اختصاصی برای سکولاريسم نو
توضيح سکولاريسم نو: از اين هفته انتشار بخش هائی از کتاب ارزشمند «آندرو مانگو» به نام «ترک های امروز» در سايت سکولاريسم نو آغاز می شود تا آرشيو اين سايت در مورد کشور ترکيه غنای بيشتری پيدا کند. مانگو نويسنده ای انگليسی از خانواده ای انگليسی ـ روسی است که در سال 1926 شهر استامبول زاده شد، در سفارت انگليس در آنکارا کار کرد و سپس در اواخر دههء 1940 به انگلستان رفت و دکترای خود را در ادبيات فارسی گرفت. در انگلستان او به استخدام بی.بی.سی در آمد و پس از رياست بر بخش ترکی اين بنگاه سخن پراکنی در سمت رئيس بخش اروپای جنوبی خدمت کرده و در 1986 بازنشسته شد. او که نويسندهء مقالات متعدد و نيز بيوگرافی کمال آتاتورک با نام «بنيانگزار ترکيۀ مدرن» بشمار می رود، داستان کتاب «ترک های امروز» را از 80 سال پس از آنکه آتاتورک جمهوری ترکيه را از دل ويرانه های امپراتوری عثمانی بر پا ساخت آغاز می کند و می کوشد آنچه هائی را که در دهه های اخير در اين کشور گذشته است به تحليل بکشد. اگرچه تمام اين کتاب خواندنی است اما، برای جلوگيری از تکرار مطالب، سکولاريسم نو ترجمه آن را از فصل پنجم آغاز می کند، چرا که چهار فصل اول به تاريخ مدرن ترکيه می پردازد و هم اکنون در سکولاريسم نو مطالبی که پوشانندۀ اين دوره باشد وجود دارد. برنامۀ ما آن است که در پايان ترجمۀ فصول 5 تا 12، که بخش دوم کتاب را تشکيل می دهند، در فرصتی مناسب فصول چهارگانه در قسمت اول کتاب را نيز ترجمه کرده و کل آن را در کتابخانهء اينترنتی سکولاريسم نو در اختيار علاقمندان بگذاريم. اميد است کوشش ما برای آشنا کردن خوانندگان با تاريخ معاصر نخستين کشور سکولار در جهان اسلام مورد توجه قرار گيرد.
**********************************************************
در نوامبر سال 2002 دولت ترکيه به دست رهبران حزب عدالت و توسعه افتاد. اين رهبران در سخنرانی های خود اغلب اين جمله را تکرار می کردند که «ما در خانه های کريستال بزرگ نشده ايم». اما واقعيت اين بود که رهبران احزاب سياسی ديگری که پيش از اين تاريخ قدرت را در دست داشتند نيز همين گونه زندگی کرده بودند. از ميان چهار سياستمدار برجسته ای که از جنگ دوم جهانی به اين سو بر ترکيه حکمروايي کرده بودند تنها اولين آن ها، يعنی «عدنان مندرس»، در خانوادۀ نسبتاً ثروتمند و زمين داری به دنيا آمده بود. اما جانشينان او، يعنی «سليمان دمیرل» و «تورگوت اوزال» از خانواده هاي عادی روستايي برخاسته و هر دو دستيابی به مشاغل خويش را مديون سيستم آموزش و پرورش رايگان و سکولاری بودند که کمال آتاتورک ايجاد کرده بود. هر دوی آن ها در کشوری که هنوز از متخصصين فنی بسيار بهرمند نبود در دستگاه دولت استدام شده و پيش از آن که وارد کار سياسی شوند به مشاغل دولتی بالا رسيده بودند. در نتيجه با اين که حرکت صعودی آن ها در داخل تشکيلات دولتی انجام شده بود، به علت پيش زمينۀ زندگی اجتماعی خود، از کندی و ديرجنبی دستگاه ديوانسالاری کاملاً آگاه بودند. و اگرچه خود نيز در درون يک دولت پدرسالارانه بار آمده بودند، همواره می کوشيدند تا موانع را از سر راه آزاد شدن انرژی مردمانی که صميمانه قصد خدمت داشتند بردارند. اما، از سوی ديگر، از آنجا که برای پيشبرد موقعيت های سياسی خود ناچار به تکيه بر منابع دولتی بودند، خودبخود زير و رو کردن اين ديوانسالاری برايشان چندان آسان نبود.
اما رجپ طيپ اردوغان، بنيانگذار و رهبر حزب عدالت و توسعه، که در ماه مارچ 2003 به نخست وزيری ترکيه رسيد از راه ديگری آمده بود. او در سال 1954 در فضای فقر شهری ـ و نه روستايي ـ در يکی از محلات فقيرنشين استانبول به دنيا آمد و محله ی «قاسم پاشا»، واقع در سواحل شمالی دماغۀ شاخ طلايي، بر حول و حوش سرفرماندهی نيروی دريايي و اسکله ای باقيمانده از عهد عثمانی که تا همان اواخر داير بود، بزرگ شد. در دوران قد کشيدنش دفاتر ماموران عاليرتبه ای که در آنجا کار می کردند به نقاط ديگری منتقل شد و، در نتيجه، محلۀ «قاسم پاشا» به کلی از رونق فقيرانۀ خود نيز افتاد.
قبل از جنگ دوم جهانی «قاسم پاشا» تنها محلۀ استانبول بود که هنوز جوی های فاضلاب سرباز داشت. جائی بود پر از اوپاشی بود که برای کار خود روش ها و قواعد خاصی داشتند. نوع رفتار پدر رجپ طيب نمونه ای از رفتارهای همۀ پدران اين محله بود. مثلاً، او يک روز برای تنبيه پسرش که دشنام داده بود رجپ طيب را از سقف آويزان کرد. با اين همه رجب به زودی آموخت که چگونه دل پدر را به دست آورد و راه خود را در پيش گيرد.
در واقع اين خانواده از بخش شرقی ساحل دريای سياه و نزديک مرز قديمی با روسيه (که اکنون مرز گرجستان شده است) به استانبول مهاجرت کرده بود. در اين محله، کوهستان چنان به دريا نزديک بود که امکان چندانی برای کشاورزی وجود نداشت. تا اين که حدود پنجاه سال پيش دولت زراعت چای را به اين منطقه آورد. شيب های کوهستانی را برای اين کار تراس بندی کردند و بسياری از مردم هم ناچار شدند برای يافتن کار به نقاط ديگری کوچ کنند. خانواده رجپ طيب از تيره ای قفقازی به نام «لاز» بودند و زبانی نزديک به زبان گرجی ها داشتند با لهجه ای خاص که «مین گرلی» خوانده می شد. آن ها دير زمانی نبود که مسلمان شده بودند. يعنی اسلام شان به قدمت فتح منطقه به دست عثمانی ها در قرن پانزدهم بود. در نتيجه، هنوز شور مذهبی جديد الاسلام های مناطق مرزی در آن ها زنده بود. بسياری از آن ها در قرن نوزدهم در قلمرو امپراتوری روسيه کار می کردند و اکثرشان نانوا بودند و بعدها شغل خود را به ملاحی و ماهيگيری تغيير دادند. اين امر موجب شد که آنها تنها گروه مسلمان دريانورد ترکيه محسوب شوند و اغلب ملاحان کشتی های عثمانی از ميان آن ها برخاسته بودند. اين امر به خصوص هنگامی اوج گرفت که يونانی ها از منطقه رفته بودند و جمهوری جديدالتاسيس ترکيه قصد داشت تا نيروی دريايي نظامی و بازرگانی خود را بوجود آورد. پدر رجب نيز در خطوط دريايي دولتی کاری پيدا کرد و پس از چندی به کاپيتانی قايق های بزرگی رسيد که در ترعۀ بوسفر و دريای مرمره تردد می کردند. اما درآمدش مخارج خانه و خوراک و پوشاک افراد خانواده را کفاف نمی کرد. باری، او مردی بود که موفق شده بود تا از «حاشيه های جغرافيايي» کشورش خود را به مرکز آن برساند و حال نوبت پسر او بود تا از «حاشيه های اجتماعی» کشور خود را به مرکز امور سياسی آن نزديک کند.
در اوايل دههء 1950 دولت دموکرات عدنان مندرس دست به سست کردن نظام عمومی سکولار آموزش و پرورش ترکيه زد و تعدادی دبيرستان هفت ساله برای تربيت پيشنماز و خطيب بوجود آورد. سپس، به مرور ايام، تعداد اين مدارس فزونی گرفت و عاقبت اين مدارس تبديل به يک سيستم آموزش و پرورش مذهبی شدند که بموازات سيستم سکولار کار می کرد. وقتی رجب دوازده ساله به پايان سال پنجم مدرسهء ابتدايي رسيد، وقت آن شد که تصميم بگيرد می خواهد به کدام نوع از اين دو مدرسه برود. او پسر بچه ای مذهبی بود و مدير مدرسه اش نيز توصيه کرد تا او در يک مدرسه مذهبی در آنسوی ساحل شاخ طلايي و در قلب استانبول عثمانی نام نويسی کند. پسر جوان برای تأمين بودجۀ خريد کتاب مجبور به فروش خيابانی نان های کوچکی که «سيميت» نام داشتند شد؛ به اين ترتيب که عصرها اين نان ها را می خريد و صبح ها مادرش آن ها را گرم می کرد تا عابران نان گرم و تازه داشته باشند.
اين مدرسۀ مذهبی چندان به صومعه های زاهدان شباهت نداشت. به پسر جوان گفته شد: «تو قرار نيست در اين جا راه و رسم کفن و دفن مرده ها را ياد بگيری». در مدرسه تيم های ورزشی مختلفی وجود داشت و دانش آموزان می توانستند در مسابقات شعر خوانی و ديگر فعاليت های اجتماعی نيز درگير شوند. رجپ، پيش از آمدن به اين مدرسه، در محلهء خودشان و پنهان از پدرش ـ که مثل اغلب پدرهای ترک آرزو داشت فرزندش تنها با کتاب و مدرسه سر و کار داشته باشد تا به جايي برسد ـ با ديگر بچه ها فوتبال بازی می کرد. در نتيجه، در دورن تحصيل در مدرسۀ مذهبی توانست به يکی از فوتباليست های با استعداد مدرسه تبديل شود و سرپرستان تشويقش کردند تا به صورت حرفه ای بازی کند. البته پدرش نبايد از اين موضوع با خبر می شد. در عين حال مشگل ديگری هم وجود داشت. رجپ پس از فارغ التحصيلی از مدرسه مذهبی ريشی رويانده بود که نشان از زهد مسلمانی اش می داشت و هنگامی که جايي در يکی از تيم های مهم فوتبال ترکيه به او پيشنهاد کرده و از او خواستند تا برای شروع کار ريشش را بتراشد او از اين کار خودداری کرد چرا که اعتقاد داشت پيروی از احکام مذهبی برای فارغ التحصيل يک مدرسه مذهبی بر بازی فوتبال اولويت دارد.
او در عين حال بين مذهب و سياست فاصله ای نمی ديد. «نجمتين اربکان»، در سال 1970، يعنی وقتی که رجپ شانزده سال داشت، اولين حزب اسلامی ترکيه به نام «حزب نظم ملی» را تاسيس کرده بود ـ حزبی که دو سال بعد به «حزب نجات ملی» تغيير نام يافت. رجپ اردوغان، اين جوان رزمنده و جاه طلب، تصميم گرفت تا به شاخهء جوانان اين حزب بپيوندند. در آنزمان هنوز بنيادگرايي اسلامی در ترکيه طرفدار چندان نداشت و آن چه الهام بخش جوانان مسلمانی همچون اردوغان بود تمايل به مطرح کردن و به رسميت شناساندن فرهنگ سرکوب شدهء مومنان مسلمان در ترکيه و نيز ارتقا موقعيت اجتماعی آن ها بود.
در آن زمان او يک سرخوردگی ديگر نيز داشت و آن اينکه نمرات دبيرستانی اش آنگونه نبودند تا او قادر باشد در دانشکدۀ علوم سياسی آنکارا نام نويسی کند و، در نتيجه، ناچار شده بود که در يک کالج کم اهميت تر، به نام «آکادمی علوم بازرگانی و سياسی» در استانبول به ادامهء تحصيل بپردازد. اين کالج بعدها جزيي از دانشگاه مرمره شد.
او، در ايام دانشجوئی، و به عنوان يک دانشجوی رزمندۀ مسلمان، در مبارزات ايدئولوژيک دههء 1970 نقش فعالی داشت اما، برعکس ديگر همشاگردانش، با مبارزهء مسلحانه مخالف بود و، در نتيجه، هنگامی که پس از کودتای نظامی 1980 سرکوب اسلامیست های طرفدار مبارزات مسلحانه آغاز شد او از آن ميان جان سالم به در برد. سپس هنگامی که در سال 1983 رژيم نظامی به پايان رسيده و فعاليت سياسی آزاد شد او در سومين حزب نجمتين اربکان که «حزب رفاه» نام داشت به عنوان يک فعال سياسی تمام وقت مشغول بکار شد و به زودی به عنوان رييس شاخۀ استانی استانبول اين حزب برگزيده شد.
در اين سمت او فعاليت های خود را بر آن متمرکز کرد که تصوير گذشتۀ حزب را به عنوان يک مدافع تزلزل ناپذير ارزش های اسلامی تغيير دهد. اردوغان، در يکی از سخنرانی هايش برای اعضاء حزب گفته است: «شما بايد با همه رفتار شايسته ای داشته باشيد. با همسايگان تان و حتی با عابران ناشناس خيابان ها سلام و عليک کنيد. اگر شما به آن ها بگوييد السلام عليکم و پاسخی دريافت نکنيد بايد درک کنيد که مخاطب شما از اين نوع سلام خوشش نمی آيد. در نتيجه، به او بگوييد مرحبا. و اگر باز هم روی خوشی نديديد به او بگوييد ای گونلر (در زبان ترکی جديد به معنای "روز به خير" است)، و اگر باز هم واکنش مطلوبی نديديد حتم کنيد که با يک خارجی طرف هستيد و در نتيحه به او بگوييد "گودمورنينگ!"».
اردوغان، در 1994، در انتخابات حکومت محلی (متشکل از شورای شهر و شهرداری) برنده شد. رقيب او شخصی بود به نام «زولفو ليوانلی» که در بين جوانان سکولار موسيقيدانی محبوب و راديکال بود. حزب سکولاريست (و نخبه گرا) ی «جمهوری مردم»، به منظور حفظ قدرت کنترل کنندۀ خود بر شورای شهر، او را نامزد کرده بود. در عين حال، ديگر احزاب دست راستی و ميانۀ سکولار هم کانديداهای قدرتمندی را معرفی کرده بودند. در واقع اردوغان پيروزی خود را مديون متفرق شدن آرای سکولاريست ها در بين نامزدهای متعددشان بود.
به اين ترتيب، اردوغان، در چهل سالگی، به سمت شهردار بزرگترين شهر ترکيه انتخاب شد. البته او مدت ها بود که ريش خود را تراشيده و کراوات می زد. در اين انتخابات همسر او نيز، در حاليکه هميشه روسری داشت، در گردآوری حمايت زنان نقش عمده ای را بازی کرد.
ادامه دارد
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |