بازگشت به خانه

نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است

فهرست مطالب کتاب

 

 

 

زندگينامهء مصطفی کمال ـ آتا تورک

بخش دوم ـ جنگ استقلال

فصل چهل و سه ـ  مذاکرات صلح در لوزان

          عصمت با ناراحتی تمام عازم لوزان شد. حس می کرد که نه تنها زندگی و کار خود او بلکه آيندۀ کشورش به ماموريت جديد و بسيار مشکلی که بر عهدۀ او گذارده شده بستگی دارد. او با بی رغبتی تمام و احساس نامناسب بودن برای انجام کاری که مصطفی کمال، مراد هميشگی اش، بر او تحميل کرده بود، پا در قلمرويي ناآشنا و به احتمال زياد بسيار خصمانه می گذاشت. او که بخوبی می دانست با دشمن نظامی چگونه بايد رفتار کرد، در مورد ديپلماسی اروپايي، که دارای فرماندهان ماهر و اسلحه خانه ای ناشناخته و خطرناک بود، کوچکترين اطلاعی نداشت. تا پيش از آن زمانی بلند را در اروپا نگذرانده بود و تنها چند هفته به خاطر معالجه به اتريش و آلمان رفته بود. او کاملا آگاه بود که دشمن توپخانه خود را به سوی او هدف گيری کرده است، و اگرچه لويد جورج ديگر در ميدان نيست اما لردکرززن هنوز حکومت می کند ـ دولتمردی با عزم راسخ بر اين که به هر قيمت شده پرستيژ کشور خود را در خاور نزديک و به ضرر ترک ها حفظ کند.

          در اين جا تضادی روانشناختی در کار بود. نيروهای متحده ترک ها را مردمی در حال اضمحلال می ديدند، حال آنکه ترک ها خودشان را پيروزمند ارزيابی می کردند. ترکيه نخستين عضو اتحاديۀ نيروهای مرکزی محسوب می شد که توانسته بود در موقعيت مذاکره برای صلح قرار گرفته بود. اما، در عين حال، در اين مذاکرات در موقعيت بالادست قرار نداشت چرا که نيروهای متحده قصد داشتند، همانگونه که در معاهدۀ ورسای خواست های خود را بر بقيۀ اعضای نيروهای مرکزی تحميل کرده بودند، اينک با ترکيه نيز چنين کنند. در نتيجه عصمت، که با آرزوی کسب احترامی در خور يک طرف مذاکرۀ هموزن برای کشور خود به لوزان آمده بود، اکنون می ديد که با او به عنوان آدمی دست دوم رفتار می کنند.

          لرد کرزن بر کنفرانس تسلط داشت. عصمت به مادام ژرژ گوليس، که به عنوان خبرنگار با او آمده بود، گفت: «هميشه صدايي که شنيده می شود از جانب انگليسی هاست و مشتی که بر ميز کوبيده می شود نيز به انگليس ها تعلق دارد». او انگليس ها را به عنوان دشمن پذيرفته بود اما آنچه به تلخی تصوراتش را درهم ريخت رفتار فرانسوی ها بود. او که هنوز خاطرۀ «فرانکلين بويون» را در ذهن داشت، می انديشيد که در اين کنفرانس می تواند بر حمايت فرانسوی ها حساب کند، اما لرد کرزن، در سر راه خود به لوزان، از پاريس گذشته و توانسته بود «پوانکاره»، نخست وزير فرانسه، را قانع کند که دو کشور در کنفرانس صلح جبهۀ متحدی داشته باشند و، در نتيجه، عصمت، در همان شروع کنفرانس، خود را با جبهۀ متحدی از انگليس، فرانسه و ايتاليا روبرو ديد. اکنون اگر کرزن او را به چشم يکی از «رعايای خود در هندوستان» نگاه می کرد، نمايندۀ فرانسه ـ که «بومپار» نام داشت ـ به سبک يکی از وزرای اعظم سلاطين اوليۀ عثمانی با او سخن می گفت. عصمت که به شدت حساس شده و همواره مراقب بود تا به کشورش و حاکميت ملی آن بی احترامی نشود، ناچار بود در رفتار خود قاطعيت بيشتری نشان داده و از تاکتيک هائی استفاده کند که در راه پيشرفت حريف مانع آفرينی می کنند.

          او که قادر نبود از لحاظ سخنرانی و بحث با طرف های مقابل خود برابری کند، به زودی به روش های جنگی خود متوسل شد. نخست خود را در سنگر خويش پنهان کرد و سپس شروع به اعتراض کردن دائم به هر موضوعی شد که  در کنفرانس مطرح می شد. گاه، با استفاده از سنگينی گوش اش، خود را به کری می زد و مرتب هم وقت می خواست تا با همکارانش مشورت کند. هر گاه که نوبت سخن گفتن او می شد اظهاراتی بسيار طولانی و از قبل تهيه شده را قرائت می کرد و هر کجا هم که بايد نظری را اعلام می داشت می گفت که بايد نخست با آنگورا مشورت کند. دادن پاسخ ها را تا می توانست به عقب می انداخت. و گاه به امری رضايت می داد اما روز بعد حرف خود را پس می گرفت.

در ابتدای کار، کرزن و بقيه از دست او خسته شدند. اما همچنان که زمان می گذشت جا خالی دادن های او، مقاومتش، صراحت لهجه اش و صميمت آشکارش رفته رفته احترام بقيه را نسبت به او برانگيخت. به نظر می رسيد تاکتيک جنگ مدام در اين جا نيز حريف را خسته کرده و حتی می تواند به پيروزی عصمت بيانجامد.

          برخی از اعضای هیئت های نمايندگی به تدريج به اين نکته وقوف يافتند که در اين جا با يک «ترک نوع جديد» سر و کار دارند. سر ويليام تيرل، که يکی از معاونين رامبولد محسوب می شد، در اين مورد به مادام ژرژ گوليس گفت: «ما به دو جور ترک عادت کرده بوديم؛ يکی ترک های قديمی که اکنون مرده اند؛ يکی هم ترک های جوان که اکنون ديگر وجود خارجی ندارد. اما امروز شاهد تولد يک ترک نوع سوم شده ايم. شخصيت و رفتار اين نوع سوم به شدت کنفرانس را تحت تاثير قرار داده و از او شخصيت مهمی ساخته است. و اکنون ما بايد با اين ترک جديد صلح کنيم».

          خود رامبولد نيز، اگرچه از قديمی ها محسوب می شد و هنوز در ته دل دوست داشت «به اين آدم ها يک پس گردنی تميز بزند»، اما در طی مدتها کار در عثمانی با روانشناسی شخصيت های آنگورا آشنايي کافی داشت و می ديد که اين روانشناسی چگونه در رفتار هيئت نمايندگی ترک خود را متجلی کرده است. او در نامه ای خطاب به لندن نوشت: «من راهی بر اين نمی بينم که اعضاء هيئت ترک ذره ای از مندرجات ميثاق ملی خود عقب بنشينند، بی آنکه با تنبيه و حتی محاکمۀ نظامی از جانب آنگورا روبرو نشوند».

اما، در همان حال، کاملاً آشکار بود که ترک ها خواستار رسيدن به توافق با بريتانيا هستند. رامبولد، در نامه ای به هندرسون که در قسطنطنيه مانده بود، نوشت: «من احساس می کنم که اگر ترک ها يقين کنند بريتانيا، که پس از امضای قرارداد صلح، برايشان در مقام يک دوست واقعی ظاهر خواهد شد، اين همه در مورد مراتب دوستی خود با روسيه تاکيد نمی کردند». اين يک ارزيابی بسيار زيرکانه بود، چرا که دشمنی دائم انگليس ها با ترک ها موجب اصلی پيدايش محور آنگورا ـ مسکو محسوب می شد. اما اکنون مصطفی کمال خواستار دوستی با بريتانيا بود، هرچند که تا رسيدن به اين مرحله سنگلاخ بلندی در پيش رو بود و هنوز بايد برای مسئلۀ ترعه ها، استان موصل، و مسئلۀ «کاپيتولاسيون» راه حلی يافت می شد.

          مسئلۀ ترعه ها در اوايل ماه دسامبر و پس از پيوستن «چی چرين»، وزير خارجۀ روسيه، به کنفرانس مورد بحث قرار گرفت. عصمت او را قهرمان دوستی با ترکيه خواند. و چی چرين با آن صدای نازک و بلندش با حالتی حمايت گرانه از اصول مندرج در معاهدۀ ترک و شوروی و ميثاق ملی ترک ها سخن گفت. موضع مطرح شده حالت دفاعی داشت و هر دو کشور خواستار آن بودند که کليه کشتی های جنگی، به جز کشتی های متعلق به ترکيه، از ترعه ها خارج شده و حق ترکيه برای دفاع از آنجا به رسميت شناخته شود. اما نظر نيروهای متحده آن بود که ترعه ها بايد راه های بين المللی محسوب شده و کشتی های جنگی همۀ کشورها حق عبور و حضور در آن را داشته باشند.

          لرد کرزن، همچنان که به استدلالات هیئت روس گوش می داد، پيش خود فکر کرد که: «مثل اين که آقای چی چرين نقش خود را فراموش کرده و کلاه کالپاک عصمت پاشا را بر سر گذاشته است». پس رو به عصمت کرد و از او پرسيد که آيا نظر ترک ها عيناً با نظر روس ها يکی است؟ عصمت پاسخ داد که برای شنيدن پيشنهادات ديگر هم آماده است. اين پاسخ موجب شد که چی چرين با حيرت به او نگاه کند. و عاقبت هم عصمت، با مطرح کردن چند تغيير، با نظر نيروهای متحده موافقت کرد. چی چرين ناچار شد که با صدای بلند اعلام کند که اين توافق «قبل از هر چيز عليه روسيه است» و از امضای قرارداد خودداری کرد. بدين ترتيب به معلوم بود که شکاف بين روس ها و ترک ها کامل شده است.

          اين قرارداد ايجاد يک کميسيون بين المللی را برای محافظت از ترعه ها پيش بينی کرده و عبور آزادانۀ کشتی های همۀ ملل را تضمين می کرد. ترک ها خواستار آن بودند که نيروهای شرکت کننده در کنفرانس لوزان حمايت از آنها در مقابل هر نوع تجاوزی تضمين کنند اما، به جای آن، مجبور شدند تضمين سازمان ملل متفق را ـ که نهادی کاملاً عليه روسيۀ شوروی بود ـ بپذيرند. اين امر موجب می شد که ترکيه دارای امنيت مورد نظر خود نشود و، در نتيجه، سيزده سال بعد، پيش از شروع جنگ دوم جهانی، در کنفرانس مونترو خواستار تجديد نظر در مفاد آن گردد. اما در آن لحظه پذيرش اين قرار داد اقدام واقعگرايانۀ ديگری از جانب مصطفی کمال محسوب می شد؛ چرا که او می کوشيد تا ترکيه را ـ بر بنياد اعتماد متقابل ـ به جامعۀ ملل مغرب زمين پيوند زند.

          اين روحيه به خصوص وقتی نتايج خود را نمودار ساخت که نوبت به بحث دربارۀ وضع اقليت های ترکيه نشين مسيحی ـ که غالبا يونانی يا ارمنی بودند ـ رسيد. نيروهای متحده خواستار پيش بينی های کافی برای محافظت از اين اقليت ها بودند و می خواستند که نظارت بر اين امر نيز بر عهدۀ يک کميسيون بين المللی نهاده شود. عصمت اما اصرار داشت که اين اقليت ها نيز بايد در مقابل محاکم ترکيه پاسخ گو باشند؛ محاکمی که اکنون در کشور او با قوانين آزادی خواهانه تری عمل می کردند. لرد کرزن، با نوعی مسخرگی، اين پيشنهاد را رد کرد اما راه ديگری را برای ترکيه گشوده نگاه داشته و پيشنهاد کرد که ترکيه نيز به سازمان ملل متفق بپيوندد و همچون دولت های اروپايي قوانين آن سازمان را در مورد اقليت ها بپذيرند. در برابر حيرت لرد کرزن، عصمت اين پيشنهاد را پذيرفت و خيال او را آسوده کرد. اما واقعيت اين بود که در هر دوی اين موارد آن چه قطعی می شد تقويت موقعيت بين المللی ترکيه بوده و، از طريق رويارو کردن نيروهای متحده و اتحاد جماهير شوروی، تعادل مطلوب و مورد نياز ترکيه بوجود می آمد.

          آنگاه نوبت به رسيدگی به مسئله ای شد که علت اصلی پيدايش همۀ مسايل ديگر بود؛ يعنی روابط مابين ترکيه و يونان. «ونبزلوس» اگرچه در راهپيمايي رمانتيک لويد جورج شرکتی فعال کرده بود اما در باطن خود آدمی واقع گرا محسوب می شد؛ درست همانگونه که کمال بود. او می دانست که سياست هايش به شکست انجاميده حال آنکه طرح های کمال همگی با موفقيت روبرو بوده اند. اما هر دو نفر می دانستند که ترکيه و يونان، به عنوان دو همسايه، بهر حال ناگزير به همزيستی هستند و، در نتيجه، بايد در به فراموشی سپردن دلخوری های متقابل خود تعجيل کنند. اينگونه بود که کنفرانس لوزان شاهد آن شد که اين دو دشمن اصلی اختلافات مابين خود را با همآهنگی کامل حل کردند.

          مرزهای منطقهء تراس شرقی و آدريانپل تقريباً بر اساس ميثاق ملی ترک ها تعيين شدند. در مورد مشکل اصلی ديگر که عبارت بود از وجود عدۀ کثيری يونانی در ترکيه و اقليتی از ترک ها در يونان، چنين قرار شد که هر يک از اين دو گروه به کشورهای تابعه خود برگردند. اين توافق موجب شد که در طی يکی دو سال ـ به جز اقليت ترک در منطقۀ تراس غربی و اقليت يونانی در منطقۀ تراس شرقی ـ ديگر هيچ فرد يونانی در ترکيه باقی نماند و هيچ ترکی هم در يونان ساکن نبود. اين جدايي قوميتی در واقع پايان فکر درهم آميزی نژادها بود که هم امپراتوری روم شرقی و هم امپراتوری عثمانی مدعی آن بودند.

کاملاً آشکار بود که، عليرغم سر و صدای زيادی که در مجلس شورای ملی به پا شد ترک ها عموماً از نحوۀ پيشرفت کنفرانس لوزان راضی اند. اما، در عين حال، مشکلات عظيم ديگری در پيش رويشان قرار داشت. يکی از اين مسائل به وضعيت استان موصول مربوط می شد که ترک ها و بريتانيائی ها بر سر آن دارای اختلافات بنيادی بودند. انگليس ها موصل را چند روزی پس از برقراری آتش بس، به عنوان «نقطه ای دارای اهميتی استراتژيک » اشغال کرده و در نتيجه مقررات آتش بس 1918 را مخدوش ساخته بودند. اين عمل آنان با اعتراضات شديد کمال ـ که در آنزمان فرمانده ارتش عثمانی در سوريه محسوب می شد ـ مواجه شده بود و او اين اعتراضات را خطاب به عزت پاشا که در آنزمان وزير اعظم بود اعلام کرده بود.

          اهميت استراتژيک اين ناحيه برای بريتانيا ناشی از آن بود که اين نقطه سدی دفاعی برای محافظت منطقۀ گسترده تحت نفوذ آن، از بين النهرين تا هندوستان، محسوب می شد. در عين حال، به خاطر وجود مناطق نفتی در اين سرزمين، موصل واجد اهميت اقتصادی نيز بود. به خصوص که انگليسی ها توانسته بودند فرانسه را به واگذاری اين منطقه به خودشان قانع کنند. ترک ها اما مدعی بودند که اين منطقه خط دفاعی کشور خودشان محسوب شده و جزء تفکيک ناپذير آناتولی است و بندرهای واقع در آن خروجی های طبيعی دريایي اين استان محسوب می شوند. اما از نظر قوميتی ضميمه کردن اين منطقه به مرزهای ادعايي ميثاق ملی قابل بحث بود  چرا که بخش عمده ای از جمعيت آن را ترک ها تشکيل نداده و اعراب و کردهائی که قسمت اصلی اين جمعيت را تشکيل می دادند روياهای استقلال منطقه را داشتند.

          حساسيت مجلس اعلای ملی نيز در مورد مسئلۀ موصل شديد بود حال آن که به نظر می رسيد حساسيت پارلمان انگليس از چنين شدتی برخوردار نباشد. «بنار لا»، نخست وزير جديد انگليس، که تعهد به سياستی صلح طلبانه را برنامۀ کار خود قرار داده بود، عجله داشت که هر چه زودتر نيروهای انگليسی را از عراق خارج کند. او دو موضوع را با لرد کرزن در ميان نهاده بود: «نخست اين که ما نبايد به خاطر موصل دست به جنگ بزنيم. و دوم اين که اگر فرانسوی ها، آنگونه که بويش می آيد، قصد همکاری با ما را نداشته باشند، به سود ما نيست که آن چه را از معاهدۀ سورس به جا مانده از طريق جنگ بر ترک ها تحميل کنيم». مطبوعات انگليس نيز نظراتی مشابه نخست وزير داشتند. روزنامه ديلی اکسپرس، متعلق به لرد بیور بورک، می نوشت: «موصل ارزش فداکردن حتی استخوان های يک سرباز انگليسی را ندارد». از نظر اين روزنامه، بين النهرين سرزمينی هرز و دشتستانی باتلاقی و وسيع بود که به هيچ دردی نمی خورد. در واقع، در انتخابات 1322 بيرون کشيدن سربازان انگليسی از بين النهرين يکی از مهم ترين مسايل مورد بحث بود.

          با اين همه، لرد کرزن مصمم بود که منافع انگلستان در موصل را تا آنجا که ممکن است، و البته با اجتناب از جنگ، حفظ کند. يکی از برتری های او بر عصمت در کنفرانس لوزان دانش بيشتر او نسبت به موصل بود. در اين کنفرانس عصمت در دفاع از ادعاهای ترک ها سخنان بلند و يکنواخت و اغلب نادرستی از لحاظ تاريخ و آماری بيان کرد و همين امر به لردکرزن فرصت داد تا به شدت نادرستی های سخنانش را مورد حمله قرار دهد. لرد کرزن توضيح داد که جمعيت ترک اين استان صرفاً يک دوازدهم کل جمعيت است و، در عين حال، اکثريت ساکنان اين منطقه در يک نظرخواهی عمومی تمايل خود را به قرارگرفتن در کشور در حال تاسيس عراق اعلام داشته بودند. خود شهر موصل هم کلاً شهری عربی محسوب می شد که به دست اعراب ساخته شده و محل سکونت آن ها بود. هنگامی که سخن لرد کرزن به مناطق کردنشين رسيد لحن سخنش نسبت به عصمت استهزا آميز شده و گفت: «اين ديگر از اختراعات خاص هیئت نمايندگی ترکيه است که، برای اولين بار در تاريخ، مدعی شده که کردها هم ترک هستند. هيچ کس قبلاً از اين موضوع اطلاع نداشت». او در پايان سخنانش پيشنهاد کرد که کل مسئلۀ مرزی به سازمان ملل متفق ارجاع شود.

          عصمت لحظه ای درنگ کرد. آنگاه، نگران از واکنش مجلس اعلای ملی، با صدايي که لرد کرزن آن را گوشخراش خوانده تکرار کرد: «حاکميت ملی؛ حاکميت ملی؛ حاکميت ملی». او نخست پيشنهاد رای گيری در منطقه را مطرح کرد و سپس خواستار آن شد که در مورد «موصل و مرزها» در بيرون از کنفرانس صلح مذاکرات بين بريتانيا و ترکيه ادامه پيدا کند. او اما، در پايان، اين نکته را پذيرفت که اگر همۀ کوشش ها بی نتيجه بماند لازم است که مسئلۀ را ـ همچون موضوع اقليت ها ـ بايد به سازمان ملل متفق احاله داد.

پس از اين که لردکرزن مطمئن شد که ديگری خطری از بابت مسئلۀ موصل کنفرانس صلح را تهديد نمی کند، خواستار آن شد که کنفرانس هر چه زودتر به پايان برسد. او از هیئت های نمايندگی فرانسه و ايتاليا خواست که مشترکاً متن معاهده ای را تهيه کرده و به ترک ها عرضه بدارند و  خواستار آن شوند که متن مزبور در عرض شش روز به امضا برسد. و اگر در  اين مورد موافقتی به عمل نيايد لازم است که کنفرانس در عرض چهار روز پس از آن منحل شود. او خود اعلام کرد که در چهارم فوريۀ 1923 لوزان را ترک کرده و عازم لندن خواهد شد.

          در عين حال، لرد کرزن که نتايج مطلوب خود را در مورد مسايل سرزمينی به دست آورده و می ديد که مسايل قابل حل اند، تصميم گرفت امور مشکل تر ديگری همچون مسئلۀ امور مالی و اقتصادی، و نيز وضعيت خارجی ها در ترکيه را به عهدۀ فرانسوی ها و ايتاليايي ها بگذارد، چرا که آنها بيش از انگليس ها در اين زمينه منافع گوناگون داشتند. در واقع، مشغلۀ ذهنی او در مورد بدست آوردن راه حلی سياسی موجب شده بود که او به موانع ديگری که ممکن بود پيش آيند توجه خاصی نکند؛ حال آن که اين نوع مسايل ـ آنگونه که فرانسوی ها به زودی دريافتند ـ واجد اهميت بسياری بود.

          از نظر ترک های ميهن پرست، اينکه خارجی ها را تا در خانه بدرقه کنند اما آن ها از خانه شان بيرون نروند هيچ خوش آيند نبود. وجود «کاپيتولاسيون» (رسيدگی به جرايم خارجی ها در محاکم خارجی ها) که موجب می شد خارجی ها صاحب حقوقی شوند که نوعی دولت در دولت را بوجود می آورد، برای ترک ها سخت ناهنجار بود و حتی از تجاوز خارجی ها به مرزهای دور دست ترکيه نيز آزار دهنده تر می نمود. در عين حال، بانک ها، خطوط راه آهن، معادن، جنگل ها، و همۀ خدمات شهری را شرکت های خارجی کنترل می کردند و اين شرکت ها از پرداخت ماليات و حقوق گمرگی معاف بودند و تنها قوانين حاکم در دادگاه های خودشان در مورد آنها قابل اعمال بود. در واقع، هدف اصلی ترک ها از ورود به جنگی آنگونه سرسختانه پايان دادن به کل اين وضعيت بود.

          در حين مذاکرات صلح، نيروهای متحده، و به خصوص فرانسوی ها، بر حفظ حداکثر اين مزايا اصرار می ورزيدند. حال آن که ترک ها خواستار استقلال خود از طريق براندازی همۀ اين امتيازات بودند. در زمينۀ دادگستری، پيشنهاد نيروهای متفق آن بود که مشاوران حقوقی خارجی و يا ناظران بين المللی جانشين قضات خارجی شوند. ترک ها با همۀ اين پيشنهادات مخالف بودند. در زمينۀ امور مالی، اقتصادی و بازرگانی مسايل بسيار پيچيده ای همچون تضمين های تجاری، بازپرداخت بدهی های دولت عثمانی، دارايي های ترکيه در خارج از اين کشور، و دارايي های متفقين در داخل ترکيه، مسئله شبکه های مخابراتی، ماليات خارجی ها، قوانين مربوط به شرکت ها، انواع بيمه ها، قراردادها و امتيازات مطرح بود. فرانسوی ها پذيرفتند که امتيازات سابق شان از طريق عقد قراردادهايي به صورت مساوی بين ترک ها و خارجی ها تقسيم شود. اما در طول بحث ها مسايل ظريف و پيچيده ای پيش آمد که طی آن جزيياتی که در ابتدا با اهميت به شمار نمی رفتند، به خصوص در زمينۀ اصول کار، اهميت خود را آشکار ساختند. عصمت بر اين نکته پافشاری می کرد که، برای حل اين گونه مسايل بسيار پيچيده، نياز به وقت و شکيبايي زيادی است.

          اما لرد کرزن عجله داشت. به علاوه به نظر می رسيد که فکر می کند با نشان دادن اين عجله می تواند به نتايج بهتری دسترسی پيدا کند. او همچنين، برخلاف همکارانش، هنوز ترک ها را به چشم عثمانی های سابق می ديد و اعتقاد داشت که عصمت هم تا لحظۀ آخر اصرار می کند اما، درست شبيه تاجران فرش ترک، در لحظۀ آخر تسليم خواهد شد. او در تعاملات خود با مشرق زمينی ها به رژيم های کهنه و غالباً فاسدی عادت کرده بود که منافع خود را برتر از هر نوع اصول اخلاقی دانسته و به خاطر منافع شخصی دست به هر گونه سازشی می زدند.

          آن چه او اکنون نمی توانست درک کند اين بود که امری تازه اتفاق افتاده است. يک جنبش ملی گرای ميهن پرستانه، که در هيچ يک از کشورهای مشرق زمين سابقه نداشت، پديد آمده بود که در آن اصول اخلاقی اهميت اصلی را يافته بودند. کرزن ارزشی برای غرور ملی ترک های جديد قايل نبود و قدرت مجلس و افراطيون آن را هم دست کم گرفته بود. حتی در روانشناسی عصمت نيز دچار خطا بود. چرا که، بر خلاف تصور او، رفتار و گفتار عصمت از اين واقعيت سرچشمه می گرفت که او نه راه و رسم معامله کردن می دانست و نه از حدود اختيارات خويش آگاه بود.

          او دائماً به دوستانش می گفت: «در آنگورا به ما چه خواهند گفت؟» و يکبار هم در مورد «کاپيتولاسين» به مادام ژرژ گوليس گفت: «ما در اين مورد هرگز تسليم نخواهيم شد. چرا که در آن صورت قدرت مان در کشور پشيزی ارزش نخواهد داشت». به اين  ترتيب خطر رسيدن به بن بست کنفرانس صلح را تهديد می کرد.

          همانگونه که برنامه ريزی شده بود، متن قرارداد در روز 31 ژانويه تسليم عصمت شد و او برای تهيۀ پاسخ ترکيه هشت روز مهلت خواست. اما «لرد کرزن»، عليرغم پادرميانی های فرانسوی ها و ايتاليايي ها، با اين خواست مخالفت کرد و همکارانش به ترک ها اطلاع دادند که او، همان طور که قبلاً اعلام کرده بود، در چهارم فوريه لوزان را ترک خواهد کرد.

          در سوم فوريه، نيروهای متحده پيشنهاد چند امتياز جديد را تسليم عصمت کردند. و او نيز در بعد از ظهر همان روز پاسخ خود را تسليم آنها نمود. اين پاسخ هشتاد در صد از مندرجات متن پيشنهادی قرارداد را می پذيرفت و از نظر عصمت اين پاسخ حاوی «موافقت اساسی در موارد اصلی» بود تا بشود قرارداد صلح به امضاء رساند. به عبارت ديگر، او حاضر شده بود قرارداد را با هشتاد در صد مفاد آن امضا کرده و تصميم گيری دربارۀ برخی از «اختلاف نظرهای کم اهميت» در موارد مربوط به محاکم قضايي و امور اقتصادی را به مذاکرات بيشتر موکول نمايد. اما اين پيشنهاد با مخالفت لردکرزن مواجه شد. او آن روز عصر عصمت را به جلسه ای در اتاق شخصی اش در هتل «بو ريواژ» احضار کرده و به او گفت که قراردادی که تهيه شده «بايد هم اکنون و همين جا امضا شود». نمايندۀ فرانسه، بومپارد، نيز با اين نظر موافق بود. اما عصمت توضيح داد که او تا آنجا که می توانسته در زمينۀ تضمين های قضايي نرمش نشان داده و، در مقابل وعدۀ کمک های عمومی نيروهای متحده، برخی از مواد مربوط به امور اقتصادی را قبول کرده است. اما پذيرش آنچه باقی مانده ترکيه را از لحاظ اقتصادی آسيب پذير می کند. اعضای هيئت های نمايندگی با خواهش و تهديد او را تحت فشار قرار دادند اما او با خونسردی مرتباً زمزمه می کرد که: «کار ديگری از دست من ساخته نيست».

          به اين ترتيب، جلسۀ مزبور بی نتيجه به پايان رسيد و لرد کرزن آمادۀ ترک لوزان شد. سرسرای هتل«بو ريواژ» پر از اعضای هيئت های نمايندگی بود که با اطمينان آمده بودند تا مراسم امضای قرار داد را شاهد باشند. عصمت از پله های اصلی پايين آمد، در مقابل جمعيت کلاه خود را برداشت به سمت راست و چپ خود سر خم کرد، لبخندی زورکی زد و از هتل خارج شد، در حالی که اعضای هیئت های فرانسوی و ايتاليايي به دنبالش بودند. بر همه آشکار بود که قراردادی به امضا نرسيده است.

          ناظران امريکايي حاضر در کنفرانس، به عنوان آخرين تلاش، به سراغ لرد کرزن رفتند. آدميرال مارک بريستول، کميسر عالی آمريکايي در بين سال های 1919 تا 1927، در اين مورد می نويسد که کرزن «مثل يک گاو خشمگين» طول و عرض اتاقش را طی می کرد، دست هايش را در هم فشرده بود و به ما گفت که: «ديگر کاری نمی شود کرد. اعضاء هیئت آمريکايي از آنجا به سراغ هتل عصمت رفتند. آدميرال بريستول نوشته است: عصمت ظاهری بسيار پريشان داشت و به سبک ترک ها مرتباً بر صورت خود دست می کشيد و به ترکی می گفت: "قلبم فشرده می شود... و پر از اضطراب هستم"». او به طور محرمانه به آمريکايي ها گفت که حاضر است در مورد کاپيتولاسيون امتيازی بدهد اما مشروط بر اينکه متحدين نيز در مورد بندهای مربوط به مسايل اقتصادی که مورد موافقت او نيست حاضر به سازش باشند. او می گفت که حتی کاملاً معنای اين بندها را درک نمی کند؛ و می پرسيد که چگونه می تواند متنی را امضا کند که محتوای آن را در نمی يابد؟ هیئت امريکایی به سرعت به ايستگاه قطار رفت تا آن چه را که پيش آمده بود به لرد کرزن اطلاع دهد اما وقتی به آنجا رسيد که قطار کرزن رفته بود. روز بعد جهانيان با خبر شدند که کنفرانس صلح لوزان بی هيچ موافقتی به پايان رسيده است.

          عصمت با نگرانی به آنگورا برگشت. در حالی که بايد خود را برای روبرو شدن با مجلس شورای ملی و اخذ رای اعتماد آماده می کرد.

 

          پيروزی کمال در برابر نيروهای اروپايي مشکلات او را آسان نکرده بود. بلکه، برعکس، پيروزی مزبور برخی از ضرورت های ناظر بر وحدت ملی را منتفی ساخته بود و جناح اپوزيسيون عمليات خدعه آميز خود عليه او را ادامه داده و شدت بخشيده بود. آنها در ماه دسامبر 1922 پيشنهاد کردند که قانون انتخابات مجلس تغيير کند و تنها کسانی بتوانند نامزد نمايندگی شوند که يا در داخل مرزهای فعلی ترکيه به دنيا آمده و يا پنج سال در حوزء انتخابيه خود ساکن بوده باشند. آشکار بود که آماج اين حرکت شخص کمال است که از يک سو در «سالونيکا» به دنيا آمده بود و، از سويي ديگر، به خاطر ماموريت های نظامی اش، هرگز در هيچ حوزۀ انتخابيه ای به مدت پنج سال ساکن نشده بود.

او، با لحنی خشک، به نمايندگان گفت که با مهاجمين به کشور نجنگيده بود «کل کشوری که حوزه های انتخابيه آقايان امضا کننده اين پيشنهاد در آن واقع اند بيرون از مرزهای ترکيه قرار می داشت؛ که البته اميدوارم خدا چنان روزی را پيش نياورد». او سپس چنين ادامه داد: «من اعتقاد داشته ام و دارم که دشمنان کشور ما همواره کوشيده اند از طريق سوء قصد به جان من مرا از خدمت کردن به کشورم محروم کنند؛ اما يک لحظه هم فکر نمی کردم که ممکن است در داخل اين مجلس محترم هم دو سه نفری پيدا شوند که با آن دشمنان همفکر باشند».

          بهر حال، در پی شکست مذاکرات صلح لوزان، نمايندگان جناح مخالف فرصت آن را يافته بودند تا خشم خود را بر سر عصمت خالی کرده و کل دولت و شخص غازی را مورد بی اعتمادی قرار دهند. هر روز جلسات غير علنی و توفانی مجلس شاهد بيرون ريخته شدن اين خشم بود. می گفتند درست است که ما، به خاطر سر نيزۀ «ممد جيک» (نامی که ترک ها به سربازان می دادند)، پيروز شده ايم اما اکنون، بخاطر بی عرضگی عصمت در زمينۀ ديپلماسی، دست آوردهای آن پيروزی در مقابل حيله ها و دسايس لرد کرزن از بين رفته و، در سراسر طول کنفرانس لوزان، هیئت نمايندگی ترک بازيچه ای در دست انگليس ها بوده است. مجلس چنان شلوغ بود که ديگر روند معمولی کارها از دست رفته بود. نمايندگان مرتباً سخن يکديگر را قطع می کردند. يکی فرياد می زد:« به جای خوشحالی گريه بايد کرد!» ديگری می گفت: «ديگر صلحی در کار نخواهد بود!» و در تمام طول اين جلسات کمال و رئوف با شکيبايي تمام در جلسات حضور داشتند و کمال فقط در لحظات درست انتخاب شده ای آمريت خود را به نمايش می گذاشت.  

          اگرچه کنفرانس در مورد بندهای مربوط به امور اقتصادی به شکست انجاميده بود اما اغلب نمايندگان ـ درست مثل خود عصمت ـ معنای اين مواد را نمی فهميدند. به همين دليل تصميم گرفته شد که در وزارت امور اقتصادی کميته هايي برای تجزيه و تحليل اين بندها تشکيل شود. اما آنچه که نمايندگان می فهميدند و از آن به خشم در می آمدند به مسئلۀ خاک ترکيه و «اصول مقدس ميثاق ملی» مربوط می شد. يکی از نمايندگان فرياد می زد: «اينها دارند موصل را به دشمن می فروشند». جناج اپوزيسيون خواستار آن بود که، به جای از دست دادن يک سانتيمتر از خاک ميهن، به دشمن اعلام جنگ شود.

          رئوف نيز بر اهميت موصل تاکيد می کرد و قبول داشت که اين سرزمين در داخل مرزهای ميثاق ملی قرار دارد اما واقعيت اين بود که هیئت های نمايندگی به لوزان سرگرم انحلال شش قرن گذشته بودند. لذا، مسايل بسيار پيچيده بوده و بررسی مسئولانه و جدی آنها ضرورتی اساسی محسوب می شد. در عين حال، مردم بايد به اين پرسش ها پاسخ می دادند که آيا از سر گيری جنگ به نفع کشور است؟ و تا چه زمانی بايد به چنين جنگی ادامه داد؟ و نتايج محتمل آن چه خواهد بود؟

          رئوف به نمايندگان گفت: «بي شک سرزمين ما برای ما اهميت دارد. اما خداوند به ما عقل داده است تا بتوانيم فکر کنيم. و حاصل فکر ما آن بوده است که می خواهيم در مورد مسايل اقتصادی بيش از اين به مذاکره بنشينيم. هر گاه که جنگ ضروری شود ما برای آن آماده ايم. اما در عين حال بايد هر آنچه را که در توان داريم در راه برقراری صلح به خدمت بگيريم».

          در پی رئوف، کمال آغاز به سخن کرد و خواستار آن شد که مسئله را با يک ديد خونسرد و منطقی مورد بررسی قرار دهند. و توضيح داد که اگرنمايندگان بر حفظ «موصل» در داخل مرزهای ترکيه اصرار بورزند نتيجۀ آن جنگی است که طرف ديگرش نه تنها انگلستان که کل دنيا خواهد بود. اما اگر مسئله را کلاً يک سالی به عقب بيندازند، امکان نگاهداشتن موصل از طريق ديپلماسی وجود خواهد داشت؛ و حتی اگر در پی آن يک سال هم اين امر ممکن نشد لااقل در آن زمان کشور برای ورود به جنگ در وضعيت بهتری خواهد بود. اما اين حرف ها  جنگ طلبان مجلس را به آسانی ساکت نمی کرد. هستۀ مرکزی اين گروه معدودی از دشمنان شخصی و پر سر و صدای کمال بودند که بخشی از مطبوعات نيز از آن ها حمايت می کرد. رهبرشان «علی شکرو» نام داشت که نماينده ترابوزان بود، با کج خلقی بسيار و دشمنی عميق دراز مدت با کمال، که اکنون فرصت يافته بود تا فضا را بر عليه او بشوراند.

          پس از يک هفته بحث و جدل، بالاخره کمال تصميم گرفت ماجرا را به پايان برساند. او به نمايندگان گفت که دولت قصد دارد اهداف صلح آميز خود را تعقيب کند، و از مجلس خواست که به دولت ماموريت دهد تا گفتگوهای صلح لوزان را از سر بگيرد. همچنين توضيح داد که مذاکرات جديد شامل وضعيت موصل نخواهد شد و مذاکرات جديد صرفاً به حقوق و آزادی های ترکيه در مورد مسايل اداری، سياسی، اقتصادی، و مالی مربوط خواهد بود. در اين جا مخالفت های دايم علی شکرو يکباره کمال را به حد انفجار رساند و بر سر او فرياد کشيد که: «تو يک هفته است عليه منافع اين مملکت حرف زده ای. راحت بگو قصدت چيست؟» علی شکرو با اعتراض گفت : «توحق اتهام زدن به کسی را نداری» و يکی ديگر از نمايندگان فرياد کشيد که: «آيا نماينده مردم در اين پارلمان مصونيت ندارد؟»

          يکباره توفانی به پا شد. علی فواد، که رياست جلسه را بر عهده داشت، کوشيد آرامش را برقرار کند اما کنترل نمايندگان ممکن نبود. اعضای دو جناج مجلس چهره به چهره ايستاده و مشغول اتهام زنی و تهديد يکديگر بودند و کمال هم ميانشان ايستاده بود. احتمال می رفت که هر لحظه کسی اسلحه ای بکشد. علی فواد، يکباره، گويي به او الهام شده باشد، زنگ رييس مجلس را برداشته و به ميان جمعيت پرتاب کرد. صدای برخاسته از خوردن زنگ به زمين جمعيت را لحظه ای ساکت کرد و او از اين سکوت استفاده کرده و تعطيل موقت جلسه را اعلام داشت.

          آنگاه، پس از يک زنگ تفريح کوتاه، نمايندگان به جايگاه های خود برگشته و اخذ رای اعتماد آغاز شد. کمال اکثريتی کمتر از دو به يک را بدست آورد. اما تعداد زياد آرای ممتنع نشانه ی عميق تر شدن فاصله بين پارلمان و دولت بود. در نتيجه، با در نظر گرفتن ممتنع ها، در واقع، مجلس به دولت رای عدم اعتماد داده بود.

          بدينسان کنفرانس لوزان بحرانی را در آنگورا موجب شد که موقعيت کمال را متزلزل کرد. علی شکرو، مخالف اصلی کمال، مخالفت خود را از مجلس به کافه ها و خيابان های شهر کشانده و مرتباً دربارۀ مشروبخوارگی کمال سخن می گفت، و اظهار می داشت که نقشۀ اصلی کمال آن است که خود سلطان شود. اما در يکی از آن روزها علی شکرو به طرز مرموزی ناپديد شد و، پس  از گذشت دو روز پر از شايعه و پرس و جو از خانوادۀ او، اين قضيه به مجلس کشيده شد.

          نمايندگان می گفتند که علی شکرو به قتل رسيده است، وگرنه چگونه کسی می تواند در جايي به کوچکی يک دهکده به مدت دو روز مفقودالاثر شده باشد؟ انگشت اتهام به سوی دولت و اطرافيان کمال گرفته شده بود. گفته می شد که کشوری که در آن برخی خود را فراتر از قانون بشمارند کشور متمدنی نيست و اين گونه آدم ها را بايد هزار بار نفرين کرد؛ بايد اين سرهای خائن توطئه گر را در هم شکست و دولت بايد برای حل اين ماجرا و تنبيه مقصران اقدامات بلافاصله ای انجام دهد.

          چند روز بعد رئوف در جلسۀ مجلس اعلام داشت که جسد علی شکرو پيدا شده است و کسی که در اين امر مورد سوء ظن قرار گرفته «توپال عثمان»، رييس محافظان سياهپوش کمال از قبيلۀ «لاز» و آمده از دريای سياه، است. حاصل تحقيقات ظن دخالت او در قتل علی شکرو را تقويت می کرد: علی شکرو را آخرين بار هنگامی که از کافه ای در بازار بيرون آمده و دست در دست يکی از همکاران توپال عثمان داشت ديده بودند. سپس عده ای از همسايگان توپال عثمان فريادها و صداهای عجيب و غريبی را از خانۀ او شنيده بودند. اما عثمان به همسايه های وحشت زده خود توضيح داده بود که مشغول کتک زدن دو تن از سربازان خاطی خود بوده است. روز بعد هم ديده بودند که اتومبيلی جلوی خانۀ عثمان ايستاده و سربازان او چند قلم «اثاثه» را بار آن کرده اند. با بالا  رفتن سوء ظن پليس توپال عثمان خود را از انظار پنهان کرد. چند روز بعد، در بيرون از شهر، قطعه زمينی را يافتند که به تازگی زير و رو شده بود و تعداد زيادی مگس در اطراف آن می چرخيد. پليس زمين را شکافته و جسد علی شکرو را پيچيده در پارچه ای برزنتی يافت.

          بعدها معلوم شد که توپال عثمان يقين کرده بود که علی شکرو قصد کشتن کمال را دارد. پس، به کمک دو تن از زيردستانش او را خفه کرده بود. به اين ترتيب وضعيت بدی برای کمال پيش آمده بود و دشمنانش از اين موضوع برای بی حيثيت کردن او کاملاً استفاده می کردند. کمال در اين مورد دست به اقدام سريعی زد و هيئتی را به سراغ مخفيگاه عثمان فرستاد و از او خواست که اتهامش را بپذيرد. عثمان زير بار نرفت و در نتيجه از کار خود معزول شد.

          کمال، که نگران جان خود شده بود، در تاريکی غروب از خانۀ خود در چانکايا به دفتر کار قبلی اش در ايستگاه راه آهن نقل مکان کرد. او، اکنون که بار ديگر خود را در محاصرۀ دشمنان می ديد، به شدت عصبی بنظر می رسيد. در همان حال، دستور داد تا عثمان و همکاران اش دستگير شوند. «لاز ها» از تسليم شدن خودداری کردند و تصميم گرفتند که تا پای مرگ بجنگند. کمال از ايستگاه قطار صدای شليک گلوله ها بر فراز تپه را می شنيد. برخی از نمايندگان هم برای تماشا به بالای تپه رفته بودند. عاقبت دعوا با دستگيری عثمان که به شدت زخمی شده بود پايان گرفت. او روی برانکاردی که برای بردنش آورده بودند جان سپرد. شش هفت نفر از سربازانش نيز در حين جنگ کشته شده بودند.

در مجلس، هنگامی که رئوف گزارش اين ماجرا را داد، جناح مخالف بيشترين استفاده را از آنچه پيش آمده بود کرد. يکی از نمايندگان، که ادعا می کرد «بازمانده های مقدس» جسد علی شکرو را ديده است، خواستار آن شد که نمايندگان « اين هيولاهای بيرحم» را که دوستش را تکه پاره کرده بودند با صدای بلند نفرين کنند. در سخن او، علی شکرو بايد شهيد راه آزادی ملت شناخته می شد... چرا که «علی شکروی شهيد نمرده است و روحش با ما است». جلسۀ مجلس برای پنج دقيقه تعطيل شد تا نمايندگان برای آرامش روح علی شکرو دست به دعا بردارند. دو تن از نمايندگان امجلس هم مرخصی گرفتند تا جسد علی شکرو را به ترابوزان ببرند. در عين حال جسد عثمان را در برابر در ورودی پارلمان به دار آويخته و به تماشا گذاشتند.

پيوند به قسمت بعدی

پيوند به قسمت قبلی