یک وانت گلدان
شب بو
گوهر عشقی، مادر زندهیاد ستار بهشتی
ما
از
دروغ خسته شدهایم... صبح از عکس آقاستار روی یخچال شروع
میکنم و نگاهش میکنم در تمام این اتاق... دوستان
ستار یک وانت گلدان شب بو برایمان هدیه آوردهاند
در آستانه بهار. یادگار ببرید به خانههایتان. شبها بوی
آقاستار میپیچد در خانه... آقا
ستار امانت خدا بوده که خودش بازگرفته. اما
من از خونش نمیگذرم.
این
سه تا بچههایم را هم بکشند برایم مهم نیست. من پیگیری را
ادامه می دهم تا ستارکُشی تمام شود... آقاستار همه
کس من بود. یار و هم دم و پرستار تمام وقتم...
آقاستار میدانست که رفتنیست. محبتها و رسیدگیهایش به من بیشتر
شده بود در روزهای آخر
و گاهی چیزهایی میگفت که برایم عجیب بود... آقاستار، این
خانه را که بادست خودش ساخت و سروسامان داد و این
نقش گچی با گلهای قرمز را روی سقف اتاق برایم به
یادگار گذاشت که یادش در یادم ابدی شود با هر نگاه به آن...
من هیچ ترسی ندارم از پیگیری پرونده ستار.
هرچند هیچ احساس امنیتی ندارم
از بس تهدیدمان کردهاند... این تلویزیون چیزی برای تماشا ندارد.
غمگین تر شدم وقتی شهر و مردم اش را دیدم
نامهء مهسا امرآبادی قبل از بازگشت به
زندان
به همسرش
به
زندان برمیگردم و دلشورههای زیادی را با خود به همراه میبرم.
دلشوره برای خانهٔ کوچک مان، برای تنهاییهای مسعود. دلشوره ی
اینکه مسعود میماند؟ آیا او و بقیهٔ زندانیانی که چهار سال است
رقص حاجی فیروز را در خیابانهای این شهر ندیدهاند، میمانند؟
دلم شور میزند. دلم شور آنهایی را میزند که در زندان و تبعید و
حصر ماندهاند. آیا آنان هم میآیند؟ میآیند تا ترافیک شب عید و
دایره زدن بچههای خیابانی را تماشا کنند؟ در پیاده روهای شلوغ
آخر اسفند قدم بزنند؟ آرزو میکنم نوروز امسال، سال نو شود برای
خانههای کوچکی که میشناسم شان؛ خانههایی که ساکنان شان مدتهاست
در آرزوی تماشای عزیزشان کنار سفرهٔ هفتسیناند.◄
آقای
خاتمی جرات داری؟
عبید سن خوزانی
هیهات ... اینها حتا آن اندازه هم عقل ندارند که اجازه دهند تو
بیایی و باز دست یافتن مردم به آزادی و دموکراسی را هشت سال دیگر
به تعویق بیندازی. خاتمی جان اگر اینها اجازه دهند که تو در
انتخابات شرکت کنی، میدانی تنها برای چه هدفی است؟ اینها می خواهند
ازتو بعنوان هیزم و مواد سوختی تنور انتخابات استفاده کنند. درست
مثل یک آلت و وسیله. اینها وحشت دارند تحریم انتخابات، که مردم
تصمیم گرفته اند این بار واقعاً و به صورت کامل عملی سازند، به
حقیقت بپیوندد و خیابان های خالی از مردم و صندوق های دهان باز
وخالی از رای در روز رای گیری آبروی نداشته اینان را بیش از پیش از
بین ببرد. از همین روست که از هم اکنون نغمه سرداده اند که رفته
رفته راه را برای ورود تو به صحنه فراهم کرده و از تو به عنوان آلت
و وسیله ای استفاده کرده و بعد مثل کاغذ یکبار مصرف، و البته این
بار پس از دومین باری که ترا مصرف کردند باز کنارت بگذارند..◄
|
|
پیام
نوروز
حسین میرمبینی
اينك كه
دست تحول ساز طبيعت با آغاز بهار روزان سرنوشت ساز نوینی را برای ما رقم می
زند، ما ايرانيان میبايد بيش از پيش ياد نوروز را گرامی بداريم. چرا كه با
نوروز هويت ملی ما و بقای نسلهای ايرانی در طول زمان تضمين میشود. اين
افتخار كمی نيست، اگر قدرش را بهتر بشناسيم و به راز و رمزش پی ببریم و
بتوانیم حکمت اش را به فرزندان مان منتقل کنیم... حکمت اينكه ما ايرانيان
هرگز از اين سنت به ظاهر بیحاصل خسته نمیشويم و طی تاريخ پر ماجرای
كشورمان آيين نوروزی را هر ساله بهتر از گذشته برپا می داريم، جز اين نيست
كه بخواهيم اعلام موجوديت كنيم و بگوييم كه ما، با نوروز، به ابتدای تمدن
وصل میشويم. از اين رو هرچه دربارهء نوروز بگوئيم كم است و جا دارد كه
هزاران شاعر و حكيم در بیان توصیفات اش قصيده بگويند و یا «نوروزنامه»
بنویسند.◄
درددل
حضرت آقا!
وقتی چرخه بازتولید قدرت لنگ می زند!
تقی روزبه
چرخهء
بازتولید قدرت وقتی دچار لنگی می شود، آویزان شدن حلقات قدرت به یکدیگر
عریان تر می گردد: رهبری به فرمانده تحت امر خود از فروپاشی اقتدارش درددل
می کند، و فرمانده ابله تر از او، با هوار کشیدن در منظرعام، کاری را که از
دست خود رهبر برنیامده به گوش سایر دولتمردان می رساند که از خواب غفلت
بیدار شوند و بدانند که فرمایشات رهبر همگی از جنس دستورالعمل است و جائی
برای چون و چرا و نادیده گرفتن آن ها نیست!◄
گفگو با اسماعيل نوري علا و رضا تقي زاده
گفتگوگر: فرامرز فروزنده، در برنامهء نسيم شمال، از
تلويزيون انديشه
معجزه در ميلان
از سری سخنان گهربار پروفسور روا زاده
در مسجد حجت بن الحسن تهران - دی ماه 1391
زمانی
که
بنده در بیمارستان میلان شاغل بودم، یک بیماری رو آورده بودند به بخش ما که
مشکوک به سرطان پروستات بود. داشتند ایشون رو می بردند اتاق عمل که بنده به
پزشک معالج بیمار گفتم دست نگه داره و اصلاً نیازی به جراحی نیست. به همه
گفتم صبر کنید تا من بیام. و
بنده بخاطر تربیت اسلامی ای که دیده بودم و آشنایی که با طب سنتی خودمون
داشتم، پاشدم رفتم سریع وضو گرفتم، و به اندازه یک بند انگشت تربت کربلا
گذاشتم روی انگشت اشاره ام و «مقعد» بیمار رو معاینه کردم. دیدم کوچکترین
اثری از غده یا برجستگی دیده نمیشه. انگشت اشاره ام رو درآوردم و اینبار
انگشت شصتم رو فرو کردم و باز هم چیزی رو تشخیص ندادم. یک نگاهی به بالا
کردم و تو دلم با بغض گفتم یا سیدالشهدا، بنده خودت رو در میلان هم شفا
دادی؟!
(گریه
حضار)
به
پزشک طرف گفتم ایشون سالم هستند. یارو برگشت گفت غیر ممکنه! خودش دستکش
دستش کرد و بیمار رو معاینه کرد و دید بله، حق با بنده است. خیلی این واقعه
در انجمن های پزشکی ایتالیا سر و صدا کرد. حالا بیشتر بخاطر وضو بود یا
تربت آقا اباعبدالله، نمی دونم! اما بیست سال بعد از اون ماجرا، هنوز که
هنوزه رئیس بیمارستان میلان برام ایمیل می
زنه که حسین آقا! یک محموله خاک کربلا بفرست! و
برید تحقیق کنید، تا ببینید بیمارستان میلان تنها بیمارستانی در کل اروپا
است که فوتی پروستاتی ندارند. هنوز خیلی مانده تا علم روز پی به خاصیت
ها
و شفا بخشی طب سنتی ما ببره. همین درمان رو بنده در بیمارستان دی تهران
مطرح کردم که آقایان علاقه ای نشون نداند و الان
نتیجه اش رو داریم می بینیم! ◄
!
سکولاريسم
نو!
چه سلامی؟
در
جست و جوی اخباری از دوست سابقم «دکتر اکبر کرمی» بودم که گذرم به سایت شما
افتاد. راستش دلم به حالتان سوخت.
اما چرا دلم برایتان می سوزد؟ شما به شدت و به طرز وحشتناکی تنها هستید.
شما مردم ایران را نمی شناسید و البته آنها هم که می شناسند آچمز شده اند....
گمان می
برید که سایت شما در داخل کشور مشتری دارد، خیر! مردم کوچه و بازار که شما
را به حساب نمی آورند و اگر هم نگاهشان به بافته های شما بیفتد، انگار که
زباله های کنار خیابان را دیده اند و سر می چرخانند که چه زمان رفتگر
شهرداری برسد و نظافت را برقرار سازد؛ معدود کسانی نیز که با مردم زاویه
دارند، وقتی به نت می آیند، آن همه جذابیت سراغ دارند و خود آن همه کاردان
و هوشمند هستند که به سراغ شما نیایند .
◄
|