بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

تير 1387 ـ   ژوئيه  2008

 

پيوند به قسمت اول        پيوند به قسمت دوم       پيوند به قسمت سوم       پيوند به قسمت 4 تا 7

 

جامعه مدنی (3)

 

شهباز نخعي ــ مونتريال

 

پيوند به قسمت اول

پيوند به قسمت دوم

پيوند به قسمت سوم

پيوند به قسمت 4 تا 7

 

هدف انسان نه مالكيت حقيقت، بلكه جستجوي مستمر آن است.

كارل پوپر

دري را كه توماس هابز، براي گذر از قرون وسطي به عهد رنسانس و سپس روشنگري، لولاي آن شد يك انديشمند ديگر انگليسي، جان لاك (John Lock) گشود و فزون بر نشان دادن تناقض هاي انديشهء توماس هابز، گامهاي بلندي در راه آن برداشت.

چنان كه ديده شد، كار بزرگ و ارزشمند توماس هابز اين بود كه منشا قدرت را كه در قرون وسطي در آسمان بود ــ و كليسا به نيابت از آن اعمال قدرت ميكرد ــ به زمين كشيد. اما، نقطه ضعف انديشه سياسي توماس هابز در اين بود‌ كه همان قدرت خودكامه و فعال مايشاء سلطنت آسماني را براي سلطنت زميني قايل شد و تا جايي پيش رفت كه گفت: "بدون رضايت حكمران، نميتوان قدرت او را به ديگري انتقال داد و نميتوان قدرتش را از او سلب كرد . . . حق قضاوت درباره اين كه چه چيز براي صلح ضروري است و حق داوري درباره عقايد و نظرات در اختيار اوست. او قانونگذار منحصر به فرد و داور اعظم اختلافات است."

چنان كه ديده ميشود، توماس هابز در كشيدن قدرت آسماني به زمين و واگذاري آن به حاكم خودكامه تا آن حد راه افراط در پيش ميگيرد كه براي آن اختياراتي حتي فراتر از قدرت الهي قايل ميشود. كليسا اعمال قدرت الهي را با هدف آمرزش روح مومنان توجيه ميكرد، در حالي كه توماس هابز براي حاكم خودكامه چنين وظيفه و محدوديتي نيز قايل نيست.

نظريه سياسي جان لاك (1704ــ1632) نيز مانند توماس هابز مبتني بر طبيعت انسان است. هر دو درباره هدف غايي كه دولت بايد به خاطر آن به وجود آيد توافق دارند. يعني هر دو هدف را صلح، امنيت و رفاه انسان ميدانند، اما اختلاف نظر اساسي آن دو بر سر راه و روش رسيدن به اين هدف است و اين اختلافات ناشي از تفاوت نوع نگاه آن دو به انسان است. به باور جان لاك: "همه افراد بشر طبيعتا در وضعي برابر هستند و مالا از قدرت و اقتدار حقوقي يكساني برخوردارند و كسي بر ديگري ممتاز نيست و حقيقتي از اين مسلم تر نيست كه انسانها از يك گوهرند."

جان لاك را ميتوان پيشگام انديشمنداني چون مونتسكيو و ژان ژاك روسو خواند كه انديشمندان قرارداد اجتماعي ناميده شده اند، زيرا بر اين باور بودند كه شالوده حكومت بايد بر بنيان توافق و قراردادي بين حكومت شوندگان و حكومت كنندگان استوار باشد و قانون را محور اصلي اين توافق ميدانستند.

جان لاك در اين باره ميگويد: "هدف قانون از بين بردن يا تحديد آزادي نيست، بلكه محافظت و توسعه آنست، زيرا در دولتهايي كه افراد آن قادر به داشتن قانون هستند، اگر قانون وجود نداشته باشد، آزادي هم وجود ندارد. چرا كه آزادي به معناي رهايي از قيد و تجاوز ديگران است و در حالي كه قانون نباشد، اين رهايي وجود نخواهد داشت. ولي آزادي آن نيست كه افراد هر چه ميخواهند انجام دهند، بلكه آزادي آن است كه فرد تا جايي كه قانون اجازه ميدهد، در آنچه ميخواهد با شخص خود، كار خود و دارايي خود انجام دهد، آزاد باشد و زير فرمان اراده خودسرانه فرد ديگري نباشد."

همين "نبودن زير فرمان اراده خودسرانه فرد ديگر" وجه متمايز انديشه هابز و لاك و ناشي از تفاوت نوع نگاه آنان به انسان است. در حالي كه از ديدگاه هابز انسان اعمال خود را تنها به انگيزه لذات جسماني و حيواني انجام ميدهد، در نظر لاك انسان دست كم گهگاه به نداي وظيفه  پاسخ ميگويد.

به نظر لاك زندگي بدون وجود دولت به هيچوجه غيرقابل تحمل نيست. از اين رو، زندگي سياسي و تشكيل دولت تنها در صورتي موجه است كه منافعي از آن عايد شود. در حالي كه، از ديدگاه هابز زندگي بدون دولت زشت و ناهنجار است و بودن دولت را هر قدر هم كه بد و ستمگر باشد، از نبودن آن بهتر ميداند.

نتيجه اين دو نگرش اين است كه هابز حاكم را در برابر مردم مسئول و پاسخگو نميداند. در حالي كه لاك معتقد است كه چون مقصود از تشكيل دولت، به دست آوردن امنيت و آسايش است، تنها در صورتي ميتواند پايدار بماند كه مردم به نتايجي كه از تشكيل آن انتظار داشته اند، دست يابند.

در اين مورد، لاك ميگويد: "بودن چه نوع حكومتي، تا چه ميزان، از نبودنش در وضع طبيعي بهتر است؟ آيا حكومتي كه در آن يك تن بر اجتماعي فرمان براند و خود داور اعمال خويش باشد، بدون آنكه مورد كوچكترين سئوال و كمترين نظارتي از جانب رعايايش ــ يعني كساني كه ارضاكننده تمايلات او هستند ــ قرار گيرد و هر چه ميل كند بر سر آنها بياورد، از وضع طبيعي بهتر است؟ آيا حكومتي كه در آن سلطان انجام هر چه را كه بخواهد ــ خواه از روي عقل باشد و خواه به انگيزه اغراض و شهوات ــ مردم بايد فرمانبردارش باشند؟"!

جان لاك خود به اين پرسش ها پاسخ منفي ميدهد: "انسان ها به هنگام ورود به اجتماع، از مساوات و آزادي و قدرت اجرايي خود، كه در وضع طبيعي دارا بوده اند، چشم ميپوشند و آن را در دست اجتماع مي نهند. اما هر يك از افراد، به اين قصد چنين ميكند كه آزادي و هستي اش، در پناه حكومت جامعه به نحو بهتري حفظ شود. بنابر اين، قدرت اجتماع، يا قوه قانونگذاري آن، نميتواند از حدودي كه مقتضاي خير عموم است تجاوز كند. يكي از حقوق مردم، حق دارايي است و دولت بايد نگهبان آن حق باشد. حقوق ديگر مردم آزادي و برابريست. هيچكس نميتواند اين حقوق را از آنها سلب كند."

جان لاك در زمينه ي ديگري نيز پيشگام است. او يكي از نخستين كساني است كه بحث ضرورت جدايي دين از حكومت را ميگشايد: "كليسا يعني اجتماع داوطلبانه افرادي كه بنابر توافق مشتركشان به هم مي پيوندند، تا به شيوه اي كه به گمان ايشان در پيشگاه باريتعالي مقبول و در آمرزش روحشان موثر ميافتد، به طور جمعي به عبادت بپردازند. در اين اجتماع، هر آنچه به تملك چيزهاي دنيوي و مدني مربوط باشد، نبايد و نميتواند مورد داد و ستد قرار گيرد. در ساحت دين، در هيچ حالت و وضع، توسل به قوه قهريه درست نيست. زيرا قوه قهريه يكسره به فرمانرواي دنيوي متعلق است و نيز تملك همه اشيا و اموال تابع حكومت اوست. وظيفه مذهب حقيقي اين است كه بنابر فرمانها و اصول تقوا و ديانت، زندگي افراد را نظام بخشد. حقيقت را نميتوان به وسيله قوانين به مردم آموخت و نياز نيست كه آن را به زور در ذهن مردم فرو كرد. اگر حقيقت به نيروي خود نتواند راهش را در ذهن مردم بگشايد و براي اين كار به زور متوسل شود، ديگر قدرت و اعتباري نخواهد داشت."

جان لاك در مورد حكومت مقبول و مشروع از ديدگاه خود، ميگويد: "آنچه از لحاظ اخلاقي وجودش توجيه پذير است حكومتي است كه آن حقوقي كه ذاتي طبيعت انسان است را محترم شمارد. يكي از آن حقوق، حقي است كه انسان به موجب آن ميتواند در انتخاب نوع حكومت خود آزاد باشد. اين حق تنها متعلق به مردم است، كه با ايجاد قوه قانونگذاري و قرار دادن آن در اختيار مقام مربوط، نوع دولت خود را تعيين كنند.

قدرت قانونگذاري ناشي از راي آزادانه مردم است و نميتوان آن را جز در اختيار مقامي كه آرا مردم تعيين كرده است، قرار داد. كساني كه معتقدند اگر مردم با قوانين موضوعه خود، اختيار ويژه حكمران را بكاهند، به حق او تجاوز كرده اند، تصور درستي از حكومت ندارند". اشاره جان لاك در اين عبارت اخير، به توماس هابز است.

دري كه جان لاك گشود و راهي كه پيشگام آن شد، پس از او رهروان ديگري نيز يافت. مونتسكيو و ژان ژاك روسو از جمله اين رهروان اند.

 پيوند به قسمت چهارم

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

و يا مستقيماً در اينجا:

ای - ميل شما (در صورت تمايل به دريافت پاسخ لازم است!)

 

 

لطفاً از افزودن تصوير در اين ای  ميل خودداری کنيد چرا که انتقال آن بدين وسيله ممکن نيست.

Your message:             : پيام شما

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630