بازگشت به خانه | فهرست مقالات سايت | فهرست نام نويسندگان | پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو آدرس اين صفحه با فيلترشکن: https://newsecul.ipower.com/2009/08/22.Saturday/082209-Amir-Sepehr-Ersaali-haa.htm |
شنبه 31 مرداد 1388 ـ 22 آگوست 2009 |
امان از اين ارسالی ها
امير سپهر
نگارنده يک ماه پيش از اين، يعنی درست يک هفته پيش از اينکه آقای اکبر گنجی بخواهد آخرين نمايش روحوضی خود در نيويورک را در بر روی تخته بياورد، در مقاله ی «آقای گنجی ننگ بر شما و سرنگون باد جمهوری اسلامی شما!»، آن نمايش را تقلبی و درست همرديف تقلب سيد علی خامنه ای در داخل خواندم.
در آن نوشته اين ديدگاه خود را هم آوردم که نه آن نمايش برای کمک به آزادی ايران است، نه خود آقای گنجی يک آزادی خواه و نه اصولآ بيشتر آن عناصری که از وی حمايت می کنند را می توان از مخالفان راستين جمهوری اسلامی قلمداد کرد. بويژه آنانی که معرکه گردان آن نمايش بودند. برای اثبات اين ادعای خود هم، خوانندگانم را به توجه به پيشينه ی آن افراد حوالت دادم.
از همگان هم خواهش کردم که يا اصلآ گرد آن "دکان رمالی" نگردند و يا اينکه چنانچه قصد رفتن بدانجا را دارند، دستکم با پلاکارد های سرنگونی طلبی و نشان های ملی بدانجا بروند که مورد سوء استفاده اين شاگرد هفت خط خمينی و شرکای توده ای او ـ دزدان چراغ بدست ـ قرار نگيرند.
در همانجا، اين نيز نوشتم که بسياری از کسانی که تا آنروز به آن آکسيون کذايی پيوسته و يا از آن پشتيبانی کرده اند، از رمالی های پيچيده در سياست ورزی شاگردان خمينی و توده ای ها سر در نمی آورند. يعنی طفلکی ها نمی دانند که نيت اصلی و راستين آفای گنجی و شرکای او چه می تواند باشد، ور نه آن ايرانيان شريف و ساده دل، هرگز حاضر نمی شدند که مهر ننگين شرکت در يک چنين نمايش سراسر تقلب و فريبکارانه را به کارنامه ی خود بکوبند.
و درست هم از روز انتشار آن نوشته، سيل اعتراض و حتا توهين به جانب من سرازير شد. با چنين مضامينی که آقا! شما... چون خودت کاری از دستت بر نمی آيد، از حسادت ديگران را می کوبی. يا آقا! شما چرا با هر حرکتی که در جهت وفاق ايرانيان است مخالفت می کنيد، يا شما هيچ می دانيد که گنجی در زندان چه کشيده؟!
و در تمجيد از وی و يا در مقام مثلآ آگاهی دادن به من هم: گنجی خيلی شجاع و نترس است، گنجی يک روشنفکر بزرگ است، او طی سلسله نوشته هايی اصل نبوت و وحی را هم رد کرده و آنگاه شما او را يک «حزب اللهی» می خوانيد؟!، گنجی امام زمان را قبول ندارد، گنجی رابرت ردفورد و چامسکی را با خود همرا ساخته، گنجی را همه ی جهان می شناسند و سخنانی از اين دست.
و حال که يکماه از زمان نگارش آن نوشته ی من و سه هفته از پايان آن فريبکاری گذشته، اينک به هر سايتی که بنگريد، چند مطلبی را در نقد از آن شعبده و حتا گاهی در محکوميت آن نمايش تخته حوضی خواهيد ديد. اين البته مايه بسی خرسندی است که حال ديگرانی هم سرانجام دانستند که آن آکسيون و روزه، جز يک حقه بازی نبوده و هدفی هم جز منحرف کردن مسير مبارزات مردم ما نداشته، اما چرا اين اندازه دير!؟
اگر مردم عادی متوجه اينگونه ترفند های سياسی نشوند، عجبی نيست. ليکن سياسی ها و نويسندگان ما ديگر چرا. آخر ناسلامتی مگر جز اين است که اين گراميان ادعای خردمندی و هشياری و آگاهی... داشته و همگی هم خود را روشنفکر و شاعر و نويسنده و پژوهشگر و سياسی و از بخش اليت جامعه ی ايرانی می خوانند. پس کجاست آن هوش و درايت و آگاهی که اين عزيزان از آن دم می زنند؟!
آيا اين سروران من هم بايد حتمآ منتظر می مانديد که آقای گنجی و شرکايش عکس ندا ـ ی نازنين و سهراب دلبند ما را در زير عکس سعيد حجاريان، اين مريد خمينی ضحاک و بنيانگذار همين تشکيلات جهنمی که اين جگرگوشگان ما را به وحشيانه ترين شکلی کشت، آويزان کرده و بزرگترين توهين را به خون اين گلهای پرپر شده ی ايران بکند و سپس بدانند که اين يک حقه بازی است.
من اين مطالب را اخلاقاً از اينروی نمی آورم که بی شخصيتی کرده و نشان دهم که مثلآ از ديگران خيلی هُشيار تر و تيزبين تر هستم. چرا که بی شکست نفسی، نه خود را تيز هوش می دانم و نه اصلآ شرافتآ از اين ادعا ها خوشم می آيد. آنچه که مرا به نوشتن اين مسائل وامی دارد، تنها و تنها احساس مسئوليت و حتا گونه ای ترس و به تبع آنهم دادن هشدار است.
آری ترس! ترس از اينهمه حقه باز و اين ترفند های پيچيده و ناشناخته برای ما که هر يک از اسلاميست های مريد آن ضحاک راحل، هزارتای آنرا در آستين دارند. بگونه ای که کوچکترين غفلت و کمترين اعتماد ما به اين فرستادگان هم، باعث خواهد شد که اين خداوندان دوز و کلک، درست يکصد و هشتاد درجه در جهت عکس آنچه که می خواهيم از وجود ما استفاده کنند.
من البته به آقای گنجی اين تهمت را نمی زنم که وی فرستاده ی شخص خامنه ای و يا احمدی نژاد است. چون مدرکی برای اثبات اين ادعای خود ندارم. همچنانکه اين ادعا را هم ندارم که دقيقآ می دانم که او در پی چيست. زيرا از دل او هم خبری ندارم. ليکن با توجه به ادا و اطوار هايی که اين شخص در همين دو سال اقامت خود در خارج از خود در آورده و با تناقض های بسيار آشکاری که ميان گفتار و کردار او می بينم، در اين امر که آقای گنجی نوک سوزنی هم راستی و صفا در کارش نيست، من يکی که کوچکترين ترديدی ندارم.
با چنين نگرشی هم از روی صميمت به هم ميهنان بزرگوارم هشدار می دهم که مباد و مبادا که ما در برخورد با اين اسلاميست های دست پرورده خمينی، هنجار های اخلاقی و رفتاری خود را ملاک داوری در مورد آنان قرار دهيم. زيرا که اينان ابدآ بسان ما و از جنس ما نبوده و انديشه ها و رفتار و کردارشان هم چون ما انسانهای عادی، رفتار و کردار متعارفی نيست. اين ها دارای آنچنان شخصيتی پيچيده بوده و قادر به انجام کار هايی هستند که حتا از تصور ما هم بيرون است. انجام هيچ کاری هم از ايشان بعيد نيست، براستی هيچ کار!
به همين خاطر هم به باور من، شما حتا اگر در اين مورد هم دچار ترديد شويد که مثلاً، «خداوند! آخر مگر می شود که کسی پنجاه و چند روز از روی حقه بازی اعتصاب غذا کند؟»، بدانيد که براحتی از اسلاميست ها گول خواهيد خورد. چرا که اين مؤمنان، در راه هدفی که دارند، حتا نقش مرده ی راستين را هم بازی می کنند، چه رسد به نقش يک اعتصابی. برای همين، بار ديگر هم می نويسم که هرگز با معيار های متعارف و شناخته شده ی خود در مورد اينها داوری مکنيد که سخت پشيمان خواهيد شد.
و اما آن نمايش. آقای گنجی و ياران اکثراً توده ای وی خواهان آزادی زندانيان سياسی بودند. گذشته از اينکه او و رفقايش حتا زندانيان را هم به خودی و غيرخودی تقسيم نموده و فقط هم شعار آزادی زندانيان خودی را سر می دادند، مگر تنها مشکل ما فقط بيرون آمدن همين چند ريشوی اصلاح طلب از زندان است. پس تکليف آن هفتاد و اندی ميليون زندانی رژيم اسلامی چه می شود. و چرا ما که در خارج آزاد هستيم نبايد سرنگونی اين نظام را شعار اصلی خود سازيم که وجود اهريمنی اش، دليل تمامی اين جنايات و تجاوز ها و دزدی ها و بگير و ببند ها است...
البته اين مطلب را بياورم که پدافند از هر زندانی سياسی، وظيفه ی انسانی و ملی تک تک ايرانيانی است که خود را دموکرات می نامند. آنهم نه تنها فارغ از اينکه آن زندانی کيست، چگونه می انديشد، چه مذهبی دارد، به کدامين طيف فکری تعلق دارد، بلکه حتا بی توجه به اين امر که ممکن است آن زندانی اصلآ دشمن خونين ما هم باشد.
از اينروی هم، نگارنده نيز به سهم خود از حق برخورداری از آزادی تمامی زندانيانی که در بند هستند، پدافند کرده و می کنم. ليکن اين امر باعث نمی شود که ما علت را رها کرده و به معلول ها آويزان شويم. چون شعار آزادی زندانيان سياسی، يک شعار فرعی است. آنهم زندانيانی که گنجی و رفقايش آنان را خودی می دانند.
يعنی کسانی که دستکم با معيار هايی که من بدانها باور دارم اصلاً «زندانيان سياسی» محسوب نمی شوند. باز هم می نويسم که پدافند از حق آزادی هر انسان، وظيفه ی وجدانی همگی ما است. ليکن زمانی که ما می خواهيم از «زندانيان سياسی» پدافند کنيم، دستکم بايد بدانيم که اصلآ چه کسانی را می توان «زندانيان سياسی» ناميد. زيرا هر زندانی را که نمی شود«زندانی سياسی» ناميد. اينچنين کاری، زشت ترين توهين به زندانيان سياسی است.
گنجی و رفقای درون و برون اش، از فرصت سوء استفاده کرده و با در آميختن دوغ و دوشاب، رفقای دربند خود را بعنوان زندانيان سياسی فرد اعلا جا می زنند. ليکن ما بايد بدانيم که سعيد حجاريان و عطريانفر و ابطحی و تاج زاده را هرگز نبايد با جوانان برومند يا هم ميهنان بی گناه بهايی ما يکسان دانست. اين «يکسان انگاری»، مصداق همان توهين زشت و مستهجن به «زندانيان سياسی» راستين است که در پيش بدان اشاره کردم.
چرا که اين جوانان که اينک در زندان هستند، براستی به خاطر آزادی به زندان اسلام درافتاده اند. همچنانکه آن هم ميهنان مظلوم بهايی ما مصاديق عينی«زندانيان عقيده و وجدان» در يک نظام مذهبی فاشيستی هستند. به همين دلايل هم «زندانيان سياسی» راستين، همين بخش از هم ميهنان گرامی ما هستند نه آن اصلاح طلب ها که سی سال شاهد اين حق کشی ها و ظلم ها بودند و با رژيم فاشيستی روضه خوان ها هم همکاری تنگاتنگ کردند.
اين دسته از زندانيان که حال گنجی و اصلاح طلبان و توده ای ها آنها را برای ما به «سمبل های آزادی خواهی» تبديل کرده اند، آدم هايی هستند که نه در اثر آزادی خواهی و دگرباوری، بلکه به دليل جنگ قدرت کارشان به زندان کشيده. آنهم برای کسب قدرت در درون يک نظام ضد ملی که حتا حق زنده ماندن هم برای بهاييان بيچاره در ميهن خودشان قائل نيست. همه ی ما گريختگان را هم که ضدانقلاب و جاسوس و نوکر آمريکا و اسرائيل و انگليس... خطاب می کند.
اساسآ هم از ديد من آن بهائيان، آن جوانان که حال در زندان هستند، آنان که جان باختند و مورد تجاوز قرار گرفتند و حتا خود ما گريختگان، اصلآ بگونه ای غير مستقيم قربانيان همين اصلاح طلب ها هستيم که حال بخشی از آنها به زندان افتاده اند. اينان مادام که بيرون بودند، هرگز در انديشه ی زندان سياسی و محروميت ديگران و ظلمی که در حق مردم بی پناه ما می شد، نبودند. به همين خاطر هم درست نيست که ما حال ضارب و مضروب را يکسان انگاشته و اصلاح طلبان را هم آزادی خواه بناميم.
برای اينکه سخنم را مدلل کرده باشم، مثالی می آورم. آيا هيچ با خود انديشيده ايد که چنانچه سيد علی خامنه ای می پذيرفت که موسوی برنده ی آن انتخابات مسخره است، اين اصلاح طلب ها که اکنون در زندان هستند، حال در چه حال و هوايی بودند؟ پاسخ روشن است. شک نکنيد که تمامی ايشان در حال چانه زنی و تقسيم مشاغل و پست در دولت موسوی.
از فاشيسم و دزدی و غارت و تجاوز گماشتگان ولی فقيه به نواميس مردم هم نه تنها هيچ سخن نمی گفتند، بلکه همگی هم به پابوس خامنه ای جلاد می شتافتند. در اين هم ترديد نکنيد که در چهار سال پيش رو، آب هم از آب تکان نمی خورد. البته در آن ميان ممکن بود که بعضی از ايشان، گاهی گاهی چند سخن بی اثری هم بر زبان آرند که نشان دهند مثلآ خيلی اصلاح طلب هستند. همچنانکه در سی سال گذشته ی پر از ظلم و تجاوز و غارت اينگونه عمل کردند. ليکن درب بر همان پاشنه ای می چرخيد که سه دهه است می چرخد.
هيچ کدامی از آنها هم هرگز يادی از بهاييان نمی کردند. کما اينکه حتا حال هم هيچ يک از اصلاح طلب های بيرون از زندان، ابدآ از آنها سخن نمی گويد. همينطور که هيچکدامی اينان که حال در زندان هستند، در آن زمان که آزاد بودند، حتا يک بار هم به کشتن جوانانی چون حجت زمانی و اکبر محمدی و ولی الله فيض مهدوی و خانم بنی يعقوب و اميد رضا مير صيافی ... در زندان اعتراض نکردند.
پس، پستان مردم دوستی اينها از روزی رگ کرد و آزادی خواه شدن ايشان از زمانی شروع شد که ديدند ديگر شغل و زندگی و آزادی و حتا جان و مال و ناموس خود و فرزندانشان هم در خطر است. البته به جز چند استثنايی بسان دکتر احمد زيد آبادی و عبدالله مؤمنی که که تا اينجای کار نشان دادند که انسانهايی پاک و آزادی خواه هستند. ناديده نبايد انگاشت که آن طفلکی ها هم از سر ناچاری است که خود را اصلاح طلب می خوانند، ورنه دلشان می خواهد که اصلآ سر به تن اين بی بخار ها هم نباشد که با همان سازشکاری های گذشته خود کار را بدينجا کشاندند.
بنابر اين، اين آزادی خواهی که حال اصلاح طلبان از آن دم می زنند، روشن ترين گونه ی دفاع از خويش يا صيانت ذات است که يک واکنش غريضی است که هيچ ربطی هم به آزادی و آزادی خواهی ندارد. نگارنده که شک ندارم اگر همين فردا احمدی نژاد و مصباح يزدی و جنتی و سعيد مرتضوی و حسين شريعتمداری و ديگر عمله و اکره اين جناح هم جان و مال و ناموس شان به خطر افتد، از روی همين غريضه، بی شک آنان نيز همگی فورآ آزادی خواه و مردم دوست و مدافع حقوق بشر خواهند شد. ای بسا که حتا هزار بار هم بيش از اين اصلاح طلب ها.
پس، حاصل اينکه از ديد من اين اصلاح طلبی و تندروی و کند روی و جناح بازی و، و، و، همگی تصنعی و بی محتوا است. چون تجربه ی سراسر خون و خيانت سی ساله بخوبی اينرا نشان می دهد که کمترين و کوچکترين امکانی برای اصلاح اين نظام وجود ندارد. بدين خاطر هم، ما ديگر بايد اين حقيقت ساده و روشن را درک کرده باشيم که مشکل ما با رفتن احمدی نژاد و آمدن موسوی و نشستن ابطحی بجای هاشمی ثمره و حتا برکناری خامنه ای حل شدنی نيست. چه رسد به آزاد شدن چند تن اصلاح طلب بی بو و خاصيّت.
در نتيجه ما ملت اسير و يا آواره ی ايران، تنها يک مشکل داريم که نام آنهم جمهوری اسلامی است. مادام هم که نتوانيم آنرا از سر راه برداريم، آنهم کليّت آنرا، محال است که روی آرامش و آسايش را ببينيم. از اينروی هم هر کسی که با به ميان کشيدن مسائلی فرعی ما را از اين مسير منحرف سازد، يا نادان است و يا مهره ی جمهوری اسلامی. ولو که آن کس در اعتصاب غذای زندان، حتا بظاهر تا پای مرگ هم که رفته باشد.
و فرجام سخن اينکه، نگارنده که هنوز هم نتوانسته ام پاسخی برای اين پرسش خود بيابم که بالاخره آنکس که آن عکس های رنگی کارت پستالی با کيفيت بسيار بالا را از آقای گنجی در «حال اعتصاب غذا» در زندان می گرفت و آنها را به خارج می فرستاد، چه کسی بود؟
آنهم از زندانی که می گويند حتا هاشمی عراقی، يعنی خود رئيس قوه ی قضاييه ی رژيم روضه خوان ها را هم بدان راهی نبود. آنهم از سلول انفرادی آن زندان مخوف که زندانبانان معدود آن کاملآ برای مديران زندان شناخته شده، صد در صد مورد اعتماد و با تمامی وجود هم حل شده در ولايت بودند.
بگونه ای که اگر آن مديران می خواستند که آن عکاسباشی بسيار چيره دست و حرفه ای را پيدا کرده و کيفر دهند، اطمينان داشته باشيد که پيدا کردن وی حتا ده دقيقه هم طول نمی کشيد. نگفتم از اين دست پروردگان خمينی، کار هايی بر می آييد که حتا در تصور ما هم نمی گنجد! همين.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |