|
بازگشت به خانه پيوند به نظر خوانندگان آرشيو مقالات آرشيو صفحات اول جستجو |
چهارشنبه 23 مرداد ماه 1392 ـ 14 ماه اگوست 2013 |
موش ها و موريانه ها در ايراني كه مي سوزد!
ايراندخت دل آگاه
هنوز تا بيداري ِ همه راه درازي مانده بود – و هست انگار! – كه من مانند هميشه، آفتاب نزده، چشم از خواب بازكردم تا روز از دست نرود. همهء عمر چقدر هست كه بيشترش را هم در خواب بگذرانيم؟
ريسيور را روشن كردم و رفتم روي يك كانال راديوي ماهواره اي. مانوك خدابخشيان داشت حرف مي زد. همان مانوك خدابخشيان كه اگر شنونده سخنان اش باشي، يك مُهر «مش قاسم» اي مي زنند بر پيشاني ات و متهم ات مي كنند به پيروي از دايي جان ناپلئون. گوش من يكي كه بدهكار اين اتهام ها نيست البته. اگر نه چرا بايد صبح زود بيدار مي شدم براي يك روز دَوندگي!؟
باز هم برنامه اش در آستانهء تعطيلي است. داشت به گونه اي سربسته براي شنونده ها توضيح مي داد كه چرا باز هم سر راه برنامه چاله كنده اند. در صدايش نه اندوه بود، نه ترس و نه خشم. آنچه گوش را مي نواخت هشدار بود؛ هشداري كه همواره مي شود از ميان تفسيرهايش هم شنيد؛ هشداري كه در جان من و امثال من هم سر بر مي دارد. در ميان خبرهايي كه از بام تا شام مي شنويم و رويدادهايي كه با آن ها روبروييم، مي توان اين هشدار را دريافت.
همهء شب را بيدار بودم. موريانه اي كه به جان ِ درهاي خانه افتاده، خوابم را آشفته كرده بود. چغ چغ چغ، مي خورند و مي خورند و مي خورند. شب هايم به موريانه آغشته است و بامدادم به موش ها. از در خانه كه بيرون مي روي، در جوي مقابل خانه اند؛ آن هم به چه درشتي. مي توانند يك توله سگ را هم به يك حركت كوفت ِ جان كنند. آنقدر گستاخ شده اند كه ديگر با صداي پاي آدميزاده ها هم نمي گريزند به زير پل هاي خيابان. زل مي زنند توي چشمت و بي واهمه از جوي ها بيرون مي آيند و يك راست مي روند به هركجا كه زباله اي هست. كك شان هم نمي گزد كه تو آنجا ايستاده اي يا كسي تماشايشان مي كند. سرشان به كار خودشان است؛ و دست و پايشان در جست و جوي زباله.
هنگامي كه شهردار تهران – قاليباف – داشت براي رياست جمهوري اش تبليغ مي كرد، با خود گفتم خوب است چند عكس يادگاري با چند تا از اين موش ها بگيرم و بفرستم روي سايت ها، شايد رأی دهنده ها يادشان بيفتد كه اين پاسدار شهردار – يكي از كانديداهاي تحميلي - هماني نيست كه تبليغ مي كند؛ مانند بقيه شان. آنچه او از كارهاي عمراني و بهشت شدن تهران مي گويد همانا ساماندهي پياده روهايي است كه چند ماه پيش ساخته شده و دوباره ويران شده اند تا ديگربار باز سازي شوند. وگرنه كسي در انديشهء پاكسازي شهر از موش هاي راسو نما نيست.
هر چه باشد بايد پول سرازير كرد توي جيب پيمانكارهاي رفيق! پيمانكاري تعويض نيمكت هاي پارك ها، پيمانكاري بازسازي جدول و آب بندهاي جوي ها، پيمانكاري بريدن چنارهاي كهنسال، پيمانكاري كندن پياده رو ها و باز سازي دوباره شان. گيريم كه در اين ميان يكي دو روگذر و زير گذر هم ساخته شده باشد در خيابان هايي كه از فرط حضور خودرو، مانند يك آدم پرخور «ثِقل» كرده باشد؛ ثِقل معدهء يك شهر چاق بيقواره و آبله رو.
ظريفي مي گفت تهران به پل و خيابان نياز ندارد، به يك مسهل نياز دارد تا همه كثافات را بشويد و ببرد.
باري؛ بامداد ِ من و ما با موش ها آغاز مي شود. راست اش را بخواهيد من ولي «موريانه» ها را بيشتر موجه مي دانم. دست كم تكليف شان با خودشان روشن است. هر چه باشد براي خودشان «كلاس» دارند. مي دانند چه مي خواهند و مي دانند چه مي خورند. دژ نشينان تاريكي پرست اند. به بد و خوب چوب كاري ندارند ولي هرچه باشد هر گونه «آشغال» اي را هم نمي خورند مانند موش ها. براي موش ها فرقي نمي كند پوشك بچه باشد يا يك تكه گوشت استيك. هر دوتاي اين تاريك نشينان در كار جويدنند. ولي اين كجا و آن كجا؟
گاهي با خود مي گويم انگار ما مردم هم مانند موش ها شده ايم. هر چه به خوردمان مي دهند، نه نمي گوييم؛ مي پسنديم و هورا هم مي كشيم. سورچراني مي كنيم با هر آشغال و زباله اي.
بي دلواپسي از شورش و خيزش ما، ايران را به يك زباله دان بزرگ تبديل كردند و ما هورا كشيديم. اكنون هم كه دست اندر كار تكه تكه كردن سرزمين مان اند، در پستوي هاي بيخبري همچنان در كار خويشيم؛ به فكر جويدن آشغال مان. شك نكنيد كه بيشتر ما اگر لازم باشد، از سوراخ هايمان براي گرفتن سهمي اندك سرك مي كشيم و هورا سر مي دهيم، تا باز بتوانيم بجويم و بجويم و بجويم.
***
براستی چه كسي مي خواهد جلوي تجزيهء ايران بايستد؟ روضه خوان هاي وافوري؟ پاسدارهاي شكم چران ِ آلوده تا بن دندان؟ مردم تحقير شده و تن به زباله داده؟ يا جوان هاي آموزش نديده و سرگردان؟
با صداي چغ چغ ِ موريانه ها كه بيدار شدم، تلويزيون را روشن كردم ـ بقالي هايي فارسي زبان كه سرگرم فروش كالاهاي بنجل خود بودند. جديد ترين بنجل شان هم همان شيخك امنيتي «روحاني» است. آخ كه چقدر اين جنس اسقاطي است و اين ملت نمي داند. رفتم سروقت يك كانال تركيه اي. يك ميزگرد را باز پخش مي كرد. گفت و گو با سركرده سياسي كُردهاي تركيه؛ فردي به نام صلاح الدين دميرتاش، رهبر حزب كُردي ب.د.پ.
سخن از تشكيل كردستان بزرگ بود. چند روزنامه نگار او را مورد پرسش هايشان قرار داده بودند. نمي خواهم سخنان اش را واگويه كنم. فقط اين را بگويم كه از اقليم كردستان در خاك عراق، به عنوان كشور كردستان ياد مي كرد و مي گفت چه اشكالي دارد مردم تركيه يك همسايه هم به نام كشور كردستان داشته باشند. براي اثبات حرف اش هم به يك «تاريخ» جعلي آويزان مي شد و گاهي هم اشاره مي كرد به قرارداد قصر شيرين در دوره عثماني. او با صراحت از تشكيل كردستان سوريه هم سخن راند – چرا نراند وقتي داوود اوغلو وزير خارجه تركيه، در سخنان اش گاهي از «سوريهء شمالي » نام مي برد؟؛ كشوري كه هنوز سرپاست ولي در ادبيات وزير خارجه تركيه، تكه تكه شده است - صلاح الدين دميرتاش پچ پچي موذيانه اي هم كرد دربارهء جدايي كردستان تركيه. با احتياط به اين موضوع نزديك شد، نكند مورد حملهء كلامي قرار گيرد. اگرچه من كساني چون او را وقيح تر از اين حرف ها مي بينم.
يك روزنامه نگار حاضر در ميزگرد هم در بارهء كردستان ايران پرسيد؛ كه او با پوزخندي گفت وضع ايران كه معلوم است! ما با اين بخش مشكلي نداريم. ايران به دليل مشكلات اقتصادي در حال فروپاشي است. اين امر خيلي نزديك است.
مشكلي ندارند! در بيشتر برنامه هاي تركيه كارشناس هايشان ما را «رفته» مي نامند و ايران را تمام شده! كسي هم نيست كه پاسخ شان را بدهد. دلالان و صادر شده ها، بند تنبان «رژيم» را چسبيده اند مبادا بيفتد و ناديدني ها نمايان شود. كسي به فكر كلاه و سر ايران نيست كه توفاني بزرگ و ويرانگر دارد آن را بر باد مي دهد.
خونم به جوش آمد. ولي چكنم كه «دميرتاش» راست مي گويد. نقشه ايران مدت هاست كه تكه تكه شده و كردستان برايشان «مساله» اي نيست، افسوس كه مردم ما اين ها را نمي دانند.
چاه بهار را داده اند به هندوستان – كه لابد خفه بشود در روز موعود، در روز قيچي چرخاني! – اگرچه در ويترين اين ماجرا فعلاً دستگاه تجارت دولت افغانستان را نشانده اند كه مي خواهد در چاه بهار فعاليت تجاري بكند.
راستي صادرات افغانستان چيست؟ من نمي دانم. شايد بناست «طالب» صادر كند به كشورهاي ديگر و از اين رو جا مسئولان و مأموران خوش كرده اند در چاه بهار.
درياي مازندران را هم كه بخشيده اند به برادر هميشه در صحنه، «ولاديمير پوتين». اگرچه چشم او به دو سه استان شمالي كشور است. خط مرزي «البرز» برايش جذاب تر است. همين چند روز پيش بود كه درخواست كرد با رييس جمهور امنيتي مان در بندر پهلوي – انزلي – ديدار كند. در يك كانال تُرك شنيدم خيال داشته با يك ناوگان كشتي به اين سفر بيايد. درياي مازندران چقدر است كه ناوگان بياورند؟ لابد براي نمايش قدرت. شايد انتظار داشته در اين سفر «كليد» استان هاي شمالي را هم از «شيخك» دريافت كند و پيروزمندانه به كشورش بازگردد. به هر حال گيلك ها و مازني ها حواس شان جمع باشد. خيال هم نكنند كه دار و دستهء پوتين و مدودف آن ها را جدي مي گيرند. همان گونه كه الهام علي اف، رييس جمهور باكو نشين ِ آذربايجان ِ ساختگي، گفت «ما شهروندان آذربايجان جنوبي – يعني همان دو آذربايجان خودمان – را نمي توانيم شهروند درجه يك به حساب بياوريم. متأسفانه آن ها خيلي عقب مانده اند. سال ها وقت لازم است تا بتوانند با مردم مملكت خودمان – همان اَران پيشين – برابري كنند و از حقوق مساوي برخوردار شوند!»
افسوس، چه كنيم كه اين سرنوشت محتوم سرزمين هايي است كه به تيول كشورهاي ديگر در مي آيند. مردمي «بنده» كه ناگهان «برده» مي شوند.
كردستان را هم كه قيچي شده مي دانند. راستي تا يادم نرفته اين را هم بگويم كه چند روز پيش يك استاد دانشگاه هاي تركيه در برنامه اي مي گفت كه ارزش منطقهء كردستان تنها به نفت آن نيست؛ بلكه اين منطقه سرشار از معادن كُروم است؛ فلزي بسيار ارزشمند و كمياب كه چشم غرب به آن دوخته شده است و از اين رو آن ها به هيچ روي از تشكيل «كردستان بزرگ» چشم نخواهند پوشيد.
خوزستان عزيزمان را هم كه اخته كرده اند. بر اثر عدم توجه لازم، چاه هاي نفت در حال مرگ اند.
***
واي بر من؛ واي بر ما؛ موريانه ها همچنان در حال جويدن اند و موش ها سرگرم دست و پا زدن در ميان زباله ها. دلم مي خواهد فرياد بزنم. يكي بايد فرياد بزند. مانوك خدابخشيان دارد فرياد مي زند؛ با صدايي نرم و آرام ولي. مدت هاست مانوك ها فرياد مي زنند. آيا كسي مي شنود؟
يك روانشناس آگاه مي گفت زناني كه مورد ضرب و شتم قرار مي گيرند، يا آناني كه – اعم از زن يا مرد - در خيابان ها مورد حمله اوباش واقع مي شوند به جاي «كمك» بگويند «آتيش! اتيش». چون انسان هاي اين عصر به واژهء «كمك» عكس العملي نشان نمي دهند؛ مي ترسند خودشان هم توي دردسر بيافتند. ولي وقتي مي گويي «آتش»، به ميدان مي آيند تا آن را خاموش كنند. چرا كه مي ترسند آتش به خانهء خودشان هم سرايت كند.
سرزمين ما به راستي در حال سوختن است. يكي بايد فرياد كند. كساني بايد بيدار شوند. كاش شب ها به پشت بام برويم و به جاي گفتن آن «الله اكبر» ِ نكبتي كه همه مان را به موش هاي فاضلاب تبديل كرده، فرياد بزنيم: «آتش، آتش!»
نظر خوانندگان
خسرو: با درود. پدر و مادر خیلی پیری داشتم و من آخرین فرزند بودم و همدم پیری و تنهایی آنها . شبهای زمستان را با متل و داستانها به سر می بردیم . یکی از این داستانها داستان دوال پای عمو سلیم بود که همیشه وبال گردن این بنده خدا بود . سالها بود که از گرده ی عمو سلیم پایین بیا نبود که نبود . تا اینکه پیر دنیا دیده ای باخبر شد . .این مرد دنیا دیده به عمو سلیم گفت که دوال پا از هیچ کس و هیچ چیز نمی ترسد الی یک موجود مرموز همه فن حریف . . به عموسلیم گفت : اگر پیش این موجود بروی ممکن است که دوال پا از ترس گرفتار شدن به دست آن موجود دست از سر تو بردارد وگر نه هیچ راه دیگری نداری . عموسلیم خوشحال شد . نور امیدی در دلش روشن شد . عمو سلیم پرسید : حالا این چه موجودی است که دوال پا هم از این موجود وحشت دارد ؟ پیر دانا گفت : ملا > اگر نزد ملا بروی مشگلت حل می شود. دوال پا تا نام ملا را شنید تنش به لرزه افتاد و با ترس و لرز از گرده ی عمو سلیم پایین آمد و پا به فرار گذاشت و در حال فرار فریاد می زد و می گفت وای به روزی که ملا سوار شود. با سپاس
اس.اس: راهکار فقط آگاهی دادن و هشدار است فعلا از طریق (همین مقالات و..امثالهم)... وگرنه چاره ای هم متاسفانه نیست از طرفی نبود آزادی و مشکلات قومیتی و اقتصادی و منافع کشورهای منطقه و جهان و نادانی مردم و شاید هم حسادت و کینه و قو مگرایی و کوچک اندیشی آنها مشکلات را دو چندان کرده اما همین رسانه ها(اینترنت و ماهواره و روزنامه و...) همانطور که برای دشمن فرصت است و خوب هم تا بدین لحظه سو استفاده کرده (باید)باید باید و باید برای ما هم فرصت و غنیمت باشد برای آگاهی و اتحاد وگرنه وقتی دیر شود دیگر افسوس خوردن فایده ای ندارد...
عباس: با سلام و احترام. همه در تلاشند که گناه خود را بر گردن دیگران بیاندازند و هر روز دم از موریانه و تجزیه طلب و پان می زنند. آیا هیچ از خود پرسیده اید چرا اینان ترجیح می دهند یک کشور مستقل ضعیف داشته باشند تا یک کشور پهناور و قدرتمند مثل ایران؟! چه کسی بدش می آید؟! اینان زبان و قوم و تاریخ و شرف و هستی خود و گذشتگان و آیندگان خود را درخطر می بینند مسئله این است. چه کسی به خطر انداخته؟ قوم دری زبان زیاده خواه و از دماغ فیل افتاده که تنها تکیه اش به منابع سوخته تاریخی جعلی یهود است. تجزیه طلبان بارها اعلام کرده اند بیایید تاریخ صحیح ایران را خودمان استخراج کنیم و اختلافات تاریخی را کنار بگذاریم ولی قومی که اکنون بر خر مراد نشسته است مخالف است چرا که میداند با بر ملا شدن حقایق تاریخی دیگر جایگاه فعلی اش را در این سیستم نخواهد داشت. آنان که دم از دموکراسی و تمامیت ارضی ایران میزنند آیا تا به حال دهان به اعتراض به ظلمی که به مردم اقوام غیر دری زبان می شود گشوده اند؟! هرگز! چرا که خود از این فاشیسم قومیتی سود می برند و جایگاه خود را بالاتر می برند .. با این زیاده خواهی ها اگر ایران تجزیه شود مقصران اصلی اینانند: فردوسی و ملک الشعراء بهار و شاعران ملی و رضاخان و محمد رضا و بقیهء قهرمانان به اصطلاح ملی و صدا و سیمای ملی و فردوسی پور مزدور ملی و دری زبانان که مردم ملی و به دروغ صاحبان واقعی ایران هستند.
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.