|
بازگشت به خانه پيوند به نظر خوانندگان آرشيو مقالات آرشيو صفحات اول جستجو |
چهارشنبه 26 تير ماه 1392 ـ 17 ماه جولای 2013 |
اخلاق، حقیقت، و اینتیلیجنسیای اسلامی
پاسخ به مقاله آقای اکبر گنجی در مورد وقایع مصر
سعید پورعلی راهداری (مهر انشان)
گوبلز از برنامه ریزان حزب نازی و مشاوران هیتلر معتقد بود که دروغ باید آنقدر بزرگ باشد که مردم باورش کنند و نتوانند در آن شک کنند. القای ایدئولوژی و قالب کردن جادوگرانهء دروغ آشکار، بجای حقیقت روشی است که در حکومت های ایدئولوژیک مانند آلمان در دوران نازی ها، روسیه در زمان استالین و در دوران ما کره شمالی و جمهوری اسلامی بسیار متداول بوده است. از دیدگاه مارکس، این وارونه نمایی گزاره ها را- به عنوان پژواک جهانی معکوس که بر سر خویش ایستاده است را - می توان آگاهی کاذب نامید.
جهان بینی آقای اکبر گنجی که در یک نظام ایدئولوژیک نشو و نما یافته است، چنان با اینتلجنسیای اسلامی در هم تنیده است که از نظر ایشان حقیقت را هم می توان تقیه کرد، هم می توان حرام اعلام کرد، و یا آنکه بر تن اش چنان قبای ایدئولوژیکی دوخت که (حقیقت) درست همان چیزی باشد که لابیرنت های ایدئولوژی پیشاپیش تصمیم گرفته اند که باشد، مانند سایه های مثال ها در غارهای افلاطونی. در این میان بیچاره حقیقت، گمشدهء دربدر تاریخ سرزمین من!. آهوی بی خانمان و سرگردان در بیابان های دروغ!.
آقای گنجی در مصاحبه ای با رادیو زمانه به تاریخ 9 بهمن 1385 توضیح می دهد که چگونه بخاطر منافع سیاسی و پیشبرد انقلاب شان به سادگی دروغ می گفته اند و از وارونه جلوه دادن حقیقت و بهتان و افترا به مخالفان سیاسی خود ابایی نداشته اند. اگر این روش تغییر می کرد می بایست آقای گنجی را به خاطر شجاعت اخلاقی تحسین نیز کرد. اما متاسفانه چنین نیست. ابشخور فکری آقای اکبر گنجی همان ساحت فرهنگی اینتیلیجنسیای اسلامی است که کنش اخلاق و حقیقت در منشور ایدئولوژی بدلخواه شکسته می شود.
مقالهء آقای اکبر گنجی دربارهء وقايع مصر، طبق معمول اکثر مقالات ايشان، با کلی گویی های دائره المعارفی از الفبای تئوری های اجتماعی و نظریهء پوپر و گزاره هایی کلی مانند "قلمرو سیاست، قلمرو منافع است"، "زبان تعیین کننده حوزهء اجتماعی است" و نوشتن نام یک تئوری اجتماعی به زبان انگلیسی که قرار است هم درک عمیق و تسلط متفکر عظیم الشان را در تئوری های اجتماعی نشان دهد و هم این شبهه را ایجاد کند که گویا بحث تئوریک در خدمت تحلیل سیستماتیک حقیقت است. خصوصا انکه دن کیشوت اینتیلیجنسیای اسلامی اصرار دارد خود را روشنفکر حوزهء عمومی معرفی کند.
یکم. خودی و غیر خودی. آقای گنجی می فرمایند: " به امریکای دارای ساختار سیاسی دمکراتیک و آزاد بنگرید، به طور صوری راه همهء مردم به این منابع باز است اما در واقع این منابع میان دو حزب خودی دموکرات و جمهوری خواه توزیع می شود. ساختار واقعی به گونه ای ساخته شده است که غیر خودی ها هیچ گاه به این نظام راه نداشته باشند". اول باید پرسید که طبق قوانین آمریکا یا هر معیار دیگری در جامعه ءامریکا، کدام گروه از شهروندان غیر خودی شناخته می شوند؟ آیا این واقعیت که رئیس جمهور امریکا از نسل دوم مهاجرین است دلیلی بر باز بودن جامعه امریکا با وجود همه کاستی ها و نواقصش نیست؟ در مورد وجود لابی ها در امریکا، صرفنظر از خوب یا بد بودن لابی ها، آیا فقط اسرائیل لابی دارد؟ آیا جمهوری اسلامی که حتی رابطه دیپلماتیک با امریکا ندارد به ایجاد لابی در امریکا مبادرت نورزیده است؟
تفاوت نظام های دمکراتیک و باز مثل امریکا با همهء کاستی هایشان با نظام های دیکتاتوری مثل جمهوری اسلامی در بنیادهای مشروعیت آنها قابل فهم است. جامعهء باز مشروعیت خود را از میثاق اجتماعی به مثابه منشور شهروندان می گیرد و در جمهوری اسلامی در تئوری از خدایی خشونت ورز می گیرد اما در عالم واقعی حکومت اسلامی مانند راهزنانی که مکانی را به صورت غیر قانونی و به زور تصاحب کرده باشد، اراده اش را تنها از طریق سرکوب، ایجاد ترس بر پایهء خشونت ، و کنترل شبانه روزی شهروندان از طریق نیروهای مسلح اش مانند سپاه پاسداران و دیگر ارگان های سرکوب می گیرد. جامعهء امریکا ثبات و امنیت خود را از ارادهء آزاد شهروندان خود می گیرد و جمهوری اسلامی از ایجاد سکوت گورستانی از طریق ارگان های سرکوب ریز و درشت اش، زندان ها، چوبه های دار، ودر نطفه خفه کردن هر صدای مخالف بوسیله خشونت عریان.
برای فهم خودی و غیر خودی شهروندان هر کشور و درک آنها از برابری حقوقی در کشور مطبوع شان باید از خود شهروندان آن جامعهء مفروض پرسید. یعنی، مثلاً، باید از شهروندان امریکا پرسید آیا در کشورشان از حقوق برابر برخوردارند یا احساس می کنند که حکومت مطبوع شان شهروندان را به خودی و غیر خودی تقسیم کرده است. این سنجش را می توان در گروهای مختلف اجتماعی مثل زنان، اقلیت های مذهبی و قومی و غیره انجام داد. می شود همین پرسش را از شهروندان ایران هم پرسید که آیا فکر می کنند در ایران برابری حقوقی وجود دارد یا نه؟ برخی دمکراسی ها سیستم دو حزبی را کار آمدتر می دانند و برخی سیستم چند حزبی را که بحثی تخصصی است و تحلیل آن در حوصله این مقاله نیست.
دوم. آقای گنجی انتقاد می نمایند که چرا برخی از مخالفان انتخابات 22 خرداد 1388 را کودتا نامیدند. این ایراد از نظر حقوقی ایراد درستی است. چون در نهایت دولت تغییر می کرد اما سرشت و سرنوشت نظام سیاسی تفاوتی نمی کرد. در این مورد سکولار دمکرات ها از ابتدا معتقد بودند که انتخابات آزاد در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی که حقوق شهروندی و حاکمیت ملی را نفی می کند و با وجود شورای نگهبان میسر نیست از این رو در انتخابات 1388 و انتخابات اخیر، عدم شرکت یا تحریم فعال را توصیه کردند. بنا بر این بهتر است از دوستان اصلاح طلب خود بپرسید که چرا فرصت طلبانه رنگ عوض کردند و به سادگی فراموش کردند که آقایان دولت آقای احمدی نژاد را دولت کودتا نامیدند و چگونه (به قول آنها) دولت کودتا می توانست سلامت انتخابات را تضمین نماید؟ و اگر جمهوری اسلامی در انتخابات قبلی تقلب کرده است چه دلیل عقلانی وجود دارد که در این انتخابات دست به مهندسی و تقلب نزده باشد؟. اما آقایان اصلاح طلب صرفنظر از آنکه چه کسی کاندید شود تلاش خواهند کرد تا بهانه هایی برای کشاندن مردم به پای صندوق ها پیدا کنند چون به نفع نظام ولایت است. پس جای تعجب نیست که رنگ عوض کردند.
سوم. تفاوت اسلام گرایان و مسلمان ها. آقای گنجی ادعا می کند: "هر مسلمانی اسلام گراست و هر دینی هم سیاسی است، دین غیر سیاسی وجود ندارد." دلیلی که ایشان می آورد شرکت مؤمنان در حوزهء عمومی است. اسلام گرا به عنوان یک تعریف در جامعه شناسی سیاسی و رسانه های عمومی استفاده می شود تا تفاوت اکثریت مسلمانان را با کسانی که دین را تا سر حد ابزار سیاسی برای سلطه بر جامعه و رسیدن به قدرت سیاسی تنزل دادند مشخص نمایند. مسلمان کسی است که به اسلام اعتقاد دارد و سعی می کند شئونات دین را در زندگی اش رعایت نماید. البته در بحث هویت هرکس که بگوید مسلمان است ولو آنکه هیچکدام از دستورات دین را رعایت نکند (و حتی عکس بدیهیات دین عمل کند). همچنان مسلمان محسوب می شود. چون یگانه آتوریته در مود پذیرش صدق ادعا باور خود آن فرد است و نه چیز دیگر. اسلامیست ها اما کسانی هستند که دین را ابزاری برای رسیدن به قدرت سیاسی می دانند و از سرکوب و کشتار مومنین دگر اندیش چنانچه خوانشی متفاوت با آنها داشته باشند ابایی ندارند. مثل آیت الله خمینی یا بن لادن. خمینی معتقد بود اگر مصلحت سیاسی حکومت در میان باشد فقیه می تواند نماز را نیز ممنوع سازند. دشوار است که بپذیریم در چنین نظریات رادیکالی اکثر مسلمانان با افراطیونی مانند خمینی یا بن لادن هم نظرند.
این ادعا که هر مسلمانی اسلامگراست - چون مسلمانان خواهان مداخله در امور اجتماعی هستند- ادعای نادرستی است. اگر قواعد بازی دمکراتیک پذیرفته شوند (که البته صرفاً مساوی با رای اکثریت نیست) دیگر تفاوتی ایجاد نمی کند که شهروندان جامعهء مفروض دیندار هستند یا بی دین. شرکت باورمندان در امور اجتماعی نه اسلام و نه هیچ دینی را فی نفسه سیاسی نمی کند. متأسفانه در ایران روشنفکرانی که خود را دینی می نامیدند هم دین مردم را بر باد دادند و هم دنیای آنها را. به جز حکومت دینی با هیچ وسیله دیگری نمی شد ایران تا به این حد به ورطهء سقوط کشاند. و نیز جز با ایجاد حکومت دینی.با هیچ وسیلهء ديگری نمی شد اسلام را تا بدین حد در ایران بی اعتبار کرد
اسلام در ذهن نسل جوان ایران به عصای موریانه خوردهء سلیمان می ماند که دیر یا زود پوسیدگی اش در زیر آفتاب آشکار خواهد شد. باید از آقای گنجی و همفکران اش پرسید: همین را می خواستید؟
چهارم. تفاوت سکولار دمکراسی و حکومت دینی: برابری همه شهروندان صرفنظر از مذهب، جنسیت، و قومیت در برابر قانون، بنیادی ترین اصل سکولار دمکراسی است. سکولار دمکرات ها، اعم از لیبرال یا سوسیالیست، با حکومت دینی مخالف هستند چون حکومت دینی نظامی از تبعیض سیستماتیک است که در آن شهروندان به مسلمان و غیر مسلمان، شیعه و سنی، روحانی و غیر روحانی، زن و مرد، مکتبی و غیر مکتبی تقسیم می شوند.
زنده یاد داریوش همایون با وارد کردن واژهء دگر اندیش به جای مخالف، و بیان اینکه اکثریت و اقلیت صرفاً به معنای سیاسی می تواند وجود داشته باشد که در هر انتخاباتی قابل تغییر است، در اصل ریشهء اصلی سکولار دمکراسی را در فرهنگ سیاسی ایران تعریف نمود. هویت اصلی سکولاریسم در ایران ضد تبعیض بودن آن است زیرا وظیفهء تاریخی آن عبور از حکومت دینی است که نظامی از تبعیض و نابرابری ها را به شهروندان ایران تحمیل کرده است.
آقای گنجی ایده بی معنی سکولار دیکتاتوری را جعل می کند بدون آنکه مشخص کند کدام روشنفکر سکولار از ایدهء بقول ایشان سکولار دیکتاتوری حمایت کرده است؟ و آیا گفتمان مسلط در جامعهء روشنفکری ایران سکولار دمکراسی نیست؟ و سپس ادامه می دهد: «آیا می توان مدعی شد چون سکولارها صدها حکومت دیکتاتوری (قذافی، صدام حسین، مبارک، بشار اسد، پینوشه، هیتلر و استالین) ساخته و بدترین سرکوب ها را کرده اند، پس باید آنها را از فرایند مشارکت سیاسی حذف کرد؟»
حقیقتاً این سخن حتی به کاریکاتوری از یک استدلال هم شباهت ندارد. سخن بر سر حذف اسلامگرایان یا هیچ گروه دیگری از مشارکت سیاسی نیست، - نه در ایران و نه در هیچ کجای دیگر- بل ایجاد مکانیسم دمکراتیک چک و کنترل است تا اسلامگرایان و دیگر دشمنان جامعهء باز نتوانند حکومت قانون را تعطیل نمایند (اخوان المسلمین پس از به قدرت رسیدن قانون اساسی را تغییر دادند).
دوم آنکه هیچکس مدعی نشده است که دشمنان دمکراسی تنها اسلامگرایان هستند. اسلامگرایان به عنوان دشمنان جامعهء باز اخلافی داشته اند که ایدئولوژی های توتالیتر مانند فاشیسم و کمونیسم دولتی بارزترین آنها هستند. چون اسلامیسم به عنوان ایدئولوژی خشونت مدار پدیده ای مدرن است و از اندیشه های توتالیتر تاثیر پذیرفته است.
حتی در مصر هم صحبت از حذف اخوان المسلمین در میان نیست (و اگر بشود اشتباه است) و در همین شرایط اضطراری هم دولت موقت اعلام کرده که آنها می توانند تظاهرات مسالمت آمیز برگزار کنند. اخوان المسلمین توان بسیج گستردهئ مردمی را ندارد. از همین رو، مثل حزب الله در ایران، به خشونت متوسل می شوند تا ناامنی ایجاد نمایند. چرا که در شرایط بحران و ایجاد خلا قدرت، شانس بهتری برای خود می بینند. اسلامگرایان در قبل از انقلاب مردم بیگناه را در سینما رکس به آتش کشیدند تا رژیم شاه را متهم کنند و جامعه را به بحران بکشانند. متأسفانه هنوز هم پس از سی سال نه آقای گنجی و نه هیچکدام از آقایان اصلاح طلب کلمه ای در محکومیت این جنایت هولناک بر زبان نیاورده اند و عموماً ما ایرانیان نیز فراموش می کنیم که تاریخ انقلاب را باید از تحلیل سینما رکس آغاز کنیم تا بدانیم که انقلابیون اسلامگرا چه کسانی بودند.
اگر آقای گنجی، به جای استفاده ابزاری و کلیشه ای از نام کارل پوپر، به مطالعهء "جامعه باز و دشمنان آن" می پرداختند دیگر به چنین شبه استدلال ها و خلط مبحثی نیاز پیدا نمی کردند. مبارزه برای دمکراتیزه کردن روابط اجتماعی در دل کشورهای پیشرفته و دمکراتیک نیز ادامه دارد و هیچکس مدعی بی نقص بودن نظام های دمکراتيک نیست. دمکراسی لیبرال از این رو انتخاب بهتری است که تحقق اتوپیا غیر ممکن است. بیشترین نقدها از دمکراسی طبعاً در اروپا و امریکا نوشته شده است. اینکه شما و بسیاری دیگر از مسلمانان، با همهء ژست های ضد امپریالیستی، ترجیح می دهید در اروپا و امریکا بمانید و از اسلام دفاع کنید (و نه در کشورهای اسلامی)، گویای پویایی دمکراسی است. تجدد می تواند مبانی خود را نقد کند و، در برابر خویش، افق های دیگر و از بنیاد متفاوت را بگشاید. اسلام و سنت نمی توانند.
پنجم. در مورد وقایع مصر: آیا آقای اکبر گنجی، که انتخاب می کند تنها از نقش ارتش (آن هم بصورت تحریف شده) سخن بگوید، از جنبش تمرد و بیست و دو میلیون امضا برای انتخابات زودرس و علیه اخوان المسلمین توسط مردم مصر چیزی نشنیده است؟ آیا حضور بی سابقهء مردم مصر (طبق بر آورد گوگول بیست و هفت میلیون) طی چند روز متوالی در خیابان ها را می توان نادیده گرفت؟ باید از آقای گنجی پرسید که از نظر ایشان ارتش می بایست چه تصمیمی می گرفت؟ آیا می بایست دست به سرکوب مردم در خیابان ها می زد؟ آیا می بایست رهبران جامعهء مدنی مصر را دستگیر و روانهء زندان می کرد؟ آیا ارتش مصر توان سرکوب مردم و جامعهء مدنی را داشت؟ آیا ارتش مصر بدلیل همراهی با مردم - بجای سرکوب آنها- قابل سرزنش است؟ آیا هشیاری تاریخی ملتی بزرگ که توانستند انقلاب شان را به پیش ببرند و کشورشان را از فاجعه شومی- شبیه فاجعه ای که ایران را به نابودی کشاند- نجات دهند، قابل ستایش نیست؟
ششم. در مورد نقش امریکا. آقای گنجی ادعا می کند که هیئت سیاسی امریکا با کودتا موافق بوده است و ضمناً با تیتر زدن از نوع کیهان حسین شریعتمداری: "نگاه امریکا و برخی مخالفین ایرانی"، می خواهداین شبهه را القا نماید که گویا سکولارها از امریکا تبعیت می کنند.
در مورد ادعای حمایت هیئت حاکمه امریکا از مردم و ارتش مصر (گذشته از آنکه تقریباً در هیچ موردی جامعهء سیاسی امریکا یکدست نیست) پرسیدنی است که آیا آقای گنجی از رابطهء دوستانه و ملاقات های کارتر با اخوان المسلمین و بیانیه های تند و تیز ایشان در حمایت از اسلامگرایان چیزی نشنیده است؟ قابل تذکر است که آقای کارتر صد و پنجاه میلیون دلار در فرانسه، از طریق آقای یزدی به آقای خمینی کمک مالی کرد. (رجوع شود به کتاب جیمی کارتر نوشته مایک ایوانس).
آیا آقای اکبر گنجی از اظهارات خانم ان پارسون، سفیر امریکا در مصر، چیزی نشنیده است؟ خانم پارسون با لحنی گستاخانه از تظاهرات مردم انتقاد می کند و می گوید مشکلات فعلی برخاسته از نظام پیشین است که هنوز اصلاح نشده اند و دولت مطبوع وی معتقد است که مشکلات باید از طریق انتخابات حل شود و نه در خیابان ها.
اوباما نیز به ارتش پیشنهاد داده بود که مرسی در قدرت بماند و شش ماه بعد رفراندوم برگزار شود و، پس از رد درخواست وی توسط ارتش مصر، هم تهدید کرد که امریکا کمک های مالی به مصر را قطع خواهد کرد. پس از تهدید امریکا بود که برخی کشورهای عربی اعلام کردند که حاضرند به مصر کمک مالی بنمایند. آیا آقای اکبر گنجی اعتراض های گسترده مردم مصر درخیابان ها را بر علیه سیاست های امریکا در حمایت از اخوان المسلمین نشنیده و ندیده اند؟ آیا پلاکات های مردم علیه ان پاترسون و اوباما را درخیابان های قاهره ندیده اند؟ یا آنکه آقای گنجی انتخاب می کنند که نبینند و نشنوند؟ رسوایی حمایت کاخ سفید از اخوان المسمنین تا آنجا بالا گرفت که اباما و جان کری مجبور شدند رسماً حمایت امریکا از اخوان المسلمین را تکذیب کنند تا خشم مردم مصر را فرو نشانند.
آقای صلاح عدلی، دبیر کل حزب کمونیست مصر، در مورد رابطهء امریکا و اخوان المسلمین چنین می گوید: "پس از پیروزی مرسی و رسیدن اخوان المسلمین به حکومت، ماهیت استبدادی و خصلت فاشیستی آن ها برای مردم مصر آشکار گردید. اضافه بر آن، موضع گیری خائنانه شان نسبت به منافع ملی کشور و آمادگی و تمایل شان به ایفای نقش واسطهء بزرگ (مهمترین دلال) برای حفظ منافع امریکا و اسرائیل در منطقه نیز آشکار گردید. آنها با امضای توافقنامهء آتش بس در غزه چیزی را به امریکا و اسرائیل دادند که حتی رژیم مزدور مبارک به آن ها نداده بود". (مصاحبه با صلاح عدلی اخبار روز)
صلاح عدلی، در همان مصاحبه، در مورد جنبش مردم قهرمان مصر چنین می نویسد: "جنبش تمرد (نافرمانی) موفق شد 22 میلیون امضا به منظور سلب اعتماد عمومی از مرسی و فراخوان برای برگزاری انتخابات پیش از موعد ریاست جمهوری گردآوری کند. این موفقیت نتیجهء مشارکت و همکاری همهء حزب ها، سندیکاها، و سازمان هایی بود که در جمع آوری امضا شرکت کردند. و این کارزار را در خیابان ها، شهرها، کارخانه ها، مدرسه ها، دانشگاه ها، روستاها، و در تمام استان های مصر پیش بردند. پاسخ مردم به فراخوان نافرمانی عالی بود. و نه تنها بزرگترین تظاهرات تاریخ مصر، بلکه بزرگترین تظاهرات تاریخ جهان را بوجود آورد. بنا بر تخمین گوگول، بیش از 27 میلیون نفر در استان های گوناگون به میدان آمدند که نمایندهء طبقه ها و قشرهای گوناگون جامعه مصر بودند». مصاحبه باصلاح عدلی.
برای کوتاه تر شدن بحث از نوشتن نظریات نوال ال صداوی، البرادعی و دیگر رهبران جنبش مردمی مصر خودداری می کنم. آقای گنجی! چگونه می شود در مورد وقایع مصر نوشت و حتی کلمه ای از جنبش مردم ننوشت؟ آیا این تحریف تاریخ و حقیقت نیست؟ در مورد حکومت نکبت بار اسلامی حرف این است که تا ولایت دروغ و جنایت بر ایران حاکم است زوال و سقوط ایران ادامه خواهد یافت. انقلاب شوم و نکتباری که شما از آن دفاع می نمایید ایران را به ورطهء نابودی کشانده است. این رژیم فاسد و بی لیاقت حتی تمامیت ارضی کشور را با ماجراجویی و سیاست های نادرست به خطر انداخته است. قابل تأمل است که وقتی همهء روشنفکران دمکرات برای نجات ایران از بحران، صلح و سکولاریسم و دمکراسی را به عنوان سه اصل تفکیک ناپذیر گفتمان سیاسی ایران مطرح می کنند، آقای گنجی چه اصراری دارند از ادبیات حسین شریعتمداری علیه سکولارها بهره جویند؟
آیا آقای اکبر گنجی آگاهانه تحریف می کند؟ یا در غارهای لابیرنت هزارتوی ایدئولوژی، به سایهء افلاطونی خويش تبدیل شده است؟ من نمی دانم! نیچه، فیلسوف شهیر آلمانی، می گوید: "حرفت را باور نمی کنم، نه تنها از این نظر که دروغ می گویی، بل از آن رو که جان دروغگویی داری!"
با آرزوی آنکه جادوگری و دروغ از فرهنگ ما رخت بر بندد، برای آقای اکبر گنجی آرزوی سلامتی و خرسندی می نمایم.
جولای 2013
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.