|
چهارشنبه 27 ارديبهشت 1391 ـ 16 ماه مه 2011 |
آيا اميدی به «سپاه پاسداران» هست؟
(بخش دوم)
امير سپهر
گروهی هايی ضدايرانی که ستون فقرات سپاه گشتند
در نخستين بخش اين نوشته، آوردم که چندی پس از سقوط ايران، همه ی آن «گروه های مردمی» تشکيل شده در محلات و شهر ها، رفته رفته در درون «کميته های انقلاب اسلامی» حل شدند. حال در اين قسمت اين نيز می بايد بدان پارچه بيافزايم که از همان نخستين روزهای سقوط ايران، دسته های غيرمسئول دگری هم تشکيل شده بودند که کار هايی از قبيله کار های همان «گروه های مردمی» و سپس هم «کميته های انقلاب اسلامی» را انجام مي دادند. يعنی اقداماتی موازی و همچنين مسقل از تشکل هايی که ديگر حالت حکومتی و رسمی هم پيدا کرده بودند. چرا که اين دسته ها، بوسيله افراد آنچنان بانفوذی در حريم خمينی پايه گذاری شده بودند که تا ماه ها پس از استقرار «دولت موقت» هم تيغ هيچ ارگان دولتی برشی در برابر آنها نداشت، چه رسد به تيغ کند کميته ها.
بسان «نیروهای مسلح سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» که فرمانبردار «شيخ مرتضی مطهری» بود و سرپرستی آن هم با شخص بسيار بی فرهنگ و متعصبی بنام «محمد بروجردی» از نزديکان «حاج مهدی عراقی» از اعضای گروه تروريستی «فدائيان اسلام». همان مهدی عراقی لات و چاقوکشی که شخصآ هم در کشتن يکی از سه نخست وزير ترور شده ايران بوسيله همين گروه جنايت پيشه شراکت داشت. يعنی در ترور «حسنعلی منصور» سومين نخست وزيری که پس از «عبدالحسين هژير» و «حاجعلی رزم آرا» بدست تروريست های «فدائيان اسلام» ترور شد. محمد بروجردی، چند سال پيش از انقلاب به لبنان رفته و در آنجا به اتفاق گروه دگری از ايرانيان، در اردوگاه های «جنبش امل لبنان» و زير نظر «سيد مصطفی چمران» عضو توأمآن «نهضت آزادی ايران» و «سازمان امل لبنان» دوره های خرابکاری ديده و به ايران فرستاده شده بود.
ديگری دسته ای بود بنام «گارد انقلاب» که «عباس آقا زمانی» آن را تشکيل داده بود. ستاد اصلی اين گروه هم «پادگان جمشیدیه» تهران و رهبر به اصطلاح معنوی آن هم «آيت الله موسوی اردبيلی». اين عباس آقازمانی، که پس از تشکيل سپاه پاسداران معاون «جواد منصوری»، نخستين فرمانده کل سپاه پاسداران هم شد، اکنون در پاکستان زندگی می کند. او کسی است که هم در تشکيل «نخستين جوخهء اعدام» در مدرسه رفاه شرکت داشته و شخصآ هم در تيرباران امرای ارتش شاهنشاهی و مقامات درجه اول کشوری نظام پيشين شرکت کرده و هم از کليدی ترين عناصر پايه گذار سپاه بوده است.
داستان زندگی، و بويژه فعاليت های درون مرزی و برونمرزی او، هم آن چنان دراز است که خود اصلاً مي تواند موضوع کتاب فطوری گردد. از اين روی ما در اين جا تنها بدان بخش از فعاليت های وی اشاره خواهيم کرد که به انگيزهء پيوستن اش به خمينی مربوط مي شود که ناشی از «قرابت بنيان های فکری» اين دو نفر بود، نقش وی در انقلاب و سپس هم در تشکيل سپاه پاسداران.
اين فرد بسيار خطرناک که در ايران و بيرون از ايران هم بيشتر به نام «ابوشريف» شهره است تا نام حقيقی خود عباس زمانی، مانند کسانی چون محمد بروجردی، مصطفی چمران، محمد منتظری، ابراهيم يزدی، يحيی رحيم صفوی و بسياری ديگر از ياران اوليهء خمينی، در بيرون از ايران دورهء خرابکاری ديده بود.
ليکن تفاوت ابو شريف با دگر همگنانش اين بود که وی افزون بر ديدن دورهء جنگ های چريکی در اردوگاه های «الفتح» سازمان آزاديبخش فلسطين و حتا شرکت در عمليات خرابکارانه آن سازمان عليه اسرائيل، برای مدتی هم در دانشکدهء اسلامی «جامع الفتح الاسلامیه» دمشق سوريه، به تحصیل علوم دینی اهل سنت پرداخت بود. بويژه به تحصيل نحلهء های حنفی و شافعی که مذهب اکثريت جماعت اهل سنت است.
چرا که او خود را «فرزند، سرباز و فدايی اسلام» می دانست. اساساً هم کار سياسی خود در ايران را با گروهی آغاز کرد که هدف غايی آن نه تنها آزاد سازی ايران از دست کفار!، بل که بگفتهء خودشان، تصرف همهء ممالک اسلامی و آنگاه «تاسیس يک حکومت اسلامی جهانی از امت واحده مسلمين» بود. همچنان که نام خود گروه هم برگرفته از همان هدف، «سازمان ملل اسلامی» بود. رهبری آن هم با روضه خوانی بنام «سید محمدکاظم موسوی بجنوردی» که مريد افکار «حسن البنا» بود و در پی متحقق ساختن اهداف «سازمان اخوان المسلين» در ايران.
بر بنيان چنين انديشه و ايدئولوژی هم بود که «ابوشريف» نه تنها با مقولاتی چون ميهن، احساسات ملی و اصولآاً«تعلقات بومی» کاملآ بيگانه بود، سهل است که اصلاً ايرانی ناميده شدن را هم گونه ای توهين به خود تلقی مي کرد. تا بدان اندازه که وقتی مصاحبه گری در تلويزيون ايران در آغاز مصاحبه او را بعنوان «يک ايرانی مبارز» معرفی کرد، وی بسيار آزرده خاطر گشته و به تندی جمله ای گفت که بدرستی چنين مضمونی داشت: «من ابتدا بايد برای شما روشن کنم که بنده يک مسلمان هستم، نه يک ايرانی»! البته او کاملاً هم راست می گفت. چه که از آغاز تا انتهای کارنامهء فعاليت هايش نيز بروشنی گواه چنين حقيقتیست.
نيروی تا بن دندان مسلح دگری که در همان نخستين روز های پس از سقوط ايران تشکيل شد و اساس کار آن هم غارت کاخ ها و موزه ها بود، خود را «پاسا» می ناميد. اين گروه بسيار ياغی و پر سر و صدا که «محمد منتظری»، فرزند آيت الله منتظری، آنرا تشکيل داده بود، تنها از «سيد محمد بهشتی» حرف شنوی داشت. بيشترين اعضای آن هم باز از همان جوانان مذهبی روان آلوده ای بودند که در واپسين سال های پيش از سقوط ايران، در اردو گاه های فلسطينی در لبنان و کشور ليبی آموزش های چریکی و خرابکاری دیده و برای خرابکاری به ميهن خود بازگشته بودند.
اين گروه که چند عضو فلسطينی و ليبيايی و لبنانی هم داشت، باز بسان همان گروه پيشين، دارای يک «فلسفهء اسلامی» و «اصول اعتقادی» کاملاً ضد ايرانی بود. تا آن اندازه که من خود وقتی آن را خواندم اين احساس را پيدا کردم که اينان نه تنها ايرانی نبوده و هيچ دلبستگی هم به ايران ندارند، سهل است که اصلاً ايران و ايرانی را دشمن اصلی خود و «ايدئولوژی اسلامی جهانشمول» خويش می دانند. من نسخه ای از آن جزوهء چندبرگی را در مقابل (در دانشگاه تهران) از ميزی که اين گروه در آنجا داشت گرفته بودم و تا سال ها هم آنرا داشتم.
بر اساس فلسفهء آنان، هم پادشاه ايران «يزدگرد»ی مجوس و کافر شمرده می شد، هم تمامی دولتزنان و دولتمردان ايرانی کافر و بويژه، بقول خودشان، «از فرقهء ضاله» يعنی از بهاييان و هم اينکه بطور غيرمستقيم حتا خود ملت ايران. با چنين نگرشی به ايران و ايرانی هم، از ديد آنان «انقلاب اسلامی» در حقيقت در رديف همان «غزوات رسول» يا جنگ های مذهبی پيامبر اسلام بر ضد کفار و برای کشور گشايی به بشمار می آمد. از اين قرار هم، دار و ندار ايران نيز بسان «غنائمی جنگی» بود که از کفار به دست لشگريان اسلام افتاده باشد.
با چنين انديشهء ضدايرانی هم بود که آنان هر آن چه را که از اموال ايران غارت مي کردند، با هواپيما هايی به ليبی و لبنان انتقال مي دادند. روزی هم که «مهندس عباس امير انتظام» از سوی دولت موقت ماموريت يافت که از انتقال سه هواپيمای ديگر پر از عتيقه آن تروريست های غارتگر پيش گيری کند، محمد منتظری و همراهان او به تيراندازی در مهرآباد مبادرت ورزيده و کارکنان آن فرودگاه را هم به گروگان گرفتند.
در نتيجه، شبه دولت بی يال و کوپال مهندس بازرگان هم نتوانست کاری از پيش برد و سرانجام آنها آن سه هواپيما دارايی ايران را هم از کشور خارج کردند. پس از همان ماجرا هم بود که محمد منتظری در ميان ايرانيان به «ممد رينگو» شهره گشت. پسوند «رينگو» هم برگرفته از فيلم وسترن ماجراجويانه و پرکشتاری به همين نام بود که پيش از انقلاب، زمان درازی در سينما های ايران بر روی پرده های نمايش بود.
تا آنجايی هم که حافظه من ياری مي کند، تنها عنصر همچنان مشهور آن گروه غارتگر، «محسن آرمین» عضو «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی» است. همان که بعد ها اصلاح طلب شده و برای مدتی هم سخنگوی مجلس ششم و اکنون هم که از ساکنان زندان اوين است. جرم کنونی او هم، دفاع از نامزدی مير حسين موسوی در نمايش انتخاباتی رياست جمهوری پيشين.
محمد منتظری به همراه سيد محمد بهشتی و نزديک به هشتاد تن ديگر از همگنان شان در انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی کشته شدند؛ انفجاری که گروهی آن را به سازمان مجاهدين خلق نسبت داده و گروه دگری هم به ارشد ترين عناصر خود آن حزب با هدف از ميان برداشتن رفبای قدر خود. يعنی به هاشمی رفسنجانی، سيد علی خامنه ای و شخصی از ياران خمينی که زاده افغانستان است و در ايران ملقب به جلال الدين فارسی.
اين نيز آورده باشم که «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی» خود از ادغام شش ـ هفت گروه اسلامی اغلب دوره خرابکاری ديده در کشور های دشمن ايران شاهنشاهی تشکيل شد. از گروه هايی چون توحيدی صف، امت واحده، توحیدی بدر، فلاح، فلق، گروه موحدین و همچنين گروهی بنام «منصورون» که «محسن رضايی» عضو آن بود.
به هر روی، آن بگير و ببند ها، غارتگری ها، تجاوزات هر روزه به نواميس مردم و حتا کشتار های دلبخواه گروه های نزديک به خمينی ادامه داشت تا اين که خود او طی حکمی «حسن لاهوتی»، پدر همسران هر دو دختر هاشمی رفسنجانی، را مآمور تشکيل يک نهاد فراگير کرد. نهادی که همهء آن گروه ها در آن ادغام گشته و نام و ستاد فرماندهی واحدی هم داشته باشند. ابتدا هم قرار بود که آن نهاد نو، «گارد انقلاب» همان ابوشريف فرزند و سرباز و فدايی اسلام ناميده شود. ليکن در همان مرحلهء تاسيس، با پيشنهاد «محمد توسلی»ی دوره ديده در مصر و لبنان، عضو نهضت آزادی، شهردار وقت که او هم فعلاً ساکن زندان اوين است، به همين نام کنونی «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» برگردانده شد.
نقش نداشتهء آقای سازگارا در شکل گيری سپاه پاسدران
در همين جای کار، فعلاً اين نتيجه را هم با قاطعيت بدست دهم که اين گفته که گويا آقای سازگارا از بانيان سپاه پاسداران باشد، سخنی از بيخ و بن دروغ است. چرا که با وجود آن شمار گرگ درنده دوره ديده و آدمکش در اطراف خمينی، جوان بيست و چند سالهء بی تجربه ای بنام «محمد محسن سازگارا» اصلاً نمی توانسته حتا نقشی حاشيه ای هم در تشکيل چنين نهاد بقول خود اسلاميست ها، پر از مار غاشيه و عقرب جرار داشته باشد. البته بعيد نيست که وی در باغ شاه و پادگان عباس آباد و يک ـ دو جای دگری که سخن از تشکيل سپاه بوده، حضور داشته. ليکن در آن روز ها، آقای سازگارا تنها يکی از صد ها جوان روان باختهء ايرانی جان نثار مورد اعتماد خمينی بود و هر از گاهی هم مي توانست او را از نزديک ببيند.
با اين توضيح پس آن ادعای بزرگ تر هم که گويا اصلاً آقای سازگارا «نخستين فرمانده سپاه» هم بوده باشد، دروغی بزرگتر از دروغ پيشين است. زيرا آقای سازگارا نه تنها کوچکترين پيشينهء چريکی و نظامی گری نداشت، بل که تا آنجايی هم که من ميدانم، ايشان حتا خدمت زير پرچم خود را هم انجام نداده بود که بداند تفنگ چيست و چگونه کار می کند تا بتواند فرماندهی يک گروه مسلح پر از چريک ها و خرابکاران حرفه ای را هم بر عهده گيرد.
همچنان که خود «جواد منصوری» چون ابوشريف عضو گروه «ملل اسلامی» و «نخستين فرمانده سپاه» در بارهء اين ادعا گفته است که در اوایل انقلاب به صورت خودجوش، چندین سپاه مختلف تشکیل شد. آقای سازگارا هم حکم خود برای سرپرستی يک گروه کوچک را از ابراهیم یزدی گرفت که آن گروه اصلاً ارتباطی با مجموعهء فعلی سپاه پاسداران نداشت.
اين جواد منصوری هم بسان دگر الوات ديروز، در اين نظام به «دکتر» جواد منصوری مبدل گشته و استاد دانشگاه هم شده است. صد البته بسان همگنان خود هم يک «محقق و نويسنده!». آن هم با چنان آثار و تأليفات درخشانی که حتا از نام شان هم پيداست که می بايد در تمام دانشکده های علوم انسانی دانشگاه های معتبر جهان، به آثاری مرجع تبديل شوند! آثار بی همتايی چون «مقدمهای بر سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران»، «سير تكويني انقلاب اسلامي»، «قيام پانزده خرداد ـ تاريخ تحليلي نهضت اسلامي»، «سير تكويني انقلاب اسلامي» و اراجيف حيف از کاغذ و مرکبی از اين دست.
محمد منتظری يا «ممد رينگو» پدر فکری سپاه پاسداران
در بارهء طرح اوليهء تشکيل سپاه پاسداران، تا کنون سخنان زيادی گفته و نوشته شده و نام های بسياری هم در آنها به ميان آورده شده. ليکن با مرور تمامی اين ادعا ها و نقل قول ها و سپس توجه به سخنان «محسن رفيقدوست» در اين باره و شناخت کيستی او و بويژه رابطه ای که وی با خمينی داشته، به نظر مي رسد که اينک ديگر مي توان گفت که طرح نخستين سپاه از چه کسی بوده است.
رفيقدوست که نخستين وزیر سپاه و حاضر در هر دو کابينهء میر حسین موسوی و سپس هم رییس بنیاد مستضعفان و جانبازان بود، چندی پيش در مصاحبهای با ایسنا در اين باره مي گويد: «اصل ايدهء تشکیل سپاه برای حراست از انقلاب، از آن شهيد «محمد منتظری» ـ يا همان "ممد رينگو" ـ بوده است». و اين سخن همانیست که دستکم به باور خود من، با وجود رابطه هرروزه و تنگاتنگی که رفيقدوست در زمان تشکيل سپاه با شخص خمينی داشته، مي تواند از هر نقل قول و ادعای دگری درست تر باشد. چرا که وی که در همان روز ورود خمينی به ايران هم رانندگی اتومبيل او را بر عهده داشت، از ناب ترين مريدان وی بشمار رفته و از اندک جلادان امتحان پس دادهء او در آن روزگار بود. به همان اعتبار هم، فردی کاملاً مورد اعتماد که در مدرسهء علوی، شبانه روز هم در کنار خمينی. زيرا ـ هم بگفتهء «جمعیت موتلفهء اسلامی» که وی از بانيان اصلی آن است، هم به گفتهء مجاهدين خلق که او مدتی با اين سازمان در ارتباط بود، و هم با تأييد افتخارآميز خودش ـ اين جانی در بحبوحهء نخستين بلوای خمينی در سال چهل و دو، شخصی را تنها و تنها به دليل اعتراض به آن هرج و مرج و غارت تهران، با زدن اتهام ساواکی، در خيابان لرزاده تهران، با ضربات چماق و دشنه به شکل فجيعی به قتل رسانده و مراتب وفاداری خود را به خمينی به اثبات رسانده بود.
نخستين جوخهء مرگ پس از سقوط ايران
با اشاراتی هم که خلخالی در کتاب خود به تيرباران پايوران نظام پيشين و بويژه، «امرای ارتش شاهنشاهی ايران» دارد، ميتوان گفت که پس از تشکيل نخستين «جوخهء مرگ» بوسيله ابوشريف و محمد منتظری و هادی غفاری در اقامتگاه خمينی در «مدرسه علوی»، محسن رفيقدوست از اعضای اصلی آن جوخه آتش و از تير خلاص زن ها به شفيقه های چهار ابرامير ارتش ايران بر بام آن مدرسه بوده است. بی گمان به سبب برخورداری از چنان پيشينهء درخشان وفاداری و آدمکشی در نزد خمينی هم بود که مولا و مقتدايش او را از اصلی ترين عناصر تشکيل دهنده سپاه پاسداران کرد.
خود او در همان مصاحبه در اين زمينه هم گفته است که: «در همان روزهایی که بنده در مدرسهء علوی فعالیت میکردم، شهيد بهشتی و آیتالله مطهری به من اطلاع دادند که حضرت امام، فرمانی برای تشکیل سپاه صادر فرموده و به حقير هم امر کردند که باید کارهای خودم را در مدرسه رفاه و علوی رها کرده و به برادرانی که می خواهند سپاه را راه اندازی کنند، کمک کنم.»
جهانگشايی که در همان نخستين گام شکست خورد
بنابر اين، حتا به استناد به همين اشارات بسيار کوتاه من به انديشه ها، اهداف و همچنين پيشينه سياسی پايه گذاران و نخستين پرسنل اين نهاد هم، ترديد نبايد داشت که انگيزهء اصلی در پی ريزی چنين نهادی، نه دفاع از منافع ايران و از سر «ايرانخواهی»، بل که همچنان که از نام خود اين تشکيلات و بويژه، از پيام روشن آرم آن نيز پيداست، «پاسداری» از «اسلام» و انقلابی بود که تحت لوای همين «اسلام» در ايران انجام گرفته و به پيروزی رسيده بود.
افزون بر آن هم، کمک و سامان دادن زنجيره ای از «انقلاب هايی اسلامی» از نوع انقلاب ايران در تمامی کشور های اسلامی عرب و غيرعرب؛ و سرانجام هم تشکيل حکومتی واحد از امت واحده به رهبری روح الله خمينی. يعنی انگيزه ای بر زمينهء يک ايدئولوژی گرته برداری شده بوسيله خود خمينی از همان انديشه های «سيد جمال الدين اسد آبادی» و «حسن البنا»ی مصری و با عکس برداری شيعی از اهداف عاليه اخوان المسلمين کشور های عرب؛ انديشه ای که سپاه پاسداران مي بايد بازوی اجرايی آن می بود و هنوز هم هست.
«ام القرای جهان اسلام» را که نظريه ای ايران بربادده هست که آن انديشه ها و اهداف خام خمينی برای براه انداختن زنجيره ای از انقلاب ها در جهان، با وجود شکست مفتضحانه خود در همان محکم کردن حلقهء نخست، اصلی ترين ايدئولوژی اين نظام بوده و سايهء شوم آن «توهم بزرگ و ايران بربادده» همچنان بر سر تمامی نهاد های جمهوری اسلامی گسترده است، بويژه، بر سر سپاه پاسداران که من در بخش جنگ ايران و عراق که در پی خواهد آمد، آن را بيشتر خواهم شکافت.
پس اين «رهبر مسلمين جهان» خواندن خمينی و سپس هم خامنه ای و نام «ام القرای جهان اسلام» دادن به ايران بوسيله تئوريسين های رژيم هم، ابداً اتفاقی و بی هدف نبود و نيست. محمد جواد لاريجانی در تعريف اين نظريه در تاريخ هشت ارديبهشت ماه هشتاد و شش در مصاحبه ای با فرنام «نگاهی بر دکترین ام القری و جایگاه آن در سیاست خارجی ایران» به روزنامه رسالت مي گويد: «جهان اسلام یک امت واحد است و کشوری که بتواند با تشکیل حکومت اسلامی سطح رهبری خود را از مرزهای سرزمینیاش فراتر برد، در موقعیت (امالقرای جهان اسلام) قرار میگیرد»..
توجه داشته باشيد که واژه مرکب «ام القری» در فرهنگ واژگان، به معنای مادر شهرها و کشورها آمده. بدين ترتيب از ديدگاه کسانی که مبتکران این نظریهء ماليخوليايی هستند، ایران پس از انقلاب، در چنین جایگاهی و روحالله خمینی هم با تأسیس حکومت مبتنی بر ولایت فقیه در دو وجه رهبر ایران و رهبر امت اسلام قرار گرفت است.
از اين روی ولی فقيه نشسته در ام القرا، افزون بر منافع ام القرا، مي بايد به منافع جهان اسلام نیز بيانديشد. همچنان که حکوت دیگر کشورهای اسلامی نیز موظفند از امالقرای جهان اسلام حمایت کرده و تمامی مردمان آن کشور ها هم وظيفه ای دينی دارند که از اوامر ولی خود بی چون و چرا اطاعت کنند. هر زمان هم که میان منافع امالقرا و منافع امت تعارضی پیش آید، منافع امت همواره مقدم بر منافع ام القرا است. مگر آن زمان که ديگر مسئله بر سر حفظ نظام اسلامی در خود امالقری اسلامی باشد.
غير ملی بودن سپاه پاسداران و اهداف غيرملی آن
از آنجايی هم که مي خواهم اين ادعای «غير ملی بودن سپاه پاسداران» و بازوی مسلح بودن اين نهاد برای کشور گشايی روضه خوان ها را کاملاً مدلل سازم، در اينجا اقاريری از «سردار سرتیپ یوسف فروتن» و همچنين سرهنگ بازنشستهء سپاه «محمد قادری» از سايت «حزب الله» را خواهم آورد که اين ادعا، «قضاوتی مغرضانه» از سوی خود من پنداشته نشود. يعنی گفته های بسيار روشنی از سوی دو پرسنل ردهء بالای خود آن نهادی که اين دو هم از نخستين روز های پاگرفتن آن در آن نهاد بوده اند و هم اين که هر دو هم پست های خيلی بالايی در آن نهاد داشته و دارند.
چه که سردار يوسف فروتن همچنان هم در سپاه است و داری پستی مهم و آن زمان هم «مسئول روابط عمومی و انتشارات سپاه پاسداران» و سرهنگ قادری هم اصلاً نخستين «مسئول واحد هنرهای تجسمی تبلیغات سپاه». با توجه به وظايف حوزهء سازمانی خود هم، هر دوی آنان هم حاضر و حتا سهيم در انتخاب اين آرم. يعنی همان آرمی که آيه، شصت «واعدوا لهم مااستطعتم من قوه» از سوره «انفال» بر آن نقش بسته و معنای آنهم: «و هر آنچه می توانید نیرو گردآوريد تا به وسیله آن دشمنان خود را بترسانید».
سرهنگ بازنشستهء سپاه، «محمدرضا قادری» به سايت حزب الله می گوید: «با صدور این فرمان (فرمان تشکيل سپاه)، شورای انقلاب به هفت نفر از برادران از جمله آقایان رفیق دوست ، بشارتی و کلاهدوز مأموریت داد تا سپاه را به صورت رسمی تشکیل دهند که با تشکیل آن، بنده از سوی شورای فرماندهی مأمور طراحی آرم و مهر برای سپاه شدم. با ابلاغ این مأموریت، یکی از برادران حزب اللهی را دعوت به همکاری کردم تا آرمی با شاخصه های نظامی، عقیدتی و قرآنی برای این نهاد تازه تأسیس طراحی کند. بدین ترتیب وی بعد از صرف یک ماه و نیم تا دو ماه زمان برای طراحی آرم، سه نمونه با مشخصات مورد اشاره طراحی کرد که از بین آنها ، آرم فعلی تأیید شد».
و همو در تشریح مفهومی نشانه های به کار رفته در آرم سپاه مي گويد: «حرف (لا)ی به کار رفته منبعث از "لا اله الا الله" است که بیانگر دیدگاه و تفکر عقیدتی ماست. یعنی تفکر غیراسلامی و غیرقرآنی را قبول نداریم». در مورد آیهء قرآنی «واعدوا لهم مااستطعتم من قوه» هم می افزاید: «با توجه به معنی و مفهوم آیه فوق، تقویت نیروها و تسلیحات نظامی در جهت پاسداری از دین خدا و آمادگی همه جانبه در برابر انواع تهدیدات ، استنباط می شود که در واقع این آیه، سرلوحه و شعار اصلی و هویت ساختاری تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است.» وی دایرهء بالای آرم را نشانه کره زمین خوانده و ادامه می دهد: «وجود این نماد گویای جهان شمول بودن راه و اعتقاد پاسداران انقلاب اسلامی است.»
سرهنگ قادری با بیان اینکه دست راست نماد قدرت است، به مشت گره کرده با اسلحه هم اشاره کرده و می افزاید: «در این نشان، مشت گره شده با اسلحه نماد بارز مقاومت مسلحانه مردمی و به بیان دیگر گویای مجاهدت در راه خدا، ایستادگی و مقاومت مردمی برای دفاع از آرمان های اسلامی و انقلابی و مبارزه علیه طاغوت های زمانه است.»
سردار فروتن هم اصلاً برای اثبات «غير ميهنی» بودن ماهيت و «غيرملی» بودن اهداف سپاه پاسداران بروشنی به همان سايت مي گويد: «در اساس نامه اصلی که در مجلس موجود است، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ثبت شده است. اما چون معتقد بودیم سپاه محدود به ایران نمی شود، کلمه ایران را در آرم پیش بینی نکردیم».
فروتن ادامه مي دهد که: «پس از تصویب طرح در شورای فرماندهی، برای تأیید خدمت نمایندگان حضرت امام (ره) و شورای انقلاب (شهید دکتر بهشتی) ارسال کردیم. در دومین جلسهء رسمی که خدمت حضرت امام خمینی (ره) در قم رسیدیم، امام خطاب به ما فرمودند: "کارهای شما در قالب قرآن باشد. به نحوی که نه از آن جلو بیفتید و نه عقب بمانید. هرچه در توان دارید برای حفظ و توسعه اسلام و قرآن به کار گیرید". وقتی ایشان این صحبت ها را فرمودند، متوجه شدیم امام (ره) این آرم را برای ما تفسیر کرده اند.»
بنابر اين، مشاهد می کنيد که آن ادعا که گويا سپاه پاسداران «نهادی ملی» بوده و برای «پدافند از منافع ملی ايران» هم پايه گذاری شده، تا چه اندازه ادعايی سست و بی پايه و دروغين است. همچنان که حتا يک بررسی سطحی در باره کيستی، اعتقادات و پيشينه مبارزاتی پايه گذاران سپاه هم اين حقيقت را بر ما روشن می سازد که تنها حسی که در فلسفه و اصول اعتقادی آن عناصر از تمامی حس های دگر کمرنگ تر و بی رمق تر بوده، اتفاقآ همين «حس ميهنی» و دلبسته گی به سرفرازی ملت ايران و عظمت و سربلندی اين سرزمين بوده و هست.
افرادی بسان محسن رفیقدوست، محمد منتظری، دوزدوزانی، يوسف فروتن، جواد منصوری، محمد قادری، يحيی رحيم صفوی، مرتضی الویری، علی محمد بشارتی، سبزوار يا محسن رضايی، محمد غرضی، کلاهدوز، ابوشريف، مصطفی چمران، حسن جعفری، علی فرزین، ضرابی، تهرانچی، علی دانشمنفرد... و حتا اصغر صباغیان و محمد توسلی و دکتر ابراهيم يزدی را هرگز نمی توان عناصری ايرانخواه و شخصيت هايی ملی بشمار آور.
همچنان که اصلاً سراسر کارنامهء بنيانگزاران سپاه نشان دهندهء اين حقيقت است که درد اصلی اين دار و دسته، درد اسلام و بويژه، شيعی گری بوده و هست، نه درد وطن هم وطن. هر مبارزه ای هم که اينان تا کنون کرده اند حتا در صادقانه ترين و مردمی ترين وجه خود هم، برای پياده شدن ارزش های شيعی گری در ايران بوده که حتا شامل آن بيش از ده ميليون هم ميهن اهل سنت ما هم نمی شده، چه رسد مبارزه برای سربلندی ايران و رفاه و آسايش و امنيت ملتی که زرتشتی و يهودی و بهايی و کلدانی و آشوری و ارمنی هم دارد!
استکهلم، نهمين روز ماه می دو هزار و دوازده ترسايی
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.