بازگشت به خانه

نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است

فهرست مطالب کتاب

 

 

 

زندگينامهء مصطفی کمال ـ آتا تورک

بخش دوم ـ جنگ استقلال

فصل بيست و چهارم ـ حرکت به آنگورا (آنکارای بعدی)

          علیرضا پاشا، صدراعظم جديد، در مورد اهداف کمال دچار سوءظن بود و به عزت، که به عنوان يکی از وزرای او به کابينه پيوسته بود، اظهار داشت: «کمال قصد دارد جمهوری اعلام کند ـ يک جمهوری !» اما، با اين همه، چاره ای جز کنار آمدن با مليون در ميان نبود. در پی رد و بدل شدن تلگراف هايي که پس از رسيدن علیرضا پاشا به قدرت نوشته شدند، او در برابر خواست های قاطع کمال که با لحنی مودبانه مطرح می شد زبانی نرم اتخاذ کرد. کمال نيز متقابلاً خط آشتی را پيش گرفته و به پيروانش گفت: «مژده می دهم که اکنون بين کابينهء جديد و سازمان های مليون وحدت کاملی بوجود آمده است». با اين همه، او به شدت با انحلال کميتهء نمايندگان کنگره سيواس، تا انجام انتخابات وعده داده شده، مخالفت کرد.

          يکی از نخستين کارهای علیرضا پاشا فرستادن اشخاصی به آناتولی بود تا از وضعيت نقاط مختلف آن به او گزارش دهند. همچنين او صالح پاشا، وزير امور دريايی، را به «آماسيا» فرستاد تا با «کميتهء نمايندگان» وارد مذاکره شود و کمال شخصاً در ميان شادمانی و هلهلهء شهروندانی که همين چند ماه پيش با ناباوری به جنبش پيوسته بودند از او استقبال کرد. اکنون مردم به چشم خود می ديدند که جنبش ملی از جانب دولت قسطنطنيه به رسميت شناخته شده است، و صالح و اعضای هيئت همراه او نيز در واقع تصميمات کنگرهء سيواس پذيرفته اند. بهر حال، مذاکرات آن ها در همهء زمينه ها به موافقت انجاميد و قرار شد که دولت جديد تنها کسانی را برای شرکت در کنگرهء صلح پاريس بفرستد که مورد اعتماد مليون باشند.

          آنگاه اين پرسش پيش آمد که پارلمان جديدی که قرار بود انتخاب شود بايد در کجا مستقر گردد، قسطنطنيه يا آناتولی؟ کمال که به شدت نسبت به قسطنطنيه و روش های کاری آن بی اعتماد بوده و فکر می کرد که لازم است مرکز ثقل سياسی کشور به آناتولی منتقل شود، اکنون حس می کرد که لحظهء انجام اين کار فرا رسيده است. لذا با آمدگان از قسطنطنيه چنين استدلال کرد که «پايتخت در اشغال نيروهای خارجی است و برای نمايندگان مجلس که قصد دارند کار قانونگزاری را بدون دخالت ديگران انجام دهند جای مناسبی محسوب نمی شود». او در ضمن به سوابق اين امر در کشورهای ديگر، و از جمله انتقال پارلمان فرانسه به «بوردو» در 1870 و انتقال مجلس آلمان به «وایمار» اشاره نموده و چنين مطرح کرد که پارلمان جديد نيز بايد ـ تا امضای قرار داد صلح ـ در آناتولی تشکيل شود. او توانست در اين مورد نظر صالح پاشا را با خود همراه کند. صالح پاشا اظهار داشت که اگرچه نمی تواند کابينه را به پذيرش اين فکر وادارد اما همهء تلاش خود را برای قانع کردن آنها به کار خواهد برد. اما چنين کاری ممکن نشد و حتی کمال نيز نتوانست نظر سازمان های مليون در قسطنطنيه را با خود موافق سازد و آن ها اصرار داشتند که پارلمان می تواند بدون هيچ خطری در قسطنطنيه کار خويش را آغاز کند. هر چند که از نظر آنها هنوز برای اين که نمايندگان جنبش مليون بتوانند در جلسات پارلمان شرکت کنند شرايط مناسب نبود.

          کمال، در پی اين ماجرا، دست به ايجاد يک گردهمآيي از فرماندهان ارتش در سيواس زد تا در اين مورد اظهار نظر کنند و در اين گردهمآيي توضيح داد که چرا فکر می کند که لازم است آناتولی موقعيت خود را به عنوان مرکزيت همهء اتفاقات حفظ کند، وگرنه جنبش ملی شتاب خود را از دست داده و مردم بار ديگر از شور و هيجان خواهند افتاد و او، به همين دليل، معتقد است که پارلمان بايد يا در «آنگورا» و يا در «اسکی شهير» مستقر شود و کميتهء نمايندگان کنگرهء سيواس نيز عملاً حکم کابينهء آن را پيدا کند.

          کاظم، با طرز فکر اصولگرايانهء مبتنی بر قانون اساسی، در اين مورد محتاط عمل می کرد. رئوف که در ابتدا مردد بود عاقبت با علی فواد که معتقد بود احتمال بسياری وجود دارد که در هر حال سلطان و نيروهای متحده پارلمان جديد را سرکوب کنند و اگر چنين شود آنگاه برای مستقر کردن پارلمان در آناتولی توجيه کافی وجود خواهد داشت، هم نظر شد. به خصوص که رئوف معتقد بود نشان دادن واکنش نابهنجار نيروهای متحده موجب افزايش موقعيت اخلاقی مليون در انظار جهانی خواهد شد.

          کمال می ديد که چاره ای جز پذيرفتن نظر اطرافيانش ندارد و هنوز زمان ايجاد يک پارلمان مستقر در آناتولی فرا نرسيده است. بر اين اساس او نيز موافقت کرد که پارلمان در همان قسطنطنيه تشکيل شود اما، در عين حال، خواستار آن شد که نمايندگان پارلمان پيشاپيش با کميتهء نمايندگان ملاقات کرده و از يکسو در مورد فراهم کردن امکان مراقبت آنها در شهر تصميم گيری کنند و، از سوی ديگر، همگی به يک سياست واحد مجهز شوند. آنگاه کمال به اين فکر افتاد که چگونه می تواند دوستان خود و به خصوص همکاران سابق خويش را که می توانستند افکار او را عملی سازند به پارلمان بفرستد.

          در حالی که کمال و فرماندهان مزبور سرگرم مذاکرات خود بودند، يک عنصر ناهمخوان به صورت ورود فوزی پاشا ـ به عنوان هيئت تحقيقاتی آمده از جانب علیرضا پاشا ـ وارد معرکه شد. فوزی يکی از دوستان ميليون بود که بر سر مساله اسميرنا از وزارت جنگ استعفا داده و از اعزام کمال به آناتولی پشتيبانی نموده بود، اما اکنون اهداف او و همکارانش مشکوک به نظر می آمد. او می کوشيد تا مليون را به جانب يک موضع ملايم براند و به آنها اندرز می داد که مبادا عليه دولت قسطنطنيه موضعی اتخاذ کنند.

          فکر او آن بود که با کمک گرفتن از کاظم کارابکر ـ که اکنون در سيواس بود و فوزی پاشا می توانست نقشهء خود را با او در ميان بگذارد ـ کمال و علی فواد را بازداشت کند. مدتی بود که بين کاظم و کمال اختلافاتی پيش آمده بود و کمال کمتر کاظم را از کارهای خود مطلع می کرد و اغلب بدون نظر او و با رد شدن از کنار او دستورات و انتصابات خود را اعلام می داشت. در عين حال کاظم معتقد بود که جنبش ملی در دست های کمال شکلی شخصی به خود گرفته است و در اين مورد با برخی از اطرافيان کمال، که نسبت به جاه طلبی های او مظنون شده و رفتارهای خودسرانه اش را نمی پسنديدند، همرای شده بود. کاظم اما در جواب فوزی بر وفاداری خود نسبت به کمال تأکيد کرده و اظهار داشت که در حال حاضر حمايت کردن از کمال را ضروری می داند چرا که او تنها رهبری است که می تواند اهداف مليون را متحقق سازد، و به خصوص تنها بديل تسليم شدن به دولتی در کنترل کامل نيروهای متحده به شمار می آيد. فوزی هم پس از مدتی با اين نظر موافق شد و کمال که پس از نخستين گفتگوها با او تصميم گرفته بود فوزی را بازداشت کند هنگام بازگشت او به قسطنطنيه با او خداحافظی مؤدبانه اما خشکی به جای آورد.

          کمال و کميتهء نمايندگان چهار ماه ديگر را در سيواس ماندند. اما همچنان که زمان انتخابات نزديک می شد زمان حرکت کردن به جانب غرب نيز فرا می رسيد. کاظم کارابکر اما با اين امر موافق نبوده و ابراز نگرانی می کرد که با چنين کاری بخش شرقی آناتولی از جريانات دور مانده و دستخوش بی نظمی خواهد شد. در اين ميان، کمال «آنگورا» را برای محل استقرار خود انتخاب کرده بود که  نقطه ای مرکزی محسوب می شد و با خط آهن به قسطنطنيه متصل بود و از آنجا می شد با مرزهای غربی و جنوبی ـ يعنی نقاطی که نيروهای نامنظم يا به شکل مستقل و يا در تحت نظر مليون در حال جنگ های چريکی با نيروهای اشغالگر يونانی، فرانسوی، و ايتاليايي بودند نيز در تماس بود. به هر حال از نمايندگان جنبش ملی خواسته شد که قبل از رفتن به قسطنطنيه و شرکت در پارلمان جديد برای همفکری و رسيدن به نقطه نظری واحد در آنگورا گرد هم آيند.

کمال و همراهانش در هجده دسامبر 1919 سيواس را از طريق «قيصری» به سوی آنگورا ترک کردند. او که در همه جا با استقبال مردم روبرو می شد به سوی «کرشهير» حرکت کرد و مردم آنجا با اشتياق خاصی او را پذيرفتند. در آنجا او با رهبران شهر به مذاکره نشست، برای اتحاديهء جوانان آن سخنرانی کرد، و در يک راهپيمايي شبانه کارش به استفاده از شعر هم رسيد و به استفاده از شعری از ناميک کمال پرداخت:

«کمال، که از ميانه ملت برخاسته بود، گفت:

«دشمن چاقوی خود را در قلب اين سرزمين فرو کرده است

«و مادر نگون بخت ميهن را کسی نيست که نجات دهد.

«اکنون نيز، کمال که از دل اين ملت برخاسته بود، می گويد:

«دشمن چاقوی خود را در قلب اين سرزمين فرو کرده است

«اما اکنون کسی پيدار  شده که به نجات مادر نگون بخت ميهن برخيزد».

          او روز بعد عازم آنگورا شد؛ شهری که آن را برای نخستين بار می ديد. او اين شهر را بدان خاطر به عنوان مرکز جنبش خود انتخاب کرده بود که مردم آن و دهات اطرافش  به صورتی استثنايي وفاداری خود را به جنبش ملی نشان داده بودند. اين منطقه در دوران انقلاب ترک های جوان هم همين روحيهء وطن پرستانه را متظاهر ساخته بود ـ روحيه ای که نمی شد آن را، مثلاً، در مردم قونيه با خلقيات سنتی اسلامی شان، و يا در اسکی شهير (که انتخاب نخست او بود) و به قسطنطنيه و تأثير عمومی اروپا نزديکتر بود، يافت. از نظر جمعيت نيز آنگورا از مراکز مهم منطقهء آناتولی محسوب می شد.

          درستی انتخاب کمال را استقبال پر شور مردم آنگورا اثبات کرد. در سراسر خيابان ها جارچی هايي فرياد می زدند «مصطفی کمال و ارتش سبزش به شهر می آيند». کسانی که رژيم سلطنتی آنها را به نافرمانی محکوم و تبديل به شورشی کزده بود اکنون از پنهان گاه های کوهستانی خود برای استقبال از کمال و همراهانش بيرون می آمدند. جمعيت کثيری از مردم از شهر خارج شده بودند تا او را در جاده ای که به کرشهير متصل می شد خوش آمد گويند. در سراسر راه درويشان حتی به انتظار ايستاده بودند تا ادعيهء خود را برای او به آواز بخوانند.

          کمال، سوار بر اتومبيل بنز کهنه ای که بعدها هميشه تعريف می کرد که لاستيک های مستعملش را با تکه پارچه پر کرده بودند، از انتهای راه ظاهر شد و سپس همراه با دوستانش پياده به سوی شهر رفت. ارتش نامنظم متشکل از هزاران سواره نظام و توپخانه چی که لباس های رنگين محلی به تن داشتند و اسلحه های کهنه شان در آفتاب برق می زد به استقبال آنها شتافتند و همچنان که پرچم های خود را در اهتزاز در می آوردند به رقص و پايکوپی مشغول شدند و صدای کوفتن طبل ها و زنگ ها و دايره ها، همراه با نوای فلوت ها، در خيابان های پر شيب و باريک شهر پيچيد. در پی اين گروه اصناف گوناگون شهر نيز رژه رفتند.

          حافظهء ساکنان آنگورا هرگز چنين گردهمآيي پر شکوهی را به ياد نداشت. خارجی های معدودی که در شهر بودند ماجرا را با شگفتی می نگريستند. انگليس هاکه چند روز پيش کلانتری شهر را تصرف کرده بودند شاهد آن بودند که تظاهر کنندگان برای نشاندادن عواطف ملی خود راه خود را از محل استقرار آنها دور می کنند. فرانسوی ها، همراه سربازان تونسی خود بر فراز ديوارهای ساختمانی که در تصرف شان بود و به زودی تبديل به پارلمان می شد نشسته بودند و جريان را نظاره می کردند. کمال احتياطاً توقف کوتاهی در مسجد حاجی بايرام کرده و  مقبرهء مقدسی را که در آن بود زيارت کرد و آنگاه از بالکن ساختمان دولتی شهر به ايراد سخنرانی و تشکر از مردمی که در ميدان شهر گرد آمده بودند پرداخت. آنروز عصر او طی تلگرامی عمومی ورود کميتهء نمايندگان به آنگورا را اعلام داشت و توضيح داد که کميته «نه تنها در آنگورا بلکه در سراسر سفر خود به آنگورا با استقبال صميمانه، ميهن پرستانه، و مشتاقانهء ملت بزرگ ما روبرو بوده است».

          چندی از ورود کمال به آنگورا نگذشته بود که عصمت نيز عاقبت به او پيوست. او در قسطنطنيه با فوزی در وزارت جنگ همکاری داشت. پيوستن ديرهنگام او به جمع و به خصوص بيان اين که ديدار او يک امر تحقيقاتی است موجب شد که ديگران با احتياط از او استقبال  کنند. کمال نيز در ابتدا حرارات معمول خود را نسبت به او نشان نداد. علی فواد و ديگرانی هم که همه چيز خود را فدای نهضت مقاومت کرده بودند با سردی خاصی با او روبرو شدند. بدينسان از همان لحظه مابين بينانگزاران انقلاب و آنان که بعدها به آن پيوستند در بين پيروان کمال اختلاف خاصی پيش آمد که هر چه زمان بر آن گذشت عميق تر گرديد و هرگز نيز کاملا حل نشد.

          اکنون نمايندگان نيز تک تک يا در گروه های کوچک از راه می رسيدند و کمال روزهای خود را با شکيبايي تمام به گفتگو با آنها گذرانده و می کوشيد تا افکار آنها را روشن ساخته و آنان را نسبت به ضرورت اتحاد عميق بين خود قانع کند. اما متحد ساختن افکار ترک ها در پارلمان کار آسانی نبود. اين افراد منافع بسيار متفاوتی را نمايندگی می کردند و هر کدام شان تا حدی به فکر خود بود. هنوز راه درازی تا يکی کردن مقاصد مجزای ملی وجود داشت. بسياری از آن ها اعتمادی به کمال نداشتند و قانع کردن برخی از آن ها ناممکن بود. عده ای عقيده داشتند که او کار خود را به پايان رسانده است و اکنون زمان بی قانونی به سر آمده و قت آن است که به قسطنطنيه رفته و در «تشريف شريف نمايندگان ملت» به کار پردازند. بسياری به فرمان های کمال توجه نمی کردند و حتی در بين کسانی که مطيع او بودند نيز عده ای يافت می شدند که بعدها کمال با زخم زبان از بی اعتقادی آنها به جنبش سخن گفته و به ترس آنها در حمايت از جنبش اشاره کرده و روحيهء ضعيف مبارزاتی آنها را همراه با ناتوانی شان در ديدن اين که اکنون زمانی تاريخی برای اقدامی ملی که حيات و ممات ملت به آن بستگی دارد خاطر نشان کرده است.

          به زودی، و همانگونه که کمال با هراس پيش بينی می کرد، ارادهء آن ها تحت الشعاع نفوذ گوناگون قسطنطنيه قرار گرفت و آن اتحاد حزبی که کمال بر ضرورت آن پافشاری می کرد تحقق نيافت. هنگامی که پارلمان جديد در قسطنطنيه تشکيل شد نمايندگان آن به رياست او بر مجلس رای ندادند ـ منصبی که او در راستای اعتقادش به عمل بر حسب قانون اساسی بدان چشم داشته و معتقد بود که اين رياست در صورتی که پارلمان منحل شود (و احتمال اين امر بسيار بود) موقعيت او را در آينده مستحکم خواهد ساخته و به او اجازه خواهد داد که در آن صورت دست به تشکيل يک پارلمان جديد بزند. نمايندگان اما مخالف اين امر بودند و عليه آن رای داده، ترجيج دادند که او به صورت «نيروی پشت سر مجلس» باقی بماند.

          در همين حال عصمت نيز موقتاً به قسطنطنيه بازگشت تا در مورد اقدامات نهضت مقاومت با فوزی و ساير دوستان شاغل در وزارت جنگ به مذاکره بپردازد. بدينسان، ديگر کاری برای کمال باقی نمانده بود جز اين که موقعيت خود را در آنگورا مستحکم ساخته و به انتظار حوادثی بنشيند که معتقد بود به ناگزير در قسطنطنيه اتفاق خواهند افتاد.

و صبر او در اين مورد نياز به زمان زيادی نداشت.

پيوند به قسمت بعدی

پيوند به قسمت قبلی