|
دوشنبه 18 ارديبهشت 1391 ـ 7 ماه مه 2011 |
آيا اميدی به «سپاه پاسداران» هست؟
امير سپهر
(بخش نخست)
سرچشمهء سخن
آنچه پيش روی شماست، نخستين بخش از نوشته بلندی در باره «احتمال پيوستن سپاه پاسداران به مردم» و حمايت اين «نهاد نظامی» از جنبش های پيش روی مردمی در ايران است. آن هم ابداً نه به قصد کوبيدن و يا حتا اهانت به سپاه که به هر روی، پرسنل آن از خودمان و فرزندان همين آب و خاک هستند، بل که تنها برای روشن تر نمودن ميزان «توان بالقوه»ی مردم ايران در برابر اين نظام ضد ملی، به روز رستاخيز. باشد که اين کوشش، اندک کمکی به عرض يابی نيروی راستين ما در برابر اين بساط ايران سوزی و فرهنگ ستيزی و مردم کشی باشد.
کوششی برای رهيافت به حقيقت چيستی سپاه و کيستی عناصر آن
دير سالي ست که پاره ای از تحليگران و «واکنش گران سياسی ِ» ايرانی، اعضای «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ايران» را عناصری پاک سرشت، ايران خواه و مردم دوست خوانده، با ايجاد چنين «پيش زمينه های ذهنی» در مردم ما هم، دانسته يا نادانسته، در دل آنان اين بذر های « اميد» را می پاشند که سرانجام روزی اين «فرزندان شريف ايران!»، از اين نظام روی برتافته و به داد شما هم ميهنان هستی از کف داده خود خواهند رسيد.
بزرگترين دليلی هم که بر اين ادعا ها مياورند، باز هم از ديد خودشان، شرکت و جان فشانی سپاه پاسداران در جنگ و «دفاع از کيان کشور» و تأمين امنيت و نيک بختی ملت خويش است. امری که بطور طبيعی هم، بدين نتيجه گيری منتهی می شود که ايرانيان، هم اين امنيت و آسايش کنونی موجود در کشور را مديون اين تشکيلات هستند و هم اصلاً خود ايران را.
وقتی هم که کسانی از هم ميهنان ما از شرکت مستقيم اين تشکيلات در سرکوب و بگير و ببند و شکنجه و کشتار مردم در «اعتراضات» شکوه مي کنند، باز هم اين مبلغان نيکی ها و شهامت های سپاه پاسداران، به دفاع از آن برخاسته و تنها «بخش کوچکی» از کادر ها و پرسنل سپاه را دزد و بدکاره و شريک نظام «جمهور روضه خوان ها» ميخوانند. آنهم با واژه نچسب و بی مزه ای که بتازگی وارد ادبيات سياسی ما شده و اين روز ها هم که ورد زبان ما مردم اکثرآ «پيرو موج». مرادم از آن واژه مضحک هم، «بدنه» است و گفتن جملاتی چون: «بدنهء سياه هم بسان مردم فقير است»، «بدنهء سپاه هم مخالف اين رژيم است»، «بدنهء سپاه با مردم همدل است» و دو صد جمله ی دگری که اين روز ها با اين «بدنه» می آيد.
همينجا اين نيز آورده باشم که من دانسته واژه ی «واکنش گران» را بجای «کنشگران» و «تلاشگران» سياسی آوردم. چرا که آن اوصاف، برازنده ی شخصيت ها و گروه هايي ست که دارای «وجاهتی» در نزد مردم بوده و با بهره جويی از اين «پايگاه اجتماعی» خود، بتوانند «کنش» های مردمی براه انداخته و نظام موجود را به «واکنش» واداشته و نظم موجود را برهم زنند. نه برازندهء عناصری فرصت طلب که نه تنها هيچ پايگاه اجتماعی ندارند، سهل است که اکثريت قاطع مردم اصلاً حتا نام آنها را هم هرگز نشنيده اند. از اين روی هم بجای اينکه ايشان رهبری مردم را داشته و کنش های آنان را راهبری کنند، خود منتظر اعتراض های هر از چندگاهی مردم مي مانند تا فوری به ميان معرکه پريده و از نمد آن «فداکاری های خودانگيخته» کلاهی هم برای خويش بدوزند.
با آنچه آوردم، هدف اين نوشته، کوششی برای رسيدن به پاسخ هائی درست برای اين پرسش های اساسی خواهد بود که آيا براستی آنگونه که پاره ای ميگويند، کليت تشکيلاتی بنام «سپاهان پاسداران»، نهادی شريف و مردمیست؟ آيا اين ادعا که تنها «بخش کوچکی» از اعضای سپاه دزد و سرکوبگر و جانی هستند، سخن درستی ست؟... و مهم تر از همه، آيا سرداران قديمی سپاه به سبب دفاع از اُس و اساس کشور و شرف و ناموس مردم ما در جنگ، منت بزرگی بر گردن تاريخ مرز و بوم ما داشته و ما ملت ايران هم سخت مديون آنان هستيم؟
طبيعیست که من و يا هر تحليلگر و نويسنده دگری که چنين هدفی داشته باشد، او را گزيری نخواهد بود جز آن که ابتدا نگاهی به پا گرفتن و فلسفه ی وجودی خود «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» افکنده، سپس نگاهی به نخستين عناصر تشکيل دهنده آن کرده، بعد از آن سير تحولات درونی آنرا بررسی کرده، تا سرانجام بتواند پاسخ های درست و بويژه، دادگرانه ای برای اين پرسش ها بيابد.
من اما بجای کش دادن بحث و سرگردان کردن شما گراميان در پس کوچه هايی فرعی که اساساً هم تنها به کار پژوهشگران ميايد، سر آن دارم که در اين نوشته، تنها «کيستی» کادر های اين نهاد را به زير ذره بين برم، آن هم کيستی نخستين هسته های اين نهاد و سرداران کنونی آن را. چرا که اگر ما بتوانيم تنها برای همين يک «پرسش پايه ای» هم پاسخ درستی بيابيم، آنگاه پاسخ آن دگر پرسش ها نيز بخودی خود رخ خواهند نمود. بويژه پاسخ آن دو پرسشی که اساساً هم مراد اصلی من از اين کوشش، «آری» يا «خير» بودن آنهاست. يعنی اين دو پرسش که: «آيا براستی سرداران و کادر های قديمی سپاه، انسان های پاک سرشت و ميهن پرستی بودند يا خير؟» و باز «آيا براستی آن پرسنل قديمی سپاه، در جنگ ايران و عراق برای ميهن و مردم ما جانفشانی کردند يا خير؟»
سپاه پاسداران از چه عناصری تشکيل شد؟
از آنجا که من خود تمامی رخداد های سال پنجاه و هفت، چگونه گی آن خودسوزی ملی، دگرگونی های نخستين سالهای پس از سقوط ايران، تشکيل کميته ها، عملکرد کميته چی ها و بيرون آمدن سياه از دل آنرا ديده و همه چيز را هم بخوبی بخاطر دارم، پس اصلاً نيازی نمی بينم که برای بررسی آن حوادث، از فلان بچه ملا و بهمان پاسدار و بيسار بازجوی پيشين «حال روشنفکر شده!» نقل قول «مشکوک» آورده و «ديده ها» را به «شنيده ها» و «شده ها» را هم به «احتمالات» مبدل سازم . چرا که همين کار هم باعث خواهد شد که باز هم کار خود من پيچيده و هم زمان شما بيخودی هدر شود. پس من از مشاهدات هر روزه و زندهء خود خواهم نوشت. از ديده ها و خوانده ها و شنيده هايی که دستکم برای خودم، از هر تحليل کارشناسانه و نقل قول و سندی معتبرتر است
باری، نخستين اعضای «سپاه پاسداران ايران» از درون نهادی بنام «کميته های انقلاب اسلامی» سر برآوردند. خود اين کميته های انقلاب هم از دل دستگاه دگری بنام «کميته استقبال از امام» که چندی پيش از بازگشت آيت الله روح الله خمينی و سقوط ايران، از سوی عوامل و مريدان نزديک او براه افتاده بود. نهادی که اما تا روز سقوط ايران، اعضای آن بطور آشکار مسلح نبودند.
ليکن در پی اعلام بی طرفی ارتش و بدنبال آن هم غارت پادگان ها و ساير مراکز نظامی در روز بيست و يکم و بيست و دوم بهمن ماه، اعضا، فعالان و آشنايان و عمال بانيان اين کميته، به سرعت خود را به انواع سلاح های دستی سبک و نيم سنگين و خودرو ها و نفربرهای نظامی شهری مسلح کرند. همچنان که اعضای دو سازمان چريکی «مجاهدين خلق» و «چريک های فدايی خلق» از راه همين غارتگری خود را به سلاح هايی مدرن مجهز کردند.
البته در آن هنگامه ی غارت ايران، بخشی از مردم عادی نيز سلاح های زيادی از مراکز نظامی برداشتند، ليکن با توجه به اين که ما در آن مقطع تنها سه تشکيلات منظم «دارای انگيزه هايی قوی» برای مسلح شدن در ايران داشتيم، يعنی همان «کميته استقبال از امام» و آن دو سازمان چريکی، بقول معروف هم تنها همان سه تشکيلات «دزدان با چراغ» بوده و بهترين و مجهزترين سلاح های قابل حمل را به يغما بردند. بيشترين اسلحه هايی که مردم عادی اما برداشتند، انواع کلت های کمری بود، «کلاشنيکف» و سنگين ترين آنها هم، تيربار «ام يک» و «يوزی».
از آنجايی هم که ديگر هيچ نهاد نظامی و انتظامی رسمی و دارای ستاد واحدی برای حفظ نظم در شهر ها وجود نداشت، در يکی ـ دو هفته ی نخست پس از سقوط ايران، جوانان هر محله ای برای خود گروه هايی تشکيل داده و به کنترل خودرو ها و افراد از ديد خودشان، «مشکوک» می پرداختند. اين کنترل هم در شب ها آن اندازه سخت و پياپی می شد که آنان در هر دويست ـ سيصد متری، مانعی در خيابان ها بوجود آورده و تمام اتومبيل ها را بازرسی ميکردند. پس از نيمه شب ها هم که ديگر حتا رهگذران نيز از جست و جوی بدنی آن جوانان اغلب سلاح نديده و ماجراجو و گاهی هم خيلی بچه سال، در امان نمی ماندند. آنهم پی در پی و گاهی حتا در يک خيابان يک کيلومتری، چهارـ پنج بار.
مرکز نشست ها و «تقسيم شيفت» تمامی آن گروه ها هم، مساجد محله و خيابان های خودشان بود. گر چه آنان برای کم کردن از کنترل های تکراری در يک مسير، «رمزشب»ی هم در ميان خود تعيين کرده و آن رمز را به خودرو ها و عابران يک بار کنترل شده می دادند تا آنها با گفتن آن رمز، ديگر در موانع بعدی چندباره کنترل نشوند، ليکن با توجه به فقدان هر گونه نظمی ارگانيک در ميان آن گروه های مردمی، بسيار پيش مي آمد که مثلاً بازرسان انتهای يک خيابان، رمز شب بازرسان سر آن خيابان را هم ندانسته و نپذيرفته و خود بار ديگر اقدام به تفتيش مي کردند.
سر نخ تمامی آن گروه های بازرسی و گشت زنی و گاهی هم غارت اموال دولتی و شخصی در هر مسجدی هم در دست ملا و پيش نماز آن مسجد بود. سرنخ همگی خود آن روضه خوان ها هم در دست همان «کميته استقبال از امام» که چندی پس از سقوط ايران، ديگر به «کميته های انقلاب اسلامی» تغيير نام يافت. با گذشت هر چه بيشتر از افتادن ايران به دست روضه خان ها هم، هم هر روزه بر اعضا اين کميته ها افزوده شد و هم بر شمار خود اين تشکيلات. بدان سان که يک ـ دو ماهی پس از سقوط ايران، ما ديگر در هر محله ای، چند تايی از اين کميته ها را می ديديم.
گر چه مأموريت ظاهری و رسمی اين کميته ها هم، ايفای نقش همان «کلانتری» های غارت شده محلات بود، يعنی حفاظت از مردم و اعادهء نظم و آرامش، ليکن از آنجا که بيشترين پرسنل اين تشکيلات، از بی فرهنگ ترين و تربيت نايافته ترين لايه های اجتماعی برخاسته و شماری از آنها حتا از الوات شرور و چاقوکشان بنام بودند، دستکم در دو سه ماهه ی نخست، کار اصلی کميته چی ها بجای کمک به استقرار نظم، دزدی و غارت و تجاوز و اصلاً بر هم زدن آن اندک نظم و امنيت باقی مانده اجتماعی هم بود. بدان سان که ديگر هر بی سر و پايی با هر کسی که اندک خرده حسابی از قبل داشت و به هر انسان شريف ديگری که دلش می خواست، اتهام ساواکی بودن و وابسته گی به دربار مي زد تا با اين دلايل «شرعی» ساخت آيت الله خمينی، بتواند تمام هستی آن بيچاره ها را غارت کرده و حتا به نواميس آنان هم دست درازی کند. چه که انقلاب اسلامی که پايوران کنونی آن به قهرمانان جام جهانی دزدی و مال پرستی دگرديسی کرده اند، بگفتهء آقای خمينی انقلاب «پابرهنه گان» و «مستضعفين» بر عليه «مستکبرين» بود و بگفته مجاهدين و کمونيست ها هم، «انقلاب خلق» و «زحمتکشان» عليه «سرمايه داران» و «امپرياليسم» که اين شعار ها هم هيچ تفاوت معنايی نداشتند و ندارند.
زمينه های اين «دشمنی با فر و فرزانگی» البته به سال های خيلی پيش از انقلاب باز مي گشت. زيرا در آن سال های ره گم کردگی و جن زدگی، «نکبت» و «سفله گری» و «دريوزه گی»، در «فرهنگ و فلسفه سياسی» دشمنان نظام شاهنشاهی، به آنچنان «ارزش» والايی مبدل شده بود که پس از انقلاب و سقوط ايران، ديگر تمامی افراد محترمی هم که با کوشش شبانه روزی خود و از راه های قانونی به اندک مالی دست يافته بودند، از ديد چپ ها ضدخلق، غارتگر، بورژوا و ساواکی و شکنجه گر ناخن کش ... بشمار مي آمدند. از نگاه اسلاميست ها هم که «طاغوتی» و عامل صهيونيست ـ صيون ايست ـ و درباری و کافر...
با چنان فرهنگ کور ضداخلاقی و سراسر کينه ای هم، بگونه ی طبيعی پس از انقلاب، ديگر اموال و حتا نواميس انسان های اندک متشخص و ثروتمندی هم که بر هر کسی حلال شمرده مي شد! و باز طبيعی است که در چنان فضای مسموم فرهنگی و آن بی قانونی و هرج و مرج هم، همه ی آن انسان های بيچاره غارت شده و مصيبت ديده، بی پناه و بی يار و ياور در برابر آن همه انسان آلوده روان و وحشی تر از همه ی گرگ های درنده ی عالم.
آنچه در اين بخش نبايد ناديده انگاشت و گذشت، نقش و شرکت دو سازمان چريکی «مجاهدين» و «فداييان» در آن کميته های محلیست. چرا که دستکم در نخستين روز و حتا هفته های پس از سقوط ايران، نه تنها اين دو سازمان در بيشترين آن کميته های محلی حضور داشته، بل که اصلاً بگونه ای هم آن گروه های اکثراً فاقد تجربه ی نظامی گری و حتا تيراندازی را سرپرستی و فرماندهی هم ميکردند.
ليکن با هر چه چيره تر گشتن اطرافيان و مريدان مورد اعتماد آيت الله خمينی بر ايران و آن اوضاع آشفته، هم چنين با هر چه مذهبی تر شدن فضای اجتماعی و سياسی ايران، روز بروز هم از نفوذ و حتا شمار طرفداران و اعضای اين دو تشکيلات در آن کميته ها کاسته شد. البته از آنجا که مجاهدين خود نيز گروهی مذهبی بشمار آمده و بيش و کم هم شباهت های زيادی به مريدان و سرسپرده گان راستين آقای خمينی داشتند، با تقيه و دروغ، همچنان عضو آن گرو های محلی مانده و بعد ها حتا وارد دستگاه حکومتی نيز شدند. اما عوامل سازمان فدائيان خلق، نخستين گروهی بودند که بوسيله عمال مذهبی نزديک به آيت الله خمينی، از همه ی ارگان های شبه نظامی و دولتی طرد گشتند.
به هر روی، به موازات آنچه برشمردم، رفته رفته «ستاد فرماندهی» آن «گروه های محلی» به کميته ها منتقل شد. با چنين تحولی هم به تدريج حدود نود درصد از آن جوانان محلات که بيشتر هم از ميان کارگران، دانش آموزان، کارمندان و دانشجويان بودند، بر سر تحصيل و کار های اصلی خويش بازگشته و باقی مانده هم جذب کميته های تازه تاسيس انقلاب.
باقی مانده ای که البته اغلب هم يا از افراد بيکاره و طفيلی جامعه بودند، يا از عناصری بسيار مذهبی حال مشهور به «حزب اللهی» که در طول انقلاب، به فرمان آيت الله خمينی کار های خود را رها کرده و به همراه همان طفيلی ها، تمام وقت در خدمت آن ايران سوزی. البته مجاهدين و چپ ها هم در آن ويرانگری های ماه های منتهی به سقوط ايران شرکت فعالانه ای داشتند، ليکن آنان که در ماه های آخر، ديگر به شکل «خرابکاران حرفه ای» در آمده و بيشترين خسارت ها را هم به ايران زدند، همين دو گروه الوات و خشکه مذهبی های متعصب بودند.
گروه الوات هم خود را «بچه هيئتی ها» و گروه متعصب خشکه مذهبی هم خودشان را «بچه مسلمون ها» می خواندند. دو گروهی که در عمل هم هميشه پای ثابت حسنيه ها، فاطميه ها، هئيت های عزاداری و سينه زنی بودند. بسياری از ايشان هم که از «علامت کشان» و «قمه زنان» بنام هر شهر و ديار. مناسب ترين نان هم برای اين دو گروه اجتماعی، «رفقای هيئتی» است. همچنان که اغلب آنان خود گروه خودشان را با اين نام ميخوانند. و درست همين «رفقای هيئتی» هم بودند که پس از تشکيل «کميته های انقلاب اسلامی»، نخستين کسانی بودند که به استخدام اين کميته ها درآمدند.
بيشترين بانک ها، اموال دولتی، بنا های بزرگ و شيک، بوتيک ها، تريا ها، شرکت های معتبر، ميخانه ها، سينما ها، تئاتر ها، کاباره ها، هتل ها، وزارتخانه ها، فرهنگ سرا ها و کاخ های جوانان و ديگر «مظاهر مدنيت و فرهنگ» هم از همه بيشتر، بدست همين «رفقای هيئتی» مريد و غلام حلقه بگوش روضه خوان ها و بويژه، خود روح الله خمينی ويران گرديده و آتش زده شده بود.
دو قشری که بلحاظ فرهنگی به زيرين ترين لايه های جامعه ايران تعلق داشته و اساساً هم آخونديسم تاريخی، تداوم سلطه و اصولاً بقای خود در جامعهء نکبت زدهء ما را مرهون آنان است. همچنان که بر اساس شواهد تاريخی، در اين پنج ـ شش صده اخير هم، هر گاه هر ملای شيادی که خواهان باج خواهی از هر دولت و مقام و شخصيت و بازرگان و انديشمند و وکيل و وزير و پادشاهی... بوده، همين لشگريان روان آلوده و چاقوکش خود را به همراه چند طلبه ی خويش بسراغ آنان فرستاده است.
اين نيز آورده باشم که من واژه «بيکاره» را در چند پاراگراف جلوتر برای بخشی از نخستين کميته چی ها، ابداً با مراد اهانت به کسی و گروهی نياوردم. چرا که اين ديگر يک حقيقت بسيار روشن و انکارناپذيرست که در ايران عصر پهلوی دوم، هر کس که براستی خواهان تن دردادن بکار و برخورداری از يک زندگی آبرومندانه ای بود، به آسانی قادر به يافتن حتا چند کار در يک روز بود. ما در پيش از آن ايران سوزی اصلاً آنچنان با کمبود نيروی انسانی مواجه بوديم که دولت های وقت برای جبران آن، ناگزير از وارد کردن خدمتکار و راننده و باغبان و دربان و آشپز از فيليپين و مالزی و ترکيه و اندونزی و کره جنوبی ... و حتا از انگليس و فرانسه و آلمان به ايران بودند.
حاصل اينکه، همان «رفقای هيئتی» مورد اعتماد روضه خوانان و کارگزاران آنان که پس از پيروزی انقلاب وارد «کميته ها» شده و ديگر به نيرويی «شبه نظامی» تبديل گشته بودند، به دستور آيت الله خمينی، «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ايران» را تشکيل داده و با حکم او و نمايندگان اش هم، اصلی ترين و کليدی ترين پست های آن را بدست گرفته و اين تشکيلات را گسترش دادند.
استکهلم، دومين روز ماه می دو هزار و دوازده ترسايی
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.